امید
رهیاب رهیاب


راه را بر اشتیاقمان بستند

آمالمان را به زنجیر کشیدند

بر آتش شوقمان آب سرد ، پاشیدند

وبر انتظارمان ؛

چشم بند زدند !

 

آه ! ای طراوت ِ یک میلاد !

ای امید !

گرمای مطبوع زیر خاکستر ؛ ای نشاط !

از اعماق ِ این سینه ی سوخته ، شعله ور شو ، زبانه بکش !

آیا نسیم پیشقراول این بادهای درپیش را ،

با جان منتظرت

حس نمی کنی ؟!

 

چشم بند ها کنار خواهند رفت

راه ها ، باز می شوند

آرزوها پر میگشایند

و امیدها ، شعله ور میشوند

آنگاه :

« رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست !» (۱)

————————————————————————————————————

پی نوشت :

  1. مصراعی از دیوان شمس

سیمان قشم- زمستان ۸۸

 


July 18th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان