محمد شفیع بیان محمد شفیع بیان

اشک  چشمانم  همچو  خون  شده

ابش  خشکیده  و  گل  گون  شده

دیده   براه  مانده   و افسون  شده

بس  که  درد  دل ما  افزون  شده

اشک چشمم  قطره  قطره می بارد

تخم  دانهء غم به  زمین  می  کارد

این اشک نشانده ام در فصل  بهار

لالهء  داغ دار ی به  چمن می ارد

داغ  دلم  از داغ  لاله  نمایان گردد

اندم   که  بشُگفت  و خندان  گردد

گرترا باور و یقین ناید ای دوست

بیا قلبم  بشگاف وانگه عیان گردد

عمریست که ما چشم  گریان  داریم

ارزوی دیداران غنچه دهان  داریم

اینحا وانحا زاوهمیشه پرسان داریم

مجنون صفت رخ سوی بیابان داریم

شاید روزی در فراق او جان  دهم

چون جان زمن نیست کی اسان دهم

هر گه دیدارش نصیب وقسمتم گردد

او را ببینم واسان جان به جانان دهم

 

مارچ ۲۰۱۰

 


March 14th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان