• نگاه آسمان خونرنگ
• زمین،
• چون زائری خسته،
• که زنجیری به پایش دیو شب بسته...
• و این دیو سیه، با حرص بلعیدن
• تن مهتاب را در زیر دندان های کین آلود
• می ساید
• و داغ ابر بر پیشانی پر چین شب، گویی
• نشان از کینه و بغضی است دیرینه!
• چراغ پرسشی اما
• به عمقِ شهر خاموشی است
• سوسو زن:
• «چرا این کین واین کشتار؟
• چرا این چوبه های دار؟
• چرا این لحظه های سنگی و سربی
• چرا این ساعت اعدام؟
• چرا یورش به خیل مردم از رنج فرسوده؟
• چرا خواری و خفت بر غرور مردمان راندن؟
• چرا جور و ستم بر زن؟
• چرا در سرزمینی غرقه در نعمت
• ز فقر و فاقه مردن؟
• چرا زانو زدن در سجده گاه زاهدی سفاک؟
• و تن دادن به مردمخواری ضحاک؟
• چه می خواهیم ما،
• ما توده های رنج ؟
• چه می خواهیم ما
• جویندگانِ صلح؟
• به غیر ازصلح و آرامش؟
• به غیر از نان؟
• به جز سهم خود از بار آوری کار؟
• کمینه مسکنی و
• بهره ای از خرمنِ دانش،
• و سهمی نیز از انبانه ی بهداشت؟
• و حق کار؟..
• و بر خورداری از آزادی اندیشه و گفتار؟
• و حق آفرینش در خور هر گونه استعداد؟
• و برپائی دنیائی بر این بنیاد:
• ز هر کس «کار»
• در حد توانائی اش،
• به هر کس
• آنچه که
• بابِ نیازِ او ست... »
• اگر امروزه انسان گرگ انسان است
• اگر دندان کینه
• رفته حتی
• تا بنِ جان است
• اگر جنگ برادر
• با برادر،
• رسمِ دوران است،
• اگر تقدیرِ بی تدبیر در کار است،
• اگر دیو پلیدِ جور بیدار است
• اگر چون و چرایی نیست
• نوای آشنایی نیست
• فروغی در دلِ شب زنده داری نه
• و ز آزادی نشان پایداری نه،
• اگر گفتارو کردارند وارونه،
• اگر پندارها در سر شررگونه
• اگراز عجز خود
• سجده به غولِ وهم می آریم،
• اگرافیون مذهب بسته ره بر مرغ هشیاری،
• اگر بیگانه ایم با خویش و
• با نا خویشتن هم،
• سرد و بیگانه
• همه
• از چالش خونبار سرمایه است.
• که حرص و آز گرگی چند
• سیه روزی خیل آهوانِ گیج و آواره است!
• به هم می پیچد آن دفتر
• ورق هایی به غم آغشته اش در کوچه ها
• پر پر ...
• تنم را می گزد سرمای تنهایی،
• هزاران پرسش سوزنده ام اما
• میانِ لب...
• و تنها در حصار یادهایم
• زیر سقف شب
• دخیلی تازه می بندم به قفلِ غم
• بلور حرف هایم می شود روشن...
• عذابم می دهد این واحه های خالیِ از هول آکنده
• عذابم می دهد شب خوانی مرغِ شکنجه
• در حصارشامِ دیرنده
• عذابم می دهد این زخم خاموشی
• عذابم می دهد زهر فراموشی...
• صدایم می زند از کوچه همسایه:
• «بیا نزدیک تر با من
• بیا بر شب مشو ایمن
• بهار رزم های تازه مان گل کرده زیر سنگ
• اگر می گیردت در سینه حرف من
• بیفکن کوله بار خویش را بردوش
• سلاح برد باریهای خود را باز محکم بند
• قدم در رزم دیگر نه
• بیا تا با هزاران در هزاران رهرو دیگر
• به کام آتش اندازیم
• کاخ و
• خیمه ی دشمن!
• نشسته بر ستیغ کوه
• ابر خون
• کشیده راه تا هامون
• زمین از خشم می لرزد
• هوا رنگ دگر دارد
• خروش رعد و توفان است
• درخش خنده های برق
• بر شولای باران است
• صدای سیل از جا کنده می آید
• صفیر تیرهای
• از کمان افکنده می آید.
• زمانه گشته دیگرگون
• دل از کین و عداوت خون
• نفس از خشم توفنده
• طنین گام ها بر راه
• کوبنده
• زمان در کار تدبیر است
• ترنگ تیر و
• زخمازخم شمشیر است
• جوانی بر کشیده چنگ
• زند تا مهر باطل
• بر طلسم پیر پر نیرنگ
• کنونم:
• حملهای شبگیر
• گسست و ریزش زنجیر
• صدای یار
• خروش کاوه در پیکار
• کنونم:
• رزم رویاروی
• نفیر شیر
• فرود تیغه شمشیر
• شکست پیکری بر خاک
• صدای ضجه ی ضحاک !
پایان