از
« لیلی » تا « نازی »
( شکستهای سلسله یی ، سنتهای پنهان ، خانمهای نق زن )
بنام او که اشک را آفرید تا قلب شکست خوردۀ عشق ، از حرکت باز نماند .
01.02.2012
نویسنده : داکتر مراد
یادآوری:
خوانندۀ عزیز !
برای دلچسپ ساختن حداقل داستان زندگی « احمد »،
از کتابهای ذیل به ترتیب الفبایی نام نویسندگان «استفاده» و«اقتباس آزاد»
صورت گرفته است. به عبارۀ دیگر دراکثر جاها،که داستان زندگی احمد با متن
کتاب همسانی داشته،کلمه به کلمه نقل قول صورت نگرفته، بلکه از متن جملات و مفاهیم
آن استفاده به عمل آمده است:
ـــ آلنده، ایزابل،«به سوی پایتخت»،
مترجم ــ رضا منتظم، تهران، چاپ کوثر، 1383.
ـــ بالزاک، انوره دو، «زن سی ساله»،
مترجم ــ ادوارد ژوزف، تهران، چاپ سوم، 1368.
ـــ جبران خلیل جبران، «نامه های عاشقانه یی
یک پیامبر»، گردآوری و اقتباس آزاد ــ پائولوکوئلیو ــ مترجم ــ آرش حجازی،
تهران، چاپ دهم، 1383.
ـــ حبیب، اسدالله داکتر، «انفجار»،
بلغاریا، مرکزنشراینفورماپرنت، 1389.
ـــ حبیب، اسدالله داکتر، «دستور زبان فارسی
دری»، بلغاریا، مرکز نشر اینفورماپرنت ، 1388 .
ـــ رحیمی، فهیمه، «روزهای سرد برفی»،
تهران، 1385.
ـــ کارنگی، دیل،«آئین زندگی»، مترجم ــ
محمد رضا اکبری بیرقی، تهران، انتشارات اردیبهشت، چاپ پنجم، 1385.
ـــ کارنگی، دیل، «آئین زندگی»، مترجم ــ
محمد رضا اکبری بیرقی، تهران، انتشارات اردیبهشت، چاپ اول، 1384.
ـــ گیفورد، هنری، «تولستوی»، مترجم ــ
علی محمد حق شناس، تهران، چاپ قیام، چاپ سوم، 1375.
ـــ گینس، تام مک، داکتر، «اولین سال ازدواج»،
مترجم ــ آذر کارگاه، تهران، تلاش، چاپ دهم، 1381.
ـــ نجفی، ابوالحسن، «غلط ننویسیم»،
تهران، چاپ اول، 1366.
ـــ ویکی پدیا (دانشنامۀ آزاد).
داکتر مراد
مقدمه:
از کودکی به نویسندگی علاقه داشتم. اما افسوس و
صد افسوس، که استعدادش رانداشتم. همواره قلم بدست، میخواستم روی چند صفحۀ کاغذ را
سیاه نمایم، مگرنمیشدکه نمیشد. حتی در دوران جوانی با سختی چیزی مینوشتم و کاغذ
سفید و قلم بی حرکت، مرا بستوه می آورد . درآغازِ دهۀ چهارمِ زندگی، یک ــ دوجزوه
یی«کتـاب مانند » و یک ــ دو «مقالـه » ام اقبال چاپ یافتند. باز شوق نوشتن را
کردم و عقب سوژه سرگردان بودم. دور از وطن، بیکار و بی روزگار، روز را برای فرا
رسیدن شب و شب را برای فرا رسیدن روز، ساعت شماری میکردم. بهترین و نزدیک ترین یار
و یاورم کتاب و سایتهای انترنیتی بودند. یک دلتنگی خورنده، سراپا وجودم را فرا
گرفته بود .
روزی از روزها ، دریکی از شهرهای المان کنار کانالی
، که کشتیهای باربری غول پیکرهمیشه در آن رفت و آمد مینمایند ، قدم میزدم . ناگهان
چشمانم به مردی که حدود شصت سال عمر داشت
و پریشان حال به نظرمیخورد ، دوخته شد . صـد دل را یک دل کرده ، برایش سلام دادم .
مرد متأثر با تأنی سلامم را علیک گفت و میخواست از کنارم رد شود . اما من به خود
جـرأت دادم و پرسیدم :
ـــ میبخشید ! پریشان به نظر می آیید ! خیریت
باشد ؟
او با تبسم « زهرخند دار » ، که یک بیان یأس در
آن خوانده میشد ، گفت :
ـــ بلی ، خیر و خیریت است . قدم زدن آمده ام .
ـــ میشود ، چند لحظه با هم صحبت کنیم ؟
ـــ بلی .
ـــ چرا گرفته به نظر می آیید ؟
ـــ راستش را بگویم ، زمانی که از پوهنتون فارغ
گردیدم وسال 1357 به خدمت سربازی سوق گردیدم ، « تأثر » دوست و رفیق همیشگی
من بوده است ، اما امروز بعداز یک بگومگو با خانمم ، که سبب شد این جا به گردش
بپردازم ، « تأثر » به « کلید» تعین سرنوشتم ، مبدل گردیده است .
با خود گفتم ، سرانجام قصۀ را برای سیاه ساختن
روی کاغذ پیدا کردی و با تقاضاهای مکرر او را وادار ساختم فردا در یک جای مناسب ، که به نظرم خانه ام
بهترین جای بود ، باهم ملاقات نماییم . او قبول کرد و فردا ساعـت 9 صبح وعدۀ
ملاقاتگذاشتیم ، آدرس خانۀ خودرا برایش دادم
و خداحافظی کردیم .
فردا 9 صبح ، صدای زنگ دروازه را شنیدم . در را
باز کردم . دیدم خودش است . با تقدیم سلام ، به خانه دعوتش کردم . بعد از تعارف
چای ، گفتم :
ـــ نامم « مراد» است . نویسنده نیستم . از بیکاری
بهترین مصروفیتم کتاب خواندن ومرورکردنِ سایتهای انترنیتی میباشد ، ولی گاه گاهی
شوق « غلط نویسی » را نیز میکنم .
ـــ نام من «احمد» است . مدت 17
سال میشود که با خانواده ام به المان آمده ام . بلی ! با خانواده ام ودرهمین شهر
زندگی میکنیم ، در همین نزدیکیهای شما . اما از خانه کمتر بیرون میبرایم . به همین
خاطر با هم روبرو نشده ایم .
ـــ از شما خواهش نهایت دوستانه دارم . لطفاً ،
در مورد زندگی خود به تفصیل مطالبی را برایم قصه کنید . با تمام جزئیاتش . میخواهم
یک چیزی بنویسم . من در چشمان شما چیزهای زیادی را میخوانم و امیدوارم مطالب دلچسپ
و عبرت انگیزی برای نسل آینده باشند و قول میدهم که تمام مسایلی که به شخصیت
انسانها بربخورد ، از کلمات مستعار استفاده نمایم .
اوگفت :
ـــ درست است . گرچه زبانم از شرح حوادث که
اکنون برای شما قصه مینمایم و از قلبم میبراید و من تمام عمر آنرا مکتوم نگهداشته
بودم ، چون از گفتن آن قاصر بود ، کلالت پیدا خواهد کرد و در ضمن مطمئین نیستم که
قصه ام چیزی به دردبخوری را برای نسل آینده داشته باشد ، اما گذشتۀ زندگی ام چنان
پُرآشوب است ، که روزهای زیادی را دربر خواهد گرفت تا داستانش تمام شود . این را
هم میدانم داستان زندگی ام را که به شما قصه مینمایم ، از قلبم به همان زبان ساده
و حقیقی برخاسته وشما آن را بروی کاغذ مینویسید ، شاید برای خوانندۀ عزیز دلچسپ
نباشد .
ـــ گفتم ، من به قدر کافی وقت دارم و مایلم همه
را با تفصیل برایم قصه کنید .
میخواهم نوشته ام ساده باشد . قصه های که دردناک
یا خوش آیند است ، زشت ننویسم و از همه مهم این است که شخصیت داستان ،«حقیقت» را
برایم بگوید .
بخش اول
احمد قصۀ زندگی خود را چنین آغاز کرد :
خاطره های از دوران کودکی و جوانی ــ
خانوادۀ ما ، در یکی از ولسوالیهای ولایت کابل ،
در یک خانه یی که نزدیک شهرکابل موقعیت داشت ، زندگی میکردند .
میگفتند ، ماه حوت بود . برف سپید چهره های
خوبها و بدها را پوشانیده بود . درختها ، همچون دوشـیزه های که پیرهن عروسی برتن
دارند ، خود را جلوه میدادند . خویشاوندان و مادرم منتظر به دنیاآمدن « نوزاد »
بودند . بلی ! من در یکی ازشبهای دهۀ سوم ماه حوت سال 1331 ، دریکی ازولسوالیهای
ولایت کابل به دنیا آمده ام .
میگفتند ، دو ــ سه روز بعد از تولدم خاله ام که
یک زن بی بی و دلسوز بود ، مرا در آغوش گرفته و به پدرم پیش کرده و گفته بود :
ـــ ببین چقدر شیرین است . از شما دریشی میخواهد
. دریشی برایش نیاورده یی ؟
پدرم در جواب برایش گفته بود :
ـــ می آورم . بخیر کلان شود ، برایش می آورم .
من ، ششمین فرزند خانواده ام هستم . دو برادر و
سه خواهر برمن تقدم دارند .
بزرگان خانواده ام میگفتند ، چون بعد از سه دختر
به دنیا آمده بودم ، ازاین رو خانواده ام به اساس رواجهای خرافی عشق پُرشوری را
نثارم میکردند . درکودکی شاد و بشاش و درعین حال بسیار سربراه بودم . در هنگام
بازی تخیلی بی پایان از خود نشان میدادم و سرشار از شوخیها بودم . چیزی در سرشتم
نـشان نمیداد ، که زندگی ام در شروع طفولیت وقف پرخاشگری ، در سن نوجوانی وقف تأمل
آرام ، درجوانی سرشار از شادیها و شکستها و بعداز فراغت از پوهنتون وبخصوص بعد از
سال 1357 ، درگیر «تأثـر» خواهد شد .
***
راستش را بگویم ، تا سن شش ــ هفت سالگی خود ،
هیچ چیزی را بخاطر ندارم . مطالبی را که قبلاً یادآور شدم ، حرفهای است که از زبان اعضای فامیلم شنیده ام . اما زمانی
که به هفت سالگی قدم میگذاشتم ، بیاد دارم که یکی از روزهای اوایل ماه حوت 1338
پدرم مرا با خود به پارک زرنگار ، که درآنزمان شاروالی کابل درآنجا موقعیت داشت ،
نزدعکاس بُرد وعکسم را برای شمولیت درمکتب گرفت و دریکی از مکتبهای تجربوی شهرکابل
شامل گردیدم .
من در واقعیت تحت سه نوع شرایط به جوانی رسیده
ام :
ـــ تحت شرایط فامیلی ، که پدرم و دو برادربزرگم
، مردمان نهایت سختگیر و با انظباط بودند . به همین خاطر از آنها قلباً سپاسگذارم
، ور نه من هم مثل بسیاری ازکوچگی هایم بیسواد و بیراه میبودم ،
ـــ تحت شرایط کوچه ، که یک محیط بی نهایت نامساعد
برای تربیت محسوب میگردید . در کوچه به جزاز پرخاشگری ، توشله بازی ، گودی پران
بازی ، یخ مالک زدن ، دنده کلک ، توپ دنده ، چشم پُتکان ، ریسمان بازی ، قوتکان ،
شودومک ، شیر یا خط ، جُزبازی. . .
چیزی دیگری در آن وجود نداشت و
ـــ تحت شرایط مکتب ، که درآنوقت مکتب تجربوی ما
زیر نظارت یونسکو قرارداشت و یک محیط مساعد و نهایت دسپلین پذیر بود .
بعد از هفت سالگی از خانه به کوچه یی پیش روی
خانه ام زیاد علاقه داشتم . منطقۀ ما در
دامنه یی یک تپه موقعیت داشت.اکثری خانه ها مربوط صاحب منصبان قوای مسلح، یک تعداد
آن مربوط کارمندان دولت و یک تعداد هم
مربوط باشندگان اصلی آن منطقه بودند .
پرخاشگری با همسنهایم ، توشله بازی ، دنده کلک ، توپ دنده ، چشم پُتکان ، ریسمان
بازی ، قوتکان ، شودومک ، گودی پران بازی ، یخمالک زدن ، شیر یا خط و حتی جُزبازی نصف زندگی مرا تشکیل میداد .
در جنگ و دعوا با همسنهایم ، خواهرم که یکنیم سال برمن تقدم داشت ، همواره مرا
یاری میرساند .
بیاد دارم،که روزی در کوچه با دوهمصنفی ام توشله
بازی میکردم،بچه یی همسایه یی روبروی خانۀ ما بنام« جبار »، که به حساب«
زور » کمی برما چربی میکرد، آمد و توشله های مارا چور کرد. میخواست به خانۀ
خود فرار نماید. حین فرار، من ازکمرش محکم گرفتم و صدا کردم :
ـــ حمیده ، حمیده زود بیا . . .
خواهرم رسید وعلاوه براین که از« جبار »
توشله ها را گرفتیم ، هردوی ما خوب لت و کوب هم برایـش دادیم . همچو پرخاشگری
بارها رُخ داده است ، که بعضی اوقات سبب جنگ لفظی بین همسـایه ها نیز میگردید .
بخاطر دارم که متعلم صنف 5 مکتب بودم ، یک روز
مادرم برایم گفت :
ـــ احمد ! من در آشپزخانه مصروف هستم . برادرت
را برای چند لحظه بیرون ببر .
من برادرم « جمال الدین جان » را که در
حدود سه سال عمر داشت ، به کوچه بُردم . در کوچه ، ما مصروف بازی بودیم که یک تکسی
به داخل کوچه آمد . من از وارخطایی با صدای بلند گفتم :
ـــ جمال الدین ! جمال الدین ! بطرف من بیا .
یک کوچگی ما بنام « بلال » که سر کته و
قد کوتاه داشت و اطفال کوچه اورا « بلا » صدا میکردند و دو سال از من
بزرگتر بود ، با پُررویی گفت :
ـــ اوه اوه ! پدرش سید جمال الدین افغان شده
نمیتواند .
من با شنیدن حرفش بالایش حمله کردم و قسمت بازوی
دستش را چنان دندان کندم ، که با صدای گریه مانند چیغ زد وگفت :
ـــ بد کردم . دیگر این گپ را نمیزنم . . .
چند بچه آمدند و ما را ازهم جدا ساختند و من با
برادرم به خانۀ خود رفتم .
***
برجسته ترین ویژه گی ام استعداد در « ریاضی »
بود . به مضامین دیگرعلاقه نداشتم . خوب بیاد دارم ، که روزی برادربزرگم در مضمون
دری پارسی سوال کرد :
ـــ « اُم البلاد» چی معنی دارد ؟
من معنی اش را نمیدانستم .
خواهرم « حمیده » آهسته گفت :
ـــ « مادر شهرها .»
من که درست نه شنیده بودم ، گوشم شهرها را شترها
شنیده بود ، در جواب گفتم :
ـــ «مادر شترها» ، که همه اعضای فامیلم
از خندۀ زیاد گُرده درد شده بودند .
احساس شدید رفیق دوستی داشتم . هر چیزی راکه در
خانه برایم برای خوردن به مکتب میدادند با رفیق خود نصف میکردم.کوچکترین تبعیضی را
دربارۀ برادران وخواهران روا نمیدیدم .عاشق پُرشور کوچه بخاطر فرار ازدرس خواندن
بودم . هرگز فرصت رفتن به کوچه را ازدست نمیدادم . بارها از طرف پدر و برادران
ارشدم مورد لت و کوب قرار میگرفتم ، اما از کوچه دل نمیکندم .
البته این تنها من نبودم ، بلکه تمامی پسران و
دختران همسن من ، که دور و پیش خانۀ ما زندگی میکردند ، چنین علاقه مندی را داشتند
.
بازیهای کوچه ، که در حقیقت سرگرمی های دوران کودکی میباشند
، اطفال را به دو سمت سوق میدادند . برخی ازاین بازیها مانند : یخمالک زدن ، برف جنگی ، جُزبازی ، چشم پُتکان ،
ریسمان بازی ، توپ دنده ، دنده کلک ، گودی پران بازی . . . در رشد جسمی و روحی
اطفال تأثیر بسزای خودرا داشت . بعضی ازاین بازیها ، کـه تشریح مکمل آن بعد از 60
سال که شصت و شکست من شروع گردیـده و « موهایم متمایل به سفیدی است و
نمیتواند سرمرا بپوشاند و خواهی نخواهی چهرۀ مرا پیرتر از آنچه کـه است مینماید و
از پختگی بطرف پیری در حرکت هستم ، زیاد مشکل میباشد . گرچه من از جمله کسانی هستم
که همیشه تبسم برلب دارم ، اما افسوس که سنم ازآن گذشته که خودرا چون بعضی ها که
از راه خودپرستی خویشتن را بلذتهـای فریبنده قانع میکنند ، نشان دهد.»(1)
به همین اساس مطمئین هستم که حتماً کمبودیهای زیاد را خواهد داشت . ولی درهرصورت ، این بازیها چنین انجام میشدند :
« یخمالک زدن –
این بازی ، یکی ازبازیهای سرگرم کننده اطفال در
میدانی و کوچه بود . زمانی که برف میبارید و هوا سرد میشد ، اطفال در کوچه و یا
میدانی با انداختن آب بالای برف ، آن را به یخک تبدیل میکردند و بعد روی آن یخمالک
را به شکل ایستاده و یا نشسته انجام میدادند.
برف جنگی –
برف جنگی ، یکی ازبازیهای دلپسند میان اطفال حتی
بزرگسالان درفصل زمستان که برف باری زیاد صورت میگیرد ، میباشد . اطفال این بازی را نتنها درکوچه ، بلکه درمکتب
نیز هنگام تفریح و یا هنگام رفتن بطرف مکتب و آمدن ازمکتب انجام میدادند . این
بازی بین اطفال به شکل دونفره و یا گروپی انجام میگردید و تا زمانی ادامه پیدا
میکرد تا دستهای بازی کن از سردی زیاد کبود میگشت و دیگر توان گرفـتن برف را توسط
دستهای خود نداشت .
گودی پران بازی –
این بازی یکی ازسرگرمی های ما ، بخصوص در زمستان
که مکتبها رخصت میشدند ، بود.علاوه براطفال ، بزرگسالان نیزمصروف این بازی بودند .
اطفال با گودی پرانهای خود بالای بامهای خود و یا در کوچه مصروف این بازی میبودند
، اما بیشتر دو چشم شان به آسمان دوختگی میبود و« گودی پران جنگی »
بزرگسالان را تماشا میکردند . بزرگسالان با چرخه ها،تاردادن ها،جنگ انداختن گودی
پران و آزاد ساختن گودی پران حریف خود ، سرگرم میبودند . حین آزاد شدن گودی پران ،
یک گروپ کلان از اطفال برای تارگرفتن و گودی پران گرفتن آزادشده ، میدویدند ، که
بعضی اوقات سبب آسیب دیدن اطفال نیز میگردید .
دنده کلک –
این یکی از بازیهای دیگری در بین اطفال بود .
این بازی بین دو نفر انجام میشد . هرنفر یک چوب دراز و یک چوبک خورد را برای خود
آماده میکرد . بازی ازیک نقطۀ معین آغاز میگردید . هر نفر چوبک خورد را بالای چوب
دراز میگذاشت ، یک کمی به هوا پرتاب مینمود وتوسط چوب بزرگ با ضربه میزد ، تا
فاصلۀ دور را بپیماید . بین دو نفر در اول فیصله به عمل می آمد که این عملیه
چندبار تکرار گردد . بیشتر برای سه ــ چهاربار فیصله به عمل می آمد و درختم بازی
هر کسی که به فاصله یی زیاد چوبک خودرا پرتاب نموده بود ، برنده حساب میگردید و
نفر بازنده مجبور بود برنده را در پشت خود گرفته و به نقطه اولی برگرداند .
چشم پُتکان –
این بازی یکی از بازیهای بسیار دوست داشتنی در
میان اطفال بود و بیشتر بین دختران و پسران همسن وسال صورت میگرفت . برای اجرای
این بازی در قدم اول یک نقطۀ معلوم دریک محل تثبیت میگردید . سپس یک نفر به اساس
قرعه و یا داوطلبانه انتخاب میشد که چشمان خودرا
درهمان محل تثبیت شده پُت نماید . دیگران میدویدند و هر یکی خودرا در یک
گوشۀ مصؤن پنهان میکرد. کسی که چشمان خود را پُت میگرفت ، صدا میکرد :
«ماه» ؟ واین «ماه» گفتنش تا هنگامی ادامه
پیدا میکرد که دیگران نی نی نی گفتن خودرا قطع و خاموش میشدند. بعد از آن کسی که
چشمان خودرا پُت گرفته بود ، اجازه داشت چشمان خودرا باز نماید و برای پیدا کردن
آنها این سو وآنسو را جستجو نماید . کسانی که در جاهای مصؤن پنهان گردیده بودند ،
از مخفی گاه های خود بیرون میشدند و تلاش میورزیدند تا بدون آن که دست « ماه »
به آنها اصابت کند ، خــودرا به محل تعین شده برسانند . دراین بگیر وبدو ، بیشتر
اطفال به جای تعین شده نمیرفتند و برای آزار دادن «ماه» به هرسو
میگریختند و در فرصت مناسب به جای تثبیت
شده خودرا میرساندند . اگر «ماه» موفق نشود که به بدن کدام طفل دستش اصابت
کند ، مجبور است بار دیگر چشمان خودرا پُت کند و اگر دستش به کدام طفل بخورد ، آن
طفل «ماه» میشود و خودش همراه دیگران به بازی ادامه میدهد .
این بازی ، در واقعیت یک ورزش بسیار خوب و مفید
برای جست و خیز اطفال بشمار میرفت .
برخی دیگری ازاین بازیها مانند : توشله بازی
، قوتکان ، شودومک ، شیر و خط . . . اگر ازطرف فامیلها دقت و توجه لازم صورت
نمیگرفت ، اطفال به بیراهه تشویق و سوق میگردیدند . بطور نمونه :
توشله بازی –
این بازی بین دونفر انجام میشد . درزمین مسطح یک
خانه گک کوچک را حفر میکردند و دو توشله یی که رنگهای مختلف میداشتند و صاحب هر
رنگ معلوم میبود ، به بالا انداخته میشدند وهر توشله یی که به خانه گک حفرشده
فاصله نزدیک میداشت ، نوبت اول داشت تا توسط توشلۀ خود ، توشله حریف خودرا بزند و
بعد توشله او را داخل خانه میساخت . در صورت خانه ساختن توشله حریف ، توشله حریف
خود را میبُرد .
شیر یا خط _
این بازی هم بین دو نفرتوسط سکه انجام میشد .
یکی ازدونفر سکه یی که بریک طرف آن نقش شیر و طرف دیگر آن کدام نقش دیگر دارد ، در
دست میگیرد و از حریف خود میپرسد : شیر یا خط ؟ یکی ازایـن دونقش را جانب
مقابلش انتخاب میکند و او سکه را به شکل دورانی به هوا پرتاب مینماید تا بر زمین
اصابت کند . اگر آن سوی سکه که حریفش انتخاب کرده بر روی زمین دیده شود بازنده واگر
دیده نشود برنده حساب میگردد . این بازی هم در بین اطفال حتی نوجوانان و جوانان
مروج بود و شکل قمار را به خود گرفته بود.»(2)
راستش را بگویم که برخی ازهمین بازیهای دوران
کودکی بودند که درآخر به قمارمنتهی میگردید . چنانچه سرهای برخی از همسالان مرا از
گریبان قمار بیرون کشیدند و به قماربازان مشهور که با درس و مکتب در نوجوانی و
جوانی خداحافظی گفتند ، تبدیل شده بودند . از همچو بازیهای توشله بــازی ، بجل
بازی ، شودومک ، قوتکان ، شیر یا خط . . . به پربازی ( چال دار ، فلاش ، چهاروالی
) و از پربازی به کمسایی رسیدند و تمام عمر خودرا در دربدری بسر بُردند . اما
من و تعداد زیادی از همسنانم از برکت توجه والدین و بزرگسالان فامیل ازاین بلای
خانمان سوز نجات یافتیم .
گرچه درجوانی برای مدت کوتاه پربازی دامنگیر من
نیز گردیده بود ، اما کامیاب شدنم به پوهنتون ازاین « بلای بد » نجاتم داد
.
بخاطر دارم که متعلم صنف 6 مکتب بودم ، یک روز
برادر بزرگم گفت :
ـــ احمد ! چون ناوقت شده ، مجبورهستم به وظیفۀ
خود توسط بایسکل بروم .
او ، مرا درعقب بایسکل تا جای کار خود بُرد . از
آنطرف من بایسکل را از نزدش تسلیم شدم و بطرف خانه راه اُفتادم .
حین رسیدن به نزدیک کوچۀ ما ، دیدم یک گروپ
نوجوانان گردهم نشسته اند و پربازی مینمایند . من هم بایسکل را ایستاد کردم و
پربازی آنها را تماشا میکردم که قبله گاه ام بطرف وظیفه میرفت . حین دیدن من که
مصروف تماشای پربازی بودم ، مرا چنان لت و کوب داد ، که تمام نوجوانان از ترس
فـرار کردند و من که زیاد مورد لت و کوب قرار گرفته بودم ، با چشمان اشک پُر
بایسکل را گرفتم و بطرف خانه رفتم . وقتی مادرم وضع مرا دید ، گفت :
ـــ همراه کی جنگ کردی؟ دستش بشکند. باش شام
برادرانت بیایند، جزایش را میدهند .
من گفتم :
ـــ پدرم مرا زد . من پربازی بچه ها را تماشا
میکردم که آمد و مرا لت داد .
مادرم گفت :
ـــ خوب کرده است . بد کردی به تماشای قمار
بازان ایستاد شده بودی .
بعد واسلین را گرفت و تمام جاهای بدنم که کبود
شده بود ، چرب کرد .
شب از ترس پدرم در بستره خانه خودرا پنهان کرده
بودم . پدرم ، مرا نزد خود خواست ، درآغوش گرفت ، بار بار بوسید و گفت :
ـــ بچیم ! نزدیک قماربازان ایستاد شدن و قمار
را تماشا کردن ، آدم را گمراه میسازد و به راه بد تشویقـش میکند.تو باید مثل
برادران بزرگت تحصیل کرده شوی نه قمارباز . توبه بکش که دیگر این کار را نمیکنی .
من هم به پیشگاه اش توبه کردم وتعهد سپردم که
دیگر این کاررا تکرارنمیکنم و راستی این لت و کوب بالایم چنان تاثیر انداخته بود
که هر جا نوجوانان را حین پربازی میدیدم ، به سرعت از آنجا فرار میکردم .
***
بلی ! حویلی ما ، در حدود 1200 متر مربع ( 60
متر × 20 متر ) مساحت داشت . زیاد کلان
بود . دو دروازه یی درآمد داشت . یکی آن به سمت شرقی که به میدان بسیار وسیع که از
دامنۀ تپه شروع و به قُلۀ تپه میرسید ، راه داشت . این میدان در بین اهالی بنام «
میدانی » یاد میشد و دروازۀ دیگری به سمت جنوبی که به کوچه راه داشت . ما همیشه از
دروازۀ جنوبی استفاده می کردیم . درحویلی دو حلقه چاه حفر گردیده بود . یک تعمیر
دو طبقه یی ( دو منزله ) که شیشه خانۀ منزل دوم آن به تخت بامی بالای پیاده خانه
ها که بعداً از آن نانوایی زنانه ساخته شد ، راه داشت . بالای تخت بام یک آشپزخانه
اعمار گردیده بود . از تخت بام زمستان ، بهار و خزان بحیث جای پیتاو و تابستان
برای خوابیدن شبانه استفاده صورت میگرفت . شیشه خانه که هژده مترمربع ( شش در سه )
مساحت داشت و دو دیوار آن مشرف به جنوب و غرب بودند و به اصطلاح آفتاب رُخ گفته
میشد ، دارای کلکینها از سطح تا سقف بود و سمت جنوبی آن توسط شاخچه های تاکهای سگ
انگورک پوشانیده شده بود .
این حویلی را پدرم به سه حویلی تقسیم کرد . دو
حویلی یی جدیداً اعمار شده را به دو فامیل که با هم باجه میشدند ، به کرایه داده
بود . اتاقهای که بنام پیاده خانه یاد میشد ، آنرا به یک انسان بی نهایت شریف بنام«
نجف علی » که ما اورا « کاکا نجف » صدا میکردیم و راستی هم مانند کاکای
خود اورا دوست داشتیم ، مراجعه کرده بود ، که این پیاده خانه را برای من بدهید ،
من در یک اتاق آن نانوایی زنانه میسازم ، البته کرایه داده نمیتوانم ولی نان دو
وقتۀ تانرا بدون دریافت پول در تندور میپذیم و هر روز حویلی را چون ما هم از آن
استفاده میکنیم ، جاروب مینماییم .
پدرم نیز همرایش موافقه کرد و بعد از ترمیم کاری
پیاده خانه ها ، آنرا در اختیارش قرار داد .
دو فامیل ، که حویلی ها را به کرایه گرفته بودند
، نام خدا اولاد زیاد داشتند و بیشتر آنها همسن وسال من ، خواهرم و برادر کوچکم که
صنف دوم مکتب بود ، بودند . اطفال یکی از آنها آصف ، شفیقه ، ظاهـره ، حبیب و
کمال و از دیگرش احمدالله ، میراجان ، شیرآقا ، مکی ، کبرا و تورپیکی
نام داشتند .
بعد از یک مدتی که با هم جوش خوردیم ، گروپ ما
قویترین گروپ کوچۀ ما محسوب میشد. پرخاشگری که به جزء کرکتر اطفال مبدل گردیده بود
، گاه گاهی سبب جنگهای لفظی بین همسایه ها نیز میشد . در این میان یک بچه که یک ــ
دو کوچه بالاتر از ما زندگی میکرد و دو سال در مکتب هم بر من قدامت داشت ، یکی از
بچه های جنگجو ، قوی ، دلیرونترس حساب میگردید . نامش «سلطانعلی» بود ، ولی
درمکتب بنام «گرگ علی» شهرت داشت . یک بچۀ آزارده برای تمام اطفال بود .
توشله ، گودی پران ، توپ . . . خلاصۀ کلام که هر چیزی اطفال را چور میکرد و فرار
مینمود .
یکی از روزها ، ما بین خود فیصله کردیم که اگر
بار دیگر « گرگ علی » آمد و کدام چیزی ما را چـور کرد ، برایش خوب لت
میدهیم . ما مصروف توپ بازی در کوچۀ خود بودیم که « گرگ علی » آمد و سربخود
داخل میدان شد و توپ را در قید پاهای خود گرفت . ماهم به اساس فیصلۀ قبلی چنان لت
وکوبش کردیم که بعداً به ندرت از کوچۀ ما رد میگردید .
اما،«سلطانعلی» که درجوانی به «سلطان»
منطقۀ ما مبدل گردیده بود، ازپرخاشگری، توشله بازی، قوتکان، شودومک . . . به
پربازی و کمسایی و کاکه گی رسید، با مکتب وداع گفت و در35 سالگی در یک جنگ تن
به تن از دست حریفش توسط فیر تفنگچه به حق پیوست و تمامی آروزهای خودرا با خود به
زیر خاک برد. روحش شاد باد.
***
با وجود علاقمندی زیادی که به کوچه داشتم، کم
وبیش درسهای خودرا نیز میخواندم و سرانجام مکتب تجربوی را سال 1344 به اتمام
رساندم . برای سپری نمودن امتحان کانکور آماده گی میگرفتم . شب و روز مصروف درس
خواندن بودم . . .
برادر بزرگم که عضو ارشد خانوادۀ ما نیز بود و
مرا به شمول تمام اعضای فامیل زیاد دوست داشت ، بعضی وقتها به مزاح برایم میگفت :
ـــ احمد ! اگر درامتحان ناکام شدی ، در آنجا یک
کوه است ، که بنام کوه علی آباد یاد میشود ، از همان کـوه پائین می اندازمیت .
من به اساس مهر و محبتش هیچگاه این مطلب را قبول
کرده نمیتوانستم اما با وجود این ، نزد خود تشویش داشتم .
روز امتحان فرا رسید . از خانه مرا با خود گرفت
و به سوی پوهنتون کابل حرکت کردیم . از خانه تا پوهنتون برایم بسیار ناز داد . در
راه گاه گاهی سوال میکرد و من به سوالش جواب درست میدادم . با تبسم و خنده برایم
میگفت :
ـــ من میفهمیدم که تو بچه یی لایق هستی ، حتی
من فکر میکنم که در امتحان اول نمره کامیاب میشوی . بعد از امتحان تورا یک جای
میبرم که هیچ وقت آنجا را ندیده یی ، یکجا نان چاشت را میخوریم و باز بخیر خانه
میرویم .
امتحان ختم گردید . ازاین که سوالها را یاد
داشتم ، راضی و خوش بودم . برادرم مرا
رستوران خیبر بـرد و راستی من هیچگاه آن رستوران را ندیده بودم . باهم یکجا نان
خوردیم و بطرف خانه حرکت کردیـم . او مرا به خانه رساند و خودش دوباره بطرف شهر
رفت .
بعد از سپری نمودن امتحان کانکور ، در صنف 7 یکی
از لیسه های شهر کابل شامل گردیدم . درختم سال درسی ، پدرم به یکی از ولایات تبدیل
گردید و من هم به صنف 8 مکتب متوسطۀ ولسوالی خود که ما در آن زندگی میکردیم ، سه
پارچه بُردم . درصنف 8 به نوجوانی رسیده بودم . در صنف 9 با پرخاشگری و کارهای طفلانه وداع گفته بودم .
صدایم کمی غُر شده بود . به اصطلاح مردم مرغم آذان داده بود . در خانه که فعلاً من
پسرکلا ن خانواده یاد میشدم چون دو برادر بزرگم در کابل بودند ، با بسیار غرور راه
میرفتم و چنان اکت میکردم که باید همه ازمن بترسند . بالای زمین چنان راه میرفتم
که فکر میکردم که زمین باید خوش باشد که من بالایش راه میروم. اما بیرون از خانه و
در مکتب وضع کاملاً تغیر داشت. ما پنج نفر پسران کاکا دریک صنف بودیم. در قریه یی
که ما زندگی میکردیم، گرچه کوچک بود اما نام خدا تعداد نوجوانان زیاد بودند. بعد
از مکتب، تمام روز ما در بازی های محلی سپری میگردید. در صنف حتی مکتب زور ما را
کسی نداشت. اگر گاه گاهی با کدام کسی پرخاش میکردیم، هر پنج ما مثل زنبور به جانش
میریختیم و به جانش میچسپیدیم.
***
تا صنف 9 مکتب، شاگرد متوسط بودم. بیشتر میل
داشتم در میزهای اول صنف باشم. چنان سرگرم بازی با همسنها، همصنفی ها و دوستانم
بودم، که وقت اندکی برای درس خواندن میماند.
بعد از فراغت از صنف 9، من ویکی از پسران کاکایم
در صنف 10 لیسۀ ولایت خود شامل گردیدیم.
هنگامی که به لیسۀ خود رفتیم و چند روز را سپری
کردیم، متوجه شدیم که تعداد متعلمین ولسوالی ما زیاد است. زمانی که، صبحانه از
قریه های خود به سرک عمومی میرسیدم ، با قطار دور و درازی از بایسکلها بطرف لیسه
درحرکت میشدیم. بیشترآنها صنفهای 11 و 12 درس میخواندند.
در ماه های اخیر صنف 11 در اثر همنشینی با
دوستان بیراه، یک ارواح خبیثۀ پشک سیاه سرا پا وجودم را فرا گرفت و همچو پیله یی
به دورم با تارهای نامریی خود تنید.
بلی ! آن گیر اُفتادن در دام پربازی بود. اول
برایم آموختند که این بازی چگونه صورت میگیرد. بعداً مرا تشویق کردند که بیا این
یک مصروفیت بسیار خوب است. ما قمار نمیزنیم، بلکه روز های خود را بخوشی و ساعت
تیری سپری میکنیم.
من هم علاقمند شدم و بعد چنان مصروف پربازی که
مطلقاً به قماربازی تبدیل شده بود ، گرفتار گردیدم . شبانه تا ناوقتهای شب ریاضیت
جورکردن پرها را میکردم تا در میدان بازی پرهای خوب را برای خودم و پرهای خراب را
برای حریفانم تقسیم کنم . حتی از دست همان دوستان بدراه دوــ سه بار چرس سگریتی
نیز دود کردم .
من که از طفولیت به مضامین ساینس علاقه داشتم ،
از صنف دهم چون میخواستم رشتۀ طب را بخوانم ، تمام توجه خودرا به مضامین الجبر ،
هندسه ، مثلثات ، بیولوژی ، کیمیا و فزیک متوجه ساخته بودم و به مضامین دیگر
چندانی علاقه نشان نمیدادم . فقط درسطح گرفتن نمرۀ کامیابی با مضامین دیگر برخورد
میکردم .
اما در ماه های اخیر صنف یازده ازهم نشینهای خود
که هیچ نوع علاقه به درس نداشتند و بیشترین وقت شان مصرف پربازی و دود کردن سگرتی
میشد ، متأثر گردیدم . آهسته آهسته علاقه ام به درسها کم و به پربازی بیشتر
میگردید ، اما با وجود آن سوم ــ چهارم نمره گی خودرا حفظ کرده بودم .
درصنف دوازده بعد ازیک برخورد لفظی با نگران صنف
که الجبر و مثلثات ما را درس میداد ، تمام توجه خودرا به همین دومضمون معطوف ساخته
بودم و به مضامین دیگر درسطح کامیابی برخورد میکردم . تمام روزم در پربازی میگذشت
. شبانه مصروف ریاضیت پربازی میبودم .
حتی روزی که هئیت تشریح چگونگی اخذ امتحان
کانکور به مکتب ما آمده بود ، من درصنف حاضر نبودم و در پربازی مصروف بودم .
چندی بعد روز اخذ امتحان کانکور فرارسید . تمام
فارغان صنوف دوازدۀ ولایت ما در صحن لیسۀ ولایت حاضر گردیدند وامتحان سپری گردید.
چند ماه بعد نتایج کانکور اعلام گردید. برادر ارشدم که دراین وقت درکابل زندگی
میکرد ، نتیجۀ مرا برایم به ولسوالی ما آورد . به فاکولتۀ طب موفق نگردیده بودم .
پدرم زیاد واسطه و وسیله برای تبدیلی ام به فاکولتۀ طب کرد ولی نتیجه نداد . دو
هفته بعد به فاکولته یی که کامیاب شده بودم ، رفتم .
بیاد دارم روز اول ، زمانی که به داخل فاکولته
قدم میگذاشتم ، دروازه اش را بوسیدم وبا خود عهد بستم که بعد ازاین که به این
کانون علمی قدم گذاشتم ، دیگر از پرخاشگری و پربازی برای ابد فاصله میگیرم و توبه
میکنم .
سال
1350 درسهایم دریکی ازفاکولته های پوهنتون کابل شروع گردید . صنف اول فاکولته را
با آنهم که مطابق میلم نبود ، با بسیار علاقمندی ، که شاید موفق به درجۀ اعلی و
گرفتن بورس به خارج شوم ، سپری کردم ، ولی به آرزوی خود نرسیدم .
عاشق پیشه گی را از برادران بزرگ خود ، به ارث
بُرده بودم. اما از درگیر شدن به آن بخاطر درسهایم ازآن دوری میجُستم. ولی
افسوس که عاشق شدن ودل باختن درارادۀ انسان نمیباشد .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ــ انوره دوبالزاک ، زن
سی ساله ، ترجمۀ ادوارد ژوزف ، چاپ سوم، تهران ، 1368 ، ص ــ 15و16.
2 ــ ویکی پدیا ( دانشنامۀ آزاد ) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بخش دوم
شکستهای سلسله یی :
قصۀ لیلی ـــ
ماه ثور سال 1351 که، روزهای امتحان سمستردوم
صنف اولم بپایان رسیده بود،به عیادت برادرزادۀ نوزادم که درشفاخانۀ مستورات بستر و
تحت تداوی قرارداشت،رفته بودم .
هوای تازه وگواراهمراه با نم نم باران به انسان
قوت قلب میبخشید.سرکها ازگِل و لای پاک بودند. درآسمان ابر با اشعۀ آفتاب بازی را
براه انداخته و وضع صحی برادرزاده ام کاملاً بهبود یافته بود .
بعد ازعیادت بخوشی راهی ایستگاه سرویس شدم.
منتظر آمدن سرویس بودم، که چشمانم به یک دختری که لباس مکتب برتن داشت و اوهم
منتظر سرویس بود، خورد. او،« بوت کوری بلند سیاه بپا داشت و قامت دلربایش
را پیرهن سیاه مکتب پوشانیده بود، که یخن آن گردن و قسمت از سینه اش را درست نمیپوشاند.
بهنگام حرکت درجای خود، با وجود این که جراب سیاه نزدیک به زانو بپا داشت و دستمال
سر ململی را بالای شانه های خود آویخته بود، اما قسمت از پاهای زیبا و ظریفش حین
حرکت، نمایان میشد.»(1) ناخودآگاه به چشمانش نگاه کردم. متوجه شدم، که اوهم
بطرف من نگاه میکند، ولی حین چشم به چشم شدن او، روی خودرا بطرف دیگر دور داد وبعد
شرمگین نگاه به پایین افکند. من هم ازروی خجالتی عمل باالمثل را انجام دادم. طاقتم
نشد ودوباره نگاهش کردم. او هم با چشمان نافذ و بشاش خود بطرفم نگاه میکرد.
زیبایی اش توجه اشخاص پیاده رو را، که اینطرف و
آنطرف گردش مینمودند، نیز جلب میکرد. « گاهی رهگذرها که گونه های گلاب
مانند و گیسوان سیاه درازش چشم شان رامیگرفت از قدمهای تند خود میکاستند، ولی بی
تفاوتی دختر بلافاصله از ایجاد هر گونه مزاحمتی منصرفشان میکرد.»(2)
او با
قد متوسط، موهای سیاه دراز، چشمان میشی آهومانند، اندام موزون که دراین جا برایش «
مُدل » میگویند و چهرۀ گندمی مایل به سفید، واقعاً دلرُبا بود. « چند
حلقه از گیسوان سیاه رنگش روی گونه هایش گاز میخورد. چهرۀ گندمی مایل به سفیدش که
از اثر گرمی کمی گلابی گشته بود، زیبایـی اورا دوچندان مینمود. شور و جوانی از
تمامی حرکاتش نمایان بود. یکنوع نگاه سحرآمیز از چشمان آهو مانند میشی اش آشکار
بود. ابروان نیش گژدمی و مژه های بلند به چشمانش چنان شکل داده بود، که گویی از
آبی زلال نمناک گشته اند .
بلی ! جوانی، طنازی خودرا برروی چهرۀ زیبایش و
پیکر دلارایش با طراوت گشوده بود وخورشید بخاطرش ابر را درآسمان اینطرف وآنطرف تیت
وپاشان میساخت.»(3)
نگاه
های ما چندین بار تبادله گردید. در چهره اش یک تبسُم سحرآمیز و در چشمانش یک بیان
معنـی دار خوانده میشد. بلی، یکی از عوامل مهم دلربایی اش همین تبسم سِحرآمیز و
افسون کننده بود که به قلبم راه یافت و با اولین نگاه های خود آن را ربود و قلبم
تازه و برای اولین بار تمرین هجای الفبای عشق را آغاز کرد و دلم در حلقۀ گیسویش
بسته شد.
درهمین لحظه سرویس رسید و هردوی ما سوارسرویس
شدیم. در داخل سرویس زیاد بیروبار بود، هم دیگری خود را دیده نتوانستیم. چند
ایستگاه به لیلیۀ پوهنتون مانده بود، که دخترپیاده شد و من به لیلیه رفتم. شب
دربسترم در چرت و فکر فرورفتم و با خود اندیشیدم که کاش نزدش میرفتم و برایش میگفتم:
ــ ای دختر زیبا و دلبرنده ! اجازه دارم همرایت
چند کلمه صحبت کنم ؟
او، شاید از روی شکسته نفسی برایم میگفت :
ــ من نه زیبا ام و نه دلبرنده و نه برای شنیدن
حرفهایت وقت دارم.
اوه خدا ! چه دختر دلربایی ! تا کنون همانندش را
ندیده ام. چه اندامی و چه چشمان آهو مانند داشت. او، با تمام زیبایی خود چقدر
شورانگیز بود. آیا تا زنده ام چشمان نافذش، نگاه های سحرانگیزش و گونه های
پُرفروغش را از یاد خواهم بُرد ؟ او، با چه نازروی خود را بطرف دیگر دور میداد و
بعد چشمان بادامی خود را چه خوش به پایین می افکند و به چه ساده گی قلبم را ربود !
و چهره اش در درون آن نقش ابدی حک کرد. اوه ! که چه زود گذشت آن لحظات و چه زود از
سرویس پیاده شد و به خانۀ خود رفت و مرا گرویدۀ خود ساخت. در همین خیالها به خواب
رفته بودم و شب را تا صبحدم با خواب و بیداری سپری کردم.
فردا که متعلمین پیشینکی، ساعت 12 بجه از خانه
بطرف مکتب میرفتند، من هم 11 بجه و 30 دقیقه به بهانه یی سردردی از استاد خود
اجازه گرفتم و خودرا به ایستگاه، که روز قبل دختر در آن پیاده شده بود، رساندم. ده
دقیقه بعد سر آن دختر نیز پیدا شد و لحظه یی که چشم به چشم شدیم ، یک تکان غیر
ارادی خورد و من هم از هیجان زیاد میلرزیدم .
سرویس رسید ، دختر بالا شد و من هم از دروازۀ
عقبی سوار سرویس شدم . دربین سرویس بین من و او بارها نگاه ها رد و بدل گردید و
این وضع چندین روز ادامه پیدا کرد .
توان ایستاد کردنش وگفتن گپهای قلبم را به او دروجودم
نمیدیدم. خوانده بودم « که هرگاه زبان کوتاه بیاید ، خط به کمک میشتابد و
خط هم چهرۀ مکتوب زبان است ، باید از آن استفاده کرد. اما من این استعداد را
نیزنداشتم و درفاکولته هم با مضامین ساینس سروکار داشتم . قبلاً درتمام زندگی ، یک
نامۀ عاشقانه هم به کسی ننوشته بودم.»(4)
سرانجام، یک شب قلم توش سبزرنگ ویک ورق کاغذ را
برداشتم وبرایش یک نامه یی که چندانی عاشقانه نبود ، چون دراین زمینه دسترسی
نداشتم ، به متن ذیل نوشتم :
« سلام ای دختر دلرُبا .
ازاین که نامت را نمیدانم ، مرا
ببخش .
ده روز قبل که تورا در ایستگاه
سرویس دیدم ، به چیزی که باور نداشتم ، چون سخت مصروف درسهای خود بودم ، ناخودآگاه
گرفتارش شدم .
نگاه های سحرآمیز تو چنان به قلبم
چنگ زده ، که دراین مدت ده روز یک لحظه هم تورا فراموش کرده نتوانستمو درهرقدم با
تو بودم. درعالم رویأ باربار برایت میگویم:
ای دختر طناز !
بعد ازاین که تورا دیدم ، میدانی
!
درزندگی چی میخواهم
من تو باشم ، سرتاپا تو
زندگی گر هزاربار بود
باردیگر تو، باردیگر تو، باردیگر
تو، باردیگر تو . . .
اجازه بده با صراحت برایت بنویسم
، که از دوست داشتن یک جانبه نفرت دارم . امید به هر وسیله یی ممکنه ، نظرت را
برایم ابراز بداری .
ناگفته نماند، که نامم «احمد» است،
محصل صنف دوم یکی ازفاکولته های پوهنتون کابل میباشم . گرچه درکابل به دنیا آمده
ام ، ولی فامیلم مربوط به یکی از ولایات میباشد . بچۀ دهاتی و اطرافی هستم و درلیلیه
زندگی مینمایم . عاشقت شده ام .
آرزومندم از پذیرفتن « عشق پاکم
» یا
« رد » آن هرچه زودتربرایم جواب بدهی .
از این که نامه ام جملات زیبای
عاشقانه درخود ندارد ، چون قبلاً هیچگاه با چنین حالت مواجه نگردیده بودم ، مرا
ببخش .
با محبت »
فردا ، درراه مکتب یاعلی یاعلی گفته ، در
حالیکه دُب دُب قلبم را میشنیدم ؛ لرزه یی شدید بدنم را فرا گرفته بود و
صدایم تغیر کرده بود، نامه را برایش با گفتن«لطفاً همین را بخوانید» تسلیم
دادم .
او هم با دودلی که گاهی سرخ میشد و گاهی رنگش
میپرید ، نامه را از دستم گرفت و بطرف ایستگاه سرویس حرکت کرد .
بلی ! علاوه براینکه ، متن نامه ام عاشقانه نبود
، کارتی را که ضمیمۀ نامه ساخته بودم وبه عوض یک گُل سرخ زیبا که از زمانهای قدیم
به عنوان زبان عشق شناخته شده است ، حاوی منظرۀ بُت بامیان بود ، نیز نمایندگی از
بی تجربه گی ام دراین زمینه میکرد.
یک ــ دو روز
جرأت رفتن را به پیش مکتب نکردم . روز بعد که درایستگاه سرویس منتظر آمدنش
بودم، دیدم همراه همصنفی اش بطرفم می آید.
با چشم به چشم شدن، خودرا درکنار غرفۀ قرطاسیه فروشی پنهان کردم . چند لحظه بعد،
دزدکی بطرفش نگاه کردم. دیدم یک کاغذ کوچک را بالای کتارۀ سمنتی گذاشت و با اشارۀ
سر وانمود ساخت که آن را بگیرم. کاغذرا گرفتم، سرویس آمد، آنها سوار سرویس شدند ومن
به رستوران روبروی ایستگاه رفتم . قبل ازآن که نامه را باز نمایم با احساس دوگانه
از خوشی و اضطراب با خود گفتم :
چی نوشته کرده باشد ؟« بلی » یا « نی »
؟
کاغذ را باز کردم ، دیدم به جز از نامش که با رنگ
سبز نوشته شده بود ، جمله های دیگر را با رنگ سرخ نوشته بود :
« سلام !
نامه ات را بارها خواندم . چیزی حاصلم
نشد . فردا ، تایم دیگرانه با دختران مامایم به دیدن فلم هندی ، سینما آریوب میروم
. میتوانی آن جا بیایی . من نظر خودرا در همان جا برایت میگویم .
نام من « لیلی » است .
خدا حافظ . »
چند لحظه بعد ، راهی لیلیه شدم . در سرویس من هم
بار بار نامه را خواندم . امـا برای من راستی هم از متن نامه چیزی حاصل نشده بود .
در لیلیه ، هم اتاقی هایم پرسیدند :
ـــ چرا پریشان و رنگ پریده به نظر میخوری ؟
ـــ تو خو مست مستان ما بودی ، زمین همرایت
میخندید ، نی که « عاشق » شده یی ؟
ـــ گفتم ، خیر و خیریت است ، کمی بیخواب هستم ،
شب درست خوابم نبُرد . میفهمین ، که آمد آمد امتحانها است ، طبیعی است که آدم باید
کمی مشوش باشد .
آنها هم موضوع را جدی نگرفتند و من هم به بستر
خود رفتم و دراز کشیدم .
شب را با خواب و بیداری صبح نمودم . روز جمعه
بود . سوالهای زیاد در ذهنم خطور میکرد .
چرا در سینما آریوب ؟
چرا با دختران مامایش ؟
چرا در نامه نظر خودرا ننوشته است ؟
آیا در صورت توافُق ، میخواهد از اول برایم
بفهماند که سینما را دوست دارم و یا این که یک دختر آزاد هستم ؟
وبا« چرا » های زیاد کتاب درسی ام را که
پیش روی خود برای خواندن گرفته بودم ، دیوانه ساختم .
سه ــ چهارساعت به تایم دیگرانۀ سینما مانده بود
، به یک هم اتاقی ام که رفیق وهمرازم بود و« فضــل » نام داشت ، اما تا حال
این راز را از نزدش پنهان کرده بودم ، گفتم :
ـــ بیا
! امروز سینما آریوب برویم. میگویند، یک فلم بسیار خوب نمایش داده میشود . ولی
درمورد نام و محتویاتش، چیزی نمیدانم. اگر فلم دلچسپ نبود، باز از نزدم خفه نشوی .
اوهم قبول کرد . من جان پاک ، شامپو و صابون را
گرفتم ، جان شستن رفتم .
حین دوش گرفتن یک مطلب در ذهنم خطور کرد ، که
اگر در تمام چراها ، یک چرا که اگر خواسته باشد از اول برایم وانمود سازد ، که من
یک دختر آزاد هستم ، حقیقت داشته باشد، من هم باید همین امروز برایش بفهمانم که من
هم یک بچۀ دهاتی وعقب مانده هستم . باید با لباس ملی ( پیرهن تنبان و پتو )
به سینما بروم .
از دوش گرفتن آمدم . چند لحظه بعد دوستم نیز از
دوش گرفتن خلاص شد و آمد . هردوی ما خودرا آماده ساختیم و راهی سینما شدیم . نیم
ساعت بعد به سینما رسیدیم . من بطرف غرفه یی تکت فروشی رفتم تا تکتها را خریداری
کنم ، که دوستم صداکرد :
ـــ احمد ! اول باید ببینیم که کدام فلم نمایش
داده میشود ، بعداً تکتها را بخریم .
ـــ گفتم درست است . اما شاید در هرصورت من داخل
تالار شوم ، یک موضوع بسیارمهم است . داستانش را پسان برایت قصه میکنم .
دوستم
گفت :
ـــ خوب ! این قسم ، خیر گپ کلان است . حدس ما
نادرست نبود .
رفتیم ، اعلان فلم را دیدیم . یک فلم هندی بنام «
فقط یکبار درآغوشم بیا » نمایش داده میشد . حین خریدن تکتها بودیم ، که «
لیلی » با سه دختر یکجا آمد . وقتی اورا با دختران مامایش درآستانۀ در دیدم ،
نزدیک بود قلبم از حرکت باز ماند . او هم بعد از چشم به چشم شدن با من درحالی که
رنگ گونه هایش سرخ گشت و چشمانش همچو برق میدرخشید ، آهسته در گوش دختر مامایش
چیزی گفت . با دیدنش از هیجان زیاد فکر میکردم
که بین مغز و پاهایم کدام رابطه یی وجود ندارد . قیمت تکتها را دوستم پرداخته بود و در گوشم آهسته گفت :
ـــ بیا تا شروع شدن فلم ، دریک جای خلوت منتظر
بمانیم .
هر دوی ما بطرف کانتین رفتیم . برای دوستم گفتم
:
ـــ چهار دختری که روبروی ما ایستاده هستند
، دختر مابینی که بالاتنۀ جگری راه دار
برتن دارد ، انتخاب من است .
دوستم گفت :
ـــ کمیت ، ذوق عالی داری .
« لیلی » هم درمورد من ، به دختران مامای خود چیزی میگفت
و میخندیدند .
چند لحظه بعد ، قبل ازآن که فلم شروع شود ، به
کدام بهانه و یا اجازۀ آنها نزدیک کانتین آمد . دوستم برایم کمی جرأت داد و من هم
نزدش نزدیک شدم . بعد از یک سلام سطحی بااشارۀ سر، درحالتی که چهره اش از شرم همچو
سیب نازک بدن سرخ گشته بود،گفت:
ـــ فقط میخواستم تورا به دختران مامایم نشان
بدهم ، با این لباس که پوشیده یی ، اگر سابق یک کمی خوشم آمده بودی ، حالا مورد
تائید من و دختران مامایم قرار گرفتی .
با گفتن همین چند کلمه دوباره نزد گروپ خود رفت
.
این چنین اولین«عشق» و«عاشقی » من
با یک دختر متعلم صنف 9 مکتب آغاز گردید. من بیست سال داشتم و « لیلی » در
شانزده سالگی قدم گذاشته بود . ولی هوشیاری
و تیزهوشی اش،عمق نگاه هایش، زیبایی اش که روز تا روز درحال شگوفا شدن بود
ومن بعضی وقتها فکر میکردم که این همه جز رویأیی چیزی بیش نیست ، مرا در حیرت
انداخته بود .
بعد از ختم فلم ،« لیلی » و دختران
مامایش را در زیر نورمهتاب ، بلی آن دایرۀ سپید ، تعقیب کرده تعقیب کرده تا خانۀ
مامایش که درنزدیکی سینما آریوب موقعیت داشت ، رساندیم و ما روانۀ لیلیۀ خود شدیم
.
در راه ، درحالی که داستان« عاشقی »
خودرا برای دوستم ، آرام آرام و به مزه مزه قصه میکردم ، از حرفهای« لیلی »
نیز درقلب خود دلهره داشتم .
سرانجام
به لیلیه رسیدیم . وقتی چراغها را خاموش کردیم و به بسترهای خود رفتیم ،
راحت و آسوده دراز کشیدم و دیده برهم گذاشتم که اگر خوابم ببرد . اما خوابم نبُرد
و چند حرف کوتاه« لیلی » تازه در ذهنم گل انداخت .
آیا« لیلی » راستی عشق مرا پذیرفت ؟
آیا « لیلی » راستی لباس مرا پسندید ؟
درهر صورتش ، یک چیز را باید قبول کنم که«
لیلی » ام بسیار هوشیار است . اگر قلباً از لباسم خوشش آمــده باشد ، خو نور
در نور و اگر هدف مرا از پوشیدن لباسم نیز درک کرده باشد، این هم زرنگی و هوشیاری
اش را ثابت میسازد. با همین خیالات به خواب رفته بودم و صبح ازخواب بیدار شدم .
بعدها ، علاوه بر راه مکتب و خانه ، بعضی اوقات
در باغ بالا ، روزهای چهارشنبه در زیارت پیر بلند و یک ــ دو بار در رستوران سینما
آریوب باهم ملاقات کردیم .
یکی از روزها « لیلی » با دختران مامایش
به میلۀ زیارت پیربلند آمده بود . در سرک باغ بالا در بیروبار ، از نظرم ناپدید
گردید . سرانجام اورا دوباره یافتم . او
با پیرهن نخی میده گل شیرچایی درحالی که در ایـن روز خرمنی از گیسوان خودرا در پشت
گردنش با یک قیدک موی شیرچایی جمع و بسته کرده بود و به دختر مامایش در بسته کردن
موهایش کمک میکرد و من از پهلویش رد میشدم ، دزدکی یک پــرزه گک را در دستم گذاشت
. در آن نوشته بود :
« احمد سلام !
فردا ساعت پنج بعد ازظهر درهمین
جا .
به امید دیدار
لیلی »
این اولین بار بود ، که در باغ بالا روز پنج
شنبه ساعت پنج بجه دوبه دو باهم ملاقات کردیم. زمانی که با دست همرایش سلام علیکی
کردم ودستش را فشردم وبا دقت سرتا پا نگاهش میکردم ، تمام وجودم میلرزید . لیلی پرسید :
چرا میلرزی ؟
برایش گفتم، لرزه ام، نگاه ام و فشردن دستت؛ آن
چه را که نمیتوانم به زبان برایت بیان کنم، به تو بازگو میکند. بعد باهم راه رفتیم
، قدم زدیم ، گاهی دریک گوشۀ خلوت نشستیم و باهم درددل کردیم. در این ملاقات چنان
دلبستۀ یکدیگر شدیم که حاضر نبودیم ازهم جدا شویم ؛ ولی شرایط محیط حتی ملاقات
بسیار عادی دو دلداده را اجازه نمیداد و خواست قلبی را از دست ما گرفته بود . پس
میباید ازهمدیگر جدا میشدیم و « به امید دیــدار بعدی » باهم خداحافظی
میکردیم .
همیشه با خود میگفتم ، خوش به حال قلبی که به
یاد عشقی درسینه میتپد و به خود تلقین میکردم که ، عشق انسان را سروسامان میدهد .
وقتی بداند کسی درخانه هست که برایش بی قرار است و آمدنش را انتظار میکشد ، سر
براه میشود . توحالاهم سربراه هستی ، اما بعد ازازدواج حتمی سربراه تر میشوی .
من درعشق خود به «لیلی» چنان گیچ شده
بودم که فکر میکردم « تنها منم که میتوانم آن زیبایی حیرت انگیزی را که
درزیر پیرهن سیاه مکتبی اش ، پیرهنی که خیاطان آن وقت با مهارت زیاد میدوختند ،
پنهان است ، میبینم . حتی بعضی وقتها تشویش را به خود راه میدادم ، که شاید همو
قسمی که او راه میرود و احساسات مرا به هیجان می آورد ، احساسات هر بیننده را به
هیجان آورد . »(5)
بعد ازعاشق شدن،موقعی که چاشتانه بعد ازختم
درسها و صرف غذا من و هم اتاقی هایم دربسترهای خود استراحت میکردیم،«حرارت
آتشی جهنمی « لیلی » به سراغم می آمد و خوابم نمیبرد . در آن هنگام درعالم
رویأ اورا به خود می خواندم و همرایش درددل میکردم . هیچ هم اتاقی ام هرگز از
بگومگوی که درعالم خیال با « لیلی » گرفتار بودم ، خبر نداشت . تمام آنها
مرا همان « احمد » درس خوان و کوششی می انگاشتند . بعد از عاشق شدن فکر
میکردم ، که تنهای تنها زندگی میکنم و تنها مونسم « لیلی » ام است که هنگام
راه رفتن ، استرحت کردن بعد از ظهر و شبانه به سراغم می آید و روانم را در سماعی
پایان ناپذیر شعله ور میکند . به کسی مبدل گردیده بودم که گویی با زبان پیشینیان
با ستارگان اختلاط مینمایم . »(6)
در زندگی تصورم درمورد « لیلی » چنین بود
که هرگز هم دیگر خودرا ترک نخواهیم کرد ، مگر این که مـرگ از هم جدای مان سازد .
قلبم درهوا و هوس عشق ابدی « لیلی » میتپید.
فکر می کردم که در زندگی واقعی ما، عشق ما عشقی پاک است، ولی هریکی ما جرأت نداریم
که در ابراز احساس درونی خودازحد، بیشتر زیاده روی کنیم.اکثر ملاقاتهای ما ، برای
لحظۀ گذرا درایستگاه سرویس میبود و بعضی وقتها درجاهای عمومی و فقط گاهی درگوشۀ خلوت
دست همدیگر را نوازش میدادیم .
نُه ماه از دوستی ما سپری گردیده بود ، که دریک
بازدید درباغ بالا برایش گفتم :
ـــ « لیلی » اجازه دارم خانۀ تان
خواستگار بفرستم ؟ آیا مطالعه ات دراین نُه ماه درمورد من تکمیل شده است ؟ او،
دربرابرم شرمگین گشت و درپاسخ گفت :
ـــ احمد ! من در همین مدت در مورد کرکترت و این
که شریک زندگی شویم یا نی ، زیاد فکر کردم و به همین اساس برایت میگویم ، بلی
اجازه داری . من منتظر همان روز بودم وهستم . تشکر که این موضوع را خودت یاد کردی
. امیدوارم بعد ازاین که شریک زندگی شویم نیز با صمیمیـت و محبت مثل همین مدتی که
گذشت ، باهم زندگی نماییم . ولی نمیدانم کدام وقت برای خواستگاری مناسب خواهد بود
؟ زمانی که صنف 11 شوم یا صنف 12 ؟
این وضع الی ماه جوزای سال 1352 ادامه داشت .
بعد از سپری نمودن امتحان سمستردوم سال دوم ، برای گذراندن رخصتی تابستانی راهی
ولایت خود بودم . یک روز قبل از رفتنم ، در باغ بالا وعدۀ ملاقات گذاشتیم . البته
ملاقاتهای ما همیشه کوتاه میبودند و این آخرین ملاقات ما بود . بلی ! روزهای شروع
ماه جوزا بود و یکسال از دوستی ما سپری میگردید . وعدۀ ملاقات ما حوالی پنج بجۀ
بعد از ظهر بود .
« دراین ماه هوا درآن جا لطیف و دلنواز میباشد . عطر گلهای
بهاری برهمه زنده جان فرومیریزد و سبزه ها و تاکها برهمه خواه زیبا ، خواه زشت ؛
خواه مقدس ، خواه شرور ؛ خواه عاشق ، خواه شکست خورده لبخند میزنند . بوی گلهای که
دو طرف سرک را رنگین ساخته ، نسیم را خوشبو میکند . ازهر طرف زمین مملو ازدرختان و
تاکهای انگور ، لبخند می زند و ازهرسو مناظر سحرانگیز روح آدمی را احاطه میکند ،
آرامش و راحت در آن ایجاد میکند ، به آن عشق الهام میکند ، روح آدمی را مسحور
میگرداند و آنرا به وجد می آورد .
بلی ! باغ بالای زیبا ودلنشین دردها را تسکین میدهد
وعشق را درآدمی بیدار میکند . زیرا درآن هوای گوارا وآسمان صاف ، هیچ کس نمیتواند
نسبت به آن تپۀ سرسبز و درخشان بی اعتنأ بماند . آنجا ، شخص درآغوش سعادت کامل می
آرامد ، همان طوری که خورشید دربسترهای ارغوانی ولاجوردی خود شبانه می آرامد .»(7)
همین که
درگردنۀ باغ بالا سلام علیکی کردیم و از زیر برگهای سبزدرختان سپیدار و سرو
میگذشتیم و بطرف هوتل باغ بالا راه میرفتیم، گل بته های دو طرف سرک با گلهای سفید
وگلابی که رایحۀ آن باعطرهای دل پسند که از اثر وزش نسیم ملایم می آمد، آن ساحه را
برای ما دل آرأ ساخته بـود. ما نیز همچو پرندگان که الحان موزون خودرا بگوش ما
میرساند،عشق و محبت خودرا بوسیلۀ نگاه ها وقصه ها تبادله میکردیم . بلی ! تپۀ باغ
بالا یکی از بهترین جاهای دیدار دلداده ها درشهرکابل محسوب میگردید . قسمت زیاد آنرا
تاکهای انگور پوشانده است . تشویش، که وقت زود نگذرد،از سیمای هر دوی ما هویدا
بود.
بعد ازدوستی ما ، « لیلی »به مقایسۀ سابق
تغیر کرده بود . « از رنگِ تروتازۀ چهرۀ او شادابی اش آشکار بود . چشمانش ،
از لای هالۀ مرطوبی میدرخشیدند و حالتی داشتند شبیه به حالت چشمان آهوان جذاب . لبخندهایش
واقعی وحقیقی بود . زندگی برایش لذت بخش مینمود. از طرزحرکت پاهای ظریفش به آسانی
دیده میشد، که از دوستی با من لذت میبرد. نگاه هایش پُرفروغ و گفتارش رسا بود و او
چنان حرکاتی از خود نشان میداد، که گویی در شرف تسلیم شدن به لذتهای عشق میباشد .
ما چنان پهلوی هم راه میرفتیم و هردو با هم قدم
برمیداشتیم ، که گویی از همان روز اول با هم وحدت داشتیم . ناخودآگاه هر دوی ما از
یک اراده تبعیت میکردیم ، از دیدار گل زیبا هردو مکث میکردیم و می ایستادیم ، نگاه
ها و گفتار ما باهم هم آهنگ بود . هردوی ما هوای آن جا را با لذت فراوان استنشاق
میکردیم . »(8)
دریک قسمتی ، درجای که تاکهای انگور و سبزه آن
را پوشانیده بود ، بالای سبزه یی پهلوی هم نشستیم . «لیلی»با صدای آرام و
دلنشین گفت :
ـــ چه منظرۀ زیبایی ! کاشکی نام باغ بالا را «
باغ عاشقان » میگذاشتند . ای کاش میتوانستیم هر روز دراین جا ملاقات کنیم و قدم
بزنیم . احمد ! سابق هم با کسی این جا بودی ؟
من برایش گفتم :
ـــ بلی ! بارها . اما همیشه با دوستانم . نه با
یک دختر .
« لیلی » ساکت ماند و « دست خودرا که بطرف سینما
آریوب دراز کرده بود ، روی دستم گذاشت . هردوی ما چند لحظه با سکوت محو تماشای
منظرۀ زیبای این طبیعت دلربا شدیم . صدای دلنواز پرندگان ، پاکی هوا و صافی آسمان
، همه وهمه با افکاری ما که از قلبهای پُرتپش ما سرچشمه میگرفت ، هم آهنگ بود . او
،با وجد و نشاطی که به مرور زمان افزوده میشد و با محبت ابراز میکرد »(9)
، گفت :
ـــ اولین بار در سینما آریوب در چند کلمۀ کوتاه
برایت اعتراف کردم که من هم دوستت دارم . چندین بار درهمین جا ملاقات کردیم . بلی
! این جا برایم محلی دوست داشتنی است . بیا ! همین جا برای خود یک آشیانه گک
بسازیم و در آن زندگی کنیم . آه ! که این جا را چقدر دوست دارم .
او « همچو سایردختران جوان استعداد خوب
برای بیان احساسات خود داشت . سحرکلامش ، آهنگ گفتارش و نگاه هایش همه دلنشین بودند . او که ازاین
همه صفات برخوردار بود ، سخت مرا زیر
تاثیر آورده بود . من ازاین که زیاد به وجد آمده بودم ، سرخودرا در دودست خـود
گرفتـه بودم و به زمین نگاه میکردم.»(10) نخستین باری بود که با کلمه های
زیبا و واضح ابراز عشق او را نسبت به خود از زبانش میشنیدم و چنین احساس برایم
پیدا شد که میباید همچو باغبان که گلی را میپرورد ، «لیلی» خـودرا پرستش
نمایم . بطرف چشمانش نگاه کردم ، دیدم چشمانی بود پراز خوشی .او،احساسی را که تمام
این مدت در وجودش نگهداشته بود ، برایم با بسیار صمیمیت ابراز کرد . «من با
ملایمت دستش را گرفتم و کف دستش را بوسیدم . کف دستش از حرارت بوسه هایم خیس شد .»(11)
ما ، دوعاشق ومعشوق از ابراز علاقمندی که سراپا
وجود ما را فراگرفته بود و توسط نگاه ها و گفتار به همدیگر میکردیم ، لذت فراوان
میبردیم . نسیم نوازش کننده ، شاخچه های درختان را به آهستگی به حرکت آورده بود ،
طراوت سبزه و رایحۀ گلها در فضا پراکنده بود ، روشنی وسایه در زیر درخت بالای سبزه
، با هم بازی میکردند و به زیبایی این طبیعت دلربا افزوده بود .
من بدون مقدمه برایش گفتم :
ـــ« لیلی » ! امتحان سمستر ما ختم
گردید.سر ازفردا لیلیۀ ما بسته میشود ومن مجبور هستم دوماه رخصتی خودرا درولایت
خود سپری کنم . اما نمیدانم که جدایی و دوری از تورا تحمل کرده میتوانم یا نی ؟
او، دراول غیرارادی با صدای گرفته گفت :
ـــ برای دو ماه !
اما زود حرف خودرا قطع کرد وگفت :
ـــ بسیار خوب است . بخیر میروی و تمامی اعضای
فامیل خودرا میبینی . سلام مرا به هر کدام شان جدا جدا برسان .
زود ازگپ خود پشیمان شد و گفت :
ـــ مزاح کردم . فکر خودرا بگیری که پیش از
نامزدی ، این راز را برای هیچ عضو فامیلت نگویی .
برایش گفتم :
ـــ درست است ، برای هیچ کس نمیگویم . اما تو
نمیدانی ! از دیروز به این طرف تمام وجود مرا « تب » گرفته است . فراموش
کردی ، که حتی در روزهای امتحان ، که برای هرمضمون ما پنج ــ شش روز وقت میداد ،
بعد از تسلیمی پارچۀ امتحان ، نان ناخورده خودرا به دیدارت میرساندم ؟
درحالی که چشمانش اشک پُر شد ، برایم گفت :
ـــ راستش را بگویم برای من هم مشکل است ، ولی مجبور
هستیم تحملش کنیم .
بغض راه گلو مرا هم از زیاد اندوه بسته بود .
خوانده بودم که :
« اشکها غم دل را میگشاید و اندوه روحی را سبک
میسازد ، میباید از چشمانم سرازیر گردد . »(12)
اما غرور جوانی ام جلوش را گرفته بود .
بلی ! این آخرین ملاقات ما بود . درملاقاتها ،
ما فقط با دست سلام علیکی میکردیم وازاین بیشتر بین ما کدام رابطه یی وجود نداشت.اما
دراین روز یک «هوس شیطانی» برایم پیدا شده بود . ما هردو بالای « سبزه
پهلوی همدیگر تنگ ، هریک بر دیگری تکیه کرده وزانو برزانو ودست دردست نشسته بودیم.من
حرارت بدنش را احساس میکردم،همین که خواستم اورا درآغوش بگیرم ، او خودرا با آرامی پس کشید وازنوازش بی زیان من جلوگیری
کرد.»(13) اما هوس شیطانی ام زدوده نشد وبا صدای گرفته و لرزان برایش گفتم
:
ـــ« لیلی » ! در یک مجله خوانده ام که
کدام نویسندۀ مشهور جهان گفته است :
«چیزی که دروجود زن هرگز فراموش مرد نمیشود ، اولین
بوسه از لبان اوست .»
میخواهم با بوسیدن لبانت ، که به جانم آتش خواهد
زد ، دراین دو ماه دوری ، قلبم را گرم نگهدارد .
آفتاب در حال غروب بود . نسیم گوارا میوزید .
بعداز یک لحظه سکوت ، نگاه به چهره ام دوخت و با یـک تبسم معنی دار برایم گفت :
ـــ نی ! من و تو دوستی خودرا الی نامزدی به قسم
همین یک سال ادامه میدهیم . برایت قول میدهم که صنف 11 کامیاب شدم ، فامیلت را
خواستگاری روان کو ، هفت ــ هشت ماه مانده است ، من اولاد کلان فامیلم هستم ، پدرم
مرا زیاد دوست دارد ، از تحصیل کرده ها خوشش می آید ، برای مادرم این موضوع را
بدون ازاین هم گفته ام ، فکر میکنم خودت نیز با فامیلت دراین مورد کدام مشکلی
نداشته باشی ، چقدر خوب میشود که رسمی نامزد شویم و بدون ترس و دلهره تمام وقت
فراغت با هم یکجا باشیم . خواهش میکنم آزرده نشوی . . .
« غروب،درحال آمدآمد بود وما باید باهم خدا حافظی میکردیم .
آواز پرندگان باچنان شادی و پُر ازاحساسات لطیف هنگام غروب آفتاب،هیجان شدیدی که
ما را مجبور ساخته بود ازهمدیگر جدا شویم،چند برابر ساخته بود.طبیعت هم عشقی را به
ما ابراز میکرد که ما توان بیان آن را توسط کلمه ها نداشتیم.»(14) من برایش
گفتم :
ـــ « لیلی » ! این تو بودی که با نگاه
سحرانگیزت طلوع عشق را به قلبم هدیه دادی و با زیبایی کلامت مرا درعشقت غرق ساختی
. قلبم آغوش پرمحبت ترا میطلبد ووجودم برای پیوند هرچه زودتر قلبها روزشماری میکند
. کاش این هفت ــ هشت ماه مانند هفت ــ هشت روز میگذشت . میخواهمت ، هرچه زودتر
چون توان انتظار بیشتر را در وجود خود نمیبینم ؟
« لیلی » دست مرا گرفت و گفت :
ـــ قسم میخورم که من هم ! به هرصورت . خوب ،
احمد ! من ازتو خدا حافظی میکنم . باید درهمین جا از یکدیگر جدا شویم . ازتو یک
توقع دارم . عشق مرا پاک و مقدس نگاه
بداری . فردا برایت سفر خوش و بی خطر میخواهم . گرچه دوماه سفر بسیار طولانی است ،
ولی من کوشش مینمایم که با حوصله مندی تحملش کنم . ازتوهم درخواست میکنم که زیاد
دل خوری نکنی . دوماه بعد بخیر باهم میبینیم . خدا حافظ و به امید دیدار .
خوب بیاد دارم که تمام وجود مرا لرزه گرفته بود
، دستش را گرفتم و روی قلب لرزان خود گذاشتم و برایش گفتم :
ـــ « لیلی » ! عشق خود رازی است مقدس
برای کسانی که عاشق اند ، به همین خاطر همیشه بی کلام میماند . اما برای کسانی که
عشق نمیورزند ، بلکه با آن بازی میکنند ، عشق شوخی بی رحمانه یی چیزی بیش نیست .
همین دُب دُب قلبم آیا خود نشانۀ آن نیست عشقی که به تو دارم ، برایم بسیار
مقدس است .
با همین
فیصله با هم خدا حافظی کردیم . دراین ملاقات آنچه واقعاً مرا تحت تأثیر قرار داد ،
آن بود که او با مطلبی همرایم توافق کرد که من بسیار زیاد درموردش علاقه داشتم .«
توافقش در مورد خواستگاری از او . »
« لیلی » بطرف خانۀ مامای خود و من بطرف لیلیۀ خود رفتیم
.
فردا ، من هم به همین امید که هفت ــ هشت ماه آنقدرمدت
زیاد نیست ، بطرف ولایت خود رهسپار شدم .
چند روز
بعد ، دوری از « لیلی » وضعیتم را بسیار خراب ساخت . اعضای فامیلم فکر کرده
بودند که حتماً در فاکولته ناکام شده ام . اما چند مدتی که سپری گردید متوجه شدند
که من تا ناوقتهای شب ، از امواج رادیـو داستانهای دنباله دار ، درامه های رادیویی
، زمزمه های شبهنگام . . . را با بسیار علاقمندی میشنوم ، درک کردند که مسأله
ناکامی مطرح نیست ، بلکه عاشق شده ام . مادرم برای خواهرانم گفته بود :
ـــ دخترها ! فکر میکنم امتحان احمد بخوبی سپری
گردیده است . احمد هم به قدمهای برادران بزرگ خود قـدم گذاشته است . حتماً عاشق
کدام دختر گردیده است . خدا کند که رخصتی اش هر چه زودتر بخیر بگذرد و دوباره به
کابل برود .
حین سپری نمودن رخصتی ، در قریۀ ما که آب وهوایش
زیاد گرم وحتی نزدیک غروب هم حرارت هوا مرطوب و خفقان آور میبود ، زمانی که در
باغچه تنها میبودم با زبان قلم و کاغذ با « لیلی » ام « درد دل »
میکردم . برایش مینوشتم :
« لیلی عزیزم !
کاش خداوند به قلم و کاغذ چنان
قدرت را میداد ، که عاشق چیزی را که مینویسد ، همان لحظه به معشوقش میرسید . در آن
صورت گفته های قلب گرم و ربوده شدۀ مرا که در زیر یخن چپ پیرهنم میتپد و من آن را
به روی صفحۀ کاغذ مینویسم ، برایت میرسید و میخواندی !
لیلی ! عشق شدیدی که به تو دارم ،
در دوری از تو چنان در وجودم جان میگیرد ، که محبتم را روز به روز نسبت به تو
بیشتر میسازد .
من تا ناوقتهای شب ، حرفهایت را
که در مدت یکسال برایم گفته بودی ، بازخوانی مینمایم و بیشتر معتقد میگردم که
عنقریب شریک زندگی خواهیم شد . این احساس در قلبم جان میگیرد که چند ماه بعد
فامیلم را نزد فامیلت به خواستگاری میفرستم و تورا ازآن خود میسازم . دیگر دروجود
خود ، توان دوری از تورا نمیبینم ومیخواهم هرچه زودتر شریک زندگی شویم . من به این
بـاورم که مدت دوستی ما برای شناخت همدیگر کفایت میکند .
بلی ! درهمین مدت به احساس درونی
ات پی بردم و با بسیاری از خصوصیاتت آشنا شدم. کرکترت کاملاً مورد پسندم قرارگرفته
و مطمین هستم که با هم خوشبخت خواهیم شد .
میگویند که دورۀ نامزدی زیاد
شیرین و فراموش ناشدنی میباشد که پایانش پیوند دو قلب ، دو وجود و دو روان میباشد
.
لیلی ! جمله هایی را که برایت
مینویسم ، درمسافری و دوری از تو برایم تسلی دهنده میباشد ، چون این جمله ها احساس
درونی ام است . همیشه دوستت خواهم داشت . دوستت دارم ای زیباترین خوبرویان . . . »
« لیلی نازنینم !
امروز از خوابی که دیشب دیده ام
برایت مینویسم . خوابی که در جستجوی گمشده یی خود بودم . در جستجوی کسی که در روز
خداحافظی برایم گفت ، « عشقم را مقدس نگهدار » . دیشب مانند شبهای گذشته بعد از شنیدن
برنامه های رادیو به یاد وخاطرات تو به خواب رفتم و خودرا در شهر کابل بخاطر پیدا
کردنت سرگردان دیدم . بلی !مکتبها بخاطر گرمای شدید رخصت شده بودند . . . »
با ختم نیمـه اول ماه اسد ، دوباره به سر درسهای
خود باز گشتم . شب را با بی صبری طاقت فرسا به سَحر رساندم . با وجود بیخوابی شاد
و سرحال بودم . قادر نبودم بی وفایی را درجانب مقابل تصور کنم و روی همین اصل خودم
نیز از آن مبرأ بودم .
صبح ، پیش آیینه ایستاد شدم و محو تماشای ریش خود شدم .
هنگامی که در آیینه به خود نگاه کردم با کسی روبرو شدم که فکر کردم قیس مجنون
دوباره از گور سر بلند کرده است و به سختی توانستم خودرا در آن بشناسم .
چشمانم از این که به دیدار « لیلی » خود میرفتم ، از خوشحالی برق میزد .
شانه و قیچی را گرفتم و به ریشم کمی سر و صورت دادم . با خود تصمیم گرفتم که بعد
از دیدار با او ریشم را میتراشم و از شر این همه موی اضافی خودرا راحت مینمایم .
متوجه ساعت شدم و از ترس این که مبادا ناوقت برسم ، با عجله لباسم را پوشیدم و با
ریش انبوه که از فراق معشوق طی مدت دو ماه رخصتی روئیده بود ولباسی که از «
چپلی بوت » گرفته تا « عینک دودیی » چشم همه نو و مطابق مُد روز بودند ،
خودرا به ایستگاهی که« لیلی » همیشه سوارسرویس میشد ، رساندم . درایستگاه
سرویس با خود ماه ها را حساب میکردم ، که « لیلی » ام پنج ماه صنف 10 خودرا
سپری کرده است . چهارماه دیگر باقی مانده که به صنف11 برسد و قرار وعده اش اجازه
دارم فامیلم را به خواستگاری بفرستم و با هم نامزد شویم . . .
تا آخرین دقایق
انتظار کشیدم ، اما از « لیلی » ام خبری نبود . من به آینده ام امیدی زیاد
داشتم . سرانجام سرویس رسید و من بالا شدم . با تشویش بی نهایت زیاد راهی شهر شدم
، چند ساعت را در فروشگاه بزرگ افغان و سرکهای دور و پیش آن سپری کردم . حین رخصتی
مکتبها خودرا به دروازۀ مکتب رساندم . دختران یکی بعد دیگری از دروازۀ مکتب بیرون
میشدند ولی باز هم از لیلی خبری نبود . هرثانیۀ انتظار بالایم مثل یک ساعت
سنگینی میکرد . احساس میکردم که قلبم در قفسۀ سینه ام درحال انفجار است . نزدیک
بود پیش روی دروازۀ مکتب را رها کرده و برگردم که ناگهان « لیلی »که نظر به
سابق زیاد شیک شده بود و یک بکس دیپلومات در دستش بود ، از مکتب بیرون شد . « بطرف
گیسوانش ، چهرۀ درخشانش ، گامهای موزونش وپیرهن سیاه مکتبی اش نگاه کردم.به نظرم
آمد که رویأیی که درقریۀ خود همیشه درخواب میدیدم،میبینم.»(15) او با سلام
بسیارعادی آنهم با اشارۀ سر که به من چندانی توجه هم نکرد ، داخل موتر والگاه سیاه
رنگ ، که در سرک جلوی مکتب توقف کرده بود ، سوار شد و بطرف خانۀ خود رفت . لرزه
براندامم افتاد و درجای خود معلق ماندم . حتی فکر کردم ، که شاید مرا نشناخته باشد
. بعد با تأثر زیاد کشال کشال خودرا به ایستگاه سرویس رساندم و به لیلیۀ خود رفتم
.
در لیلیه ، دوستم« فضل » سوال کرد :
ـــ « لیلی » ات را دیدی ؟
ـــ پشتت مریض نشده بود ؟
ـــ وعدۀ ملاقات را همرایش گذاشتی ؟
ـــ از دیدنت که وزنت را باختی ، مجنون شدی ،
زیاد متأثر نشد ؟ . . .
از دوستم حقیقت را پنهان کردم و برایش گفتم :
ـــ « لیلی » را دیده نتوانستم . اما از
خواهر خوانده اش پرسان کردم :
ـــ چرا «
لیلی » امروز مکتب نیامده ؟
ـــ خیریت باشد ؟
او گفت
:
ـــ مریض است ، مکتب نیامده .
ـــ پرسیدم ، فردا می آید ؟
گفت :
ـــ نمیدانم ! اگر جور شود ، شاید بیاید .
با پنهان کردن حقیقت ، خودرا ازسوالهای دوستم
نجات دادم .
شب دربسترم،بعد از زیاد فکرکردن،از وضع چنین
برداشت کردم، که حتماً پدرش در کدام پُست کلان مقرر گردیده است. بگذار درمورد
آیندۀ خود، خودش آزادانه تصمیم بگیرد .
اما، به آسانی خودرا قناعت داده نتوانستم. چندین
بار حین رخصتی مکتبها به دیدنش رفتم ولی برخوردش کاملاً تغیر کرده بود، به ساده گی
دریافتم که سلام علیکی اش زورکی و تصنعی است که با محبت که سابق ابراز میکرد، خیلی
فاصله داشت. چنانچه حاضر نشد تا وعدۀ ملاقات بگذارد. یک روز که در راه خانۀ شان به
اصطلاح پیش رویش را گرفتم و تقاضا کردم اگروعدۀ ملاقات بگذارد، باگفتن خو ببینم با
ناز و نخره خداحافظی کرد و به راه خود رفت. من هم به این امید که « گل بی
خار وجود نـدارد، گل را نباید آزرده ساخت، بلکه از دیدن و بوییدنش باید لذت برد »(16)،
از تعقیب کردنش دست بردار نشدم. یکماه به همین منوال سپری گردید. بعد درمکتب دیگر وجودش
نبود.
بعد از ناپدید شدن « لیلی » ، شبانه
ناوقتها با گامهای آهسته ، دزدکی و لرزان که مزاحم خواب هم اتاقی های خود نگردم ،
برای تنفس هوای تازه به بیرون لیلیه میرفتم . شبهای ملایمی بود و آسمان صاف میبود.
بالای درازچوکی جلوی لیلیه مینشستم و به آسمان نگاه میکردم و میدیدم که چگونه
ستاره با ستاره همسوگند و همنوا میشود و رایحۀ فراگیر از گلهای ساحه به مشامم رخنه
میکرد و یک کمی احساس آرامش میکردم .
طاقتم نشد ، یک هفته بعد به ایستگاهی که او
همیشه درآن جا سوار سرویس میشد ، رفتم و ازخواهر خوانده و همصنفی اش که همیشه در
راه مکتب همرایش میبود ، پرسیدم :
ـــ « لیلی » چه شد ؟
ـــ جور است ؟
ـــ چرا مکتب نمی آید ؟
ـــ کدام مشکل خو برایش پیدا نشده ؟
او گفت :
ـــ من مجبورم حقیقت را برایت بگویم. او کسی
دیگری را دوست داشت. دوستدارش دوــسه بار
از او خواستگاری کرده بود. فامیلش موضوع را به تعویق می انداخت. لیلی در حقیقت از
وجود تو استفاده کرد. با استفاده از خودت، او توسط دختران مامای خود فامیل خود را
تهدید میکرد. چنانچه به آرزوی خود رسید وهمراه نفر دلخواه خود ازدواج کرد .
بعداز شنیدن داستان « لیلی » از زبان
خواهرخوانده اش ، فکرمیکردم که چشمانم از ناباوری ازحدقه بیرون زده است و برای
اولین بار درعمرم آن متانت همیشگی جوانی ام را ازدست دادم که البته بی دلیل هم
نبود ، چراکه ازهمان اولین باری که اورا دیده بودم و به او دل باخته بودم و مدتی
را که با هم محبت کرده بودیم ، به این باور بودم که عشق ما ابدی میباشد . به صورت
قطع عقلم کار نمیداد که چنین اتفاق افتاده باشد ، چون هرگز درمغزم چنین سوال خطور
نکرده بود که کسی دیگری بتواند « لیلی » مرا جلوی چشمانم ازمن برباید .
وقتی برای شنیدن قصۀ خواهرخوانده اش سرتاپا گوش شدم و جریان را شنیدم ، نزدیک بود
با صدای بلند بخندم و یا گریه سردهم چون در میان همه بدبیاری های ممکن،اتخاذ یکی
ازاین دوحالت ازهمه آسانتر به نظرم می آمد.
حرفهای همصنفی اش برایم بسیار منطقی و درضمن
تأثرکننده تمام شد .
با خود محاسبه کردم که من خو کیفیت عشق را دربرابر
« لیلی » دروجودم به حد جنون احساس میکردم ، اما چرا لحظۀ برای تشخیص عشـق
متقابل « لیلی » تأمل نکردم و پی نبردم که آیا اوهم دراین عشق همگامم است
یا نه ؟ اما حرکات و کلماتش کـه با عشوه و کریشمه ادأ میکرد،برایم سوال برانگیز
بود.او، خودرا زیاد خم وچم میگرفت، ولی من نسبـت به اوهیچ نوع علاقمندی
نداشتم.راستش که نه ازچهره اش و نه ازکرکترش، خوشم نمی آمد. یا به اصطلاح برایم
گلی بود بدون بوی وعطر.
روزی که دیگر وجود لیلی درمکتب نبود
وخواهر خوانده اش گفت با کسی دیگر ازدواج کرده است ومن با قلب شکسته به لیلیه
برگشتم،دیدم تمامی هم اتاقی هایم به خواب شیرین چاشتانه رفته اند. من کتاب، چند
ورق کاغذسفید و قلم را گرفتم و به بالکن رفتم تا برای غم غلطی خود ، با کتاب خودرا
سرگرم نمایم . از بالکن همجوار صدای آهنگ :
« بشنو از نی چون حکایت میکند از جدایی ها شکایت میکند»
به گوشم رسید . من هم درس را رها کردم و بروی
صفحۀ کاغذ نوشتم :
« ای نی ! صدایت را میشنوم که تو
هم « آواز غمگین » میخوانی . میدانی که لیلی ام ترکم کرده است . درآوازت به حالم
ازجدایی ها شکایت مکن و برایم گریه مکن . میدانم قلبم در راهی که رفته بود ، امروز
بی خبر شکست .
خدا حافظ عشقم ! خدا حافظ ای
معشوق بی وفایم !
من خو همیشه به تو وفادار بودم .
دلم میخواست تورا تا زمانی در رویأهای خود جای دهم که پیشم بازگردی . اما حالا
محال است ، چون تورا اغیار ازمن ربوده است و حالا تو مال کسی دیگری هستی .
ای روزها که مانند شبها تاریک شده
اید !
برای رهایی وگریز ازجنون کمکم
نمیکنید ؟
ای خواب ! ای مونس شبانۀ من !
چرا ازمن گریزان یی و به سراغم
نمی آیی ؟ به امید آمدنت هرشب تا صبحدم منتظر میمانم . آیا مثل لیلی یی بی وفایم
ازمن گریزان یی ؟
خدا حافظ عشق من . . . »
روزهایم چون شبهای ابری بدون مهتاب وستاره ها ،
تاریک بودند وبرای رهایی وگریز ازجنون عشق راه گم شده بودم.تلاش میکردم که خودرا
با درسهایم زیاد مصروف بسازم.شبها برایم چندانی با روزتفاوتی نداشتند.بعد ازخاموش
کردن چراغها تمام هم اتاقی هایم راحت میخوابیدند و من درعالم خیال با لیلی درجنگ و
ستیز بر بستر خوابم که در آن هیچ آرامشی به تسلیتم نمی آمد و گاهی اگر خواب به سراغم
می آمد ، خوابهای آشفته به وحشتم درمی انداخت،می آرامیدم . طرفهای صبحدم خواب به
سراغم می آمد وبا بیدار شدن هم اتاقی هایم ، من نیز مجبور بودم با چشمان خواب آلود
از خواب برخیزم .
با آغازروز ، که هیچ امیدی برای برآورده
شدن آرزویم وجود نداشت ؛ آغازروز ، که با شکنجه های درونی ، احساس هر لذتی
را تیره میگرداند ؛ آغازروز،که درزیر الهامات قلب شکست خورده ام سپری
میگردید ، بطرف اتاقهای درسی خود میرفتم .
دراتاق درسی هم به عوض گوش فرادادن به درس
استادان به وسیله یی قلم و کاغذ با لیلی درد دل میکردم ، برایش مینوشتم :
« لیلی بی وفا !
میخواهم امروز از خیالات خود
برایت بنویسم . از خیالات که در آن گمشدۀ خودرا در عالم رویأ به خود میخوانم ، کسی
را که حاضر نشد کنارم بماند ، کسی را که بی وفایی کرد و اینک برایش مینویسم . هر
شب مانند شبهای گذشته به یاد خاطرات شیرینت میخواهم به خواب بروم، اما دریغا که
خواب به سراغم نمی آید . . . »
روزها به عوض درس خواندن مصروف نوشتن درد دل به
روی صفحۀ کاغذ که چندانی خواندنی هم نبودند
، میبودم . برایش مینوشتم :
« لیلی عهد شکن!
تا کی عاشق باشم و ازعشقم دور؟ تا
کی اسیر تنهایی هایم باشم و از لیلی ام دور؟
تا کی بخاطر ناپدید شدنت جگرخونی
کنم و حسرت یاد خاطرات شیرین آن دستهای گرمت را بکشم ؟
تا کی از خدای خود بخواهم تا تورا
اگر با کسی دیگر ازدواج نکرده باشی دوباره به من برگرداند و وصلت دهد ! تا بتوانم
به آرزوی قلبی خود برسم ؟
تاکی صدای غم انگیز بلبل عشق را
بشنوم و دلم برایش تنگ شود ؟
تا کی مزۀ پُردرد شکست را بچشم و
قلبم بشکند ؟
تا کی خورشید امیدهایم را که آرام
آرام در عقب کوه های یأس ناپدید میشود ، تماشا کنم و تا کی روز شماری کنم تا اگر
امکان دیدار دوباره با تو نصیبم شود ؟
دل شکسته ام ، یک دلشکسته یی
بینوا !
عاشق شکست خورده ام ، یک عاشق با
وفا !
تا کی در رویأها سفرکنم و با قلم
و کاغذ باتو درددل کنم ؟
تا کی به امید برگشتنت منتظر
بمانم و به قلبم بگویم که لیلی ام دوباره برمیگردد !
تاکی در باغ بالا که تو آن جا را
«باغ عاشقان» نام گذاشتی به یاد خاطراتت مجنون وار بگردم و چشمان خیسم را از
دیگران پنهان کنم ؟
تا کی به قلبم بگویم که عاشقم ،
ولی عاشق تنها ، عاشقی که معشوقش ازاو گریزان است !
تا کی به انتظارت زیر باران یأس و
ناامیدی بنشینم و با ستارگان با زبان پیشینیان قصه کنم !
تا کی تورا درعالم خیال به خود
بخواهم و همرایت درزیر درختان باغ بالا درد دل کنم ، دوباره با دستان خالی، قلب
سرد وفکرپریشان به اتاقم بر گردم و چشمان اشکبار خودرا ازهم اتاقی هایم پنهان کنم
؟
بلی لیلی بی وفا ! تا کی منتظر
شنیدن صدایت بمانم ؟ اما میدانم که دیگر پیداکردنت ، دیدنت و بدست آوردنت برایم
محال است !
میدانم که درد طاقت فرسای قلب مرا
هیچ چیز آرامش بخشیده نمیتواند ، چون تیر زهرآگین حریفی که بی خبر بسویم نشانه
گرفته بود ، به قلبم اصابت کرد .
لیلی من ! تو دیگر مال من نیستی !
ترا حریف نا شناخته از من ربوده است . »
یک شب لیلی را در خواب دیدم و شب بعد با زبان
قلم و کاغذ همرایش چنین درد دل کردم :
« لیلی بی وفا !
میخواهم امشب از خوابی که دیشب
دیده ام ، برایت بنویسم ، خوابی که درآن تو یار « گریزپا » را در کنار خود دیدم ،
کسی را که حاضر نشد به قول و قرار خود وفا کند و در کنارم بماند !
دیشب مانند شبهای گذشته به یاد
خاطرات شیرینت بخواب رفتم و خودرا در یک پارک سرسبز که با دستان گرمت بازوی دستم
را با محبت محکم گرفته بودی ، در حال قدم زدن و قصه کردن دیدم . دربعضی از قسمتهای
آسمان نیلگون ، کوه های پخته مانند ابرها از شرق بطرف غرب چنان در دوش بودند که
گویی به غروب زندگی خود میشتابند . رایحه یی گلها که نسیم ملایم آن را به مشام ما
میرساند ، همه جا محسوس بود . در کنار پارک دریای خروشان با موجهای موزون و آب
زلال به چشم میخورد . موجها مانند رشته هایی الماسها خودرا به ساحل شن میکوبید و
دوباره به دامن دریا برمیگشت.دریایی بود مملو ازعشق و رحمت.پرندگان در شاخه های
درختان برای ما ترانه های خوش الحان را میسرودند . آنجا بهشت مانند بود که
نمیتوانم با واژه ها تصویرش کنم .
به چشمان نافذ و بشاشت دقیق شدم و
درآن عشق مقدس خودرا خواندم . خواندم که در آن نوشته شده بود ، دوستت دارم ! من
فقط مال تو هستم !
با صدای بلند میگویم :
اوه خدای من ! چی جملۀ زیبا ، چی
جملۀ آشنا و چی جملۀ دلنشین ! این جمله را بارها از زبانت شنیده ام ، جمله یی که همیشه
با شنیدنش امید به آینده دروجودم زنده میشد و اینک آن را در چشمان تو میخوانم .
زمانی که میخواستم در آغوش بگرمیت
و چشمانت را ببوسم ، بیدار شدم . با خود اندیشیدم و زیـر زبان آهسته زمزمه کردم ،
نی ! او دیگر مال من نیست . افسوس که او نخواست کنارم بماند . او بی وفایی کرد .
لیلی بی وفا ! همان روزی که با
نگاه های افسونگرت و چشمان نافذت قلبم را ربودی ، چشمانم از تو وفا میخواست و تو
هم چند روز بعد تعهد وفا برایم دادی که برایم همه چیز بود،همه چیز.اکنون که نه
اشکهایم درتو اثر کرد و نه حرفهایم ، میباید اززندگی ات بیرون روم .
به تو مینویسم لیلی من ! امید
روزی با هم روبرو شویم و این همه نوشته های خودرا برایت با قلب لرزان بدهم . امیدوارم
روزی بفهمی که من دیوانه وار عاشقت بودم .
تقدیم به تو لیلی من ! نامت را
همیشه مینویسم ، چون میدانم که قلبم با حس کردنش و چشمانم با دیدنش و زبانم با
خواندنش تسلی مییابند . »
سرانجام یکی ازشبها توش جگری رنگ را گرفتم و یک
نامه ، که دراول پارچه شعر «بارق شفیعی» ، شاعر عشق وحماسه ها ، که آن را در خور
حال خود میپنداشم و بعد چند جملۀ کوتاه به
این امید که اگر روزی اورا ببینم برایش تسلیم میدهم ، به متن ذیل نوشتم :
« ای کاش با تو هیچ مقابل نمیشدم
ای بی وفا برو که شبستان خاطرم
دیگر نه جای جلوۀ ذوق وصال توست
زآندم که پی به راز پنهان تو برده
ام
کابوس خواب راحتم هر شب خیال توست
ای کاش با تو هیچ مقابل نمیشدم
میخواستم زپرتو پندار تابناک
نور چراغ خلوت اندیشه ام شوی
میخواستم چو مرغ سبکبال آرزو
تا آخرین دیار خدا همرهم روی
اکنون بخویش گریم و بر آرزوی خویش
در آسمان روشن اشعار دلکشم
دیگر نتابد اختر چشمان مست تو
گردیده چهره ات به غبار گنه نهان
خاموش گشته شمع محبت بدست تو
دیگر تو آن ستارۀ رخشنده نیستی
ای بی وفا که شهرت هنگامه خیز تو
مرهون شور عشق من و نالۀ من است
گر بر سر وفای تو شد نام و ننگ من
پاداش آن بدست تو پیمان شکستن است
؟
نی نی تو قدر عشق ندانسته یی هنوز
بگذاشتم تورا به هوس های شوم تو
پنداشتم چنین که نه یی آشنای من
شبها برو به خلوت دیوان پارسا
برهرلبی که خواست لبت بوسه ها شکن
دیگر تو آن فرشتۀ پارینه نیستی
زین بعد بر مزار تمنا کنم فغان
آینده را به ماتم بگذشته بسپرم
دامان دل به اشک غمت شستشو دهم
وز سینه داغ مهر تورا پاک بسترم
دیگر نه اعتماد به هر بی وفا کنم
لیلی بی وفا !
کاشکی فامیلت نامت را،لیلی
نمیگذاشت . بخاطری که نام « لیلی » و « وفا » چنان با خط زرین درکتاب «مکتب عاشقی»
حک گردیده،که با «بی وفایی» سازگار نمیباشد . میترسم «لیلی یی قیسِ مجنون» درآن
دنیا بخاطر «بی وفایی» خودت خجالت نکشیده باشد .
ازاین که به تو دل باخته بودم ،
پشیمان نمیباشم .
کاش اول برایم میگفتی،که چرا ازمن
گریزان شده یی ؟ وباز ترکم میکردی !
نمیدانم چطور نشنیدن صدایت را ،
ندیدنت را ، نبودنت را تحمل کنم !
آیا میتوانم عاشق باشم و ندیدنت
را تحمل کنم ؟
آیا میتوانم از خاطرات گذشته ات
یکسره چشم بپوشم ؟
آیا میتوانم احساسم را در قلبم
خشکاند و فراموشت کنم ؟
نمیدانم چرا چنین بی خبر رفتی !
وچرا چنین بی صدا رها کردی مرا ، وعده هایت را و قول و قرارت را !
ازدورویی ات که با من کردی ، در
مقابلت نفرت ندارم و درآینده نیز نخواهم داشت . اما به قلبم قوت خواهم داد ، که
سرانجام آهسته آهسته فراموشت کند و مایل نباشد ، که در عشق تو بیشتر بسوزد . همین
لحظه با خود اندیشیدم ، که کاشکی زندگی عاشقان مثل زندگی گلها میبود ، که یکجا
میروئیدند ویکجا میمُردند . ولی زود از اندیشه ام پشیمان شدم و گفتم :
نی ، خود لیلی خو گل است ، خدا
هیچگاه عمرش را مثل گل ننماید .
چون عشق ما یکجانبه بود ، از خودت
کدام توقع بیشتر نمیتوان داشت .
ازخواهرخوانده ات سراغت را گرفتم
. او همه حقایق را برایم گفت و اشک ریخت به حال پریشان من و به چشم سر دید که
چگونه از رفتنت ، نبودنت وخبر ندادنت وبا اغیار طرح دوستی ریختنت زار و حیران شدم
.
اگر حرفهایش که برایم گفت ، حقیقت
داشته باشد ، نمیدانم کدام مسایل تورا مجبور ساخته بود تا به سرنوشتم بازی کنی ؟ و
مرا برای رسیدن به هدفت وسیله قرار بدهی ؟
بلی ! به ایستگاه سرویس رفتم و ازخواهر
خوانده ات پرسیدم و او تمام داستانت را برایم قصه کرد .
گرچه عمر دوستی من وتو همچون عمرگلها
کوتاه بود،اما همین لحظه یی که مصروف نوشتن این چند سطر هستم ، وقتی حرفهای تو را
درمدت کوتاه دوستی ام که برایم گفته بودی بخاطر می آورم ، هیچ باور کرده نمیتوانم
که تو همان کسی هستی که تصورش را کرده بودم .
به شریک زندگی ات وفا کن .
خودرا خوشبخت احساس میکنم ، که به
موقع خواهرخوانده ات همه چیز را برایم قصه کرد ، تا بــار دیگر به هر بی وفا
اعتماد نکنم .
خوشبخت باشی . احمد »
اما چندین سال بعد خبرشدم ، که پدرش دریکی
ازولایات،دریک پُست کلان مقرر گردیده بود و « لیلی » و فامیلش به آن ولایت
کوچیده بودند . درحقیقت خواهرخوانده اش یک
داستان دروغی را براه انداخته بود .
یکی از روزها در اتاق خود تنها و با خود چنین در
ستیز بودم :
کاشکی « لیلی » کم دوستم میداشت ولی
دایمی . اما زود به هوش آمدم و با خود گفتم ، چرا من عاشقش باشم ، در صورتی که او
مرا نمیخواهد ؟ چرا بخاطر شکستش اشک بریزم و یادی ازدستهای گرمش را درخاطرم بیاورم
؟ من خو بعد از عاشق شدن همیشه درفکر وصل ، لذت و آرامش بودم اما افسوس که
شکست مـرا به هجر ، غم و اضطراب رهنمون کرد . سرانجام قلم و کاغذ را
برداشتم و یک نامه ، که این آخرین نامه ام به یاد خاطرات « لیلی » بود ،
نوشتم :
« لیلی بی وفا !
امروز میخواهم آخرین حرفهای دلم
را برایت بنویسم . اما دل شکسته ام و نمیدانم که « چی » و به « کی » بنویسم ؟
به تو که بی خبر ترکم کردی و با
رقیب ناآشنایم ازدواج کردی یا به خودم که در دنیای مهجوریت و معصومیت بسر میبرم .
به تو که قلبت گویی ازسنگ بود یا
به خودم که ساده دل بودم . . .
ازدلم که شکستی ، یا از نگاه
افسونگرت ، که با نگاهم آشنا شد ؟
ابتدأ رام شد ، آشنا شد و سپس
رشته مهر گسست و رفت و نا پیدا شد .
از قلبی که مرا نخواست یا قلبی که
تو را خواست ؟
شاید هم اگر درمحکمۀ عشق محاکمه
شویم ، قاضی تورا مقصر نداند و بر زود باوری قلب من که تورا بی ریا و مهربان
انگاشت اتهام بزند .
شاید ازاین که زود دل بستۀ تو شده
بودم و ازهمه وابستگیها بریدم تا تو را داشته باشم ، به نوعی گنهکار شناخته شوم .
شایدهم گناه را به گردن چشمان تو
بگذارند ، که «عشق پاک» مرا نادیده گرفت چون درانتخابش «دورویی» کرده بود .
اما افسوس صد افسوس ، که توعشقمرا
در قلبت حس نکردی و معنایش را ندانستی و
از من بریدی و با اغیار ازدواج کردی . . .
ای کاش هیچگاه نگاهمان با هم آشنا
نشده بود . . .
ای کاش هرگز ندیده بودمت و دل به
تو دلشکن نمی دادم .
ای کاش ازهمان ابتدأ به بی
وفایی تو پی می بردم و درآتش عشق تو نمی
سوختم .
اما امروز می نویسم تا به قلبم
قوت بدهم ، که دیگر با یاد اولین دیدار و خاطرات گذشتۀ مان چشمانم پُر از اشک نشود
.
چون به بیرحمی آن قلب سنگین باور کردم .
لیلی !
می دانی ، که دیگر به «عشق و
عاشقی» بی باور شده ام . . .
و اگر قلبم باز چنین شوق را بکند
، احساسم محاکمه اش خواهد کرد . احمد »
( bia2mob.net/…/8093-(متآثر از ویکی پیدیا ،
میخواهم برایت بنویسم
بلی ! من طعم شکست درعشق که آن را به سرحد جنون رسانده
بودم ، در 21 سالگی چشیدم که چه جانگداز بود . من ، دردنیای غم و اندوه غرق شده
بودم و هیچ کسی به جز خودم نمیتوانست که اشکهای شکستم را از چهره ام بزداید .
جزاین ، مشکل دیگری هم وجود داشت . من باید به درسهای خود نیز رسیدگی لازم که
ناکام نمانم ، میکردم . اما چگونه ؟ روزگاری دشواری بود .
این ، اولین « عشق » ناکام من بود . بلی
! « لیلی » که همواره برایم میگفت ، من هم از دل وجان دوستت دارم و مرا
راستی « مجنون » خود ساخته بود ، با تقرر پدرش در مقام بالا به عشق دروغین
خود پا زد و درذهنم بالای « مکتب راستین عشق و عاشقی » خط بطلان کشید .
بعد از شکست ، همواره دراین فکر بودم که خیر «عشق
واقعی را چطور تشخیص داد ، چگونه به آن نائل آمد و از همه مشکلتر این که چگونه آن
را حفاظت کرد .»(17)
آه ! که شکست درعشق چه درد جانگدازی به همراه
دارد و آیا عاشق شدن یک جانبه انسان را به سرمنزل مقصود رسانده میتواند ؟
راستش را بگویم ، به این سوال همیشه خودم پاسخ
میدادم . پاسخ بسیار روشن .
«هرگز.»
همین «هرگز» بود ، که مرا از غرق شدن
درمنجلاب تباهی نجات داد و « امید به آینده » بود که به زندگی کردن ادامه
دادم .
یک سرودۀ مذهبی که درکتاب آئین زندگی « دیل
کارنگی » نوشته شده آن زمان درخور حالم بود :
« ای پرتو امید ! رهنمایم باش . پیش پایم را
روشن کن . نورامید برهمین اندک بتابان . منظره های دوردست را نمیخواهم،فقط پیش
پایم را روشن کن . همین یک قدم کافی است . »(18)
یک مدت چنان گیچ شده بودم ، که راه را از چاه
تشخیص داده نمیتوانستم . افسرده و رنجور به نظر میخوردم و چهره ام زردرنگ گشته بود
، علاقمندی ام به درسها کم شده بود ، با سپورت وداع گفته بودم ، دود کردن سگرت را
با شدت آغاز کرده بودم . غم شکست درعشق« لیلی » تا مدتی برایم همچون سوختگی
عمیقی ، دردناک بود و به ساده گی نمیشد مداوا شود.فکر میکردم که این ضربه موجب
خواهد شد کـه در چنان عالم مهجوریت و معصومیت فروروم که دیگر هرگز ازآن نجات یافته
نخواهم توانست و فکر میکـردم که شکست در عشق « لیلی » ، آن خاطرۀ تلخی است
تا زنده ام دست از گریبانم بر نخواهد داشت.فکر میکردم زخم بی وفایی اش که در روانم
موجب شد،مانند ضربه یی کشنده مرا میسوزاند.چون درچشمان نافذش همیشه چنان عزم تزلزل
ناپذیری را میخواندم ، که مطمئین شده بودم ، که او شریک آیندۀ زنـدگی ام میشود و
هرگز به عشق خود خیانت نخواهد کرد .
بعد از شکست ، بعضی وقتها دردلم میگشت که شاید«
لیلی »هم ازجملۀ محدود دخترانی فریبکار بوده باشد که باعشوه گری خود جوانان را
فریب میدهند ودرتورخود می اندازد و سرانجام « بدل به عنکبوت خونخوری میشود
که آنها را در تارهایعشقبازی اش همچون مگس بی دفاعی میبلعد.»(19)
بلی ! شکست مرا چنان متأثر ساخته بود که « درآغازین
سپیدۀ سحرهنگامی که سرزمین هنوز دربقایای رویأ غرق میبود و نه انسان و نه حیوان
هنوز فعالیت روزانه را شروع نکرده بود ، بیدار میشدم.چهره ام حالت جادوزدۀ کسانی
را گرفته بود که درخواب راه میروند و گویی یک قرن خستگی بر فروغ جوانی شان سایه
افکنده باشد .»(20)
حتیدرهمان سپیدۀ سحر که بیرون قدم زدن میرفتم ،
نسیم روحپرور ، دلشادکننده و آرامبخش برایم تسلی داده نمیتوانست . ولی با وجود این
همه به خود تلقین میکردم که :
« بیچارگی این نیست که انسان شکست خورده باشد ،
بلکه بیچارگی واقعی این است که نتواند شکست را تحمل کند . »
یک مدت زمانی را دربر گرفت تا به حالت نسبتاً
عادی البته نه اولی باز گشتم و با خود گفتم :
« عاشق که راه مقابله با شکست درعشقش را نداند ،
تیشۀ اجل ریشه اش را برمیکند وجوان میمیرد . »
خوانده بودم که درشکست میباید :
« حقیقت را درک کرد ، آنرا تحلیل و بررسی کرد
وتصمیم گرفت و برای به اجرأ درآوردن آن اقدام کرد . »
بعد تصمیم گرفتم که :
« زندگی خو با تمام مشکلاتش زیباست . میباید با
مشکلاتش مبارزه کرد . »
به اندرز نیچه که گفته بود :
« هنگام ضرورت نتنها مشکلات را بپذیر ، بلکه
آنها را دوست بدار ! »
گوش فرا دادم ودیگربسیار زیاد غمگین نبودم ، یاد
گرفتم کـه :
« گاه مبارزه با شکست درعشق ، ازخود عشق
قدرتمندتر است . »
دیگر ازعشق و عاشقی توبه گار بودم . به دخترها
یا هیچ نگاه نمیکردم و یا هم کوشش میکردم که همراه شان هیچوقت چشم به چشم نشوم ،
جوان باریک اندام ، رنگ پریده و لاغر جلوه میکردم . اما در قلبم همیشه برای «
لیلی »بی وفای خود دعا میکردم چون روح و روانم همیشه چنین است که همواره عاری
از دشمنی و خصومت میباشد .
« بلی ! دعا میکردم که ، خدایا !
لیلی مرا به مرادش برسان که با جوان دلخواه خود شریک زندگی شود . این دعایم به
اساس گفتۀ خواهرخوانده اش که البته یک داستان دروغی را جعل کرده بود ، قبول گردیده
بود . دعاهای دیگرم که در زندگی فامیلی خود موفق باشد ، نیز برایم قابل تشویش نبود
. چون در ظرف یکسال معرفت ما ، سجایایی را که در وجودش یافته بودم ، به جز از چهرۀ
خندان و متبسم ، حتی یکبار هم پیشانی ترشی ، بهانه گیری ، حسادت ، نق زدن . . . را
در کرکترش سراغ نداشتم و مطمئین بودم که همچو زن ناپلئون سوم و محدود زنانی با نق
زدن کانون گرم خانوادۀ خودرا برای شریک زندگی خود به جهنم مبدل نمیسازد . اما در
مورد شوهر آینده اش دعا میکردم که خدایا ! یک جوان نیک صالح را نصیبش بگردان
وازجوان شرور وبدخوی نجاتش بده . »
ازهمان زمان ، من در برابر زندگی زنا شویی
دیدگاه دوگانه داشتم :
یک دیدگاه از رواجهای سنتی جامعه ما ، که اکثریت
مردها در برابر شریک زندگی خود از دهشت و بربریت کار میگیرند.یعنی نظام«
مردسالارانه یی » که دربیشترین مناطق کشورما منجملـه ولسوالی ما وقریه های ما
رواج داشت،عواطف مراخدشه دار میساخت و از لحاظ اخلاقی مورد قبولم نبود و دیدگاه دیگرم در برابر یک کمیت ناچیز زنانی
بود ، که با نق زدن خود کانون خانوادۀ خودرا همچـو موریانه میخورند .
به اساس همین دیدگاه ها ، من از اول در برابر
ازدواج ، بسیار حساس بودم و هـراس داشتم که در«دام» یک زن« نق زن »
نه اُفتم .
دیری نگذشته بود ، که دوباره خودرا کمی آرام
نمودم . سرشاری جوانی خودرا از سر شروع کردم و شوخی های جوانی دوباره آغاز گردید
.
بلی ! سال 1352 ما شش نفر دریک اتاق زندگی میکردیم.بعضاً
چاشتانه ازکانتین لیلیه نقل میخریدیم و همراه چای مصرف میکردیم . یکی از روزها ما
پنج نفر بین خود فیصله کردیم ، که بیائید به « نادرشاه » میگوییم که چرا هر
روز پول جمع کنیم و از کانتین نقل بخریم . بهتر است قرعه کشی نماییم ، نام هرکس که
اصابت کرد به کانتین برود ، ازپول خود نقل بخرد وبیاورد . موضوع را به «
نادرشاه » گفتیم اوهم قبول کرد . به اساس فیصله قبلی ما پنج نفر ، میباید درهر
شش ورق نام « نادرشاه » نوشته میشد که درهرصورت قرعه به نام او اصابت میکرد
. این مطلب سه روز کاری أفتاد و «نادرشاه» بیچاره هرسه بار به کانتین رفت و
از پول خود نقل خرید و به اتاق برگشت .
اما چهارم بار که قرعه کشی کردیم او با تعجب گفت
:
ـــ نی ! این هیچ امکان ندارد ، که من این قدر
کم طالع باشم . من تمام ورقه ها را چک میکنم .
ما برایش گفتیم :
ـــ درست است !
زمانی که ، ورقه ها را چک کرد و دید که در تمامی
ورقه ها نام خودش نوشته شده با عصبانیت گفت :
ـــ شما مجبور هستید 25 روز باقیمانده این ماه
را نقل بخرید و من یک پول هم نمیپردازم .
این برای شما فریبکارها یک مجازات است .
همۀ ما ، ازیک طرف میخندیدیم و ازطرف دیگر برایش
میگفتیم :
ـــ درست است ! درست است ! به سرچشم ، ما این
کار را میکنیم .
درهمین سال یکی ازهم صنفی ما بنام « دلاور »
که به بازی لاتری زیاد علاقه داشت و هرماه یک ورق لاتری میخرید ، درگیر یک بازی
خطرناک ما افتاد . یکی ازهم اتاقی هایش همراه ما پنج نفر دست را یکی کرد تا نمرات
لاتری اش را بدست بیاوریم . روزی که « دلاور » برای لاتری خریدن رفت ، ما
بین خـود فیصله کردیم که باید ما هم لاتری بخریم . شام به اتاق « دلاور »
رفتیم و برایش گفتیم که ما هم لاتری خریده ایم.ورقه های لاتری را یکی به دیگری
نشان دادیم و به همین بهانه به اساس فیصلۀ قبلی هرکدام ما از چپ به راست دودو نمرۀ
لاتری اش را حفظ کردیم.روزی که قرعه کشی لاتری صورت گرفت و جایزۀ ممتاز مشخص گردید
، دو نفر ما نزد یک تیپست که دوست ما بود رفتیم و از او خواهش کردیم که مطابق
نمونۀ دور قبلی به ترتیب ، جدول قرعه کشی را تیپ نماید و نمرات« دلاور » را
در صدرجدول یعنی جایزۀ ممتاز درج کند . او هم قبول کرد و لست را ترتیب و برای ما
تسلیم داد .
حوالی
شام به اتاق« دلاور » رفتیم و گفتیم:
ـــ « دلاور » خبر داری ، امروز قرعه کشی
لاتری صورت گرفت .
اودفعتاً سوال کرد :
ـــ کدام یکی از شما شهر رفته بودید ؟ جدول
نمرات لاتری را آورده اید ؟
ما برایش گفتیم :
ـــ بلی ما شهر رفته بودیم و از قرطاسیه فروشی
جدول را گرفتیم . اما چندانی طالع نداشتیم ، فقط تاوان نکردیم .
او عاجل تقاضا کرد :
ـــ لطفاً جدول را برای من بدهید ، که من هم
لاتری خودرا همرایش سر بدهم .
ما گفتیم ، چرا نی ؟ جدول رابرایش تسلیم دادیم و
همرایش خداحافظی کردیم و به اتاق خود برگشتیم .
دوساعت بعد هم اتاقی اش آمد و گفت :
ـــ دلاور در بستر خود لاتری خودرا با نمرات
مقایسه کرد و مطمین گردید که برندۀ جایزۀ ممتاز لاتری گردیـده است . اما بعد از
نیم ساعت چهره اش چنان سرخ گشته که میترسم سکته نکند .
ما برایش گفتیم :
ـــ عاجل به اتاقت برگرد و مواظبش باش . اگر احساس
کردی که خطر تهدیدش میکند ، عاجل برای ما اطلاع بده که یک چاره سازی کنیم .
اما « دلاور »که یک جوان قوی هیکل بود ؛
چندین بار به بالکن رفته بود ؛ هوای تازه را تنفس کرده بود و طبع خودرا راست ساخته
بود . صبح بعد از صرف ناشتا برای هم اتاقی خود گفته بود ، که من در شهر کمی کار
دارم و یک ، دوساعت بعدتر به درسها می آیم . اما او راساً به ریاست سره میاشت
مراجعه کرده بود و مدعی گردیده بود ، که برندۀ جایزۀ ممتاز لاتری میباشد . در
مقابل ریاست سره میاشت برایش گفته بود ، که نخیر ! نمرات جایزۀ ممتاز این نمرات
نیست و نمرات دقیق را برایش نشان داده بود .
« دلاور » متوجه گردیده بود،که فریب یک بازی همسنهای خود
را خورده است ؛ دوباره به پوهنتون برگشت ؛ با بسیار عصبانیت تا سرحد حرفهای رکیک
با ما برخورد کرد و وانمود ساخت که :
ـــ من ازدست شما به ریاست پوهنتون شکایت میکنم
، من عارض میشوم،شما اصلاً دسیسۀ کشتن مرا ترتیب داده بودید.اگر من سکتۀ قلبی
میکردم ؟ اگر من سکتۀ مغزی میکردم ؟ این یک شوخی گفته نمیشود ، بلکه حماقت محض
است.شما درحقیقت به حیات من بازی کردید . . .
ما ، دراول سکوت اختیار کردیم و گذاشتیم تا یک
کمی آرام گردد . بعداً تا دوهفته سبب آزارش میگردیدیم و برایش میگفتیم :
ـــ خوب « دلاور جان » ! بخیر چی وقت
موتر میخری ؟ چه وقت خانه میخری ؟
سرانجام او پیشنهاد کرد که :
ـــ بیائید این بازی را بس کنیم ، ورنه مجبور
خواهم شد همراه شما برخورد فزیکی نمایم .
بعد از آن ، ماهم از آزار دادنش دست کشیدیم .
بلی ! همچو شوخی های جوانی بین ما وجود داشت ،
که بعضی اوقات سبب شکررنجی نیز میگردید . برادرم « عمران جان » قصه میکرد
که :
ـــ ما چهار نفر درلیلیه دریک اتاق زندگی میکردیم.هرچهار
ما بین خود زیاد صمیمی بودیم . اما از بین ما ، دونفر بنامهای « سمیع » و « فتاح »
از برادری و دوستی زیاد لاف میزدند ، ولی درغیاب علیه یکدیگر کمی تبلیغ سو نیز
مینمودند .
« فتاح » یک روز گفت :
ـــ رفاقت و دوستی من و « سمیع » یک نمونه
میباشد . من افتخار میکنم که مثل« سمیع » دوست و رفیق دارم .
ما برایش گفتیم :
ـــ « فتاح جان » ! خودت درست میگویی . اما بعضی
وقتها « سمیع جان » به آدرس خودت یگان حرفها را میزند ، کـه در دوستی و رفاقت جای
شایسته ندارد .
او
حرفهای ما را قطع کرد و گفت :
ـــ شما به « سمیع » تهمت میبندید . او هرگز
چنین غلطی را مرتکب نمیگردد .
ما
برایش گفتیم :
ـــ درست است ! خیر فردا ده دقیقه وقتر به اتاق
بیا و درالماری لباس خودرا پنهان کن . زمانی که « سمیع » آمـد ، ما درمورد خودت از
نزدش میپرسیم و خودت بشنو که او درموردت چی میگوید .
او قبول کرد و فردا ده دقیقه وقتر به اتاق آمد و درالماری خودرا
پنهان کرد . موقعی که « سمیع » آمد ، ما از نزدش سوال کردیم :
ـــ اوه ! « سمیع جان » ، تنها آمدی ؟ « فتاح
جان » چی شد ؟ شما خو همیشه یکجا می آمدید ؟
« سمیع » گفت :
ـــ من از او دَیدو چی خبر دارم . او خو تمامی
روز لَدر لَدر اینطرف و آنطرف میگردد . نمیدانم که او چی را گم کرده است که در
جستجویش است .
« فتاح » از بسیار وارخطایی که مبادا « سمیع »
بیشتر چتی گویی کند ، از الماری لباس بیرون شد و به « سمیع »گفت :
ـــ چرا ، این حرفها را به آدرس من گفتی ؟
حاصلقول و قرار من و تو همین بود و بس .
« سمیع » که رنگش مثل زردچوبه ، زرد گشته بود ، فقط به
ما گفت ، که :
ـــ این کار ازکردن نبود و خوب کار نکردید .
بهتر بود مرا میکشتید ولی این کار را نمیکردید .
با گفتن همین چند کلمه ، ازاتاق خارج شد و
تقریباً دو ــ سه هفته با هیچ یکی ما حرف نمیزد تا ما با عذر و معذرت خواستن او را
راضی ساختیم و هردوی آنها را دوباره آشتی دادیم .
بلی ! شوخی های جوانی تقریباً اولین شکست درعشقی
که کشتی رویأهای مرا روی صخره های حقیقت درهم شکسته بود ، به فراموشی سپرد . بعض
وقتها که چشمانم ناخودآگاه به یک دختر دوخته میشد ، عاجل به خود میگفتم :
ـــ « احمد » ! بیاد بیاور آن روزها را ،
که چهرۀ غمزده ات را هر«کس و ناکس»میدید و سوال پیچت میکرد .
زود شوق درونی خودرا فروکش میکردم و به ندای درونی خود پاسخ میدادم ، که باید
تلاش نمایم تا بار دیگر درگیر نگاه های افسونگر کدام « دختر بی وفا » نه
اُفتم .
اما این بار نگاه سحرآمیز یک دختر دیگر کاری
خودرا کرده بود و من هم دل باخته بودم. بلی ! بار دوم در کوچۀ خود ما درگیر
طلسم جادویی عشق گردیدم .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ــ انوره دوبالزاک ، زن سی ساله ، ترجمۀ ادوارد
ژوزف ، چاپ سوم ، تهران ، 1368 ، ص ــ 17 .
2 ــ ایزابل آلنده ، به سوی پایتخت ، ترجمۀ رضا
منتظم ، تهران ، 1383 ، ص ــ 13 .
3 ــ انوره دو بالزاک ، زن سی ساله ، ترجمۀ
ادوارد ژوزف ، چاپ سوم ، تهران ، 1368 ، ص ــ 17 .
4 ــ داکتر اسدالله حبیب ، انفجار ، بلغاریا ،
1389 ، ص ــ 48 .
5 ــ ایزابل آلنده ، به سوی پایتخت ، ترجمۀ رضا
منتظم ، تهران ، 1383 ، ص ــ 132 .
6 ــ همان کتاب ، ص ــ 133 ، 140 .
7ــ انوره دو بالزاک ، زن سی ساله ، ترجمۀ
ادوارد ژوزف ، چاپ سوم ، تهران ، 1368 ، ص ــ 93 .
8 ــ همان کتاب ، ص ــ 94 ، 95 .
9ــ همان کتاب ، ص ــ 96 .
10ــ همان کتاب ، ص ــ 97 .
11 ــ ایزابل آلنده ، به سوی پایتخت ، ترجمۀ رضا
منتظم ، تهران ، 1383 ، ص ــ 97 .
12 ــ فهیمه رحیمی ، روزهای سرد برفی ، تهران ،
1385 ، ص ــ
13 ــ انوره دو بالزاک ، زن سی ساله ، ترجمۀ
ادوارد ژوزف ، چاپ سوم ، تهران ، 1368 ، ص ــ 106 .
14 ــ همان کتاب ، ص ــ 99 .
15 ــ ایزابل آلنده ، به سوی پایتخت ، ترجمۀ رضا
منتظم ، تهران ، 1383 ، ص ــ 96 .
16 ــ داکتر اسدالله حبیب ، انفجار ، بلغاریا ،
1389 ، ص ــ 54 .
17 ــ ایزابل آلنده ، به سوی پایتخت ، ترجمۀ رضا
منتظم ، تهران ، 1383 ، ص ــ 45 .
18 ــ دیل کارنگی ، آئین زندگی ، ترجمۀ محمدرضا
اکبری بیرقی ، تهران ، 1384 ، ص ــ 20 .
19ــ ایزابل آلنده ، به سوی پایتخت ، ترجمۀ رضا
منتظم ، تهران ، 1383 ، ص ــ 83 .
20ــ همان کتاب ، ص ــ 14 .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قسمت بعدی ــ قصۀ رابعه .
June 18th, 2013
برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
- جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر)بیم و امید
- يحيي دبيركابينه ى ما
- مترجم نگين كارگرداستان«تغییر تدریجی»
- الحاج الھام الدین قیامافغانان یو
- جوهرفروشفروغ از لندن
- جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر)جادوگران...
- فروغ ازلندنبیگنه
- يحيي دبيردموكراسي
- (طنز) از . ز. رزمیخصوصیات یک زن گوسفندی و خوب کاری و باری و ...
- مسعود حدادبس کنید
- ترتیب کوونکی : انجنیر عبدالقادرمسعودزما ګرانه وطنه
- عبدالله « وفا »شب یلدا
- نوشته نذیر ظفرسوخت میهن کس نگفت کار منست
- فروغ از لندن آلوده دامانی
- ف. بریخطاب به کرزی
- پوهاند دوکتور م.ا. زيارله نويو سپېدو سره راټوکېدلی ((سحر))
- مسعود حدادیاد پدر
- مولانا کبیر فرخاریشب یلدا
- محمد اسحاق ثنااشک
- داکتر عزیز فاریابیشادروان استاد سید محمد (دروگر )
- انجنیـر خلیـل الله روؤفـیمخاطبــم شمائیــد
- فروغ از لندنآتش افروخت
- نوشته: نذیر ظفرصیاد
- فروغ از لندنقصرِستم
- دکتر بیژن بارانحافظه در شعر فروغ
- نوشته نذیر ظفر بیادت
- زلیخا پوپلدوست دارم این وطن را
- نوشته :جنیدمعمارزادهسرګذشت
- شاعر : عبدالغفور لیوالبارانونه او ډيوې
- دکتر حمیدالله مفیدبه بهانه ای ۸۰۹ مرگ روز استاد سخن
- نوشته نذیر ظفرتاریک
- زلمی رزمی درام زن افغان درسه پرده :
- زلمی رزمیسنگسار
- مسعود حداد به مهدی شما قسم
- امین آريبلريشه
- نوشته نذیر ظفرمرا ببخش
- انجنېر ظهورالدين انديشلغمان__ استراخان
- شاعر : عبدالحمید ماشوخیلغزل
- عبدالله وفا «عمر ما چون نوح در اندیشه توفان گذشت »
- جعفرمرزوقی (برزین آذرمهر)بی تو...
- مسعود حدادبیاد جان باختگان المار
- محمد اسحاق ثناجام غرور
- نوشته نذیر ظفرکنار یار
- نوشته نذیر ظفردروغ بود
- مولانا کبیر فرخاریزبان گهر بار دری و خرم
- نوشته نذیر ظفربیگانه
- مسعود حدادلاله زار من چه شد؟
- الحاج الھام الدین قیامدکابل خوب
- عبدالله وفا گریه آبشار
- نوشته داکتر حمیدالله مفیدکاکا گریزی
- ناهيدبشردوستسمفونى خنده
- عزیزه عنایت خورشید صلح
- مسعود حدادرویا
- محمد اسحاق ثناکج
- الحاج الھام الدین قیامګاوندیه!
- یکونکی پوهندوی اصف بهاندڅه کړمه خدایه چې دغم دپاسه غم دی
- الحاج الھام الدین قیام!کاشکی
- نایابهغه ماښام راته بیا بیا یادیږي
- مسعود حدادغیابت
- انجنیر عبدالقادرمسعود ارواښاد ډاکتر حنیف بکتاش د پښتو ادب نوښتګر، انځورګر او پر ښکلا مین شاعر
- علی کریمیچند پرنده
- مولانا کبیر فرخاریخـــــــــــــــــــــزان
- از: پوهندوی شیما غفوریافق گـُنگ
- نوشته : نذیر ظفرماه محرم ماه حسین علیه السلام
- دکتر بیژن بارانشخصیت اجتماعی شاملو
- اکرامایه های زمینی
- مسعود حداد یاد شهید
- ف.بریمدعیان رهبری
- ع. بصیر دهزادچند قطعه شعر انتخابی
- عبدالله وفا خاک گردِ پا
- صحبت با جناب واحدی صاحب
- نوشته نذیر ظفر شکایت زندانی کابل
- لیلا فرجامیآخرین خورشید
- محمد اسحاق ثناآشفته مو
- نوشته نذیر ظفردست شاعر
- انجنیرعبدالقادرمسعودښاغلی عبدالوهاب سرتیر
- دکتر بیژن باراناختلال شخصیت شاعر
- شادی شریفیانداستان پناهنده
- نوشته از: پوهندوی شیما غفوریپیام مسافر نو
- الحاج الھام الدین قیامڅلوریځه
- نوشته نذیر ظفر ملول
- صالحه وهاب واصلدو عید
- عبدالو کیل کوچی جایگاه طنز در ادبیات دری
- احمد شکیب جانبازیاد وطن
- ترتیب کوونکی : انجنیرعبدالقادرمسعودد ژوند کاروان
- محمد اسحاق ثنا عید
- زمستان
- نوشته نذیر ظفر آرزوی عید
- مختار تاجزیدر کمینگاه نگاهش
- رسول پویانعید قربان
- داوود اکمل احمدیعید بر همگان مبارکباد...
- الحاج الھام الدین قیامدسولی اختر
- عبدالو کیل کوچی عید قربان
- ف.بریرنج مردمان
- نورالدین همسنگرعید قر بانم نگر
- نوشته نذیر ظفررای میدهیم
- علی کریمیرویایی یک پروانه
- نوشته از پوهندوی شیما غفوریزخم اجل
- دکتر بیژن باران مشعر در شعر
- محمد اسحاق ثناغرور
- شاعر : صدیق کاوون توفانيگاونډیه
- از قلم فضل الرحیم رحیمنامه ء پسر به پدر اش !!!!!
- نوشته نذیر ظفرسنگلاخ عشق
- الحاج الھام الدین قیامغالمغال
- شاعر : غني خانمینه او حسن
- دكتر بيژن بارانتبلور اختلالات روحي در 5 شاعر معاصر
- عبدالله وفابازار این زمانه دِگر رنگ و بو گرفت
- نوشته نذیر ظفر بد نبود
- بهروز مطلبزادهاشک شاعر …
- فروغ از لندندرتک و تاز است
- دکتر بیژن بارانشعر و فکر
- نوشته نذیر ظفرخواب
- علی کریمیغفلت های روزمره
- ترتیب کوونکی : انجنیر عبدالقادرمسعودد دوکتور نجیب الله د اوولسم تلین په ویاړ انځوریز شعرونه
- مولانا کبیر فرخاریبیدار دل
- مسعود حدادافسر تخم فروش
- فروغ از لندنانباز
- پوهندوی شیما غفوریچشم به راه
- عبدالله وفابه قهرمانان جنوب آسیا
- مختار تاجزیاز عمق زمین و یا فضا آمدهام ؟
- نوشته نذیر ظفرعاشقانه بگو
- ترتیب کوونکی : انجنیرعبدالقادرمسعودله زمانې سره یو ځای
- کریمیقصه ای که راست بود
- نوشته نذیر ظفر نادم
- الحاج الھام الدین قیامڅلوریځه
- شاعر : ارواښاد استاد ګل پاچا الفتد ښکلیو خیال
- فروغ از لندن درجستجویِ دفترِعُشاق
- دکتر بیژن باران بلاغت در شعر
- نوشته نذیر ظفرمرجع الهام
- فروغ از لندناُمید وارگریه کنیم
- عبدالله وفااشک بی اثر
- نوشته نذیر ظفرمطرب
- مسعود حدادببخشیدم خدارا
- دکتر بیژن بارانشعر- کارکرد مغز
- فروغ از لندنرِندانه پُرس
- مسعود حدادنماد گُل
- مولانا کبیر فرخاریازمون
- فروغ از لندن بَردل نشانه بود
- نوشته نذیر ظفر فدای شکار
- طنز کوتاه: نوشته داکتر حمیدالله مفیدخبر
- عبدالله وفاآواره گان
- فروغ از لندنعلی اصغر
- لیکونکی: ن.س. محجوب دلیکوال یاد
- شاعر : عبدالباري جهانيغزل
- مسعود حدادشنیدم
- فروغ از لندنغلامم نوکرانِ نوکرم را
- نوشته نذیر ظفریادت
- نورالدین همسنگرملک بی قانون
- مسعود حدادنمی دانم چه خواهد شد
- فروغ ازلندندودازسُخن برآید
- شاعر : ارواښادملنګ جانمقام
- زيارراڼه توري
- شیما غفوریاوزان حق*
- نوشته نذیر ظفرتصادفی
- فروغ ازلندننه زرازِغُنچه دانم
- نوشته نذیر ظفرحب وطن
- شاعر :ارواښاد غني خانپلوشه
- نوشته : دکتر حمیدالله مفیدحلال است یا حرام؟
- عبدالکبیر کاکړمیړانه
- فروغ از لندنمُشتِ خاک و ریگ
- مولانا کبیر (فر خاری)حکایت ها
- اناهیتا محبوبحیله
- نوشته نذیر ظفروطن
- فروغ از لندنمحتاج عصا شد
- مسعود حدادنالۀ زن
- فروغ از لندن ازدهانِ قندِ ماست
- سید احمد ضیا نوریعشق در بیشه اندیشه حضرت مولانا
- رسول پويانفرهنگ ستيزان تمدن گريز
- اسحاق ثناآزادی
- نوشته نذیر ظفربگریم
- انجنېر ظهورالدين اندېشآزادی
- فروغ از لندن بوریایِ فقر
- پوهندوی شیما غفوریآزادی
- مسعود حدادخدا اینجاست
- فروغ گردوغُبارِحادثه
- فروغ از لندن آهنگِ سفر
- اناهیتا محبوبجفا
- سلیمان راوشدرنگی بر نقد و نظر ِ یک شعردوشیزه کریمه شبرنگ
- Sumaia Frotanسرزمين خسته ام
- مختار تاجزیفلک
- نوشته نذیر ظفرپیام عید
- مسعود حداد ما وکیلیم ما وکیل
- الحاج الهام الدين قياماختره
- نورالدین همسنگرمژدهء عید
- عبدالو کیل کوچی جشن آزادی وعید رمضان
- فروغ ازلندنخدایاچه کنم
- نوشته نذیر ظفریادم رفت
- مولانا کبیر فرخاریهیولای ستمگستر
- دکتر بیژن باران تنانگی شعر زن خاور میانه
- مهران زنگنهشاهزاده و سیاه
- مهران زنگنهتنهایی (1)
- مهستی شاهرخینگاهی به رمان«هیچکس«از مهران زنگنه
- فروغ از لندن درلوحهٔ تقدیر
- مسعود حدادشِکوَه
- مختار تاجزیسکوت
- حمیدالله مفیدپاسداری از زبان
- شاپوراحمديگزيدهاي از شعرهاي الكساندر پوشكين
- نوشته نذیر ظفرامیدوار
- نورالدین همسنگردام حریص
- فروغ از لندن هریک تبر بدستیم
- داکتر مراد( تأسف )
- سلیمان راوشبانو کریمه شبرنگ یا هودج نشین کاروان ابریشمین راه شعر و اندیشه
- دکتر بیژن باران نقد ساختاری پرستوهای شهلا
- مختار تاجزیملای علم ستیز
- مسعود حدادچه باید کرد
- اناهیتا محبوبروژی
- الحاج الهام الدين قيامګيله من
- شاعر : عبدالحمیدماشوخیلغزل
- فروغ از لندن گلابت میتوان نامید
- ضیاالدین همت ملته ښایسته رنګین غزل یې
- مسعود حدادحیف می
- نوشته نذیر ظفردر پر تو نور
- فروغ از لندنهمچوگلعذارانی
- نویسنده: سید تمیم بهارمرده سرگردان
- نوشته : نذیر ظفرخواست دل
- مسعود حدادسنت شکن
- محمد اسحاق ثنادرد وطن
- فروغ ازلندنزُلفِ چلیپا
- نوشتۀ داکترمراد( پیرپسرِخودپسند )
- نوشته نذیر ظفرمداوا
- فروغ از لندنمُبتلای عشق
- عبدالو کیل کوچیشاه وشبگرد
- بیژن بارانشکوفه
- اناهیتا محبوبانصاف
- مختار تاجزیذوق هستی
- مولانا کبیر فرخاریکوره ی کباب
- انجنیر حفیظ ا له حازمفقط اگربدانم
- محمد اسحاق ثناجلوه حسن
- نبشتۀ داکتر مراد«دکتور»و«پیردختر» اش(1)
- الحاج الهام الدين قيامدمينې پور
- اناهیتا محبوببال شکسته
- از دکتر حمیدالله مفیدگذر شتابنده بر گزیده ای شعری«باغ در پاییز» اثر بانوی گهر نگرکریمه ملزم پرکار
- نوشته نذیر ظفررنگ پیری
- فروغ ازلندنکبابِ ازجگر
- ( زلمی رزمی ) ابر و باران بهار
- عزیزه عنایت امیردانشمند، نظام الدین علی شیرنوایی !
- فروغ ازلندنتوسنِ جهل
- دکتر بیژن باراننقد رمان دکتر محمود صفریان
- نوشته نذیر ظفرنیافتم
- اناهیتا محبوبثنا
- اناهیتا محبوبجانان
- محمد اسحاق ثنازخم زندگی
- دکتر بیژن بارانعشق
- فروغ از لندندرجاده های جبرِزمان
- یونس عثمانیتضرع
- مختار تاجزیمقام عرش
- ف. بریزخود بیگانگی
- شاپوراحمدياسفار
- الحاج الهام الدين قياموايي سوله
- مختار تاجزی چور
- فروغ ازلندنآینه دار
- نوشته نذیر ظفر حیران مانده ام
- نویسنده : داکتر مراداز « لیلی » تا « نازی »بخش نهم
- نویسنده : داکتر مراداز « لیلی » تا « نازی »بخش هشتم
- نویسنده : داکتر مراداز « لیلی » تا « نازی »بخش هفتم
- نویسنده : داکتر مراداز « لیلی » تا « نازی »بخش ششم
- نویسنده : داکتر مراداز « لیلی » تا « نازی »بخش پنجم
- مختار تاجزیمباد
- حسنیه عثمان داودملال
- نویسنده : داکتر مراداز « لیلی » تا « نازی »بخش چهارم
- اناهیتا محبوبملگرتیا
- فروغ ازلندن کرانه هایِ اُمید
- نوشته : نذیر ظفرچشم امید
- از محمد ضیا، ضیاقلم
- شاعر : افضل ټکورغزل
- شاعر اسدالله زمرید وطن د مور اولاد
- نورالدین همسنگراحساس تند
- مختار تاجزیو اینبار خنده میکنم ......
- نویسنده : داکتر مراداز « لیلی » تا « نازی » بخش سوم
- الحاج الهام الدين قيامافغانه
- مولانا کبیر (فرخاری)روز پدر را گرامی میداریم
- مختار تاجزی« گریه میکنم »
- اناهیتا محبوبوطن پریژدم
- فروغ ازلندنخراب شوی
- مسعود حداددروغ است
- هادی عروس سنگمرد بیباک
- محمد اسحاق ثناپدر
- نویسنده : داکتر مراداز « لیلی » تا « نازی »
- نــــگارنده : مــــــــــاریـــــــا داروبه پاسخ محبتهای بی پایان استاد کهزاد گرامی ! ...و مجموعه جدید شان
- یعقوب منګلخماري سترګي
- یونس عثما نیگاوسنگها
- بوسه جوانی نوشته نذیر ظفر ورجینیا
- دکتر بیژن باراننقد ادبی ساختاری
- فروغ از لندنسوخت
- الحاج الهام الدين قيامپوښتنې اوغوښتنې
- از قلم فضل الرحیم رحیم خبرنگار آزادگل لالا ترک وطن می کند !!!
- رحمت الله روند پوشکین شاعر بزرگ وبنیانگذار ادبیات زبان روسی
- مسعود حدادبت دلخواه
- فروغ از لندنپای انصاف
- از قلم : فضل الرحیم رحیمساعات تیری ریئس ، در طول یک روزکاری !!!
- ف. بریاسرار خلقت........
- دکتر بیژن باران زیبایی شناسی شعر-1
- یونس عثمانی گمشده
- عزیزه عنایتبزم عاشقــان
- انجنیرعبدالقادرمسعودد ښاغلی صدیق کاوون توفاني انځوریز شعرونه
- شیما غفوریبر خیز ای زن
- مسعود حدادخسته ام
- یعقوب منګلدآسیادزړه ګلشن
- نوشتهء نذیر ظفر امید واری
- فروغ از لندن پرچمِ قوم وقبیل
- منیر سپاسدر حضور مولانا
- مسعود حداد مرغ هما
- محمد اسحاق ثناطلب عشق
- فضل الرحیم رحیم تکرار
- نوشته نذیر ظفرلا فوک
- فروغ از لندن بعزمِ کویِ یار
- نورالدین همسنگردیو را از پا فگن
- اناهیتا محبوبیا خدا یا
- لیلا فرجامیپیش از خداحافظی
- الحاج الهام الدين قيامپنجابه
- مسعود حدادمن زنسل دیگرم
- نوشته نذیر ظفر عادت کرده ام
- فروغ از لندن مَیِ ناب
- نو شته نذیر ظفر یاد میهن
- اناهیتا محبوبدیوانَگی
- فروغ از لندن ارجمندی
- عبدالله وفا نورستانی گُردان سر زمین من
- یونس عثمانی باران
- مترجم ليلي مسلميداستان«نقطه روشن
- انجنیر عبدالقادرمسعودارواښاد ملنګ جان زموږ دهیواد خوږ ژبې، حماسي او اولسي شاعر
- محمد اسحاق ثناحادثه
- اناهیتا محبوبترانه وطن
- اناهیتا محبوبجور روزگار
- نویسنده: عبدالجمیل شیرزادمولوی پنجره ی به سوی بی نهایت
- نوشته نذیر ظفر دو بیتی های خونچکان
- فروغ از لندنشهیدِ شاشهید
- امان الله سېلاب ((ساپی))آزاد ژوند
- حسنیه عثمان داوددیورند
- فروغ ازلندن خاکِ نیاکان
- نوشته نذیر ظفر بهانه
- اناهیتا محبوبقسمت نشد
- حسن پیمانمقام زن،مقام مادر است
- یونس عثمانی سنگستان
- لطیف کریمی استالفی« شرمنده ام »
- پروین اعتصامیاشک یتیم
- از مرحوم محمد ابراهیم کوهی لشکریسه قطعه شعر در وصف مادر
- مادرمولانا کبیر (فرخاری)
- الحاج الهام الدين قيام مور
- فروغ از لندنمادرازدستِ من وجبرِزمان میسوزی
- م-اسحاق ثنامادر
- نوشته نذیر ظفرپشت ما نگرد
- اناهیتا محبوبدیشب
- ف.بریاز همه بهترین
- نو شته نذیر ظفر غنچه
- محمد اسحاق ثنا نوید وصل
- اناهیتا محبوبیار دل جو
- فروغشام هجران
- دکتر بیژن بارانشهر زمان
- انجنیرعبدالقادرمسعودشهیدامان الله سیلاب( ساپي ) دلوړتفکراوسپیڅلي احساس شاعراولیکوال
- یونس عثمانی عزم
- اناهیتا محبوبمینه
- فروغ ازلندن مردِ سفاک
- محمد اسحاق ثناتخم نفرین
- نوشته نذیر ظفر دل فروش
- فروغ از لندنعالمی یک رنگی
- انجنیر ظهو رالدین اندیشد انقلا ب خصلت
- مولانا کبیر فرخاریپاسخ به یک هرزه گویی
- فروغ ازلندن مُستزاد
- عبدالوکیل کوچیکار گر
- نوشته نذیر ظفرمنت کش
- جعفر مرزوقی ( برزین آذرمهر )سپاه ماه مه
- شعر ـ از یونس عثمانی خواب
- هادی عروسسنگننگ تاریخ
- سید احمد ضیا نوریاستاد خلیل الله خلیلی
- اناهیتا محبوبغوغا
- فروغ ازلندن پرستویِ مهاجر
- نوشته نذیر ظفریعنی من
- محمد ضیا ضیا نگاهی؛ مبنی برممنوعیت کاربُرد: زبانها ولهجه های بیگانه واستفاده از کلمات نامانوس) در افغانستان
- مولانا کبیر (فرخاری)عنصر گیتی
- محمدنعیم جوهرجوهرِهرمصرع اش بیجوره وطاق آمده
- محمد اسحاق ثنااظهار تمنا
- فروغ از لندن خدایِ عشق
- ف.بری زادهء تفتین
- نوشته نذیر ظفر قسمت
- فروغ از لندن حِرص دنیا
- اناهیتا محبوبهیچ چیز بی تو دگر مقبول نیست
- یونس عثمانی شبستان
- کاخ بلندپوهندوی شیما غفوری
- فروغ از لندن نفهمیده برفتم
- مسعود حداد!چه خوابی
- اناهیتا محبوبسرشت ناله
- نورالدین همسنگرچور کردند
- محمدنعیم جوهریادِوطن
- یعقوب منګلسپینه سپوږمۍځلیږي
- نوشته : نذیر ظفرعالمتاب
- یونس عثمانیجال بد گمانی
- فروغ از لندندرسِ عبرت
- مسعود حدادبگو
- فروغ از لندنسلام ای هموطن
- نوشته : نذیر ظفر جلوهء حسن
- نبشتۀ س. راوشبهار سعید بهارینه کاج شعر و خِرد باغستان ادبیات سرزمین ما
- محمدنعیم جوهرګنجِ پُرازغم
- مولانا کبیر (فرخاری)توان
- محمد اسحاق ثنافهم سخن
- نوشته نذیر ظفر بدم می آید
- از مرحوم محمد ابراهیم کوهی لشکریچند قطعه شعر انتخابی
- محمد نادر ظهیراثرات پربار آثار عرفانی اخلاقی بیدل رحمة الله علیه
- اناهیتا محبوبخسته
- شعرـ از یونس عثمانیکدورت
- عبدالله وفا مَیآ ای نوبهار !
- یعقوب منګلچه دډوهل غږشي
- ترجمه رحمت الله روند شعر ازخندیوکوف ادوارد والیتینویچ
- محمدنعیم جوهرجانرابه کف ګرفته وسوداکنم کم است
- نوشته : نذیر ظفرآتش غم
- محمدنعیم جوهرخسته ام
- رحمت الله روند احوال وآثار حکیم عمر خیام
- اناهیتا محبوبزړګی
- ارسالی صمیمیبهارانههای شاعران افغان در وصف نوروز
- نوشته نذیر ظفربوی نگار
- یعقوب منګلدکیڼي سترګي اشاره کړه
- محمد اسحاق ثنایاد جوانی
- آصفه صبابیا بیا
- فروغ شوخی وترفند
- نوشته نذیر ظفراز یاد رفته
- مسعود حداداز من وطن دزدیده اند
- هادی عروس سنگخدای کی ؟
- سرودۀ عبدالله وفا نورستانی گلاره
- سميه فروتن بى خبر از اندوهِ بى پايانِ انسانها
- دکتر بیژن باراناعدام ماه
- مولانا کبیر (فرخاری)بهار من
- چاووش بهار
- محمد اسحاق ثنافصل طرب
- عبدالله وفاارمغان بهار
- اناهیتا محبوببهار دل
- شعر از مرحوم محمد ابراهیم کوهی لشکریبهار آرزو
- انجنیر خلیـل الله روًوفیگل صحرای شقایق
- داسپرلۍ دئ؟الحاج الهام الدين قيام
- محمدالله نصرت میلۀ نوروز
- رحمت الله روند شاهنامه فردوسی،دوجهت متضاد واقعیت زندگی انسان
- ننګیا ربسرلی
- كانون فرهنگي چوك سي و دومين شماره ماهنامه ادبيات داستاني چوك(PDF) منتشر شد
- محمد اسحاق ثنانوروزانه
- ف.برینو بهاران
- عزیزه عنایتتا کهکشان گل
- نورالد ین همسنگر رشک بهاران
- یعقوب منګلپسرلي مومبارک شه
- الحاج الهام الدين قيامميراتې مېلې
- جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر )ای گل من !
- عبدالو کیل کوچی یک بهار ودو بهاریه
- سميه فروتن روز خوش
- زلیخا پوپل بهار میرسد
- نوشته: نذیر (ظفر)صدای بهار
- محمد اسحاق ثناانتظار بهار
- انجنیر ظهو رالدین اندیشزړور مبارزهوګوچاوزته ډالۍ دی- د انسا ن مغز
- فروغ از لندن هرچه بادا باد
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری) نوبهار
- محمد اسحاق ثناشاعر
- جلیلیاشک غم
- آصفه صباشیون زنجیر
- رحمت الله روند مثنوی سرایی ومثنوی معنوی مولانا جلال الدین محمد بلخی
- مسعود حدادگرگ مکار
- نوشته نذیر ظفر گریه میکند
- زلیخا پوپل بشکن
- د نزار قباني پښتو سکښت : لطیف بهاند
- عبدالو کیل کوچیخورشید آزادی
- الحاج الهام الدين قيامښځه
- نورالدین همسنگرشاهین فلک تاز
- بهروز مطلب زادهروز همبستگی جهانی زنان بر همه مبارک باد!
- نوشته نذیر ظفر زن ستایش خداست
- مسعود حدادصرف بشما
- محمد اسحاق ثنالیلی جان
- مسعود حداد آذین
- رحمت الله روند ابو عبدالله رودکی وآثار او
- صدیق کاوون توفانيزما د هېواد افغاننستان رنځېدلو او ستم زپلو ښځوته :
- پوهندوی شیما غفوری در گیر دو عشق
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری) کشور
- رحمت الله روند شاهنامه فردوسی پیکار ابدی انسان بادیو
- دگروال انجینر نصرالله نصرتما در! مره رها نکو
- مهران زنگنهشاهزاده و سیاه[1]
- فروغ از لندن ننگ و نام
- از انجنیر خلیل شجاعسر شک غم
- نوشته نذیر ظفر پیشبرو !!!
- دکتر بیژن بارانساختار در ژرفای هنر
- از قلم فضل الرحیم رحیم خبرنگار آزادشوخی با عناوین مطالب در رسانه ها
- (یعقوب( منګلسري اورڼي اوښکي
- سميه فروتن سخت نیست باور کن سخت نیست
- محمد اسحاق ثنانوازش
- نوشته نذیر ظفربهار نزدیک است
- عبدالله « وفا »نوید وصل
- نوشته نذ یر ظفر فلک فتنه
- اناهیتا محبوببشنو
- مسعود حداد حضور
- پوهاند دوکتور مجاوراحمد زيار مورنۍ( لومړنۍ) ژبه
- فروغ از لندن پیکِ خوشبختی
- الحاج الهام الدين قيامماوې کاشکې
- یعقوب منګلبي آوازه ژړا
- بیژن بارانخانه دو در
- محمد اسحاق ثناقهر
- سميه فروتن داستانى كوتاه در وصف انتحارى
- محبوبگریان
- طنز گونه های از قلم : فضل الرحیم رحیم خبرنگار آزاد شوخی با عناوین مطالب رسانه ها !!!!!!!
- نوشته نذیر ظفر فاصله ها
- الحاج الهام الدين قياملکه زرکه
- سميه فروتن غريب و ساكت و تنها
- نوشته نذیر ظفرخاطر
- مولانا کبیر (فرخاری)پرتو نادری
- نور محمد غفوری پل په پل
- انجنیرعبدالقادرمسعودلنډۍ
- مسعود حدادمن تن به توفان داده ام
- یعقوب منګلدوطن سره مینه
- فضل الرحیم رحیم خبرنگار آزادشوخی با عناوین مطالب رسانه ها !!!!
- اناهیتا محبوبدرد گیتی
- محبوبجواب
- محمد اسحاق ثناآواره گی
- هادی - عروس سنگبستر فرهنگ
- یعقوب منګلخوندکوي
- اناهیتا محبوببه پاس شعر محترم نذیر ظفر
- مسعود حدادسوی جانانه خواهم رفت
- مولانا عبدالکبیر( فرخاری)سبب خلقت
- نویسنده : ا.محبوب امتحانی که ژورنالیست از مردم میگرفت
- محمد اسحاق (ثنا) استاد فضل
- نوشته نذیر ظفر معراج
- نورالدین همسنگرهرچه بادا باد
- محمد نعیم جوهردرگۀ فضل
- دکتور محمد شعیب مجددیمخفی بدخشی و محجوبه هروی شاعران آزاد در قفس
- پوهندوی شیما غفوریچیم و کیم ؟
- مسعود حدادوطن از دیدگاه آغای کرزی
- یعقوب منګلدغیرت چیغه
- محمد اسحاق ثناآه و حسرت
- فروغ از لندن یک مُشتِ قلیل
- فضل الرحیم رحیم خبرنگار آزادشوخی با عناوین رسانه ها
- نورمحمد غفوریڅــــړیــکه
- دکتر بیژن باراننقد یا نق
- مسعود حدادیاد آن شب
- محمد اسحاق ثناننگ دفتر
- نوشته نذیر ظفرگفتم ؛ ولی نشد
- یعقوب منګلملالۍ په میوندکي
- محمدنعیم جوهر صلح وصفا
- نوشته نذیر احمد ظفربلبلان مهاجر
- عبدالو کیل کوچیملت آزاده
- (یعقوب(منګلګلالۍراشه
- محمدنعیم جوهرخداحافظ
- نو شته : نذیر ظفرتعریف شعر
- محمد اسحاق ثنانیرنگ
- فروغ ازلندن اغیارِوطن
- مسعود حداداعتراف مجاهد
- محمد اسحاق ثناآمد بیاد
- فروغ از لندنجوهرِشعروادب
- نوشته نذیر ظفرپدر
- مسعود حدادباور مدار
- فروغ از لندن مُرواری هایِ اشک
- ازپوهندوی شیماغفوری عقیق سوخته
- نوشته : نذیر احمد (ظفر)محجوب
- جوهرازمُلکِ افغانم مپُرس
- محمد اسحاق ثنامیهن
- از قلم فضل الرحیم رحیموزارت مالیه افغانستان چهار نوع بیمه را اجباری می سازد !!!!!!!!
- اناهیتا محبوبکاش
- فروغ از لندنازمیانِ خون وآتش
- امان معاشر ابوالمعانی میرزاعبدالقادر بیدل
- محمد نعیم (جوهر) معماي سروری
- نوشته نذ یر احمد ظفر دعا
- مسعود حدادعشق پنهان
- دکتور لطیف بهاند رنگ او د پير محمد کاروان شعر
- یعقوب منګلآشنادي
- فضل الرحیم رحیم طنز گونهء ( شوخی با عناوین مطالب رسانه ها )
- نوشتهء دکتور فرید طهماسطنز کوتاه در مجلس نماینده گان
- رجنی کمار پران نخواھم کرد
- مصطفی انصاربناهای مسلمانی تنظیم ها
- محمدنعیم جوهر از آلمانفلکِ نامهربان
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری)وزارت کار چلتاراست؟
- برگردان شاپور احمدي شعر زرافه سروده ي گوميلف
- فروغ از لندن نظم و قانون
- نیما فرمین فرهنگ ستیزی دانسته یا ندانسته !
- از قلم فضل الرحیم رحیم خبرنگار آزاد طنز گونه ء (شوخی با عناوین رسانه ها !!!!)
- محمد اسحاق ثنا(فروغ دیده )
- نوشته نذیر (ظفر)عذر
- فروغ از لندن سردوخاموش
- مصلح سلجوقیمولانا جلال الدین بلخی به روایتی دیگر ؟
- محمدنعیم جوهر ازآلمانگنجینه ها
- شوخی با عناوین مطالب رسانه ها !!!! فضل الرحیم رحیم خبرنگار آزاد
- محمد اسحاق ثناخیمه نشین
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری) لطف و احسان
- نوشته نذیر ظفردیار دگر
- فروغ از لندن جامِ بشکسته
- بیژن بارانرفتی و نرفتی ز یاد
- محمد نعیم جوهر گمشده
- اناهیتا محبوبدر نیمه شب
- هادی - عروس سنگنهاد باطل
- مولانا کبیر فرخاری ستاک
- مسعود حدادطویله پاک است
- نوشته نذیر ظفر بود؟ نبود
- عبدالودود فضلیشـــاهِ خـــوبــــا ن
- وزیر اویستاوطنم
- نورالدین همسنگرایمان به عشق
- دکتورخلیل وداد حافظ شاعر محبوب و ماندگار سده ها و سرزمینها
- منوچهرجهشبرف
- مسعود حدادقاضی
- عزیزه عنایت حضرت ابوالمعانی بیدل واوضاع نابسامان روزگارش !
- په درنښت او ادبي مینه : انجنیرعبدالقادرمسعودمتلونه زموږ د ولسونو ارزښتناک،ویاړلې ادبي او فرهنګي میراث
- محمدنعیم جوهربه یاد صوفی عشقری
- وزیر اویستا جشن کار خانه!؟؟؟
- فروغ از لندن مَگو که کیستی
- عبدالودود فضلیگــوهـــــرِهـسـتـی
- مولانا کبیر فرخاریدر مورد شهادت انیسه
- محمد اسحاق ثنادیوانه دیوانه
- محمد نعیم جوهرکردند خموش مشعل رُخشان دیارم
- مولانا کبیر فرخاردرد بی دوا
- فروغ از لندن فرعون زاده گان را
- شعر ازبکی از جناب سمیع رسولیافسانه اگر خواهی
- مسعود حداددوپهلو
- عبدالودود فضلیکـلمــات حـیـرت انگـیـز چـهــار حــرفــی
- محمد اسحاق ثنادشمن جان
- نگارنده : زلمی رزمیسخنی کوتاه درباره استادسخن سعدی شیرازی
- (محمدنعیم(جوهربکام ِ نهنگ
- نو شته نذیر ظفرآوای یتیم
- محمد اسحاق ثنا آه و ناله
- پوهانددوکتورم.ا. زيارد نوې پښتوژبپوهنې په مورچل کې
- فروغ از لندنبربند دُکانِ جهل را
- جاویدفرهادگپی با یک ترانه سُرایِ تروریست
- محمد اسحاق ثنادل آرا
- نو شته نذ یر ظفرمصاحب خورشید
- فروغ از لندن دوبیتی ها
- عبدالودود فضلیهـمــرنگِ جـمـاعـــت بـاش
- (محمدنعیم (جوهرلوحِ مزار
- مولانا کبیر (فرخاری)شرم و حیا
- امان معاشرمدام از خون منصورم میی درساغرعشقم
- محمد اسحاق ثناسوال ؟
- (محمدنعیم( جوهرکج
- فروغ از لندن باعَزمِ فدا
- شعرـ از یونس عثمانینازنین
- نورالدین همسنگرلحظه پرواز
- عبدالله « وفا »عصر وحشت
- جوهر بشنو
- شاپور احمديسوار بر سرسرههاي پر از كاه
- برهانافسوس
- ثناشد ، شده باشد
- نورمُحـمَدغـفوريد زړه مینه
- فروغ از لندنداغِ وطن
- نوشته نذ یر ظفراشک محرم
- دمحمد عمر ننګیار لیکنهچاغ ښکار
- فضلیشــــور بـخـتــی
- فروغ از لندن اشکِ مادر
- عمر ننگیارپه ده څه شوي دي؟!
- نوشته نذ یز ظفر معرفت
- (محمدنعم(جوهرجوهرِ شمشیر
- محمد اسحاق ثناانتحاری
- غلامعلی بیگدلی، دکتر در حقوق از دانشگاه تولوز- فرانسهنقدی بر یک برگردان تازه از گاتا های زرتشت
- امان معاشربابا رحیم مشرب
- فروغ از لندن مُحبت پیشه
- محمدنعیم(جوهر)ازآلمانهیچ نگفت
- مسعود حدادپدر وطن
- غلام مصطفی بیدارزمونږ ملائی نه منی
- فروغ از لندنسَرها بپایِ دار کج
- نوشته نذ یر ظفر شام محرم
- محمدنعیم جوهرمهرووفاوبوسه
- انجنیر ظهو رالدین اندیشد انسان مغز
- تانیا زبیر عاکفیکودک ام
- دولت محمدجوشننگین لعل
- از قلم فضل الرحیم رحیموجدان پیوندی !!!
- نو شته نذیر ظفراوج طو فان
- (محمدنعیم(جوهرداستانِ غم
- فروغ از لندن دُکان حُسن
- عمر ننگیار رنگین ژوند
- محمد اسحاق ثناپاس دوستی
- مسعود حداد زن افغان
- عبدالله وفا نورستانیعصر وحشت
- استاد فضل الحق فضلالتماس دعا
- نوشته نذ یر ظفر گله از یار
- فروغ از لندن آتشِ عشق
- فروغ از لندن تیغِ قاتل آتشست
- عبدالودود فضلیپــای خُــشـــک
- مسعود حداد اعتراف
- تانیا زبیر عاکفیعید ما در راه است
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری) دست خون چکان طالب
- شیرین نظیری: فعال حقوق زن یادبودی اززنده یاد بانو ناديه انجمن
- عنایت اله پویان ظلم واکي
- فروغ از لندنمرا و ترا
- اناهیتا محبوبهرکه را دست دادم
- نوشته نذ یر ظفربیچاره
- نوشتهء دکتور فرید طهماسمصاحبه – راپورتاژ از فیسبوک
- (محمدنعیم (جوهردنیاي حیله گر
- نوشته نذ یر ظفر اعجاز جانان
- رجنی کمار پران دعا کنید
- شاعر: عنایت الله پویاند غلا په پیسو حج کونکي وکیل ته
- فروغ از لندن فروغِ زندگی
- انجنیر ظهو رالدین اندیشد قدرت ترانه
- (محمدنعیم(جوهرمخمس برغزل سمین بهبهانی
- شاعر: عنایت الله پویاند حق آواز
- نو شته نذیر ظفر غربت پیری
- عبدالله - وفا کشتی شکسته
- نوشته نذ یر ظفرعید مسافر
- اناهیتا محبوببه جواب قطعه شعر جوهر صاحب
- محمدنعیم جوهرعیدمبارک
- محمد اسحاق ثناعیدت مبارک
- عبدالودود فضلیعـیــــدی
- اناهیتا محبوبیاد از خاطره ها
- فروغ از لندنمه کُش درعیدِ قُربانم
- نورالدین همسنگر هموطن عزیز عیدت مبارک
- نورالله وثوقعید میآید ولی
- الحاج الهام الدين قيام دويرونواختر
- عبدالو کیل کوچی عیدانه
- نورالله وثوقدستِ نامرادی
- ناله خلیل نجاتدر سوگ عاشقان خفته به خون سیمرغ البرز
- نورالدین همسنگرتوفان فاجعه
- فروغ از لندنعفریت جنگ
- مسعود حدادنالۀ گوسفند
- (محمدنعیم(جوهرکمکِ بانمک
- نورالله وثوقبحرانِ خیال
- طنزاز قلم فضل الرحیم رحیمسال 2014 چی رقم یک سال خواهد بود !!!!؟؟؟؟
- عزیزه عنایت داغ نهـــا ن
- محمد اسحاق ثنانرگس مست
- نورالله وثوقهنرعاشقانه
- شاعر: اناهیتا محبوبمرد افغان ام نگهبان وطن
- عنایت الله پویاند ملالۍ پیغام خپل پلار ته
- فروغ از لندنخون بهایِ جنگ
- (محمد نعیم (جوهردیدارِروي مردِسخندانم آرزوست
- نورالله وثوقعمق سراب
- مولانا کبیر فرخاریدختر امروزه
- پوهندوی شیما غفوریگفتگوی مادر و دختر
- نوید (ثنا) ناصری مادر
- عبدالودود فضلی عـــروس جــهــان
- نوشته نذ یر ظفر غم بسیار
- (محمدنعیم (جوهرگوش کن
- محمد اسحاق (ثنا)یادی وطن
- فروغ از لندن شهیدِ لاله رویِ من
- نورالله وثوقخاطرِآیینه
- فروغ از لندنآتشِ نِهانی
- د محمد عمر ننګیار لیکنهنوی لیکوال
- محمدنعیم جوهردُختِ آریا
- یونس عثمانی عمر بی آسایش
- نذ یر ظفر دیگ بی سر پوش
- مولانا کبیر فرخاریمعلم
- ارسالی مسعود حدادبهار سعید
- مسعود حدادازما نپرس ماکیستیم؟
- رجنی کمار پران اسیرم
- امان معاشربانوی سنت شکن وبا عظمت کشور ما بهار سعید
- پوهندوی شیما غفوریپیدای ناپیدا
- فروغ از لندنکشورِ ویرانکِ ما
- مسعود حداد یامر آزاد کن
- محمد اسحاق ثناخزان
- فروغ از لندن بهرِچه حج میروی
- فروغ از لندن شِعر میشود
- دکتر بیژن باراندیگران در شعر فروغ
- مترجم «شعله آذرداستان «سلطان باتري»نويسنده «آراویند آدیگا»»
- نورالله وثوقتلاطم
- ارسالی : داکتر عزیز فاریابینقش تبسم
- رسول پویانسکوت شب
- فروغ از لندن خورشید گونه
- (محمدنعیم( جوهربرسرِ مزدورِ پاکستان وایران خط بکش
- پوهندوی شیما غفوریقطرۀ نوازش بر زخم های دخت جاغوری ام
- دمحمدعمر ننګیار لیکنهپردی ږيره
- نو شته نذ یر ظفر سخن سوخته
- لیکوال : انجنیرعبدالقادرمسعود ارواښاد میرزاعلم حمیدي د پښتو د معاصر ادب هوډمن، تکړه لیکوال، ادیب، ژباړونکې او شاعر
- هاکان مسعود نوابییک شعله ی شکسته
- فروغ از لندناِنتحاری
- عبدالودود فضلیبـال شـهـبـاز
- پوهندوی شیما غفوری بتخانه
- نوشته نذیر ظفربتخانه
- نورالدین«همسنگر» غم جانسوز
- (محمدنعیم( جوهرگُلهاي پیراهن
- هاکان مسعود نوابیشب وهم انگیز
- مولانا عبدالکبیر(فرخاری)انتحاری
- مسعود حدادکاشکی
- پوهندوی شیما غفوریبی آبروی تاریخ
- برزین آذرمهرجهان درخواب سنگین است . . .
- (محمدنعیم (جوهرغمشریکِ دلِ بشکستۀ< دهزاد>شوم
- محمد اسحاق ثنافکر کاکل
- فروغ از لندنخــط بکــش
- شعرـ از یونس عثمانیطواف
- مسعود حداداگر انسان همین باشد
- سجیه الهه (احرار)شکر یزدان
- مسعود حدادمیهـن
- نوشته نذیر ظفر ســــــــــــوز
- فروغ از لندنبسکه زیکزاک میرویم درجاده هایِ راستی
- جعفرمرزوقی (برزین آذرمهر) فرو ناهشته شب
- محمد اسحاق ثنا شاعر نیکو سیرت
- رجنی کمار پران پارچہ ادبی
- فروغ از لندنفروغِ ابرِ عشق پیشه ام من
- نگارش : قدیر جهانبین چهار راه ها
- فروغ از لندندور از میهن همی داند عذابِ خویش را
- نورمحمد غفورید زړه احساس
- محمدنعیم جوهرماشه
- م حداد ترا هرگز نمی بخشیم
- رجنی کمار( پران )ببینم چہ میشود
- داکتر حنیف بکتا ش ودیرته چې زما دهیلو پېلوزی دی
- نوشته نذ یر ظفر بی حضور
- ستاره وقتی که عشق را زندانی میکنند
- از پوهندوی شیما غفوریداستان کوتاه درهای بسته
- شعرـ ازیونس عثمانی خارستان آرزو
- حقــــ(شـــمس الحــق)ــــانینقــل مکــان معجــزات الهــی !
- دکتور فرید طهماسطنزکوتاه تفاوتها
- محمدنعیم جوهرهواي بوسۀدزدانه
- عبدالودود فضلیآیــا در شـهـرِ شـمـا بـاران مـیشـود؟
- فروغ از لندنکسیکه پاسِ گهر میکند گهر نشود
- مسعود حدادسیاه پوش
- ارسالی : داکتر عزیز فاریابینمونه از شعرهای استاد سید محمد دروگر
- نورمحمد غفوریویـــــر
- فروغ از لندن چهره ای صلح
- شاپور احمديچقدر خوب به خود روشنایی دادهام
- (محمدنعیم( جوهرعیداست بیـا
- انجنیر ظهو رالد ين اندیش بر ېالي ملتو نه
- لیکونکی: ولی محمد« نورزیاختر به څنګه ښه اخترشي!
- نوشته نذیر ظفرعید سعید فطر برای همه تان مبارکباد !
- فروغ از لندننیمروزِ من!لاله ای خونین جگر بوَد
- نورالدین(همسنگر) عید بهروزی
- الحاج الهام الدين قيامداختردعا
- رسول پویانهلال عید
- حقــــ(شـــمس الحــق)ــــانیانتقال بیت المال از کابل به زاخیل
- نورمحمد غفوری فلک ته
- مسعود حدادهمانم من
- مولانا کبیر فرخاریعید غریب
- حقــــ(شـــمس الحــق)ــــانیدور بعـدی المپیـک در اسـلام آباد
- ناهید بشردوسترقص سما
- (محمدنعیم( جوهرنورِدیده
- شیما غفوری ای آزادی
- فروغ از لندنآواره ای دَهرم من
- نگارنده : زلمی رزمینگاهی اجمالی به زندگینامه خانم بهارسعید شاعر آزاده و شیرین کلام
- فروغ از لندندرقیامت میشود پُرسانِ مایان غم مخور
- (محمدنعیم( جوهربه خانۀمن وتودشمنِ وطن باقیست
- مصلح سلجوقیماه مبارک
- حقــــ(شـــمس الحــق)ــــانیشایعات راکت پرانی پاکستان وعواقب آن
- نگارنده : زلمی رزمییادی از روانشاد فانی شاعری با پرتوی ازفضیلت
- سرودۀ شکیب جانبازنوای عشق
- فروغ ما مورد تمسخرِ شاه و گدا شدیم
- حقــــ(شـــمس الحــق)ــــانیزمــزمه هــای شــب هنــگام کــرزی
- مسعود «حداد»سوز وآه
- ناهید بشردوستسرگذشت یک بی واسطه
- نورالدین (همسنگر ) از جمع این خفتگان
- عبدالودود فضلیفــــــــردا چـــه مـیـشـــود
- پوهندوی شیما غفوریسخنی با نجیبه های وطنم!
- مسعود حداداطفاء
- حقــــ(شـــمس الحــق)ــــانیبقــه کـه تقلــید از مــار کــرد
- سلیمان راوشحکایتِ یک قلعه
- فروغ فِرعونهای قرنِ جدید
- نوشته نذ یر ظفراینجا وطنم نیست
- سميع الدين افغانیبيا ای هموطن
- حقــــ(شـــمس الحــق)ــــانیقــندی گل در المپیــک لنــدن
- شاپور احمديويرايشي تازه از برگردان شعرهاي آنا آخماتوا
- یونس عثمانیزاغ
- عبدالله « وفا » نورستانی چهار غزل در یک قافیه
- مسعود حدادگم کرده
- سميع الدين افغانيغم لړلي ماښامونه
- حقــــ(شـــمس الحــق)ــــانیکــرزی و اعـــمارفــابریکــه یخســازی در کــابل
- برزین آذرمهرلحظه ی پرواز را آماده باید شد!
- محمدنعیم جوهرصلح وآشتی
- شعر: از یونس عثمانیآئینهٔ دریا
- فضلیدربِ سـعـیــــــر
- نوشته : نذیر ظفردرد ها بسیارشد
- حقــــ(شـــمس الحــق)ــــانیماه رمضان ماه تزکیه نفس یا ماه خود فریبی ؟
- مسعود حدادبیادت هست؟
- فروغ ماهِ مُبارک
- فروغصبحِ اُمید کُجاست
- خلیـل الله رووًفیچرا اینگونه خاموشی ؟
- عنایت الله پویانرحمان بابا ته لیک
- محمدنعیم جوهربه گُمانم که کلاه وچپن ازموداُفتاد
- رسول پویانزندگی
- دکتور فرید طهماسدعوتـــــــنـامه
- حقــــــــ(شـــمس الحـــق)ـــــــانیســنت پــیامــبر مــانع اظهــار نظــر مــولــوی کشــاف شــد !
- مسعود «حداد»رویا
- فروغ از لندن ازلاله دُکان کرده اند
- فروغخاکِ اجدادو نیاکان
- نوشته نذ یر ظفرشبگرد
- مسعود حدادتوبیخ شیخ
- حقــــ(شـــمس الحــق)ــــانینشست توکـیو و آخـرین غسـل دالـر کـرزی
- پوهندوی شیما غفوریآدمیت
- صادق افروزچالش ها (190)
- برگردان تراب حق شناسامید می پروریم!
- (محمدنعیم(جوهرگریه میکنم
- هانیه بَرکوهیچه کسی از دیوانهها نمیترسد
- حقــــ(شـــمس الحــق)ــــانیاحمـدی نژاد هیتـلر را خجـالت داد
- عبدالله اورکزیدرد
- نوشته نذ یر ظفر – ورجینیا - امریکاغایب
- رجنی پران کمارمیہن
- فروغ ازلندن ناله ای شبگیر
- عبدالودود فضلیدنـیــــای رنـگ
- (محمدنعیم (جوهرهزاران مسموم
- شکوفه ی گیلاس
- برزین آذرمهرالهام
- تقدیم کننده فروغ از لندن تـاکــی ؟ تـاچـنـد ؟
- مرکه وال : انجنیرعبدالقادرمسعودښاغلې زیب منتظر مسید
- (محمدنعیم(جوهربه یاد صوفی عشقری
- مسموم کودک
- دکتر بیژن باراندهه 60
- عزیز فاریابیازبکی و ازبک
- مسعود حدادصورت گر
- حقــــ(شـــمس الحــق)ــــانیعلت سـؤتفـاهـم در سـخـنان کـرزی بی سـوادی ملت اسـت
- شاعر عنایت الله پویانتصویر او مصور
- مولانا کبیر فرخاری مرغ دل
- حقــــ(شـــمس الحــق)ــــانیکرزی بالای شکم ملت سنگ بسته میکند
- شاه فیضی فیضینسیم صبح
- عنایت الله پویاند دین ټیکه داران
- دکتر بیژن باران زبان مادری
- حسنا صدیقیان (احرار)بزرگداشت از مقام والای پدر
- هاکان مسعود نوابیمهر پدر
- دکتر بیژن باران نیازبان طالقانی
- نوشته نذ یر ظفر چور معادن
- انجنیر ظهورالدين اندیشدغا زي امير اما ن له خا ن سو ګند په انقلا بي مبا رزه په غز ني کې
- برزین آذرمهرجهان درخواب سنگین است . . .
- مولانا کبیر فرخاری مرد ارجمند
- عزیزه عنایتلاله ء دا مانک ما !
- نویسنده: مهرالدین مشیدادبیات قافله دار حوزه های فکری و فرهنگی و درفشدار توسعهٔ سیاسی ٬ تاریخی و اجتماعی
- ګل پاچا الفتغم
- حقــــ(شـــمس الحــق)ــــانیکــرزی و ذبح شــرعی مخــالفــین ســیاسی
- عبدالودود فضلی بــروکـه رسـوانشـیـم
- مسعود حدادپناگاه
- رجنی پران کمار یک پارچہ شعر تقدیم دوست ھا
- نوشته نذ یر ظفر چپه کا کل
- حقــــ(شـــمس الحــق)ــــانیجواز شرعی سمپاسی در مکاتب دخترانه
- مرکه وال : انجنیرعبدالقادرمسعودښاغلی عبدالهادي هادي د پښتوژبې او ادب تکړه، مخکښ اوخوږ ژبې شاعر
- عبدالله وفا نورستانی دلیران آرین
- نوشتهء دکتور فرید طهماسطنز در بارهء خودم
- دکتر بیژن باران پیدایش سرود سراومد زمستون
- ترتیب : از مسعود حدادخطاب به سم پاشان گرامی
- دکتر بیژن بارانشعر سلطانپور در زندان 1353- 1356
- عبدالو کیل کوچیایام جنگ نخواهد ماند
- انجنېر ظهو رالدين اندېشهفته فهمه شېطا ن
- عبدالودود فضلیزنـــده کُـشِ مــرده پـرسـت
- مسعود حداد وحشت سرا
- نگارنده: زلمی رزمی بزرگداشت از باقی قایل زاده شاعر نابینای روشن ضمیر
- هادی - عروس سنگ سرداری ملت
- مسعود حدادتنها
- دکتر بیژن بارانتعیین مولف شعر انقلابی
- اشرف فروغروسپی
- مولانا کبیر فرخاریکلاه دانش
- نوشته نذ یر ظفرتجلی
- صدیق کاوون توفانيتنده
- عبدالودود فضلیرقــص بـســازِ دیگــران
- مصطفی انصارخود شناسی
- عبدالو کیل کوچیهمسفر
- رجنی پران کمارداستان کوتاه : ایکاش شکست دل صدا میداشت
- هادی – عروسسنگ کدام حکم ؟
- رسول پویانفصل نو در ميهن
- عبدالله وفا نورستانیقلب پاره
- ترتیبکوونکی : عبدالقادرمسعودښاغلی صدیق کاوون توفاني
- الحاج الهام لدين قيامدمورغېږه ټوله مينه
- مسعود حداداعتراف زاهـد
- دکتر بیژن بارانوزن هجایی و لحن
- محمدالله نصرتدل خـــســـتـــــه
- سیاوش کسراییاین بار
- میراکبر صابرواسوخت در هرات
- الحاج الهام الدين قيامليونتوب
- رجنی کمارپرانچہ کردہ ای
- عبدالقادر مسعوداکادیمیسن سلیمان لایق اوپښتوڅلوریزې
- امام عبادیهما طرزی شاعره، طراح و نگارگر
- کمباور کابلیکرزی و عشق « پيمان راهبردی »!
- عبدالله ( وفا ) نورستانیباران سنگ
- پوهندوی شیما غفوریآرزو های بارانی
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری) نظام کهنه
- کمباور کابلیهشتم ثور و جغدان جهاد فروش !
- مسعود حدادراز نشگفته
- لالاگل پغمانیطنزی به پیشواز بیستمین سالروزپیروزی مجاهدین سربکف
- ناهید بشردوستترک جانان
- سلیمان راوشیادداشتی در بارۀ اظهار نظر یک دوست
- نوشته نذیر ظفرآیینه
- عبدالودود فضلیشکــایــت مـیـهــن
- رجنی کمار (پران) دختـــر ھمسایہ
- سلیمان راوشمرا با مُرید کاری نیست، آنچه دارم با شیخ دارم
- نورالدین همسنگرهوای کوی دوست
- مسعود حداد شروفساد
- شاپور احمديهمبازيان گمشده
- نوشتاری : از دکتر حمیدالله مفیدگذری بر بخشی از دستور زبان فارسی- دری بخش سوم
- سلیمان راوشزوال خرد در زادگاه خرد
- نوشته نذیر ظفرتنهایی
- رجنی کمار (پران) غــم وطن
- بقلم فرهاد فاريابیچرا آقای رويين ، پارسی را پاس نمی دارد!
- عبدالو کیل کوچیگوهر پربار
- ډاکټرحنیف بکتاش منلی علمي اوفرهنګي شخصیت ملګری اولارښودډاکټرمجاوراحمدزیار
- نوشته نذیر ظفرمیلهء بهاری
- سیمین دانشورجدایی و تنهایی
- الحاج الهام الدين قيامدنارنج ګله
- مسعود« حداد»ویرانه آشیانم
- رجنی کمار (پران)ای باد نو روزی
- نوشته نذیر ظفرهیزم
- پوهندوي آصف بهاند زيار، زغم او بری
- اکبر سیدآبادیلبخند شیطان
- داکترحنیف بکتاشکابله مه ژاړه ته
- مريم اسمعلي پورتقسيم بندي اشعار مجموعهي ساعت بدون تيكتاك سرودهي مهدي مرادي
- نوشته نذ یر ظفرمطیع
- پوهندوی شیما غفوریسرودلاله
- عزیزه عنایتخورشید سحر
- مولانا عبدالکبیر فرخاریدرخت باغ پنجوایی
- محبوب الهی حسن زاده ومکتب را آتش خورد
- نوشته دکتر حمیدالله مفیدگذری بر بخشی از ویژه گی های دستور زبان فارسی – دری بخش دوم
- امان معاشرمشاعره
- محمدالله نصرتجشن دهقان
- برگردان یدالله سلطان پورنقل قول هائی از لئو تولستوی
- نگارش: جهانبیندیروز و امروز
- شاعر:صدیق کاوون طوفانيراشه پسرليه
- حلیمه مهرپور بها ر آ مد . . .
- رجنی کمار (پران)ای بهار زیبا
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری)نوروز
- الحاج الهام الدين قيامدسولې سپرلۍ
- سلیمان کبیر نورییک جوان انتحاری را کمک کرده ام
- «نسیم شمال»از زبان و قلم زنده یاد سعید نفیسی
- ارسالی ب. الف. بزرگمهرعید آمد و ما قبا نداریم
- نورالدین«همسنگر»اگر آید بهار ما
- ارسالی ب. الف. بزرگمهرتازیان و مزدوران بیگانه، همبستگی تاریخی و فرهنگی خلق های مان را نشانه گرفته اند!
- از پوهندوی شیما غفوریبهارآرزو
- قیوم بشیرناخلف ها
- فرستنده- دوکتور بشيرافضلیبخت و طا لع
- حقــــــــ(شـــمس الحـــق)ـــــــانیکشــاف وجـــداســـازی قــبرســتان مـــردانه و زنانه !
- محمدالله نصرتمقام زن
- الحاج الهام الدين قيام!ای پرديو !
- رجنی کمار (پران)ظاھر ھویدا
- آصفه صبا پدرود
- فرستنده: امان معاشرمشـاعـره
- خالد رسول پوروطن ادبیات کجاست؟
- مسعود حداد توقف کن ای زمان !
- بهاره ارشدریاحیپنجرهی اتاق خواب خانهی جدیدمان
- نورالله وثوقبه : زنان دربندِ سرزمینم
- عبدالودود فضلیمـقـــــامِ زن
- نصرت شاد بورژوازی و ایدئولوژیک نامیدن ادبیات اجتماعی انتقادی
- اسماعیل هوشیاراصلاح طلب دینی و زن روز ....!
- شاپور احمديمارينا تسوهتايواي من
- نورالدین«همسنگر»نغمه آزادی
- مسعود حداد به مادرم، به خواهرم
- پوهاند دوکتورم.ا. زيارپښتو ټپيزه دجاپاني هايکو تر څنگ يو منلی نوی شعري ځېل دی
- نوشته نذ یر ظفر مقام زن
- پوهندوی شیما غفوریگـِلۀ زنان از مردان
- انجنیرعبدالقادرمسعودټولپېژندلی او ټولمنلی شاعر، لیکوال او رسنوال ښاغلی لایق زاده لایق له خپل اندو ژوند سره
- نوشته: دکتور فرید طهماسفرامین جدید به افتخار 8 مارچ
- میلاد مسیح رشیدیدل
- پژوهشی از داکتر خلیل ودادابوالقاسم لاهوتی شخصیت سیاسی و فرهنگی فراتر از یک کشور و منطقه
- مهدي مراديبررسي روايت و عناصر داستاني در مجموعه شعر كلاغ سه شنبه سروده ي مهدي مرادي
- صابردرد نا پیدا
- رسول پویانبیاد طنزسرای ناقد
- امام عبادیهما طرزی شاعر، طراح و نگارگر
- دکتر بیژن بارانمقایسه 2 سرود ای ایران و سراومد زمستون
- پوهندوی شیما غفوریقالب تازه
- نصرت شاد آغاز رمان اجتماعی زنان در آمریکا
- ولی محمد نورزیمونږ څه لرو
- ترتیب و ارسال کننده: امان معاشرمشاعره
- شعری از: «پابلو نرودا» امروز زندگی را آغاز کن!
- مسعود حدادبرگشت
- نوشته: دکتر حمیدالله مفیدگذری بر دستور زبان
- صابرآفتاب طالع
- نورالدین«همسنگر»بشارت
- از پوهندوی شیما غفورینسخۀ علاج
- عبدالله « وفا » نورستانی وطن در تنور داغ
- خسرو صادقی بروجنیگلسرخی؛ گل سرخ همیشه جاوید
- شاعر : عنایت الله پویانآسمان ته !
- مسعود حدادهوشدار
- زبیر واعظیآید همی
- رجنی کمار (پران)چــہ بــد میبـــود
- فتانه «شمع»نگو کاین ریش؛ چه معنی دارد؟
- آزادیپوهندوی شیماغفوری
- صابرتمکین
- نصرت شادادبیات ، اتوپی آشتی طبقاتی
- مولانا عبدالکبیر فرخاریولادت با میمنت محمد ص
- زبیر واعظیگنهکار
- مصلح سلجوقیمستان قدرت
- رجنی کمار (پران) ترا دیگر نپرستــم
- قیوم بشیروصا ل
- نصیر سهام ببرک ارغند و رُمان ِ «لبخندِ شیطان»
- برتولت برشت تصمیم
- نوشته نذ یر ظفریادوطن
- پوهندوی شیما غفوریجوانه های امید
- هادی - عرو سسنگگرد توفان
- عبدالکریم(خشنود هروی کهدستانی) نیست ! یک رهبر،که دستش پاک بُود
- عبدالودود فضلیچـشــم نـهــان
- رجنی کمار (پران)ز چیســــت
- اسماعیل هوشیارگفتگوی اختصاصی در تیف نیوز!
- جلال - پیروز مواد فضله دربار
- عبدالکریم (خشنود هروی کهدستانی)را ز ســـرو ش نیمــــــه شـــــب
- رجنی کمار پراندحتـــــر افغـــان
- نوشته نذیر ظفردعا به یار
- فرخاریارباب دگر
- نوشته ف. فرشيد به زبان مادری ات ريشخند ميزنی؛ پس حرامزاده ای!
- برتولت برشتآن که گفت آری و آن که گفت نه
- برتولت برشت استثناء و قاعده
- میرزا میر اکبر (صابر)صیاد
- حمید محوی نظریات برتولت برشت
- انجنیـر خلیـل الله رؤوفـیکی میداند چه جانفـرسا
- الحاج الها م الدين قيامدکابل واورې
- mashooddr.Argand
- ارشیاخطابه ای برای جنگ و صلح کودکان فردا
- مصلح سلجوقیچند کلامی با (چارگِردِ قلا گشتم)
- رجنی کمار پرانبرایــــش
- الحاج الهام الدين قيامګرانه وطنه
- عبدالودود فضلیانـسـان و محـبـت
- مسعود حدادجناب رئیس ما
- عزیزه عنایتشیادان دوران !
- نوشته نذ یر ظفردلگیر
- حسیب شریفیمرا با خویش بگذار و بگذر
- عبدالکریـم (خشنود هروی کهد ستا نی)بشنو ا ین حرفــــم ، که تو جا نِ منی !
- جوزجانیخواب کودک
- صــابــرماتم ســر ا
- آرام بختیاری ایستگاههای سیاسی یک نویسنده
- بیژن باراننام تو
- مسعود حدادمشکل است
- انجنېر ظهورالدين اندېشدمينې لټول
- ارسالی ب. الف. بزرگمهرخنده ای که جهان می تواند بشنود ...
- ج-پ-سباتو شناسم
- سلیمان کبیر نوریآهای هموطن !
- فرخاریآستین ذره
- عبدالکریم (خشنود هروی کهدستانی)عجب گنجینه ایست
- مسعود حدادمعنی هردوجهان
- ميرزا مير اکبر (صابر)فر یاد های د م بد م
- عبدالغفور امینیبه استقبال غزل صایب تبریزی
- نوشته نذ یر ظفر سوال از شیطان ؟
- رجنی پران کمارمادر میهن صدایت میکند
- ارسالی ج پلوشهشاهکاری از سیمین بهبهانی
- الحاج الهام الدين قيام دزړه دربار
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری) عصر نوین
- آرام بختیاریادبیات اعتراضی سرخپوستان آمریکای لاتین
- شاعر : صدیق کاوون توفانيدرڼا جام
- «نورالدین « همسنگرگلسنگ محبت
- رهیابشب یلدا
- عبدالکریم (خشنود هروی کهدستانی)سالهای سال گُــذ شت ، تو تَوَجُّه نکرده ای !
- از عبقری سکوت گلبدین
- انجنیر عبدالقادر مسعوداستادپوهاند زیار سره مرکه
- عبدالو کیل کوچیعمر بگذشت به جنگ
- مولانا عدالکبر (فرخاری)ریحان جنت
- نذ یر ظفرداوری
- عبدالکریم (خشنود هروی) کهدستانی)مــــــیهـنــــم !
- دکتر بیژن بارانتاثیر فکر بر قالب در شعر فروغ فرخزاد
- انجنیرعبدالقادرمسعودزموږ دهیواد ولسي شاعر
- شاپور احمديشوخيهاي ناگوار
- دوکتور لطیف بهاندنا اشنا ليک
- عنایت الله پویانکابل
- استاد عبدالله وفا جرس
- کمباور کابلیستايش از مردی که قلم را نفروخت !
- مرکه وال: انجنیر عبدالقادرمسعودښاغلي شهسوار سنګروال سره مرکه
- ناهید بشردوستسلطان عشق
- عنایت الله پویانکنځلې او که شعرونه؟
- نوشتاری از دکتر حمیدالله مفیدواژ (واج) همزه(ء) Hamza و جایگاه آن در زبان نوشتاری فارسی- دری
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری) سراب
- «نورالدین «همسنگر ملکی که زان ماست
- الحاج الهام الدين قيام!ګاونډيه!
- (خشنود هروی کهدستانی)شعر چیست؟
- ارسالی عثمان صابریمیر
- گاف سنگزادآموزش متد علمی تحلیل در مکتب سیاوش کسرائی (5)
- شین میم شینخود آموز خود اندیشی (27)
- مجید نفیسیهمسایگان من می خندند!
- گاف سنگزادقصه های خانم گا ف (20)
- ع: پویاند شپونکو بیم
- بیژن بارانبیاد تو ام
- نـجـیـب بـهـروشمــراد دل
- نو شته نذ یر ظفرافغان گله دارد
- مرتضی کیوان هاشمی خطبه ای از مرتضی کیوان
- میرعنایت الله ساداتقافله سالاران فرهنگ افغانستان
- عبدالکریم (خشنود هروی کهدستانی)«عشق چیست؟»
- سجیه الهه (احرار)کودکان امروز آینده سازان فردا
- مجید نفیسیدیدار از دیوار
- مسعود دلیجانیتنها عشق
- نذ یر ظفرفتنه
- نـجـیـب بـهـروش خـطـاهـای نـبـخـشـودنـی
- فراخوان فرهنگی :روزگاری جنگی درگرفت
- گاف سنگزادقصه های خانم گاف (17)
- مجید نفیسیبه بست نشینا ن وال استریت
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری)استمگر
- ارسالی انجنیر سید عارف گهریکدمی با اشعار خروشندۀ عبدالقیوم خروش
- الحاج الهام الدين قيامغيرتي ولس
- شاعر: عنایت الله پویانورووستۍ لوبه او وروستی سبق
- لقمان تدین نژاد احمد محمود و رمان درخت انجیر معابد:
- کمباور کابلیلويه جرگه ء امروز روسياهی فرداست!
- مرکه وال : انجنیر عبدالقادر مسعوداستادپوهاند زیار سره مرکه
- شاعر: عنایت الله پویاند قیام صیب د هغه شعر په ځواب کې چې وايي
- نو شته نذ یر ظفرعید عاشق
- عبدالودود فضلیعـمـرنــافـــرمـــان
- نجیب بهروش هـمـدلـی و هـمـرنـگـی
- اسحق ثنا سکۀ تزویر
- مولانا عبدالکبیر فرخاری لکۀ ننگ
- یونس عثمانییورش خزان
- شین میم شینخود آموز خود اندیشی (26)
- ماندانا زندیاناشعاری از دکتر ماندانا زندیان (1)
- عبدالکریم (خشنود هروی کهدستانی)مـُژده اید وست ! که همان عید سعید آمدنیست
- شاعر : صدیق کاوون توفانيهېر
- الحاج الهام الدين قيام! دلته که راځې اختره
- تحلیل واره ای از میم حجریسیری در شعری از رهیاب (6)
- نورالدین همسنگرای عید
- خواجه عبداله (احرار)ایام رحمتبار عید سعید اضحی (قربان)
- زبیر واعظیخط بطلان
- صمدرؤیاها را پرچم کردیم!
- شاعر عنایت الله پویاند بیزو ګانو نڅا
- تحلیل واره ای از میم حجریسیری در شعری از رهیاب (5)
- عبدالو کیل کوچیبار دیگر رسید فصل خزان
- عبدالکریم (خشنود هروی کهدستانی)ای همسفر! کُجاست ،همان منزل و مقا م؟
- برزین آذرمهربیم و امید
- محمدنبی عظیمی این همه ویرگل (، ) وسمیکولن (؛ ) برای چی ؟
- تحلیل واره ای از میم حجریسیری در شعری از رهیاب (4)
- دولت محمدجوشن مختصر سوانح و چند سروده
- تحلیل واره ای از میم حجریسیری در شعری از رهیاب (3)
- قیوم بشیرروز وصال
- مولانا عبدالکبیر ( فرخاری ) آزادی
- برگردان میم حجریجادوگر کوچک و ماهی
- تحلیل واره ای از میم حجریسیری در شعری از رهیاب (2)
- ادامه تحلیل از شین میم شینتئوری ارتجاعی ـ شبه فاشیستی بنیاد نیک و بد (5)
- ن- اسپندمرگ خدايان پيکار
- نوشته نذیر ظفرمهدی ظفر
- محمدعلی شاکری یکتازمزمه های ناپیوسته
- سور اکتبر
- محمد اسحاق ثنا فروغ جمال
- مولانا عبدالکبیر فرخاریخانه انسانی
- دکتور فرید طهماسنابغه های شهرما
- سید زبیر واعظیغم مخور
- حنیف بکتاشد نښت پرټکي
- برگردان میم حجریوحشت و نکبت رایش سوم (5)
- تحلیل واره ای از میم حجریسیری در شعری از رهیاب (1)
- گاف سنگزادقصه های خانم گاف (11 )
- شعر از یونس عثمانیبستر تب آلود
- دعنایت الله پویان لیکنه سپينې خبرې
- مولانا عبدالکبیر فرخاریچرخ گردون
- تحلیل واره ای از شین میم شینتئوری ارتجاعی ـ شبه فاشیستی بنیاد نیک و بد (4)
- گاف سنگزادقصه های خانم گاف (10 )
- عنایت الله پویاند ژوندیوموجوداتوقاتل
- تحلیل واره ای از شین میم شینخود آموز خود اندیشی (25)
- جلال پیروزخون و آتش
- اسحق (ثنا)شهر دل
- کیوان باژنتکیه گاه ها فرو ریخته است(بخش اول)
- تحلیل واره ای از میم حجریسیری در شعری از رضا اکوانیان
- استاد فضل الحق فضلاهداء به حضور استاد فاضل و دانشمند جناب محترم مولاناعبدالکبیر فرخاری
- زبیر واعظیطبع هوسباز
- برزین آذرمهرفردای دریایی
- برگردان میم حجریمعماری
- الحاج الهام الدين قيامبی انصافي
- داکتر عزیز فاریابیالا ای باد
- نو شته نذ یر ظفر پیام همد لی
- علی آلنگمقدمهای بر ناییویسم ( Naivism) در ادبیات و هنر
- سید زبیر واعظیخــــواهـــــش مــــــادر وطن
- برگردان میم حجریجادوگر کوچک و سیرک
- قصه های خانم گاف (7 )
- افضل ټکورغزل
- نو شته نذیر ظفر تکبیر عشق
- شاعر: عنایت الله پویانهغه شپې او هغه شیبې
- برگردان میم حجریطنز برای طنزدانان (5)
- عبدالکریم (خشنود هروی کهدستانی)دُوربا د ازمیهنم ! د ست خسا نِ د د منش
- نورالله وثوقحرف ته دل شما
- عبدالودود فضلیدوری از انسـانـیـت
- برگردان میم حجریطنز برای طنزدانان (4)
- حیدر مهرگان (رحمان هاتفی) انسان طراز نو
- شین میم شینجهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (34)
- برگردان میم حجریقصه های خانم گاف (6 )
- نو شته نذیر ظفر کور و بینا
- سید احمد ضیا نوری نقش زبان دری فارسی
- بیژن بارانمیهن2
- علی آلنگ از شماتتهای پدر!
- کامبیز گیلانیدو دنیا
- شاعر عنایت الله پویانورک کاڼی
- گاف سنگزادقصه های خانم گاف (4)
- الهام هومین فرنفس کم آورده ام!
- تحلیل واره ای از شین میم شینتئوری ارتجاعی ـ شبه فاشیستی بنیاد نیک و بد (3)
- برگردان میم حجریقصه های خانم گاف (3)
- افرایم کیشونطنز برای طنازان (3)
- انجنېر ظهورالدين ا ندېشد قدرت ترانه
- نوشته نذیر ظفرباور
- علی آلنگمشیری، شاعری که عشق را از کوچه به دریا رسانید!
- برگردان میم حجریقصه های خانم گاف (2)
- دکتور فرید طهماسعشق فیس بوکی(طنز)
- نو شته نذ یر ظفر سزای ما
- شاعر: عنایت الله پویانقسم
- تحلیل واره ای از شین میم شینتئوری ارتجاعی ـ شبه فاشیستی بنیاد نیک و بد (2)
- شین میم شینجهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (33)
- برتولت برشتقصه های خانم گاف (1)
- نورالله وثوقلُنگی انتحاری
- طنز از قلم فضل الرحیم رحیمبه پیش بسوی حمام های شهر !
- ولی محمد نورزیمونږ سوله غواړو
- برگردان میم حجریباغ بهشت برای اجاره از نو (1)
- برگردان میم حجریهمزیستی مدام با ستیز
- عبدالغفور امینیقانون شکن
- الحاج الهام الدين قيامبيابه رڼاراشي
- رضالطفا مرا پشت همین رؤیا نگه دار
- شین میم شینجهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (32)
- عبدالکریم (خشنود هروی کهدستانی)عَـــــقل را، کُــن پیشوای هر عــمل
- برگردان میم حجریبخشش آسان و بخشش دشوار
- خسرو صدریچاله ها و چالش ها (69)
- رهیابعشق و آزادی
- شاعر: عنایت الله پویاند باڼو غشي
- تحلیلواره ای از گ. سنگزادشعر نیما در آئینه ضمیر سیاوش کسرائی (1)
- برگردان میم حجریجهان بینی ها و جهان تصویرها
- تحلیل واره ای از شین میم شینتئوری ارتجاعی ـ شبه فاشیستی بنیاد نیک و بد (1)
- مرکه کوونکی : انجنیر عبدالقادر مسعودد هیواد د پښتو ژبې او ادب پیاوړي او وتلي خدمتګار ښاغلي ګل افضل ټکور سره ادبي مرکه
- مولانا عبدالکبیرفرخارینظم آبدار
- برگردان میم حجریجادوگر کوچک و عصای جادو
- الحاج الهام الدين قيامدربار
- سروده دکتر احمد سیفرؤیائی به رنگ کابوس
- قیوم بشیرکشور آبایی
- عبدالودود فضلیدنـیـای ابـلــه پــرور
- مسعود دلیجانیچاله ها و چالش ها (65)
- برگردان میم حجریآقای کوینر وروزنامه ها
- دکتور فرید طهماسمعلم اخلاق(طنز)
- شعر از : یونس عثمانیستاره شناس
- عبدالکریم (خشنود هروی کهدستانی)ای مــاه صــیا م !برای ما صُــلح بیــا ر
- شاعر : صدیق کاوون طوفانيشاړې کوڅې
- برگردان میم حجریجادوگر کوچک و فیل
- مهران رفيعیکه هر شامی سحر دارد
- مسعود دلیجانیپیوند
- تنظیم ش اسحاق زیفر یاد
- رهیابخاک و تاک
- شین میم شینجهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (31)
- برگردان میم حجریآقای کوینر و پزشک
- نو شته نذ یر ظفر ریشه در آب
- برگردان میم حجریعشق به کی؟
- مسعود دلیجانیاز من تا انسان
- لیکوال عنایت الله پویانشعر او د شاعر د تخیل خوږه دنیاګۍ
- شاعر عنایت الله پویانرا ځئ چې ؤژاړو ګریوان څیرې ګړو
- محمد عوضسوز دل
- ولی محمد نورزیداڅه غم دی
- استاد عبدالله « وفا »صیا د فتنه جوی
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری)وظیفه ی ممتاز
- شهیار قنبری امان از
- نوشته: دکتر حمیدالله مفیدبد بختی روز اول عید
- برگردان میم حجریجادوگر کوچک در شهر
- نو شته نذیر ظفرخواب پر یشان
- انجنېر ظهورالدين اندېشدمينې زور
- عبدالو کیل کوچی عید مایان و عید آنان
- ناهید بشردوستهواى عيد
- سید احسان واعظیپند زمانه
- تحلیل واره ای از شین میم شین جهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (30)
- برگردان میم حجری آقای کوینر و مد دریا
- تر تیب کوونکی انجینر محمود صافیاختر راغی
- نو شته نذ یر ظفر عید
- )استاد علی اصغر اصفهانی (سلیمتو کز محنت دیگران بی غمی
- سیاوش کسرائی یلدا
- فضل الرحیم رحیم خبرنگار آزاد طرح روزنامه انگریزی بند بلا بند برای بن دوم !
- نورالدین همسنگر ای عیدبیا
- برگردان میم حجری غریزه طبیعی مالکیت
- خواجه عبداله (احرار)فیض رحمت بار قرآن
- برگردان میم حجری حس عدالت طلبی
- رهیاببابونه در برهوت
- برتولت برشت سخنرانی در نخستین کنگرهٔ جهانی نویسندگان
- برگردان میم حجری سوء تفاهم
- الحاج الهام الدين قيامداخترخوب
- برگردان میم حجری اسطرلاب
- دکتر بیژن بارانسرقت ادبی
- عنایت الله پویانمه وژنه
- عبدالودود فضلیخــود فـــروشــی
- آذرخش آذرخش
- رسول پویانقندیل نور
- برگردان میم حجریسیری در اندیشه های لا ئو تسه (1)
- هادی خرسندیهيلا صديقی، هالو و شاعر افغان
- الحاج الهام الدين قياممه راځه اختره
- رسول پویانآهنگ رویش
- مسعود دلیجانی دوباره تولدی باید!
- تحلیل واره ای از شین میم شین جهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (29)
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری)لطف پسر
- برگردان میم حجری انتظار
- برگردان میم حجری پدریت (ابوت) افکار
- اميد سرخابیچاله ها و چالش ها (44)
- برگردان میم حجری سقراط
- ع. اروند چاله ها و چالش ها (45)
- ولی محمد نورزید امان الله خان غازی په ویاړ
- برگردان میم حجریقضاوت
- ولی محمد نورزیافغانی رسالت
- برگردان میم حجریوحشت و نکبت رایش سوم (3)
- دست غولان منفعت در کار
- برگردان میم حجری درخت آلو
- گلاب الدین سخنورخاطره ی از شب خاطره ها
- برگردان میم حجریوحشت و نکبت رایش سوم (2)
- نوشته نذیر ظفر جلوه
- برگردان میم حجری وحشت و نکبت رایش سوم (1)
- برزین آذرمهرهنگامه ی درو
- عبدالودود فضلیعـکـسِ تــــوقـــع
- حشمت امیدمیدان ِ تحریر ِ دگر ...
- رجنی پران کماراشک
- فاطمه «بهانه» جمالنیاز عشق
- مولانا عبدالکبیر( فرخاری)دختر گل
- ژاله اصفهانیاجازه بدهید آشنا شویم
- برگردان میم حجری تعریف و تمجید
- خواجه عبداله (احرار)فیض معنوی ماه صیام
- برگردان میم حجریایام بربریت
- مسعود دلیجانی سنگ های دوزخی
- الحاج الهام الدین قیامسترسوال
- عبدالله وفاای کاش با بهار....
- برگردان میم حجریطنز برای طنزشناسان! (2)
- برگردان میم حجریوفور بیش از حد درندگان
- حسیب شریفیباغچهی خالی
- حشمت امیدیادگار زندگی ...
- نو شته نذیر ظفر هیچکس
- برگردان میم حجریطنز برای طنزشناسان! (1)
- مولانا عبدالکبیر فرخاری درویش هنر پرور
- برگردان میم حجریآقای کوینر و طبیعت
- مسعود دلیجانیسپیدیْ جاودان
- برگردان میم حجریگرسنگی کشیدن
- شعله رهاچاله ها و چالش ها (28)
- ناتاشا محرم زادهچاله ها و چالش ها (26)
- برگردان میم حجریحق عجز
- هاکان مسعود نوابیمبارک رمضان آمد
- سید زبیر واعظیاشک و خون
- عبدالودود فضلیعـُجــبِ یـک خـاکــی
- مسعود دلیجانینسیم، باد، طوفان، گردباد
- برگردان میم حجریدو شهر
- برگردان میم حجریعمله شکم
- گزيده شعرهاي لي بوبادهپيمايي با لي بو1 در تموز
- نو شته نذ یر ظفر پدر غریب
- اسدالله زمرید ښاغلي کاوون توفاني د «مینې په نامه » شعر په تړاو کې
- شاعر: صدیق کاوون توفانيدمينى په نامه
- تحلیل رباعیات خیام از شین میم شینسیری در جهان بینی عمر خیام (3)
- برگردان میم حجریپاسخی بجا
- مولانا عبدالکبیر(فرخاری)نخل مراد
- برگردان میم حجریمحبوب ترین حیوان آقای کاف
- رهیابما همانیم، شصت و هفتی ها
- برگردان میم حجریدر قبال قلدری چه باید کرد؟
- مسعود دلیجانیطلوع بینائی
- محمدالله نصرتنمی ارزد
- سید زبیر واعظینامهء سر گشاده عنوانی رئیس جمهور کرزی
- عبدالکریم (خشنود هروی کهدستانی)ای وطنــدارِ نیکوسیرتی من !،قـار بس ا ست
- الحاج الهام الدين قياميتيمه!
- عبدالودود فضلیبــاده فـــــروش
- شاعر : غنی خانتصور
- قیوم بشیرانتظارِ دیدن
- دو دوره در شعر فروغ فرخزاددکتر بیژن باران
- رهیابامید
- رهیابگرگ ها و سگ ها
- بیژن باراناعدام ممنوع
- برگردان میم حجریاگر کوسه ها آدم می بودند!
- مسعود دلیجانی من انسانم!
- مسعود دلیجانیبر زمینه سربی رنج
- نو شته نذ یر ظفر طبع شا عر
- طوفان كورِ سود طوفان كورِ سود
- هاکان مسعود نوابیبه فرد فرد وطن
- انگبین وحدتانگبین وحدت
- ا. م. شیرییادداشتهای پراکنده (٢)
- الحاج الهام الدين قيام بی خوندي
- ترجمه: شهاب آتشکارچاله ها و چالش ها (2)
- نویسنده : مهرالدین مشیدزبان واندیشه در شعر و دستگاهٔ فکری شاعر
- دکتر بیژن بارانپدر در شعر فروغ فرخزاد
- عبدالودود فضلینـیکـی وپــاداش
- جلال-پیروزطعمهء اشرار
- شاعر عنایت الله پویاند یتیم وصیت
- بیژن بارانبیاد تو ام
- قیوم بشیرطلوعِ فجر
- برزین آذرمهردریا و درنا (2)
- برگردان میم حجریجادوگر کوچک و دوستش
- فرخارینبض گیتی
- مینا اسدیآفتاب این ویرانه
- برزین آذرمهردر سوگ آن عقاب
- جاویدفرهادنوش جانت چندپیاله شعر!
- قیوم بشیرحق انسان
- عبدالودود فضلیاشــکِ مـیـهــن
- الحاج الهام الدین قیامافغان
- نوشته نذیر ظفر زرع خر بوزه
- عبدالکریم (خشنود هروی کهدستانی)گــُذرکـُن !به آن کــوچه ای فهـــمِ خــویش
- ابوالقاسم لاهوتیگفت و گوی قطره ها (2) (بخش آخر)
- نجیب بهروش دوبـیـتـی هـا
- رهیابنجوای فرصت طلبان
- ابوالقاسم لاهوتیگفت و گوی قطره ها (1)
- نوشته نذیر ظفر فواید فیسبوک
- قیوم بشیربلای جفا
- عبدالودود فضلیقـمــاربـیـــــدلان
- رهيابديرگاهی هست ...
- استاد عبدالله « وفا »شیر دروازه و آسمایی
- عبدالغفار سوزنشاخه ی گـــل
- نوشته نذیر ظفر خال هندو
- مینا حق شناسایستگاه
- انجنیر عبدالقادر مسعود ښاغلی نصرالله حافظ زموږ دهیواد د معاصر ادب اوفرهنګ پیاوړی شاعر او نامتو لیکوال
- دکتور فرید طهماسپتلونِ شیرلالا (طنز)
- جلال پیروز میخواهد دلم
- نو شته نذیر ظفر تصویر بی بدیل
- قیوم بشیر خطاب به کرزی
- برگردان میم حجریجادوگر کوچک و شیر
- جعفر مرزوقیبرگ هائی از یک دفتر (4)
- از زمین تا آ سمـا ن چند سا لـه راه است ؟عبدالکریم (خشنود هروی کهدستانی)
- الحاج الهام الدين قيام!بيننګانوته
- بیژن بارانآسیب شناسی عشق
- قیوم بشیررأی خودسرانه
- اسحاق ثناجزبه عشق
- بیژن بارانفروغ در عصر دیجیتال
- علی آلنگ بنی آندرسن و اخوان ثالث در نگاهیکوتاه
- عبدالغفار(سوزن) خاطــــره
- از پی چند پشیزمحمدرضا راثی پور
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری)مسلمـــــان
- سجیه الهه (احرار)نور تابان
- قیوم بشیرمعیارِ انتخاب
- برزین آذرمهردریا و درنا
- الحاج الهام الدين قيامغزل
- مسعود حنیف زرابمادر بيچاره ام
- شاعر عنایت الله پویانخرابات واړه خراب شو
- عبید زاکانیتو گاو از خر باز نمی شناسی؟
- شین میم شینجهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (22)
- بیژن بارانعشق اول من
- مسعود حنیف زرابپدر
- سجیه الهه (احرار)ادب زینت انسانیت
- ج – پیروزبنام مادر وطن
- شین میم شینسیری در جهان بینی خواجه شیراز (11)
- جعفر مرزوقی (برزين آذرمهر)برگ هايی از يک دفتر (3)
- جاویدفرهادچند ویژه گی مدرنیسم در ادبیات
- جاویدفرهادچیزهایی درباره ی شعر
- جاویدفرهادنیچه از زبان نیچه
- خدامراد فولادیزنده باد آزادی!
- برگردان میم حجریجادوگر کوچک و درخت گیلاس
- قیوم بشیرحسرتِ دل
- سید زبیر واعظیاسامه سلسله دار
- لیکوال ع پویانزما هردم شهیده غوا
- سروده یی از انجنیر حفیظ اله حازم دریا
- شین میم شینجهان و جهان بینی فریدون مشیری (2)
- شاعر عنایت الله پویاند کافر او مسلمان جګړه
- عبداکریم (خشنود هروی کهد ستانی)دست ِکــوته بیــن وآستــــــین ِ د راز
- نوشته نذیر ظفرشعر من
- ناهید بشردوستمادر
- برزین آذرمهرسر بر نیارد گر چو نوری از حقیقت
- قیوم بشیرفرمانروای شهر سخن
- عبدالودود فضلیگــوشِ خِــــــرَد
- ترجمه از روسی : دکتور فرید طهماسجوانِ عجیب (از طنزهای مردم دنمارک)
- شین میم شینجهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (21)
- جعفر مرزوقی (برزين آذرمهر)برگ هايی از يک دفتر (2)
- نو شته نذ یر ظفرهشدار به طالبان وهابی
- جعفر مرزوقی (برزين آذرمهر)برگ هايی از يک دفتر (1)
- برگردان میم حجریجادوگر کوچک و آدم ها
- دکتر بیژن بارانروند آفرینش شعر
- شین میم شینجهان و جهان بینی فریدون مشیری (1)
- دوکتور شهیر نثاریدیوار
- سید زبیر واعظیطنز قصیده ای در بارهء صلح
- شین میم شینسیری در جهان بینی خواجه شیراز (10)
- عبدالو کیل کوچیجایگاه عمر درادبیات ودید گاه ادیبان
- انجنیر عبدالقادرمسعوداستاد ګل پاچا الفت زموږ دهیواد ملي، ولسي، لوی شاعر، پیاوړلې لیکوال او څیړونکې
- خواجه عبداله (احرار)طواف دل
- فریدون مشیریبوسه و آتش
- نوشته نذیر ظفرکلید جنت
- نجیب بهروشآب بـقـا
- نوشته نذیر ظفر دلتنگ
- الحاج الهام الدين قيامدقلم وصيت
- سید زبیر واعظیوصف یار
- نیمایوشیجمنت دونان
- شین میم شینجهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (20)
- محمد اسحق ثنا دلتنگی
- ولی محمد نورزی د جهاد ملګرې
- نو شته نذ یرظفرمنا ظره دزدان
- قیوم بشیرسرودِ همدِ لی
- دکتور فرید طهماسنمرهء تلیفون (طنزـ دیالوگ)
- فریدون مشیریتو نیستی که ببینی!
- عزیزه عنایتهمنوا
- نجیب بهروشمـیـزان خـرد
- برگردان میم حجریشبگرد کوچک و آدمبرفی ها
- ترجمه از دوکتور لطیف بهاند و سکندر ختلانیدلتگنی
- محمدالله نصرتکوکب اقبال
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری)آبستن صبح
- الحاج الهام الدين قيامد استاد روهي د پنځلسم تلين په مناسبت
- قیوم بشیرسنگ فلاخن
- ج – پیروزدرتبعیداز وطن
- شین میم شینجهان و جهان بینی فروغ فرخزاد (5)
- سید زبیر واعظیوصـــــله و پینــــه بــر غـــــزل حافـــــــظ شــــــــــــیراز
- عبدالکریم خشنود هروی کهدستانیهرچه تو گُفتی خواهـــــــــــرم، هست بخدا که باورم !
- عبدالودود فضلینــقــش انـســانــیـت
- شب تا پگاهپل ز جان خویش تا مرز پگاه
- سعید سلطان پوربا کشورم چه رفته؟
- تحلیل واره ای از شین میم شینخود آموز خود اندیشی (21)
- سیمرغطنز: اگه زن شما رئیس تان بشود، چه بلایی سرتان می آید؟!
- نجیب بهروشصـدای وطـن
- مولانا عبدالکبیر(فرخاری)انســــان
- عبدالو کیل کوچیآزاد افغا نستان
- برگردان خسرو باقریپیرمردی کنار پل
- داکتر اسدالله شعورمرواريد گمشده
- خواجه عبداله احرارمقام معنوی انسان
- محمدرضا راثی پورهومانیسمی سرشته به دوراندیشی
- سروده یی از انجنیر حفیظ ا له حازم مرگ باغ
- الحاج الهام الدين قيام مور
- نو شته نذیر ظفردلکش
- شین میم شینجهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (19)
- برگردان میم حجریجادوگر کوچک و مترسک ها
- شعر از :محمد اسحاق ثنامادرم
- ع. یزدانیدریا دور نیست
- سجیه الهه احرار مقام والای مادر
- حسنا صدیقیان (احرار)بهشت جاویدان
- عبدالو کیل کوچیدوست دارم مادرم را
- نجیب بهروشتـاج فـلـک
- قیوم بشیرشایگان
- انجنیر عبدالقادر مسعود ارواښاد ډاکترکبیرستوری زموږ دهیواد دادب او فرهنګ نومیالی اواکاډمیک شخصیت
- حسيب شريفيطوفانی که ستاره را ربود
- عبداکریم خشنود هروی کهدستانیفرامـــوش کرده ایم هریک،ظـــــفر های نیاکـــانم
- نورالله وثوقسام اسامه
- طنزکوتاهی از: ز. رزمیمرگ بن لادن و بدبوشدن وزیردفاع
- شین میم شینسیری در جهان بینی احمد کسروی (6)
- خواجه عبداله (احرار)مـباش دور از غم انسان!
- شعری از فلزبانسفره
- رهيابوقت آنست عزم کار کنيم
- بایز افروزیستیزه گر
- از قلم فضل الرحیم رحیم خبرنگار آزادمژده ، مژده و بازهم مژده !!!
- الحاج الهام الدين قيام دژوندلار
- مولانا عبدالکبیر(فرخاری) مــــادر
- شاعر: عنایت الله پویاند پسرلي باد
- د عنایت الله پویان لیکنه کوچنی غل او غټ غل
- عنایت الله پویان پردی کمیس
- جاویدفرهادخودشناسی عرَض جوهریکتایی نیست...
- ناهید بشردوستانگيزه عشق
- نجیب بهروش دلـربـا
- سروده یی از انجنیر حفیظ اله حازمرفتند
- برگردان میم حجریماهی، ماهی است
- شین میم شینجهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (18)
- کورت توخولوسکیآنچه آزاد نیست، خود آزادی است!
- عبدالودود فضلیوحشــتِ جـنگــل
- رِنگِ موسیقی نهان در پرده شدخدامراد فولادی
- برزین آذرمهرسپاه ماه مه
- سید زبیر واعظی….... عشق یعنی
- ژاله اصفهانیدریادلان
- مولانا عبدالکبیر(فرخاری)به پیروی از دو شخصیت گرامی
- خدامراد فولادیدر نبردِ «یا مرگ یا زندگی»
- ترجمه از فرانسه به فارسی توسط حمید محویمنشأ اصلی بربریت
- نجیب بهروش بـهـار
- ترجمه از فرانسه به فارسی توسط حمید محویداوری دربارۀ یک کتاب
- الحاج الهام الدين قيام دګناهونوکفاره
- تحلیل واره ای از شین میم شینسیری در جهان بینی احمد کسروی (5)
- شین میم شینجهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (17)
- نورالله وثوق گیرِ لیورس
- عبدالو کیل کوچیتیر غم
- ارسال شده توسط شین میم شینشعری از فریدون مشیری
- عبدالکریم (خشنود هروی کهدستانی)هرچـه آیــد برسـرم یا د ر برا ست ،ا ز لُـطــفِ ا و ست
- شین میم شینجهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (16)
- شین میم شینسیری در جهان بینی احمد کسروی (2)
- از قلم فضل الرحیم رحیمکاین چنین رفته است درعهد ازل تقدیر ما !
- الحاج الهام الدين قيام ګران افغانستان
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری) وصف فرخار
- شین میم شینجهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (15)
- بمب «شیرین» ـ موشک با «شعور»بمب «شیرین» ـ موشک با «شعور»
- برزین آذرمهردرنای سرخپوش
- شین میم شینسیری در جهان بینی احمد کسروی (1)
- محمد همایون سرخابی لندنیادی از شاد روان پروفیسور دکتر احمد جاویدتارک نشین علم و ادب میهن
- شین میم شینسیری در شعری از پیرایه یغمائی (1)
- محمدالله نصرت بدخشان
- عبدالو کیل کوچی زبان
- پیرایه یغمائیدر باور قفل، رمز کلیدیم
- عبدالکریم خشنود هروی کهدستانیرباعـــیـــــــــــــــــــات
- نویسنده : مهرالدین مشیدفاش می گویم و از گفتۀ خود دلشادم بندۀ عشقم و از هر دو جهان آزادم
- تحلیل از شین میم شینسیری در جهان بینی محمدرضا راثی پور (3)
- طنزکوتاهی از: زلمی رزمی خروسی که ماکیان شد
- الحاج الهام الدين قيامدجګړوپلرونه
- ج – پیروز – سعدبنام مادر وطن
- شهر یاران شعله رها
- حسنا صدیقیان (احرار)دفع رنج مردمان
- خدامراد فولادیاینهمه سنگ و سار و سنگ سار!
- جاویدفرهادسخنی از دهان بی نشانی
- عبدالحسيب شريفيطوفانی که ستاره را ربود
- حسنا صدیقیان (احرار)وحدت قشر زنان
- سروده از نجیبه آرشبه استقبال از فرا خوان ملی، مدنی وتاریخی
- الحاج الهام الدين قيامدمينې شعار
- دکتور فرید طهماسقندآغای پوسته رسان
- نورالله وثوقفلتر شکن
- عبدالودود فضلیشـیخ عـطارودرویـش
- عبدالو کیل کوچیاجمل ختک شاعر توا نا ، مبارز پرشور وشخصیت آزادی خواه
- خدامراد فولادیحرف های زمختِ پینه بسته
- الحاج الهام الدين قيام راشئ ډالر پرېږدو
- دکتورمحمد شعیب مجددیبهار وطن
- دوکتور لطيف بهاندد شلمۍ پېړۍ پياوړی او نه هېرېدونکی ټوکمار،چارلي چاپلین
- تحلیلی از میم حجریمطلبی عادی و پیش پا افتاده (2)
- توسط حمید محویبرتولت برشت پنج مشکل برای نوشتن حقیقت
- هاکان مسعود نوابیدنیای دو روزه
- مریم عاکفیبهار با تو
- خدامراد فولادییادمانده ها
- نوشته نذیز ظفرپشیمان نمیشوند
- رزم آفرین فرخاریگل و مُل
- محمدرضا راثی پورامید
- مولانا عبدالکبیر فرخاریبهار
- الحاج الهام الدين قياموصيت
- برگردان میم حجریشبگرد کوچک و باد کنک ها
- شعری از هادی خرسندیکه اوباما آمد!
- برزین آذرمهرهمه جا را گرفته روح بهار
- جلال - پیروزبهار آرزوها ها
- برزین آذرمهرکابوس
- خواجه عبداله (احرار)بهار آیینه دار
- دوکتور لطیف بهاندنیکولای واسیلوویچ ګوګول روسي ليکوال او ډرامه ليکونکی
- الحاج الهام الدين قيام افغان وژني
- نورالله وثوقخجسته نوروز 1390 برهمۀ دوستان مبارک باد
- عبدالودود فضلیســال نــــو، خـیـال نـــو
- هاکان مسعود نوابیبیا
- شعر از:محمد یونس عثمانییاد بهار
- شین میم شینسیری در بینش هستی آقا مجیدی
- بیژن بارانگل برف
- بیاندختر بهار
- جلال (پیروز)ترانهء میهن پرستان
- الحاج الهام الدين قيامسپرلۍ نه ده
- عبدالو کیل کوچی طنین فصل بهار
- وزیر اوستا فریاد زمان
- تحلیل واره ای از شین میم شینسیری در جهان بینی محمدرضا راثی پور (1)
- برگردان میم حجریقصه کودکان بویژه برای بزرگسالان (5)
- نجیب بهروش رمـز نـگـاه
- نو شته نذیر ظفربهار
- شین میم شینسیری در جهان بینی صمد بهرنگی (1)
- دوکتور لطيف بهاندماکسیم گورکي روسي ليکوال ،شاعر او ټولنيز شخصيت
- هادی عروس سنگدر سوگ مادر
- نورالله وثوقسونامی فریاد
- مولانا عبدالکبیر(فرخاری) بهـــــار
- جواد میرپورنوروز رسیده و ما خام و نارسیم
- برزین آذرمهرمحبوب من وطن
- تحلیل واره ای از شین میم شینسیری در جهان بینی عمر خیام (1)
- طنزی از فریدون تنکابنیآموزش خواندن و نوشتن به خر
- نجیب بهروش به پیشواز بهار
- لیزا سروشپیام به ام البلاد
- جاویدفرهادنوروز در شعر سخنوران پارسی
- جاویدفرهادگپی در باره ی «تُنک خیالی» بیدل
- طنزی زیبا از هادی خرسندیبسیار زیبا
- دوکتور شهیر نثاریشهر یاس
- سلیمان راوشحکیم خیام
- انجنیرعبدالقادر مسعوددستراونومیالي رحمان بابا د روحاني، تصوفي،عرفاني، ادبي او فرهنګي شخصیت په هکله یو څوخبری
- برگردان میم حجریقصه کودکان بویژه برای بزرگسالان (3)
- جليلىاشك غم
- نوشته نذ یر ظفرهشتم مارچ ( تجلیل از نهضت نسوان) است
- خدامراد فولادیبه امیدِ روز
- شین میم شینجهان و جهان بینی فروغ فرخزاد (1)
- غفور امینیزنده گی
- حلیمه مهر پورآ زا د ی
- خدامراد فولادیپیش کش به همه ی زنان برابری خواه و مبارز
- نورالله وثوقاهدابه ز نان ودختران مظلوم سرزمینم
- عبدالوکیل کوچیبه استقبال هشتم مارچ
- څیړنمل محمد دین ژواکبی بی زینبو
- جلال ( پیروز )به ملت واحد وسازنده
- دوکتور لطیف بهاندزما او د نزار قباني پېژندګلوي
- بشیر بشارت حسینینخل پُر ثمر
- عبدالودود فضلیزن مخـزن اســرار
- ازعزیزه عنایتبه گرامی داشت از هشتم مارچ
- مولانا عبدالکبیر(فرخاری)میهن
- سروده یی از : انجنیر حفیظ ا له حازمسپیدار
- محمدالله نصرت نام زن
- وزیر ا وستا سر انجا م تصمیم
- گزنه، روایت می کند:حکایت خر و گوسفند
- جاویدفرهاد سه توجیه از سه بیت بیدل
- عبدالکریم (خشنود هروی کهدستانی)د ر و طــن،مــرگ ِ جـــابرانــــه چراست؟
- نجیب بهروشای وطن
- به قلم شین میم شین جهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (1)
- نو شته عبقری ( گردیزی)پیام ما به حکمتیار
- عبدالو کیل کوچی امید واپسین
- برگردان میم حجری قصه کودکان بویژه برای بزرگسالان (2)
- عنایت اله پویانګنجی پادوان
- مرکه کوونکی : انجنیر عبدالقادر مسعود ښاغلي صدیق کاوون توفاني سره مرکه
- نورالله وثوقکولاک
- عبدالکریم (خشنود هروی کهدستانی )تیـــــشه و تــــــــــــبرم نیست
- نصرت شادادبیات رئالیستی در روسیه تزاری
- دوکتور لطیف بهاندبه خاطر گرامی داشت،از دهمین سالروز جدایی اسکندر ختلانی
- وزیراوستا پیا م همد لا نه
- محمدالله نصرتآواره
- نجیب بهروششـرف و وقـار
- عبدالکریم (خشنود هروی کهدستانی) ( ا ی رود نــــــــیل ! )
- تحلیل واره ای از شین میم شینجهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (10)
- امیر هوشنگ ابتهاج (سایه)به ناظم حکمت
- نورالله وثوقراز شگفت
- دکتر بیژن باران خصیصه های تولید شعر شاملو
- برگردان میم حجری قصه کودکان بویژه برای بزرگسالان (1)
- عبدالوکیل کوچی غزل
- عبدالودود فضلینامهءچارلی چاپلین به دخترش
- هادی - عروس سنگآواز خدا
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری) گهــــر وقــــــار
- مجید نفیسیگرسنگان صبحگاهی در ونیس
- سیاوش کسرائیشهر هرجائی
- میر محمود بکتاشقرن خشک سالی
- خدامراد فولادیبرهنه
- امیرخا ن جوینده دردِفراق
- دکتور فرید طهماسفراموشکار
- جاویدفرهاد دوبیتی ها
- فریدون تنکابنیشوخی و طنز
- زلیخا پوپلمنم فرزند افغانم
- نورالله وثوقرقص دوره ای
- خدامراد فولادیسرو بلند مرامت
- برزین آذرمهر تا طلسمی این چنین بر جای هست...
- برگردان: ا. م. شیریاحسان به سگ
- ابوالقاسم الشابیخطابه ای برای جبّاران جهان
- شین میم شینجهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (9)
- امیرخا ن جوینده عا لم رنج
- تحلیلواره ای از شین میم شینسیری در جهان بینی مجید نفیسی
- نورالله وثوقلات قاهره
- امیرخا ن (جوینده ) ایکا ش
- نو شته نذیر ظفر – ورجینیا – امریکاچراغ
- شاعر:عنایت الله پویاند ښاپیرۍ مینه
- شاعر: صدیق کاوون توفانيلولۍ دنیا
- نبی عظیمی دمی با فرزانه مامون
- دکتر بیژن بارانسرود 8 مارس
- دکتر بیژن بارانصمیمیت عواطف در شعر فروغ فرخزاد
- نوشته نذیر ظفرحدیث ظلمت
- امیرخا ن جوینده دوبیتی های نا ب
- عبدالودود فضلیسکــون مـیـکــده
- سرودۀ: الحاج غلام حبیب "نوابی"باعث ایجاد ما
- نورالله وثوققاضیِ کو ر
- دوکتور لطیف بهاندباریس لئونیدوویچ، پاسترناک
- انجنیر حفیظ اله حازمشیشه و سنگ
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری)هرزه تازیها
- شین میم شینسیری در جهان بینی روشنفکران بورژوائی واپسین (بخش دوم)
- امیرخا ن جویندهبی با ور
- مولانا عبدالکبیر(فرخاری) دانش
- حقمل پ.پجرت!
- شعر از : محمد یونسجنازۀ ابر
- عطا احمدیسوگند نامه
- الحاج غلام حبیب نوابیتیر آه
- نو شته نذیر ظفرگفتگوی گندم و خشخاش
- شاعر : امان الله سیلاب ساپيناز او نیاز
- شاعر :ارواښاد عبدالقدوس (پرهیز)پښتونه ویښ شه!!
- نجیب بهروش قـدر و بـهـا
- نبی عظیمی ازمداهنه گری تا فحاشی
- امیرخا ن جوینده بی همتا
- الحاج غلام حبیب نوابیحمد خدا
- محمد اسحاق ثنا می بود
- برزین آذرمهر بی رنج این سفر
- بیژن بارانستاره
- بیژن باراننقد آثار ویگن
- شاعر :عنایت الله پویاند مینې سبق
- طنزی از: تیراندازاندرفوائد جرت
- عنایت الله پویان تیښته
- شین میم شینسیری در جهان بینی روشنفکران بورژوائی واپسین
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری) ای خدا
- نصرت شاد از شعر حوا- تا رمان اروین
- سید احسان واعظی اسپ شاه
- برگردان میم حجریمال من، مال تو
- محمدنبی عظیمیازمُداهَنـــَه گری تا فحاشی
- ازقلم فضل الرحیم رحیمفکر ات باشه که فدا جان خبر نشه !!!!!
- مولانا عبدالکبیر(فرخاری) ظالم
- نوشته نذیر ظفردرد دل
- نگارنده : تیر اندازما و کوچه داکتراکرم عثمان
- جاویدفرهادبازخوانی چندبیت ازشکوه های ناصر خسرو
- مینا اسدی دوباره می شود، آری!
- مطلب دریافتی از ربابهشیر و روباهان
- دکتور محمد شعیب مجددیسعادتملوک تابش سفری از شعر «مادر پیر» تا شعر«هوای قفس»
- نو شته عبقریپیام حکمتیار
- امیرخا ن جویندهَمَجّمَرِعِشّق
- شاعر : صدیق کاوون توفاني دوينو جام
- شین میم شینفردوسی را باید از نو باید شناخت
- نو شته عبقریآهنگ نو
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری) ای وطن
- اوستا رومان کوچه ی ما - ترفند نوین برای ابراز معصومیت
- از قلم فضل الرحیم رحیمواژه های نودر عصر نو !!!
- شاعر : صدیق کاوون توفانيددوزخ په څنډو
- کوروش آقا مجیدیباغ ابریشم
- سيد زبير واعظی درد زمان
- زلمی رزمینامه ای از آن دنیا
- انجنیر حفیظ اله حازمآزادی
- الف - محشور خاکستر جان ! سوژه ها بهترین اند , اما ...
- شکیب جانبازاستاد مهربان رفت
- عبدالودود فضلی روبـــا، شــغــال ، بــــاز
- خدامراد فولادیشعر من
- امیرخا ن جویندهآه سرد
- یاسیندو نامه به همسرم
- م . ن . آدم خيل جرت! گفتن ها ، سيماي واقعي محقق را آشکار ساخت
- نو شته نذ یر ظفرزمستان ! فصل تو فصل زیان نیست
- شعر از :محمدیونس عثمانیبهار
- رقص آرامرقص آرام
- میم حا نجارپای منبر هرمان هسه
- محمد اسحاق ثنا انتظار
- جلال پیروز فرزند افغان
- بیژن بارانمانيفست
- ناهید بشردوستسنگتراش
- خدامراد فولادی دست ها و اراده ها
- امیرخا ن جویندهرنجورم امروز
- ازقلم فضل الرحیم رحیم یک نظر سنجی خورشیدی و میلادی !!!
- محمدنادربرلاسفراراست سهم ما!
- ع.فاریابیوارسته مردی از دیار ظهیر فاریابی
- امیرخا ن جوینده دریایی غم
- عبدالو کیل کوچی ترا دو باره میسازم
- هاکان مسعود نوابیچقدر؟
- انجنیر حفیظ اله حازمبیکرانه
- کبیر فرخاری خانه های بی در
- دکتر بیژن بارانعرفان در خاور میانه
- انجنیر عبدالقادرمسعوددمخکښ شاعر اونومیالي لیکوال او داستان لیکونکي ښاغلي عنایت الله پویان دادبي آثارو یوه بیلګه
- جاویدفرهادسیاسی گری در شعر
- اندیشه شاهیدخترم! به افغانستان که جهنم نامیده برگرد!
- حسین فخری جلوه هایی از رمان کوچه ء ما
- امیر خا ن جویندهنا آشنا
- آنتوان چخوفمتشکرم
- امیرخا ن جویندهای د ل
- عبدالودود فضلی رقــــص بــــومــان
- ناهید بشردوستاشتياق وصل
- خجسته الهامبرف
- یاسینتحلیلواره ای بر «سفر دریائی»
- مجید نفیسیقلب خانه
- محمد اسحاق ثنا مرد دانشور
- ارسالی انجنیر سید عارف گهریک در ادامه معرفی یک استعداد پنهان از دیار عرفان فاریاب باستان :
- مولانا کبیر فرخاریهـمـای آرزو
- ل کریمی استالفی حقیقت در سکوت ما میمیرد !
- مولانا کبیر فرخاریمولانا جلال الدین بلخی
- محمد اسحاق ثنا دنیای دون
- شعر از : محمد یونسسکوت دره
- نجیب بهروش آبـرو
- محمدنبی عظیمیکاش کوچهء ما را نمی خواندم بخش فرجامین
- انجنیر خفیظ اله حازمدیده به چشم
- امیرخان جوینده بی وفایی
- جاوید فرهاد روش های درست نویسی ودرست گویی درزبان
- عبدالخالق تنها بینواشام اندوه
- ناهید بشردوستبوى خينه
- محمد زرگرپور درٌدانه
- خدامراد فولادیبه دانشجویان سوسیالیست
- امیرخا ن جویندهجنون
- عزیزه عنایتزمستان و غریبا ن
- عبدالو کیل کوچیسلام بروطنم
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری)متـــاع دکــــان مـــرگ
- نو شته : نذیرظفرتصویر کر بلا درآیینه شعرا
- نو شته نذیر ظفرنا امید
- بیژن بارانشمع روشن ابدی
- برگردان و تغییر : دکتر حمیدالله مفیدبهترین طنز سال
- عبدالودود فضلیآتــش حـســرت
- ل . کریمی استالفی گرامیداشت ازشخصیتی که ناله می نوشت ... !
- شین میم شینرأی دیگر
- محمد اسحاق ثناسلطان آواز
- شعر از : محمد یونس عثمانیدو رنگی باد
- محمدظاهرحکمید طالو په ویش
- محمدنبی عظیمیکاش کوچهء ما را نمی خواندم بخش ششم
- امیرخا ن جوینده عشق مکاری
- نو شته نذیر ظفرزندانی شیرخواره
- حمید محویمدرنیسم
- سروده یی از انجنیر حفیظ اله حازموکفر سجده جو شده
- نجیب بهروش عـلـو هـمـت
- عبدالو کیل کوچیخسته دلان
- مجید نفیسیبه کودکان زندان و تبعید
- بیژن باران یادها- دکتر غلامحسین ساعدی
- دوکتور بشير افضلیبرخيز
- محمدنبی عظیمی کاش کوچهء ما را نمی خواندم بخش پنجم
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری) فرهـــــاد (دریـــــــا)
- مژگان ساغر شفا بدهکار
- حمید محویتنها آنان که بر خاک افتادند خاتمۀ جنگ را دیدند
- نورالله وثوقرأی حیران
- امیرخا ن جویندهزچشم ا ند ا ختی
- بیژن بارانپیری
- تحلیل از شین میم شینجهان و جهان بینی
- سید زبیر واعظیرازدل با وطندار
- مژگان ساغروطن
- حمید محوینقدی بر رمان«همنوایی شبانۀ ارکستر چوبها»
- شعر از :محمد یونس عثمانیتندورای حسرت
- عبدالغفور امینیمبا رک عید قربا ن
- عبدالوکیل کوچیای دیده باز شو
- ایوان تورکینفگنجشک
- حمید محویکارگاه نقد ادبی
- نادیه فضلسه سروده زیبا
- محمدنبی عظیمی کاش کوچهء ما را نمی خواندم بخش چهارم
- ترجمۀ سهراب شباهنگ در ستایش دیالک تیک
- امیرخا ن جوینده خُجَسّته عید
- محمد اسحاق ثناعید قربان
- محمدالله نصرتجامۀ عیدانه
- حلیمه مهر پورآ نروز دور نیست . . .
- سلیمان راوشمکان خدا
- نجـیـب بهــروش شـاهـد مقـصـود
- نورالله وثوقشیطانیِ آیینه ها
- تحلیلواره ای از میم حجری تراژدی قورباغه ها
- محمد اسحاق ثنا دلبر کافر
- شین میم شیناختران عطشان آزادی در شعر «تصویر»
- ا. م. شیری بیاد اکتبر سرخمان
- عبدالو کیل کوچیرنج بی پا یان
- امیرخا ن جوینده رنجـورتا کی
- برزین آذرمهراز زبان برگ...
- عبدالودود فضلیدنـیـای عـجـیـــب
- انجنیر عبدالقادرمسعودمتلونه زموږ د ولسونو ارزښتناک،ویاړلې ادبي او فرهنګي میراث
- حلیمه مهر پور جا مۀ تز ویر
- محمدنبی عظیمیکاش کوچهء ما را نمی خواندم بخش سوم
- شین میم شینخود آموز خود اندیشی
- امیرخا ن جوینده دردِ نهان
- کیوان باژنهواي آزاد
- دکتر بیژن باراناروتیزم در شعر فروغ فرخ زاد
- شعری از انجنیر حفیظ ا له حازمنیامدی
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری)کشورم
- برگردان حجریدرخت الفبا
- دوکتور بشير افضلیعشق اولين و آخرين
- نورالله وثوقراویان بردگی
- پیرایه یغمائیپیرایه یغمائی
- مولانا کبیر فرخاریلیلا صراحت روشنی
- ترجمه توسط حمید محویدر باب ضرورت هنر در دوران ما
- شین میم شینجهان و جهان بینی فروغ فرخزاد
- سرلوڅ مرادزی ملنګ جان او پښتوستان
- محمداکبر کرگردجهاني په شعر كې خيال تصوير اوعاطفه
- امیرخا ن جوینده نا چا ر
- صالحه وهاب واصلدر سوگ پدر
- محمد اسحاق ثنامرغ بی بال
- جینا روک پاکوکشور چهار رنگ
- محمدنبی عظیمی کاش کوچهء ما را نمی خواندم بخش دوم
- میم حجریکابوسی به رنگ رؤیا
- بیژن باراناستبداد
- انجنیر عبدالقادرمسعوددپاک زړي، وطنپال او ویاړلي شاعر ارواښادعبدالقدوس پرهیز دشعرونو ارزونه
- سلیمان راوش ادبیات و مسخ اندیشه در سیما ها
- عبدالودود فضلیازمـاسـت کـه بـرمـاسـت
- فرستنده:هاکان مسعود نوابیفکور من
- امیرخان جوینده تا بکی
- عبدالو کیل کوچیبار دیگر رسید فصل خزان
- ارسالی:هاکان مسعود نوابینشاط و ناره
- سعید سلطانی طارمیچشمه
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری)پیـــــــر مـــــا
- انجنیرسید عارف گهریکمعرفی یک استعداد پنهان دردیار عرفان فاریاب باستان
- جاویدفرهاد دودیدگاه در باره ی زبان
- محمدنبی عظیمیکاش کوچهء ما را نمی خواندم
- عبدالوکیل کوچیای دیده باز شو
- شعر از :محمد یونس عثمانیهیکل غم
- نوشته نذیر ظفرمسجد گلگون
- نجیب بهروش هـوش کـن هـمـدم هـر سـفـلـه و نادان نشـوی
- شعر از انجیلا هاشم هدایتوطن
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری) با ادب باش
- مرکه کوونکې : انجنیر عبدالقادر مسعودزموږ دهیواد دخوږ ژبي، مبتکر شاعر او ژورنالیست ښاغلي خیال محمد کټوازی سره مرکه
- شعر از :محمد یونس "عثمانیلاله های سیاه
- عبدالودود فضلیچـــــــــــرا ؟
- امیرخا ن جویندهحلا ل
- سيد احسان واعظینميکردم چی ميکردم
- طنزکوتاهی از: زلمی رزمیگریه کردن هنراست - گریه دادن هنری والاتر
- امیر خان جوینده اســــــــــــــیر
- بیژن بارانتحریم
- نورالله وثوقره آوردِ سفر
- دکتر بیژن بارانزبان
- محمد اسحاق ثنا طاهر پر شکسته
- محمدالله نصرتمحمدالله نصرت
- زلیخا پوپلگیریه مکن کرزی
- دمحمد اکبر کرګر لیکنه دشعر اونثر په اړوند راولاړې پوښتني اوپه هغو يو څو خبرې
- صالحه وهاب واصلسلطان خزان
- انجنیر عبدالقادرمسعوددنامتو لیکوال او داستان لیکونکي ارواښاد محمددین ژواک د ادبي آثارو یوه بیلګه
- معظم " روستا "برسریر عرش معلا
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری) دربزرگ داشت ازمقام هنری مرحوم استاد قاسم افغان
- دکتر بیژن بارانفارسی
- نجیب بهروش طنز
- برگردان : ز.رزمی چرا نی ها میان تهی اند ؟
- ناهيد بشردوستجدايى
- امیرخان جوینده نشد معلوم
- عبدالوکیل کوچیشورش عشق
- انجنیر حفیظ ا له حازمخانه دوست
- صور اسرافیلهزاران وصله
- امیرخان جوینده درد بیچون
- زبیر شیرزادزمونږ د کلی سپی اوس هم غاپی
- مترجم : حمید محویتخیل ادبی
- جاویدفرهادروایتی برای عاصی
- جما عتنوشته : نذیر ظفر
- شعر از :محمد یونس " عثمانی "باد
- امیرخان جوینده خسته دل
- عبدالودود فضلیخـــرطـوم فـیـــل
- امیرخان جوینده دوبیتی ها
- نجیب بهروشگودال ظلمت
- داكبر كرگر ليكنهيادونه اونكلونه
- م . اسحاق " ثنا "تیر بلا
- داکتراسدالله حبیبیاد داشتی درچندوچونی سبکهای شعرفارسی وسبک هندی
- عبدالغفورامینیغلط
- دکتر بیژن بارانادبیات در جامعه
- امیرخان جویندهچه لحظا تی هیجانی
- شعر از :محمدیونس عثمانیگل
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری) شهادت نــــــــوری
- امیرخان جوینده چند رباعی عیدی
- سيد زبير واعظی عید دیگر
- عبدالودود فضلیعـیـد پیغـام محـبـت
- شعر از :محمد یونس عثمانیبرگشت روح
- عبدالو کیل کوچیوحدت
- امیرخان جوینده چند رباعی
- نجیب بهروش تیــــغ دودم
- انجينيرهمت الله امين زیغزل
- جاویدفرهادروش های درست نویسی ودرست گویی در زبان )بخش پانزدهم(
- حنیف بکتاشبی تقدیره شېبې
- محمدنبی عظیمی ازمیان نامه های زریاب ...
- جاوید فرهادرابطه ی زبان وفردیت
- ز.رطنزاندرفوائدمصالحه ملی
- امیرخان جوینده دوبیتی ها
- امیرخان جویندهرنج وفراق
- عبدالله وفاجگرگوشه
- بیژن بارانوطن
- هما میرافشاركــوچـــه
- ایمل خان فیضی سیاه سنگ هنوز جهان جهانی را نگشته است!
- شعر از : محمد یونس " عثمانی "رویا
- امیرخان جویندهچند رباعی
- عبدالو کیل کوچیاز افغانستان چه خبر
- امــــــــــــــــیرخان (جوینده)مادر
- نجیب بهروشاستقلال
- انجنیر حفیظ اله حازمآشیانه
- محمد اسحاق ثنا آزادی
- محمد یونس عثمانیآرزو
- عبدالودود فضلیچـه دهـل و چـه دنگ اسـت
- نجیب بهروش درد هجران دیده را ، در دیده خواب آورده ای
- اسدالله زمریآزادي
- جاوید فرهاددیده گاه پسامدرنیسم در باره ی زبان
- انجنیر عبدالقادر مسعوددخدای بخښلي ارواښاد امان الله سیلاب ساپی د ادبي اوفرهنګي شخصیت ارزونه
- محمدنبی عظیمی بخش هایی از نامه های استاد رهنورد زریاب (بخش دوم)
- ولی محمد نورزی د عبد البا ری جها نی په ویا ړ
- ا. م. شیریبه حج رفتن روباه
- نجیب بهروش آفتاب صبح
- امیرخان جوینده نمیدانی
- نصرت شاد یک رمان میان سه ایدئولوژی
- نورالله وثوقرأ ی باطل
- همت الله امین زیغزل ... سلګۍ ځلا
- مولانا عبدالکبیر "فرخاری" چشم خورشید
- عبدالودود فضلیمـوش و بـقـال
- محمدنبی عظیمیگــــُزیده هایی از نامه های استاد رهنورد زریاب
- عبدالوکیل کوچیاستقلال وآزادی
- نورالله وثوقموسیقیِ آتش
- نجیب بهروش معراج کرامت
- ډاکټر حنیف بکتاشدریڅه
- دكتر بيژن بارانتبلور اختلالات روحي در شعر نو فارسي
- جاویدفرهادچند گپ درباره ی پسامدرنیسم
- انجنیر عبدالقادر مسعودد ښاعلي مفتاح الدین ساپي ادبي اوفرهنګي اثارو ته یوه کتنه
- جاویدفرهادروش های درست نویسی ودرست گویی در زبان
- فرستنده: ب. دهزادخواب شگفت
- عزیزه عنایتبشکسته پـــــر
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری) شکایت وطن
- نجیب بهروش عزم دلیرانه
- نورالله وثوقکُشتیِ فرنگی
- دکتر بیژن باراننقاشی و شعر
- عبدالودود فضلیمـعـشـوق ازل
- نصرت شاد آلکساندر بلوک ، شاعر سمبولیسم
- دکتور فرید طهماسمرغ شکم پر( طــنـز)
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری)سرچشمه ی حیات
- شعر از :محمد یونس عثمانیتک درخت
- نورالدین(همسنگر)بیتو این زنده گی
- محمدنادر«برلاس»دختی غزل
- نجیب "بهروش" وصا ل د وست
- نورالله وثوقنفرت نهاد
- مولانا عبدالکبیر "فرخاری" مشک تر
- محمدنادربرلاستک تک
- محمد یونس " عثمانی "عقیق گریه
- كاوه رعديپایان كارناوال مرگ
- شعر از لبیبیوکـــــــیل قــــــوم
- عبدالودود فضلیوطـــــن
- همت الله امین زیله ښاغلي محمداسماعيل څپه سره ادبي مرکه
- سيد زبير واعظی قند پارسی
- ډاکټر حنیف بکتا ش د سوما له خمه اخلي نوش په نوش وروستي جامونه
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری) گرمی آه
- جاوید فرهاددوبیتی هایی برای یک شَبَح
- جاویدفرهادروش های درست نویسی ودرست گویی در زبان
- نورالله وثوقپنالتی
- عبدالودود فضلیدنـیـــای مــدهــوشــان
- انجنیرعبدالقادر مسعود ښاغلي عبدالباري جهاني نوښتګر اومخکښ شاعر اولیکوال
- عزیزه عنایت قسمت سوم د ر کوچه با غ عروض !
- انجنیـر خلیـل الله رووًفـی به تماشـا گـران تاریخ
- نورالله وثوق الفبا
- پیام تسلیت و همدردی اوزبیک ها و ترکمن های افغانستان مقیم انگلستان به مناسبت وفات نا به هنگام شاد روان رضوانقل تمنا شاعر و نویسنده نستوه میهن
- دکتر بیژن بارانزبان
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری) به مناسبت روز پـــد ر
- شعر از : بهزاد قرایینقش بی غبار
- تهیه و کمپیوتراز توسط محمدالله نصرت حرفِ دل
- عزیزه عنایت بخش دوم در کوچه با غ عروض !
- نجیب (بهروش) جوش می
- انجنیرعبدالقادر مسعودشهید سیلاب( ساپي ) د لوړتفکراوسپیڅلي احساس شاعر او لیکوال
- نصرتمهــمــان
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری) موی مشکین
- دکتور فرید طهماسمعذرت می خواهیم!!
- عبدالوکیل کوچیمادر
- دکتر بیژن بارانبگذار هزار گل بشکفد
- نورالله وثوقدرسِ هندسه
- معظم شاه روستاعشق بی پروا
- عبدالودود فضلیستاره هـا میگیـریـنـد
- قیوم بشیرطالع سعید!!!
- طنزاز قلم فضل الرحیم رحیمیک خبر جانانه !
- محمدالله نصرتدل پردرد
- نیلاب موج سلامآیا فراگیر شدن « بیدل » هراس پراگن میشود؟
- داکتراسدالله حبیب یاد داشتی به نویسندۀ « بیدل شناسی یا بیدل جدایی »
- حنیف بکتاش مسکا دې مه درېغوه
- قیوم بشیرخشم خلایق
- عبدالوکیل کوچیمن انسانم من انسانم
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری) بازهم درمورد درست نویسی
- مخممسنجیب الله بهروش
- جاویدفرهادگفتمانی باچندشعرویک شاعر
- قیوم بشیرگردش زمان
- محمدنادر«برلاس»جرگه
- یک نقدوچند نگاهجاوید فرهاد
- جاویدفرهاد دونمود، دریک بازنمود
- قیوم بشیرخبر عاجل
- سید احسان واعظیجایگاۀ سوگند نامه در ادبیات منظوم فارسی - دری
- عبدالودود فضلیتـمـاشــا کـــن
- وزیر اوستا ملا رجا بخواند
- انجنیرعبدالقادر مسعود دځواکمن قلم او ادب خاوند ارواښاد استاد محمد دین ژواک
- جاوید فرهادگشتی در عاشقانه ها
- سید زبیر واعظیتهدید طالب
- عبدالوکیل کوچیمعلم
- نورالله وثو قنفرتِ سَیّار
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری) آموزگار
- محمدنبی عظیمیدرهمسویی با جناب مولانا عبدالکبیر فرخاری
- طنز از قلم فضل الرحیم رحیمگرنمی دانی بدان او بیخبر!
- عنایت اله پویان لیونی بابا
- محمدالله نصرتخورشید عشق
- انجینر محمود صافیپه هندی اروپایی ژبو کښی دپښتو،اوپارسی دری ژبو دریځ
- داکتر و.ع.خاکسترکابل و ماکوندا
- عبدالوکیل کوچیصبربی شمار
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری) درمورد درست نویسی
- زلمی رزمیاعلامیه افغانی حقوق بشر
- از قلم فضل الرحیم رحیم یک مجلس ابتکاری و خیرخواهانه !
- عبدالفغور امینییا ر سفر کرده
- محمدنبی عظیمی دمی با آقای زمان هوتک
- نورالله وثوقفلمِ لحظه ها
- قیوم بشیرچند سروده در وصف مادر
- زمان « هوتک »تبصرۀ پیرامون نوشتۀ محترم جنرال نبی « عظیمی »
- طنزاز قلم فضل الرحیم رحیم سر و آخر ندارد !
- طنز از : زلمی رزمیفوایدآوازخوانی
- صالحه وهاب واصلمادر
- سید زبیر » واعظی « روزت مبارک باد
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری) باطـــل پرســـــت
- سید زبیر واعظینفرین
- نورالله وثو قساقیِ سیاست
- ( مير محمد يونس واعظی )مستحکم باد همبستگی بین المللی کارگران جهان!
- نورالله وثوقدنیای محالات
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری)مـــــــادر
- محمدالله نصرتباغ وصل
- دوکتور صلاح الدین سعیدی – سعید افغانی نګاهی به ترویج زبان فارسی در نیم قارهء هند
- عبدالو کیل کوچیفرخنده باد روز همبسته گی کارگران جهان
- ناهید بشردوستهمسايه
- ډاکټرحنيف بکتاشله غصې ترسپېدې
- سید احسان « واعظی » برخی از تصاویر جوانی و پیری در ادبیات منظوم فارسی- دری
- نورالله وثوقصندلی دورانی
- عبدالودود فضلیدزدِ بـاچـراغ
- نصرت شاد نیچه ، شاعر و فیلسوف
- عزیزه عنایت گــــذری در کوچه باغ عروض !
- محمدنبی عظیمی زبان وبیانِ نقد وهجودر ادبیات زبان فارسی دری
- انجنیر عبدالقادر مسعود دستر نومیالي ، ویاړلي، فرهنګي، ادبي، سیاسي او مبارزشخصیت خوشحال خان بابا په هکله یو څو خبرې
- نورالله وثوققطبِ نامردی
- محمدالله نصرتلیلی
- حسیب شریفیطوفانی که ستاره را ربود
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری) وطـــــن
- عبدالودود فضلیبـــــد کــــردار
- محمدالله نصرتانتهای زندگی
- نورالله وثوقلگد بر گورِ حاتم
- عبدالغفور امینیگـــــــــذ شـــــــت
- از هادی (( عروس سنگ )) در سوگ عدالت
- طنزکوتاهی از : زلمی رزمی ... نعره تزویر، نعره تزویر ...نعره
- عبدالله غمخور افغانستان
- نصرت شادتاریخ ساده فلسفه لیبرالی
- بهاریه از نذ یر ظفرشورش بهار
- داکتر خاکسترقهار عاصی با ماشیندار پی کا
- نورالله وثوق عروسک
- سجیه الهه (احرار) آرزوی صلح در جهان
- عبدالودود فضلیهـجران صـلح
- شیما غفوریبهارآرزو
- طنزکوتاهی از : زلمی رزمیفوائد راکت پرانی وتروروآدمکشی
- ب، د، گذرگاهیاعلان کاريابی!به مستری لايقی کار پيدا شده؟
- نورالله وثوقخوشۀِ نا خوشی
- از: عزیزه عــنا یـــتســروده هـــای بهاری
- محمدالله نصرتفصل بهار
- ډاکټر حنيف بکتا ش د نرګس مسکا
- شفیقه اصغر نعمتبهار وطن
- وزیراوستا مرزها را بشکنیم
- نصرت شاد هواداران آنارشیسم در ادبیات غرب
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری) بهــــــار
- صالحه وهاب واصلبهار
- عبدالودود فضلیگــردش ســـال
- نوشته نذ یر ظفر گله با نوروز
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری) ریـــــــا کــــــــاری
- فضل الرحیم رحیم خبرنگار آزاد گفت و شنود با هارون یوسفی سابق استاد پوهنتون یا دانشگاه ء کابل ، ژورنالیست ، نویسنده ، گوینده مستعد و طنزنویس چیره دست افغانستان
- شعر از محمد محسن مختاروطن مینه
- محمد شفیع بیاناشک
- نورالله وثوقصادرات همسایه
- جاویدفرهادروش های درست گویی ودرست نویسی در زبان بخش دوم
- نورالله وثوقتابوشکن
- جاویدفرهادروش های درست نویسی و درست گویی در زبان بخش یکم
- نصرت شادشعر مدرن ، - زیباگرا یا اجتماعی ؟
- دکتور خلیل وداد زنان نامدار تاریخ کشور ما و جایگاه منحصر به فرد رابعهء بلخی
- در وصف زن
- ودود فضلی زن مخـزن اســرار
- نورالله وثوقگلوگاهِ فضا
- شلاق طالبسيد زبير" واعظی"
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری) به مناسبت 25 سالگی سردرنقاب خاک بردن علامۀ بزرگ سید افغانی رحمت الله علیه
- نصرت شادادبیات اسپانیا ، - پنج نوبل
- محمدالله " نصرت "روز زن
- مرکچي :انجنيرعبدالقادرمسعوددهیواد د خوږ ژبي شاعراولیکوال عنایت الله پویان سره مرکه
- حلیمه مهرپورمُهر بد بختی
- حشمت امید معـجزه ...
- نورالله وثوقهمصدابامردم درخون خفتۀِ کابل
- محمد شفیع بیانزن
- نصرت شادوداع با شعر و شاعره های غرب
- رستم پیمانیک تاریخ اشتباه
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری) تیـــــــر آه
- عبدالودود فضلیخــواب غـفــلـــت
- نصرت شاد شاهکارهای ادبی غرب
- آصفه صباجادهء خون
- سلیمان کبیر نوریطا لب هوشیار
- وزیراوستاراه بسوی رستا خیز
- ظاهرحکمینوای عاشقانۀ مرغ دل
- جاویدفرهادچند سویه گی درشعرشاملو
- نصرت شاد شاعره ، میان جنگ و فاشیسم
- مولانا عبدالکبیرکبیر فرخاری " منظری از میهن"
- میهن فدا --- محشور اجمل خټک اسطوره ی مبارزه ، هنر وادبیات ووطن پرستی
- نورالله وثوقپا پوش
- محمدالله نصرتغم انگیز سالنگ
- وزیراوستا راه بسوی رستا خیز
- عبدالو کیل کوچیزن ای الاهه خورشید آسمان برخیز
- نصرت شاد دو شاعر عرب
- اسدالله زمریدوزخي تنده
- سجیه الهه احرارافتخار آدمیت در چیست؟
- جاویدفرهادچند دقیقه در"عقربه ی چهارم"
- قدیره واسوخت بدخشیآبگینه های شعرقدیره واسوخت بدخشی
- ضیا قاریزادهوحدت
- محمدالله نصرتثروت حیات
- ارسالی حسین سالاریسروده یی از سیمین بهبهانی
- ه. ا. سایهگر سوختنم بايد افروختنم بايد
- عبدالودود فضلیشـاخ شـتـروکلـهءفـیـل
- محمدنبی عظیمی ( تــــــهوع ) La Nausee
- محمد ا صغر( عبا د ی )ملک د وست !!!
- نصرت شاد فروغ و پروین ، - از راه دور
- پوهندوی دوکتور سیدحسام (مل) مبارک شه
- برگردان: بابک صحرانوردعاشق تر از بادام کال
- فضل الرحیم رحیم گفت وشنود با خانم صالحه وهاب واصل، شاعر ظریف اندیش با قریحه و با ذوق
- مژگان ساغر حادثه
- مولانا کبیر فرخاری سخنی با خدا
- عزیزه عنایت جلـــوه گــاه
- محمدالله نصرتاز بدخشان میروی
- محمد شفیع بیان مشت کوبنده
- وزیراوستاروزگا رشوم
- نورالله وثوقکنفرانس
- از نورالدین همسنگرشرم ما باد!
- ظاهرحکمیبه ارمان مهرش
- اصغرعبادیکا بل جـا ن
- محمدالله نصرتگرداب غم
- صالحه وهاب واصلبیا
- امان معاشر ، خبر نگار آزاد بیدل
- فضل الرحیم رحیم خبرنگار آزاد گفت و شنود با شاعر ، بید ل شناس ، پژوهشگر و داستان نویس فرهیخته افغانستان ،کاند یدای اکادمیسین ، دکتر اسدالله حبیب
- نورالله وثوق به مردمِ بی دفاعِ کابل
- محمد شفیع ( بیان )صدای مادر
- صالحه وهاب واصل خون شب
- نصرت شادرودکی و حافظ در منابع غرب
- دکتر بیژن باراننظریه های ادبی
- نورالله وثوقمنارۀاحساس
- محمدالله نصرتمعشل عرفان
- نورالله وثوقدهانِ زندگی
- عبدالودود فضلیپـنـــد حـکـیـمـان
- محمد شفیع بیانمرغ مهاجر
- فرستنده : زلمی رزمی صالحه وهاب واصل نقاش وشاعرزبان عشق
- عتيق الله ساحلدو شعر تازه
- قیوم بشیرمراد دل
- نصرت شادمحمد اقبال ، - رنسانس اسلام مدرن
- نورالله وثوقپوفِ دیگران
- از قلم: ماریا دارو خریداری بپول کلدار
- محمد شفیع بیاندرد هجرت
- مصاحبه کننده : انجنیر عبدالقادر مسعو د با شا عر و نویسنده گرانقـدر کشور ما عزیزه عنایت معرفی شوید
- نورالله وثوقاشکی برگوربیگناهی کودکانِ "نرنگ "ولایت کنر
- محمد شفیع (بیان ) اشک غم
- نصرت شاد پیتر وایس ، - ادبیات سیاسی
- اسحاق ثنـابیــداد خـزان
- نورالله وثوقهمفکرِنامردیِ
- نورالله وثوقاجاقِ همسایه
- جاویدفرهادزبان و هویت
- ودود فضلیسـخــنِ بـی حــا صــل
- نصرت شاد ادبیات و دو نوع " انتظار "
- محقق وگردآورنده ( صباح )هويت ادبي وفرهنگي ماچگونه شکل گرفت ؟؟؟
- وزیر- اوستاما ند گار مقد س
- انجنیـــر خلیـل الله رووًفیرگبـــارحـادثه
- نورالله وثوقسی سال سیه
- ر.پیکارجوکورخودبینای مردم
- وزیر- اوستابنا م انکه میسوزدومیسازد
- سروده ازسیما سمآزن
- مینا اسدیدوباره می شود آری........
- نورالله وثوققسم به شمس
- سروده ای ازسيد زبيرواعظیعيد قربان
- سروده ای ازسيد زبيرواعظی کشتار نامه
- ودود فضلی یــادت نــــره
- ملنگ جانراغله دلربا په گلشن
- جاویدفرهادزبان وهویت فلسفی انسان
- انجنیر حفیظ اله حازمبازگشت
- وزیر- اوستانبرد
- نو شته نذ یر ظفر طالب غدار
- نورالله وثوق دوشِ ناله
- صدیق رهپو طرزی در شط شعر
- میرمحمدشاه رفیعینهضتی
- نصرت شادرمان اتوپیستی و ادبیات سیاسی
- دکتور فرید طهماسطنز دربارهء طنز
- نورالله وثوقشیپورِشیطان
- وزیرصلاحطرد مردم
- حميد برنا وحدت
- مرادزی ملنګ جان : پښتو ، پښتونواله او پښتونستان
- بیژن بارانديوار
- لطیف کریمی استالفیمرگ باور
- نورالله وثوقصدای پرپر
- نو شته نذ یر ظفرقبور شهدا
- فضل الرحیم رحیمپرسش حیران خان و پاسخ تلیفون جان
- دکتور فرید طهماسپدرم به جولا تبدیل شد !
- سروده ای ازسيد زبيرواعظیرشک
- جاویدفرهادفلسفه باوری درادبیات
- صالحه ( رشیدی ) ترس
- عبدالوکیل کوچیتاکی
- نصرت شاد زنان و جایزه نوبل ادبیات تبعید
- محمدظاهر حکمیمخور فریبش
- انجنیــر خلیـل الله رووً فــییخـبسـته گیهـا
- محمدنبی عظیمی یادی ازآفرینندهء رمان بی بدیل " همسایه ها" احمد محمود
- جاويد فرهاد دوبيتي ها
- نصرت شاد یک زن در آغاز ادبیات رئالیستی
- دکتر بیژن بارانمونولوگ درونی
- صالحه رشیدیزن موجود بهشتی است ؟
- عبدالودود فضلیدست خــوش طوفان
- نصرت شاددو زن ، و دو جایزه ادبی نوبل
- صالحه رشیدباور
- محمدالله نصرتتیر نگاه
- نورالله وثوقریشۀ تشویش
- نادر ظهیر اقــــتدار آتش
- نورالله وثوقمیزبانی مهمان
- سیدزبیر«واعظی» عیــــــــــد غربـــت
- نصرت شاد یک زن ادیب ساهپوست
- ع.امانیزاهد ومدهوش
- بیژن بارانبهار سبز
- نورالله وثوقتلخکها
- زبیر«واعظی» " خوبی اندرکس نمی بينيم خوبان را چه شد"
- نویسنده و مرتب عبدالله « وفا»یاد و خاطره استاد وفا گرامی باد
- فرستنده: ف. کبیریسروده ای از غاده السمان زن شاعر سوری
- برگردان به فارسي: بابك صحرانوردشاعر
- محمدالله نصرتگرداب محبت
- نصرت شاد ادبیات آمریکای لاتین ، - زنان مبارز بعدازکودتای نظامی
- حضرت ظریفیاهدأ به کامبخش
- صالحه رشيديپرستو
- نورالله وثوقسرنوشت رأی
- فضل الرحیم رحیم فریاد
- نورالله وثوق !!!!!کورخواندی
- محمد نعمان دوست قبرستان من
- محمد اسحاق " ثنا "حاکم شهر
- نورالله وثوقجبر انتخابی
- محمدالله نصرتندامت
- دکتر بیژن بارانبنمایه شعر 3 هزار ساله فارسی
- ناهيد بشردوستانتظار
- محمدنبی عظيمی حالی اگر چیزی بگویم بازسرم قهرمی شوی
- ظاهرحکمیبه ارمان مهرش
- محمد ا صغر( عبا د ي )خد مت ا نسـا ن !!!
- انجنیر حفیظ اله حازملمس مهر
- محمد الله " نصرتماه لقا
- صالحه رشیدیدر کویر دلم
- عبدالودود فضلییـارب چـه عـذاب اسـت
- جاوید فرهاددوغزل برای "لیلی"
- نورالله وثوق به پاسِ رنگها یی که ازا نگشتان رفتند
- جعفر جبرئیلیفصل انتخاب
- محمد اسحاق " ثنا "استقلال
- محمد ا صغر عبا د ي د ا وطلبی !
- شعر از: حسین مهرانزادگاهَ
- صالحه رشیدیبالاخره
- انجنیر حفیظ ا له حازماز راه
- حضرت ظریفیخدا! یا خداوند!؟
- برگردان:جاویدفرهادسیگاری
- عبدالوکیل کوچیانتخابات
- نورالله وثوقجنگِ تریاک
- محمدالله " نصرت "بدخشـــــــــان
- محمد الله " نصرت "زنده گی بی تو
- نورالله وثوقصندوق رأی
- م . ا صغرعبا د ینه کل با نه ، نه ...
- محمد اسحاق '' ثنا ''آرزوست
- غلام جیلانی "پژوه"ترانه درد
- نظر –برهان عشق!
- دولت محمد "جوشن"شـهپـر سیمـرغ
- نورالله وثوقشهر بی دروازه
- بهادر-الهام سرنوشت
- بیژن بارانماه عامیانه
- صالحه وهاب واصل دیار وطن
- محمدالله نصرتتنهـــائی
- جاویدفرهادباز خوانی چند بیت از یک غزل " بیدل "
- بابك صحرانورددرس های شعر شناسی معاصر
- نو شته نذ یر ظفرخدا خیر کند
- نورالله وثوقپوستین چپه
- نظر - برهانوفا !
- وزیر-اوستامشعل یقین
- محمد اسحاق '' ثنا ''کار مُثمر
- نورالله وثوقمارِکر
- نذ یر ظفرانگور
- سروده ای از منظر حسینیتهران
- محب اله (فکرت)سمنگان باستان
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری) ریا کار
- عزیزه عنایت سروده های تازه
- نویسنده : بابک صحرانوردشیوه های روایت در داستان کوتاه
- انجنیر حفیظ ا له حازممزرعه کشته
- صالحه وهاب واصلبرقصم
- صالحه( رشیدی)تنگی دنیا
- بیژن باراناقدس
- نورالله وثوقبرج زهرمار
- محمد ا صغر( عبا د ي )ا ي وطن !
- جاوید فرهادارزش،ابطال پذیری وآسیب نگره های ادبی
- صالحه وهاب واصلزن افغان
- منوچهر خاکی قبله آزادی
- نويسنده: بابک صحرانوردفوتوریسم ؛ مایاکوفسکی
- عبدالوکیل کوچیبمناسبت چهارمین سالروز تاسیس نهضت فراگیر د ت ا
- نورالله وثوقمداری
- صالحه ( رشیدی )طرح ادبی
- عبدالودود فضلیدنـیـای عـجـیـــب
- شعراز: مهران حسینیزادگاه
- طنز: از عزیز نسینپادشاهی که زاغها انتخاب کردند
- صدیق رهپو طرزیما اسطوره و واقعیت
- نظر -برهان پدر قهرمان
- نورالله وثوقسحر فکران
- جاویدفرهاددوکنش دردوواکنش
- وکیل کوچیپدرم را بمن باز دهید
- صالحه رشیدی!برای آخربار
- نورالله وثوقترازوی هوس
- امان معاشریادی از مرحوم مرزا عبدالحمید (حمید )شاعر توانا کشور ما
- ر. پیکارجونوای زنده گی
- صالحه ( رشیدی )تا به کی ؟
- طنزکوتاهی از: زلمی رزمی انتخابات
- صالحه وهاب واصل«ما»
- نورالله وثوقآیینهی فریاد
- زيوری ويژه مدیر مسوول بستر ادبی فرهنگی دریاچه مقیم تخار نامه سرگشاده
- محمد ا صغر( عبا د ي )عجب وقت !!!
- محب اله «فکرت» همسفر
- نظر – برهانبه یاد آشنا
- نورالله وثوقاشکی برگور بیگناهان بالابلوک
- رستم پیمانباز رفتی و رفتی زخویش
- محمد نادر ظهیرفــــدایــت ای معــــلم ، جان من
- جاوید فرهادشرحی از یک بیت
- محب اله «فکرت» مادر
- آذر سلطانیاعترافات ادبی درسلول انفرادی
- نورالله وثوقبلندای شکست
- برگردان: جاوید فرهادهیچ کس، مثل کسی دیگر نیست!
- بابك صحرانورد14 شعر کوتاه
- محمد اسحاق'' ثنا ''آتش تبعيض
- فیلمنامه ای از بابک صحرانوردنیران جان
- نورالله وثوقدره های زمزمه
- حلیمه مهر پوردر آ تش رسو م ....
- آذر سلطانی داستان دو کودک مهربان درخانه های تیمی
- Ehab Lotayefغزوة غزة
- دکتربيژن باران May Day
- محمد اسحاق'' ثنا ''فتنه جو
- اسدالله جعفریمیلاد گل سرخ
- بابك صحرانوردنيما يوشيج و ارزش هاي شعر معاصر ايران
- نورالله وثوقصحن هوس
- انجنیـر خلیـل الله روًوفـی ودرفـــرجام !
- جاویدفرهاد گپی درمورد غزل های فانی
- حلیمه مهر پور مادر
- سيد عبد اللهترياق هجران
- ایرج میرزامادر
- محمد ا صغر عبا د ينورچشــــــم
- عبدالوکیل کوچیپیام شاد باش به مناسبت روزمادر
- محمد اسحاق'' ثنا ''مادر
- حسن علی پورتقدیم به دوست عزیزماستاد اسدالله جعفری
- نورالله وثوقگروه مافیایی
- نورالدين همسنگرفاجعه!
- نورالله وثوقبمب خوشه ای
- محمد اسحاق ثناآيينهٴ حضور
- محمد ا صغر( عبا د ي )هــوای تـو
- ب.د.گذرگاهیشيران درقفس وروباه ها در شکار اند!!
- مژگان ساغرسفر نامه
- نورالله وثوقدارالمساکین
- طنزکوتاهی از: زلمی رزمی اندرفوائد وکمال های نجاری
- شعر از : محمد خالد "فائز"ازار افيون
- شیر هژیرعدالت
- محمد اسحاق '' ثنا ''و رقِ گُل
- نورالله وثوق مهری وگوهر شاد
- محمدنبی عظیمیبه کي سلام کنم؟
- نورالله وثوقبلوار دلها
- انجنیر خلیـل الله روًوفیشقایق بهار
- سيدذبيح الله سهيلگلزار من
- اثر: دوکتور بشير افضليعشق اولين
- طنز از: زلمی رزمی فوایدشفافیت وحساب دهی مقامات دولتی
- نورالله وثوقضمير خسته
- بیژن بارانماگنولیا
- امــیـــــــــــد کـــــــــامجـوحسن و شکنجه
- مولانا عبدالکبیر(فرخاری)لاله
- زبیر شیرزادکچکول
- زبیر شیرزادد ابوغریب مرکه
- نوشته: سید جمال ناصر نوری در ستایش فرهنگ و اندیشه
- نوشتۀ استاد عبدالله وفامرسل
- نظر- برهانآرزو
- آرام بختیاری تداخل داستان کوتاه با یک بیوگرافی ؟
- محمداسحاق ثناديگ ظلم
- محمد ا صغر( عبا د ي )بهــــا ر
- عزیزه عنایت مشـــعل وحدت
- محمدنبي عظيميآرزوهای برباد رفته
- ناهيد بشردوستنوبهار
- رستم پیمانخانه من
- آرام بختیاری ادبیات ؛ عشق مادری و شوق ولایت
- نو شته نذ یر ظفرپیام نو روزی
- محمد اسحاق '' ثنا ''بهار
- د زبیر شیرزاد لیکنهعبرت لنډ داستان
- آرام بختیاریادبیات چپ ؛ تبلیغی ولی انسانی
- نظر- برهانانتظار بهار
- عبدالوکيل کوچيبهار
- محمدحسین محمدیداوری مرحلهی اول کتابهای داستانی در جایزه ادبی نوروز
- محمدحسین محمدیداوری مرحلهی اول کتابهای داستانی در جایزه ادبی نوروز
- زبیر شیرزادد آغاشیرین بوټان (پښتو ادبی ټوټه)
- آرام بختیاری تئاتر و دوگانگی انسان بورژوایی
- پژوهشي ازصباحتقدس مادروعطوفت زن دوکلمه دريک مفهوم « قسمت دوم »
- انجنیر حفیظ ا له حازم تا یک بهار دیگر
- اسدالله زمریزما له خوا به ګور ه لیرې ګر ځې
- محمدنادرظهیرلـطــف خـــــدا
- ناهيد بشردوست زن
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری)گل بشگفته
- محمدنبی عظیمینامه یی از کابل
- محمداسحاق ثناچوتار
- سليمان راوشخطابهء به مردها
- جمشید پیمان بانویِ من ، امروز روز توست
- حلیمه مهر پورسنگ غیرت
- راحله یارلـیـلـی
- بیژن بارانگلنار من
- آرام بختیاریما و گمنامان ادبی غرب
- م . ا صغر( عبا د ي )ګـذ شــت
- نظر -برهان نسل جوان
- عزیزه عنایت مقـــــــام زن
- رستم پیمانشام نامه
- آرام بختیاری نویسنده پسامدرن طبقه متوسط
- حلیمه مهرپورنژاد برتر
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری) دیدم آغشته به خون
- انجنیر حفیظ اله حازمخورشید مرده بود
- دکتر بیژن بارانتحلیلی از 7 خوان رستم
- رستم پیمانآدرس: امتم
- محمدنبي عظيميپنبه ء گــــــــوش
- ناهيدبشردوستگريستم
- آرام بختیارییک رمان ، دو قرن اعتراض اجتماعی
- مولانا عبدالکبیر (فرخاری)شکر شکن
- زبيرشيرزادصنوبرخان
- دوکتوربشير افضلي عقده ها خاطره ها و اميد ها
- بیژن بارانلاله
- نیلاب موج سلام« قمار دیگر »
- ا. م. شیزلی در سوگ غزّویان
- امان معاشرمولا نا عبدالکبیر( فرخاری) شاعر غمدیده در یک حادثه خانم، پنج پسر ویک دخترش را از دست داده است
- انجيلاپگاهيکور که نیستی....
- ا صغر( عبا د ي )زمســـــتا ن
- حضرت ظریفی وحدت ضامن پیروزی مبارزات پیگیر زمان ما وغلبه بر دشواریها
- حلیمه مهر پورجنگ است خصم ما
- سارا ارمنیسه اسم مستعاردریک ترورسیاسی
- عزیزه عنایت اندوه شـــرر بار
- سروده عليرضا قزوهآقای پپسی کولا
- انجيلاپگاهيبه رزمنده گان فلسطینی
- تهیه و نگارش استاد عبدالله وفامردی از تبار عاشقان
- نگارش و برگردان: نیلاب موج سلاماز « برهنه در باد » تا « انسان »
- ناهيد بشردوستفصل غربت
- محمد ا صغر( عبا د ي )چـــه حــا لــست ؟
- انجيلا پگاهيغزه در آتش و خون
- مولانا عبدالکبیر فرخاری درجوش نوبهاران
- صالحه رشيدیزن
- انجينر عبدالکبير کاکړ فلسطين
- محمد ا صغر(عبا د ی)مـــد ا ل
- نذيرظفرسر ما به سر ما
- عبدالحسیب شریفیهوای سرد
- آتوسا سلطان زادهسروانتس ورمان دن کیشوت درادبیات جهانی غرب
- حضرت ظریفی نوای نسل جوان
- میهن فدا محشورسروده های رنگین بیرنگ
- محـمد نادر ظــهـیر یادی مختصر از نخبه گان تاریخ و ادب فارسی درهزارهء اول قمری
- اشرف هاشمیریــيـــــس جمـــــهور انتــــــخاب میشـــــــــــــــــد!
- محمدعارف يوسفيعید شما مبارک
- آتوسا سلطان زادههومرکیست ؟- درسهای ادبی غرب
- بیژن بارانثنویت
- عزیزه عنا یت اندوه غریبـــــان
- داکتر خاکستریگانه آمدو تنها نشست و فردگذشت
- ظاهر حکميپه زمام دی مینان
- روشنزنده با بمب ، زنده باد دینامیت ،- شعارمبارزان بود آنزمان
- نوشته: داکتر حمیدالله مفید گذری بر اندیشه مولانا جلال الدین محمد بلخی در باره عید
- محمد ا صغـر( عبا د ي ) محفل بزرګد ا شت عـــید قربا ن
- صالحه ( رشیدی ) عید غربت
- زبيرشيرزادچه پوه شومه سیفو شومه
- محمد ا صغـر(عـبا د ي) ا مـروز
- روشندرآغازخشم بود- وسپس شورش !
- عبدالو کیل کوچیبیادبودحشمت خان هنرمندافغانستان
- مولانا عبدالکبیر فرخاری رسم و راه زندگی
- م ی هادی ارمغان
- داکتر خاکستراز درفش جوانان تا آکادمی کنگور
- حضرت ظریفیهـــــــــــو ای عـــــــــــــید
- داکتر خاکستر حاصل دور زنده گی صحبت آشنا بود
- داکتر خاکسترنم اشکی و با خود گفتگویی
- بيژن باراندوستی
- از قلم فضل الرحیم رحیم جانم بگو
- روشنشورشگران غرب؛ازآنارشیسم فرهنگی تا سوسیالیسم تخیلی
- محمد عارف یوسفی پــــــــد ر
- خامه ای از داکتر حمیدالله مفیدگذری در اندیشه وافکارعلامه داکتر اقبال لاهوری سخن سرای از شرق
- محــمد ا صـغـر( عـبا د ي )ا هــــل مـعا ر ف
- عبدالله «وفا» وصیت
- روشنغالب آنارشیست ها درتبعید ودور از وطن درگذشتند
- بقلم : محمد نادر ظهیرشـبی تاریک و ظلـمـانـی
- محمد ا صغرعـبا د يمـــــرګ زود رس
- عزیزه عنایتآرزوی بدل بــرده
- محمد عارف یوسفیغــم دل
- روشنرنگ پریده ها در حال مبارزه، وحشتی نداشته باشید !
- حضرت ظریفی حق داده نمیشود بلکه گرفته میشود
- محمد ا صـغـر( عـبا د ي ) خوا ست یتــیــــــــــــم
- بيژن بارانکانون
- محمد نادر ظهیر نگرشی بر افکار و تأملی بر اشــعار حكيم ناصر خسرو
- طنزاز: ز. رمصاحبه با خودم
- محمد عارف یوسفیرهء دشوار
- م ی هادی به استقبال از پیام رفیق محمد داود (عزیزی)
- روشنسه قرن مبارزه اجتماعی آنارشیست ها در آمریکا
- ا صـغـر ( عبا د ي ) ا لـهي
- نوشـتهً انجنیـر خلیـل الله روًوفی صدای شاعری ازتبار هنـدوکش به ابدیت پیـوست
- دوکتور بشير افضلينور درظلمت
- محــمد ا صـغـر( عبا د ي )چــه کـنـــــــم
- علیشاد لربچهروشنفکر و رمانتیک انقلاب در تبعید
- م ی هادی انعطاف
- نذ یر ظفر ائتلاف نا مقدس
- بهار نیکفرموسی میمندی،فلسفه وتاریخ یک قوم سامی
- محمد نبی عظیمی دست خونریز
- محمد عارف یوسفیکوچه
- اسدالله جعفريآيا انسان خيّر وجوان مردي خواهد پيدا شد كه....
- آرام بختیاریزردشت،ازماقبل باستان تا زمان ساسان،ار افسانه تا فلسفه
- بیژن باران منو ترک نکن
- محمد عارف یوسفیاقرارمیكنم
- انجنیـر خلیـل الله روًوفـی انسانی بر افــلاک وانسانی بر حضیض خاک
- عاطفه سلطانيسه قرن فعالیت روشنگری درغرب
- امين الدين ( سعيدي )پښتو متلونه
- محمد عارف یوسفیحسن یا ر
- محـــــمد ا صـغـر( عـبا د ي )یا ر ب
- انجيلا پگاهيآزادی
- ا صـغـرعـبا د ي یـوجـــهـا ن یـوا نســــــا ن
- بهار نیکفرچرا می نویسید ، چگونه می نویسید ؟
- محمد عارف یوسفیروزگـــا ر
- نوشتۀ حسیب شریفی بی زن
- بهار نیکفرفلسفه رواقی ، دین بود یا جهانبینی ؟
- بهار نیکفرشاعر ، واسطه ای میان فرهنگ شرق و ادبیات غرب
- نویسنده عبدالله«وفا» بالاخره لیسانسه قبر کن شد!
- دکتر بیژن باران سخنوری
- محمد عارف یوسفیالتمــــاس
- فـــــواد پامــیری کسی که باید زیر نامش خط درشت کشیده شود...
- نیلاب مـــوج ســــلام« به جایی میروم کانجا نباشد نابرابر، کج، ترازو ها»!
- حلیمه مهر پورخار غر بت
- علیشاه ادبیات فلسفی غرب
- مشعلگراميداشت از سياه سنگ
- محمد عارف یوسفیشیوهء برابری
- محمد عارف یوسفیشیوهء برابری
- عثمان " امانی" آرزو
- م ی هادیوجود تان زنده باد
- حميد برناسريال طنز وروشنگری
- بهار نیکفرادبیات فرانسه ؛ 12 بار جایزه نوبل
- محمد عارف یوسفیمقــــــــد م نیـــکــــــــو
- برگردان از آلمانی: نیلاب موج سلامبدرود شاعر ِ « به گلوله بستن پرنده گان بهشت »
- اسدالله جعفرياو مي آيد كه جهاني از نو سازد!
- بهار نیکفرتاریخ فلسفه غرب ، از پرواز تا فرودی اضطراری
- محمد عارف یوسفیآرزو
- م ی هادیما بفردا میرویم
- حميد برناسريال طنز وروشنگری
- عاطفه سلطانیخاطرات دوران اسارت
- علی شاه نویسنده میان ادبیات اکسپرسیونیستی و رئالیسم سوسیالیستی
- محمد ا صغرعبا د يمــــپرس
- حميد برناسريال طنز وروشنگری
- محمد عارف یوسفیشكست صبر
- نویسنده: سید موسی عثمان"هستی"به بهانه تجلیل از مقام شامخ بیدل
- سلطانهمشاهیرادبی فراموش شده وجایزه نوبل
- محمد یعقوب هادی آدم های چند چهره
- حميد برناسريال طنز وروشنگری
- ناهيدبشردوستهمسايه
- محمد عارف یوسفیگرمی تمنا
- علیشاهشاعر معترض و 80000 صفحه گزارش امنیتی
- حسیب شریفیحادثه (داستان کوتاه )
- بیژن باران زمان
- حميد برناسريال طنز وروشنگری
- محمد عارف یوسفیتمثیل آدمیت
- محمد علی سروریو طن
- م ی هادیتقدیم به نوزادان افغان دور ازافغانستان
- علیشاهما و شاعره های رنگ پریده رمانتیک اشرافزاده
- مولانا عبدالکبیر فرخاری میهن
- سیدموسی عثمان من نمی دانستم که خودم خدا هستم
- محمد ا صغـرعـبا د يمیهـن عـزیز
- حميد برناسريال طنز وروشنگری
- جلوه - فربود شکوهیشوخ شیرین کار
- داوود تنهاخيال دوست
- محمد عارف یوسفیهوس دیدار
- بهار نیکفرازادبیات انقلابی- تا آثاری احتیاط آمیز
- محمدنبي عظيميکـــــــــــــوری - Blindness
- بهار نیکفربه مناسبت مرگ آخرین شاعرواقعی شهرمان
- لطیف کریمی استالفی الف ، نون !
- محمد عارف یوسفیارمغان دل
- زلمی رزمیفوائد نطاقی
- محمد عارف یوسفیوطندار
- وحيد احمد جلال زادهغوغا
- از قلم فضل الرحیم رحیماعلان ، اعلان ، اعلان حکومتی
- هادی طنز به اسقبال نشست پاریس
- محمد ا صغـر( عـبا د ي )پـد ر
- عاطفه سلطانى چوپان زاده هاى ادبى در كلخوز و سلخوز!
- برگرفته از سايت فردا نیلاب موج سلام
- سید موسی عثمان"ملا نصوح "ها ی نکته دان درسایت های "موهن لال" جاسوس انگلیس
- بهار نیکفریادی از دو نویسنده سیاسی زمان فاشیسم
- محمد عارف یوسفییار بدخوی
- محمد ا صغـر( عـبا د ي )کـــرزي
- عزیزه عنایت بهار وحــــدت
- حميد برناسريال طنز وروشنگری
- بلقیس « مل »فاجعه
- از قلم فضل الرحیم رحیمنامهء یک افسر امریکائی برای خانمش!
- حميد برناسريال طنز وروشنگری
- محمد ا صغـر( عـبا د ي )هـوا ی کا بل
- بهار نیکفرمرگ نویسنده تبعیدی غربی در تنهایی
- بهار نیکفرادبیات تبعید غرب – یکی خودکشی کرد،دیگری وزیر فرهنگ شد
- حميد برناسريال طنز وروشنگری
- اسدالله جعفريجهان داري از منظر فردوسي
- سروده ی از :لطیف کریمی استالفی زخم زبان !
- از قلم فضل الرحیم رحیم سه هفتهء کروئ و صد افرین به قدوس کور ذهن !!!
- شفیقه اصغر نعمتکنار مادر
- بهار نیکفررمانتک فقر،ادبیات و رنجهای روشنفکری
- پوهندوی دوکتور سید حسام (مل)دوطن دګوند د شهیدانو پیغام
- انجنیر زریر دیدار آشنا
- حميد برناسريال طنز وروشنگری
- سیدموسی عثمان کاسنی تلخ
- جلوه ( فربود شکوهی)زبان بی زبانی
- حلیمه مهر پورزن سوم<