• غافل شدي ز طبيعت نا پاك آدمي
• خود ديدي و، به پاكي آدم قسم شدي!
• در كارگه آدم،
• آه، اين حورياي پست
• هر خواب خوش،
• به پيكر كابوس بدل شدي!
• آها، هلالت پاكي!
• هر فكر نيك، كه بودش پيام عشق
• داني چه شد، كارل!
• داني چه شد ؟
• آري علم شد و
• دردا چو خون، جويباره شد،
• آها!
• به گوهر اين خاك تيره بخت،
• هيهات، روانه شد!
حکم اول
• غافل شدي ز طبيعت نا پاك آدمي• خود ديدي و، به پاكي آدم قسم شدي!
• بنظر سین میم، طبیعت آدمی بطور کلی ناپاک است، ولی طبیعت مارکس ـ استثنائا ـ پاک است.
• آیا فقط مارکس تنها و یا سه دختر نازنین او هم به همان سان؟
• انگلس و لنین و غیره، چی؟
• مارکس ـ بنظر سین میم ـ در هر حال، تئوری خود را بر اساس قیاس به نفس تنظیم کرده است.
• بررسی ـ به قول لنین ـ کوهی از فاکت های واقعی ـ عینی در کار نبوده.
• نظری بر طبیعت مطهر خود همان و نگارش کتاب مقدس کاپیتال و بقیه آیات و احادیث همان.
• اما مفهوم طبیعت آدمی به چه معنی است؟
• معیار پاکی و نجاست طبیعت آدمی کدام است؟
• ما برای آشنائی با مفهوم «طبیعت کذائی چیزها» سری به آثار شیخ شیراز و خواجه شیراز می زنیم و به مقایسه آنها با نظر سین میم در فاصله زمانی حدودا هفتصد ساله می پردازیم.
حکم
• گدا، گر تواضع کند، خوی او ست• ز گردنفرازان، تواضع نکو ست
• سعدی در مصرع اول، دیالک تیک فراز و فرود را به شکل دیالک تیک گردنفراز و گدا بسط و تعمیم می دهد و نسبیتی بنده داری ـ فئودالی وارد مقوله «تواضع» می سازد:
• تواضع بشرطی نکو ست که از سوی گردنفرازان (اعضای طبقه حاکمه) رخ دهد.
• تواضع از سوی گدایان (توده های مولد و زحمتکش) ارزشی ندارد و حرکتی طبیعی ناشی از «خوی» آنها ست.
• سعدی مفهوم «خوی» را در این بیت به معنی طبیعت انسانی بکار می برد.
• در فلسفه سعدی انسان ها بلحاظ طبیعت به دو دسته تقسیم می شوند:
• انسان های خوب سیرت
• انسان های بد سیرت.
• بدین طریق، اعضای طبقه حاکمه بطور اوتوماتیک جزو نیک سیرتان محسوب می شوند و توده های مولد و زحمتکش جزو بد سیرتان.
• این بهترین بهانه برای مشروعیت بخشیدن به سرکوب و ستم اقلیتی انگل بر اکثریتی مولد است.
• همین تئوری بعدها در قرن بیستم در فلسفه امپریالیسم در فرم های گوناگون توسعه داده می شود و حتی جامه علمی در برمی کند.
• فاشیسم نیز همه جنایات خود را بر اساس این تئوری های خرافی توجیه می کند.
• جامعه ایدئال سعدی از دو طبقه اصلی انگل تشکیل می یابد:
• اشراف فئودال، بنده دار و دربار و
• دراویش (گدایان)
• او باب اول و دوم گلستان و بوستان را به این دو طبقه اختصاص داده است.
• اگر درویش و گدا تواضع کند، خوی او ست.
• خوی خوب و بد انسان ها در فلسفه سعدی نه اکتسابی، بلکه طبیعی، خدادادی و مادرزادی اند.
• کسان را درم داد و تشریف و اسب
• طبیعی است اخلاق نیکو، نه کسب.
• بنظر سعدی، انسان ها خوی بد و نیک خود را از شکم مادر با خود می آورند و با خود به گور می برند.
• خوی وطبع نیک و بد انسان ها تغییرناپذیر اند.
• محال است، اگر سفله قارون شود،
• که طبع لئیمش دگرگون شود.
• سعدی در این بیت، تواضع گدایان را بی ارزش تلقی می کند، ولی برای تواضع گردنفرازان ارج و قرب عظیمی قائل می شود.
• ظاهرا چیزها هر چه مصنوعی تر و بی محتواتر باشند، به همان اندازه ارزشمندتر اند.
• تواضع پادشاهان و گردنفرازان در بهترین حالت، تواضعواره ای سرتا پا تصنعی است و دلیلی بر ارجمندتر بودن آن وجود ندارد.
• حافظ هم طینت و نهاد چیزها، پدیده ها و سیستم ها (انسانها) را مقدر می داند:
• گرجان بدهد سنگ سیه، لعل نگردد
• با طینت اصلی چه کند، بد گهر افتاد.
• حافظ به پیروی از سعدی، جمادات را هم به پست و عالی طبقه بندی می کند و طبیعت چیزها را تغییرناپذیر می داند.
• سنگ هرگز نمی تواند به لعل بدل شود، چون طینت اصلی اش همین است، چون طبیعتا بد گهر است.
حکم
• اگر زیردستی بیفتد روا ست• زبردست افتاده مرد خدا ست.
• در قاموس سعدی، افتاده بودن و شکسته نفسی زیردستان امری متداول، عادی و بایدی است، ولی همان افتادگی از سوی زبردستان، دلیلی قوی بر مرد خدای بودن آنها ست.
• کلیه آثارسعدی، به سبب وابستگی طبقاتی او به اشراف بنده دار، فئودال و دربار، از این گونه تناقضات منطقی سرشار اند.
حکم
• غریبی که پر فتنه باشد، سرش• میازار و بیرون کن، از کشورش
• تو گر خشم بر وی نگیری، روا ست
• که خود خوی بد ـ دشمنش ـ در قفا ست.
• سعدی در این حکم، اخراج بیگانه فتنه در سر را توصیه می کند.
• پر فتنه بودن سر در قاموس سعدی، امری طبیعی است و تغییرناپذیر است.
• طبیعت و خوی بد، دشمن هر آدم بدخو محسوب می شود.
• این تئوری باطل را حافظ نیز از سعدی به ارث می برد.
• به نظر سعدی، خوی خوب و بد، طبیعی، مادرزادی، خدادادی اند، نه اکتسابی و اجتماعی.
• و ضمنا خوی بد، بدترین دشمن دارنده آن است، که او از شکم مادر با خود می آورد و به گور می برد.
• این تئوری سعدی ـ بطور بالقوه ـ یکی از وحشتناک ترین و جنایت بارترین تئوری های اجتماعی او محسوب می شود.
• چون اگر کسی طبیعت، طینت، نهاد و بنیاد بد خود را بطور خدادادی داشته باشد، غیرقابل اصلاح تلقی خواهد شد و برای دفع شر او باید حکم اعدام او را صادر کرد.
• این تئوری ارتجاعی و باطل، سعدی را تمام عمر به خود مشغول می دارد.
• او در نبرد ایدئولوژیکی با مخالفین خود مجبور به تصحیح آن می شود، ولی هسته مرکزی آن را همچنان حفظ می کند.
حکم
• گنهکار را عذر نسیان بنه• چو زنهار خواهند، زنهار ده
• گر آید گنهکاری اندر پناه
• نه شرط است کشتن، به اول گناه
• چو باری بگفتند و نشنید پند
• بده گوشمالش، به زندان و بند
• و گر پند و بندش نیاید به کار
• درختی خبیث است، بیخش بر آر!
• سعدی در این ابیات، راه و رسم تشخیص طبیعت انسان ها را موعظه می کند:
• اگر کسی با پند و بند و زجر و شکنجه تغییر نیابد، این دلیلی قوی بر بد سرشتی او ست و باید بی درنگ اعدام شود.
• «تئوری بنیاد نیک و بد» سعدی به سبب اهمیت معرفتی ـ نظری اش مستقلا مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
• سعدی بعدها، در نامه ای به قلدری دیگر رهنمودهای تربیتی خود را مفصلتر فرمولبندی و تنظیم می کند:
حکم
• اولین بار، تربیت، پند است• دومین، توبه خانه و بند است
• سومین، توبه و پشیمانی
• چارمین، عهد و شرط و سوگند است
• پنجمین، گردنش بزن که خبیث
• به قضای بد آرزومند است.
• نتیجه نهائی این تئوری ارتجاعی نمی تواند جز این باشد.
حکم
• نه بر حکم شرع، آب خوردن خطا ست• و گر خون به فتوی بریزی روا ست
• که را شرع فتوی دهد بر هلاک
• الا تا نداری ز کشتنش باک
• وگر باشد اندر تبارش کسان
• پریشان، ببخشای و راحت رسان
• گنه بود مرد ستمکاره را
• چه تاوان، زن و طفل بیچاره را
• سعدی در این رهنمود، تئوری خردستیز بنیاد را فراموش می کند و به خردگرائی روی می آورد.
• ما در این جور موارد با سعدی بالقوه آشنا می شویم، سعدی خردمند خردگرا و هومانیست و عاقبت اندیش و شکوهمند.
• با مطالعه احکام سعدی، باید پرسید که مخاطب واقعی او کیست.
• حکم «نه بر حکم شرع، آب خوردن خطا ست و گر خون به فتوی بریزی روا ست» (اگر شرع حکم ندهد، آب خوردن خطا خواهد بود و اگر فتوا به قتل دهد، روا خواهد بود)، شمشیر دو لبه است:
• این حکم بظاهر خطاب به پادشاه است و به معنی دادن جواز خونریزی به دست او ست.
• سعدی خون ریزی به فتوا را با آب خوردن به حکم شرع یکی تلقی می کند.
• این حکم اما در واقع، خطاب به توده های مولد و زحمتکش است و آدمی را به یاد ضرب المثل «به دخترش می گوید، تا به عروسش حالی کند» می اندازد.
• سعدی مشروعیت و ضرورت خونریزی طبقه حاکمه را به ضمیر خواننده خویش رخنه می دهد، تا او به غلط نام ظلم و بیداد بدان ندهد.
*****
• حافظ، بی نیاز از بند بازی سعدیانه، با صراحت یک لات و رند و لومپن، بیداد را داد خواهد نامید و مخالفین دربار و فئودالیسم را به فحش خواهر و مادر خواهد بست:
حکم
• دلا، منال ز بیداد و جور یار، که یار• تو را نصیب همین کرد و این از آن، داد است.
• حافظ در این بیت، تئوری شناخت خود را برملا می سازد.
• در تئوری شناخت حافظ بیداد و جور (اوبژکت شناخت) نمی تواند فی نفسه و بطور اوبژکتیف تعریف و تعیین شود.
• بیداد و جور ماهیت مستقل و عینی ندارد.
• ماهیت بیداد و جور وابسته به بیدادگر (سوبژکت) است.
• اگر سوبژکت بیداد یار باشد، بیداد تغییر ماهیت می دهد و به داد بدل می شود.
• این بیت افیون توده های مولد و زحمتکش است.
• فقط کافی است که خان و قلدر و شاه و غیره را یار بنامی، تا ظلم و بیداد او عدل و داد تلقی شود.
حکم
• فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم• و آنچه گویند، روا نیست، نگوییم روا ست
• حافظ در این بیت، تئوری تسلیم و اطاعت و سرسپردگی مطلق را موعظه می کند:
• نمازت را بخوان، روزه ات را بگیر و احکام صادره را زیر علامت سؤال قرار مده!
حکم
• گر رنج پیشت آید و گر راحت، ای حکیم• نسبت مکن به غیر، که اینها خدا کند.
• حافظ در این بیت، جزم «مشیت الهی» را بدون ارائه کوچکترین دلیل موعظه می کند و رنج و راحت را بگردن خدا می اندازد و جلاد و ستمگر را تبرئه و تطهیر می کند.
• این شعر حافظ افیون نیرومندی برای توده های مولد و زحمتکش است.
حکم
• چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند• گر اندکی نه به وفق رضا ست، خرده مگیر
• حافظ در این بیت، نابرابری های اجتماعی را امری مقدر قلمداد می کند.
• هرکس قسمت و سرنوشت خود را دارد که در روز ازل برایش تعیین شده است و انسان در چند و چون آن نقشی نداشته است.
• پس نارضایتی بیهوده است.
• زنده باد تسلیم!
• اما معلوم نیست که حافظ از کجا می داند که چنین بوده است.
• کسی که شناخت چیزها را بکلی محال می داند، چگونه به خود حق می دهد که در باره روز ازل سخن بگوید؟
*****
• سعدی در ابیات بالا، ضمنا پادشاه را از اجرای نسنجیده و بی خردانه فرامین شرعی منع می کند و او را به وسعت نظر فرا می خواند.
• اما چه فراخواندنی!
• خواننده بی آنکه متوجه شود، لیوان زهر ایدئولوژیکی سعدی را تا قطره آخر سر می کشد:
• سعدی به وارونه سازی بی شرمانه حقایق اجتماعی دست می زند و مکارانه جای ستمگر و ستمکش را عوض می کند:
• بنده و رعیت فراری نه به عنوان ستمگریز، بلکه به عنوان ستمگر به دار آویخته می شود و
• شاه خونریز، نه به عنوان بیدادگر، بلکه به مثابه مجری داد، مجری فتوا و فرمان شرع شمشیر بر گردن انسان مولد فرود می آورد، به آسانی خوردن آبی.
• اما اگر مرد ستمکاره خانواده داشته باشد، بهتر است که عفو شود.
• چرا این هومانیسم ناگهانی؟!
• شاید از آن رو که قتل پدر خانواده می تواند کینه فرزندان را بدنبال بیاورد، فرار از مزارع را، پیوستن به دار و دسته یاغیان را، اختلال تولید را.
سعدی ـ در هر حال ـ باید تمام عمر در چنگ تناقضات منطقی لاینحل به سر برده باشد:
از سوئی «تئوری بنیاد» او را به قتل بی چون و چرای «موذی» و فرد بد سرشت فرا می خواند و از سوی دیگر خرد به وسعت نظر و هومانیسم فئودالی سوقش می دهد.
ادامه دارد