تنها عشق
مسعود دلیجانی مسعود دلیجانی

 

تقدیم به همسرم ـ فریده

• در گذرم با تو
• همنفس با تمامی هستی!

• از درون ِ وسعتِ گسترده ی ثانیه ای
• که این شگفتِ عظیم
• از مسیرش می گذرد:
• ثانیه ای که پلک بر هم زدنی را ماند،

• لیک
• در تمامی ِ لحظه لحظه ی عمرش
• بی نهایتی است در تکاپو
• شگرف
• شگرف!

• در گذرم با تو
• با نبضِ دستانِ عشقی در هم رمیده
• و همریشه با ریشه ای
• قدیم

• قدیم،
• که ما را با این بیدستان ِ مجنون
• همراز می کند.

• و در سایه سارش
• شاخسار ِ افتادگی
• بر گونه های شرمی می بارد
• که از من بوسه ها می طلبند،

• تا زمان در بوسه گاه مان
• مبدل شود
• به هیچ
• هیچ.

• در گذرم با تو
• از درون ِ وسعتِ گسترده ی ثانیه ای
• که آن به آن می گذرد

• ولحظه ای از پس لحظه ای
• عجین با دمبدم تحول هستی
• از امتداد آینده می کاهد،

• و از گردونه ی زمان پرتاب می شود
• در سکوتِ محضی بی جنبش.

• و بدین سان تاریخ
• در انجمادی ابدی
• مسکوت می شود
• مسکوت.

• و از پر واره ی مواج ِ اولین نگاه عشق مان
• ـ تصویری جاودان!
• سرگشته ات می ماند
• در این اطلس نیل گون.

• و تنها در قلب ما ست
• که آن پر واره ی مواج
• رؤیایی می شود
• لطیف
• لطیف.

• و شاید تنها عشق می تواند

• ـ عشقی دلنگران
• با پرنده ای
• در پی جوجه ی گمشده ای
• سراسیمه ـ

• سوهان زمان را
• بر ارتفاع عمر
• التیامی ببخشد
• ژرف
• ژرف.

• در گذرم با تو ....

1
حا

• با سلام
• یکی از اشکالات شیوه نگارش فارسی، شاید این باشد که آدم ـ مثلا در عالم شعر ـ بکمک نوشته صرف نمی تواند منظور نویسنده را دقیقا درک کند، بی نیاز از به خدمت گرفتن تخیل خویش.
• مثلا مفهوم «در گذرم»:
• در گذرم؟
• یعنی در گذرگاه هستم؟

• درگذرم؟
• صرف نظر می کنم؟
• و الی آخر

• شاید زبان های دیگر هم چنین باشند.
• این شعر ـ بلحاظ فلسفی ـ اشکالات جدی دارد:
• در این شعر، زمان هیچ می شود.

• سکوت محض و مطلق می شود؟


• تا بیائی به خواننده معصوم حالی کنی که اینجا ما با تخیل شاعرانه سر و کار داریم و نه با مغزی سرد و منطقی اندیش، کار از کار گذشته، ایده در ضمیر خواننده نشا خورده و چه بسا به بار نشسته است.

• آنگاه توهمات زیر پیش می آیند:


1

• زمان اولا وجود مستقل از مکان و ماده دارد.

2

• ثانیا سکون می تواند زندان نسبیت را بشکند و مطلق و محض شود، فاتحه حرکت را بخواند و فاتحه دیالک تیک حرکت و سکون را نیز.

• این شعر ـ فی نفسه ـ شعر بسیار نیرومند، دلنشین و زیبائی است و به عاطفه ای ژرف و عمق ناپیدا سرشته است.

2
مسعود دلیجانی


• دوست بسیار گرامی جناب "ح" عزیز
• با نهایت خشنودی از نقطه نظرات تان که همگی آنها اثر بخش بوده و نه تنها نهایت استفاده را برده ام، بلکه تغییراتی را در تعدادی از شعر ها سبب شده اند.
• نگاه ژرف و خوانش عمیق تان باعث دلگرمی است و میل به تلاش را در اندیشه و احساسم بارور می کند.
• توضیحات شما را عمیقا خوانده و می خوانم.
• نقطه نظراتم را در میان می گذارم و خوشحال خواهم شد، اگر این بحث ادامه یابد.

1

• «در گذرم با تو» اگر تبدیل به "در گذرم از تو" شود، معانی متضادی پیدا می کنند.
• اولی چون با "با" که نشان همراهی است، آمده است، معنای "در گذر هستم با تو" را بر دوش می کشد و نشانه همراهی و همگامی ست.
• اما "در گذرم از تو" نشان از جدایی دارد و به معنای از تو می گذرم خواهد بود، که بالاجبار معنایش با محتوای این شعر در تضاد می افتد.
• درست است که شما اشاره ای به "در گذرم از تو" نداشته اید.
• اما برای توضیح، ناچار این ترکیب را وارد بحث مان کردم.

2

• اگر بخواهیم به شکل فلسفی، مسئله را طرح کنیم، اگر چه شما نیز بدرستی اشاره کرده اید که تنها به کمک فلسفه، نمی توان شعر را نقد کرد، چرا که تخیل شاعرانه و آن حسی که آن را از نوشته های فلسفی متمایز می کند، نادیده انگاشته خواهد شد.
• در عین حال اگر منتقد مسلح به اندیشه های فلسفی نباشد، راه به جایی نخواهد برد و در هر احساس صرفی متحیر خواهد ماند.
• علیرغم این توضیحات، مایلم بحث در چهار چوب فلسفی پیش برود.

3

• مقوله زمان طبق تعریف فلسفی عبارت است از "خاصیت عمومی اشیاء و جریانات مادی که یکی پس از دیگری به وقوع می پیوندند و دارای ترتیب خاص معینی بوده و دارای مراحل تکامل هستند.
• زمان چون مکان مفهومی نسبی است."

• بنا بر این تا جایی که از حرکت رو به جلو سخن به میان می آید ، ما با تناوب و توالی، همزمانی و جانشینی و گذار یکی با دیگری مواجه هستیم.
• این تعریف حال و آینده را در بر می گیرد.
• اما هنگامی که در باره گذشته سخن به میان می آید، قضیه دیگرگون می شود.
• در تاریخی که گذشته است، حتی اگر زمانی توانایی سفر به گذشته برای مان مقدور شود، تنها تصاویرند که قابل رؤیت خواهند بود و نه واقعیت مادی و عینی و قابل لمسی که در حال و آینده با آن مواجهیم.
• اکنون نظری به شعر بیندازیم.
• در دو قسمت از شعر زمان هیچ می شود.

• اول:

• تا زمان در بوسه گاه مان
• مبدل شود
• به هیچ
• هیچ.

• زمان در احساس عاشق و معشوق است که تبدیل به هیچ می شود، نه در جهان خارج از آنها.

• جهانی که:

• بی نهایتی است در تکاپو
• شگرف
• شگرف.

4

• دوم وقتی است که از زمانی که با گذشته پیوند می خورد، سخن به میان می آید.

• زمانی که:

• از امتداد آینده می کاهد
• و از گردونه زمان پرتاب می شود
• در سکوت محضی، بی جنبش.

• بنا بر این اگر تنها از گذشته تصویری باقی می ماند که اکنون تنها در خاطرات ما ست که می زید و حتی سفر به گذشته نیز نه تنها آن را زنده نمی کند، بلکه تنها با تصاویر طرف خواهیم بود.
• نمی توان آن را نقضی بر دیالکتیک زمان و مکان دانست.

• چرا که این تعریف بدرستی تنها حال و آینده را که با واقعیات زنده و ملموس طرفیم سر و کار داریم، در نظر دارد و تنها در حافظه تاریخی که شامل ثبت گذشته نیز می شود، تاریخ نقش تعیین کننده اش را بازی می کند.
• بطور خلاصه سه شکل زمان در این شعر سیال است که هیچکدام با تعریف دیالکتیکی آن در تضاد نیستند.
• ابتدا زمانی منطبق بر تعریفی دیالکتیکی از این مقوله.
• دوم زمان در ذهن عاشق و معشوق که غرق بوسه اند و در واقع انگشت اشاره اش بر نسبی بودن زمان است و سوم آنگاه که زمان به تاریخ می پیوندد و بررسی آن توسط انسان، تنها زمینه شکل گیری یک واقعیت زنده کنونی را روشن می کند، بی آنکه جز تصویری از آن باقی مانده باشد.
• با مهر و تشکری مجدد

4
حا

• بسان حضرت علی بر لب چاهی نشستم، به امید پژواکی ـ حتی.
• قانعتر از قانعین گشته ایم.

• هرگز انسان به چنین روزی نیفتاده بود، که ما افتاده ایم.


• پس از دیرباز امروز سر صبحانه ی توأم با کار، متوجه شدم که چاه به سخن درآمده است.

• چنان «دستم پاچه شد» که لقمه ام به زمین افتاد و به فرط فاجعه پی بردم.

• در رابطه با مفهوم "در گذرم با تو" منظورم بطور کلی بود و این مثالی بود.
• ولی توضیحات تان مفید بودند.
• فارسی زبان مادری من نیست و لذا هر توضیحی برایم مائده ای است.

• اما راجع به نظرات تان:

نظر اول
تنها به کمک فلسفه، نمی توان شعر را نقد کرد.

• بنظر من با تکیه بر تئوری و متد فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی می توان در همه زمینه ها به تحلیل پرداخت.
• شعر هم یکی از این زمینه ها ست.
• اینکه آشنائی به مفاهیم خاص هر عرصه منفرد ضرورت دارد، به جای خود.
• ولی بدون توسل به این تئوری و متد آبدیده حتی نمی توان با به خدمت گرفتن مفاهیم عرصه های منفرد به تحلیل بی عیب نایل آمد.
• برداشت شما و من از فلسفه ظاهرا دو چیز متفاوتند.

نظر دوم
در عین حال اگر منتقد مسلح به اندیشه های فلسفی نباشد راه به جایی نخواهد برد و در هر احساس صرفی متحیر خواهد ماند.

• شما از مفهوم «اندیشه های فلسفی» صحبت می کنید که برای من مبهم و غریب است.

• من بودم به جای اندیشه ها از تئوری و متد فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی استفاده می کردم که از سه پایه زیر تشکیل یافته است:


1

• ماتریالیسم دیالک تیکی که قوانین و قانونمندی های عام کل هستی را مورد بررسی قرار می دهد.

2

• ماتریالیسم تاریخی که قوانین و قانونمندی های عام جامعه بشری را مورد بررسی قرار می دهد.

3

• تئوری شناخت مارکسیستی ـ لنینیستی که قوانین و قانونمندی های عام تفکر و شناخت بشری را مورد بررسی قرار می دهد.

نظر سوم
مقوله زمان و مکان


• تعریف تان از مقوله زمان را نمی دانم از کدامین مرجع دارید.
• من عمدا به مرجعی رجوع نکردم، تا ضمن هماندیشی با شما به خوداندیشی بپردازم.

• واژه هماندیشی به تقلید از واژه های همکاری، همبازی، همیاری، همنشینی و امثالهم ساخته شده است و با همفکری، یعنی داشتن وجه مشترک فکری تفاوت دارد.

• من به تریاد (تثلیث) ماده ـ زمان ـ مکان رسیده ام.
• این ترکیب را از هگل داریم:
• تریاد تز ـ آنتی تز ـ سنتز

• مثال: تریاد تخم مرغ، نطفه، جوجه


• البته در مورد ماده ـ زمان ـ مکان، رابطه فی مابین تز و آنتی تز و سنتز مورد نظرم نیست.
• فقط توالی واژه ای صرف مورد نظرم است.
• ماده و زمان و مکان پیوند ناگسستنی باهم دارند، هیچکدام بدون یکدیگر نمی تواند وجود داشته باشد.

• به قول انگلس، زمان و مکان اتریبوت ماده اند، من اتریبوت را به صفات ممیزه ترجمه می کنم.
• برداشت شخصی من این است که ماده در داربست دیالک تیک حرکت و سکون وجود دارد.
• من سعی می کنم میان ماده و زمان و مکان رابطه محتوا و فرم باندیشم:

• ماده ـ به مثابه مظروف ـ همزمان در دو ظرف (فرم) قرار دارد:


1

• در ظرف زمان

2

• در ظرف مکان

• من تصور می کنم که مکان با سکون خویشاوند است و زمان با حرکت:
• ماده در دیالک تیک حرکت و سکون است:
• ماده در زمان و مکان است.

• حق با شما ست:
• میان زمان و مکان وحدت و تضاد بر قرار است:
• تضاد پیوست و گسست
• تضاد پایان پذیر و پایان ناپذیر

نظر چهارم
این تعاریف حال و آینده را در بر می گیرد. اما هنگامی که در باره گذشته سخن به میان می آید، قضیه دیگرگون می شود. در تاریخی که گذشته است، تنها تصاویر ند که قابل رویت خواهند بود نه واقعیت مادی و عینی و قابل لمسی که در حال و آینده با مواجهیم.

• من قبل از مطالعه بقیه توضیحات تان، آنچه در این مورد، بنظرم می رسد، بر زبان می آورم، بعد شاید تصحیحش کردم:
• ماده در زمان و مکان است:
• بنا بر تصور من که ذکر کردم، ماده (نمک) بمثابه محتوا در نمکدان (فرم، قالب) است.
• حالا به جای فرم و یا نمکدان، زمان و مکان را بگذاریم:
• ماده در گذشته و حال و آینده و در هر مکان همان ماده است و تصویری که آئینه ضمیر شاعر از آن در همه فرم هایش منعکس می کند، لاجرم بی اعتنا گذشته و حال و آینده است.

نظر پنجم
تا زمان در بوسه گاه مان مبدل شود به هیچ هیچ.
زمان در احساس عاشق و معشوق است که تبدیل به هیچ می شود نه در جهانی که خارج از آنها:
بی نهایتی است در تکاپو
شگرف
شگرف.

• به همین توضیح تان دقت کنید:
• زمان در احساس انسان و نه در جهان خارج.

• دو ایراد متدئولوژیکی ـ حداقل ـ در این توضیح بنظر من می رسند:

• شما بی آنکه خود بخواهید، میان عالم واقع و ملموس و عالم احساس دیوار متافیزیکی می کشید.
• ثانیا زمان را از ماده و مکان مجزا می کنید، آنسان که در عالم احساس، وجود در خود (وجود قائم به ذات، فی نفسه) کسب می کند و احساس شاعر هر بلائی که می خواهد بر سرش می آورد، اما مکان در عین حال، ظاهرا جدا از زمان ایزوله گشته در عالم احساس عاشق و معشوق، به لایتناهیت خود ادامه می دهد، همان لایتناهیت ماده و زمان.

• اشکال شاید در تصور و تعریف دیگری باشد که شما از زمان و مکان دارید.

نظر ششم
دوم وقتی است که از زمانی که با گذشته پیوند می خورد، سخن به میان می آید. زمانی که:
از امتداد آینده می کاهد
و از گردونه زمان پرتاب می شود
در سکوت محضی بی جنبش

• من برداشتم از این فراز این بود که عمر انسانی رفته رفته کاهش می یابد:
• ماده مشخص و معین در زمان و مکان معین رو به تجزیه و تلاشی می رود، می میرد:
• سکوت محض و سکون محض: بی جنبش

• اشکال من این بود که شاعر با بیان خاص خویش، خواه و ناخواه سکون را از نسبیت خود خارج می کند و به حیطه مطلق که خاص حرکت است، می رساند.

نظر هفتم
بنا بر این اگر تنها از گذشته تصویری باقی می ماند که اکنون تنها در خاطرات ما ست که می زید و حتی سفر به گذشته نیز نه تنها آن را زنده نمی کند، بلکه تنها با تصاویر طرف خواهیم بود.

• در تئوری شناخت مارکسیستی ـ لنینیستی ما با مفاهیم «تصویر»، «تئوری تصویر» و «تصویر برداری» برخورد می کنیم.
• تصاویری که ما در ضمیر خویش داریم، تصاویر معنوی چیزها، پدیده ها و سیستم های اوبژکتیف و مادی اند و نه تصاویر ناب فاقد پیوند و قانونمندی.
• خاطرات (به قول شما تصاویر ایام برباد رفته) اگرچه منشاء خود را دیگر در اخیتار ندارند، ولی سایه ماده را کماکان بالای سر خود دارند و رنگ و بوی ماده را نیز.

نظر هشتم
نمی توان آن را نقضی بر دیالکتیک زمان و مکان دانست.

• میان زمان و مکان فقط وحدت مادی وجود دارد و نه تضاد.
• از این رو نمی توان از دیالک تیک زمان و مکان سخن گفت.

نظر نهم
چرا که این تعاریف بدرستی تنها حال و آینده را که با واقعیات زنده و ملموس طرفیم سر و کار داریم، در نظر دارد و تنها در حافظه تاریخی که شامل ثبت گذشته نیز می شود، تاریخ نقش تعیین کننده اش را بازی می کند.

• این حکم شما قابل تأمل و تدقیق است.
• ما اصولا نمی توانیم خود را آغازگاه تلقی کنیم و برای چیزها ـ بطور سوبژکتیف و دلبخواه ـ گذشته و حال و آینده بسازیم.
• اشکال و شاید خودویژگی شعر همین است که شاعر به عنوان سوبژکت همه کاره، همه قوانین عینی هستی را زیر پا می نهد.
• همین توضیح شما ـ که بنظر من یکی از هشیارترین و کمیاب ترین شعرای ایرانی هستید ـ خود نشانگر این حقیقت امر است.
• شاملو از « بیرون زمان بودن» ـ حتی ـ دم می زند، از «بیرون تاریخ بودن»، «شرف کیهان بودن»، «اولین و آخرین بامداد بودن.»

• اگر شعرای گذشته نقد می شدند، کمتر ضرر می زدند.

• انتقاد با عیب جوئی و عیب گوئی تفاوت ماهوی دارد.


• نقد از سر بدخواهی نیست.

• خودتان بهتر می دانید.

• ما باید در باره مقوله تاریخ در فرصتی دیگر صحبت کنیم.

• ایراد اصلی که بنظر من وجود دارد، روشن نبودن مفاهیم است.
• ما باید شروع کنیم به کلنجار با مفاهیم، تا حداقل حرف یکدیگر را بفهمیم.
• از هماندیشی تان شاد شدم.

4
مسعود دلیجانی

• دوست گرامی "ح" عزیز

نظر اول

• برای نقد هر شعر چه عواملی را می بایست مد نظر داشت؟
• وقتی که شعر به عنوان کلی آن بکار می رود و تمامی اشعار از گذشته تا حال را در بر می گیرد، من فکر می کنم:

1

• منتقد می بایست شرایط زمانی و مکانی، سطح شناخت علمی و دوران تاریخی را که شاعر در آن می زیسته، مد نظر قرار دهد.
• (در مد نظر قرار دادن تریاد ماده ـ زمان ـ مکان)

2

• با تکیه بر شیوه و متد فلسفی که منظور من هم دقیقا فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی است، می بایست شعر را با مفاهیم و مقوله های دیالکتیکی، مورد بررسی ژرف قرار داد تا سره از ناسره تشخیص داده شود و خوانندگان براحتی در برابر هر شعری به زانو در نیایند

3

• تا اینجای کار هیچ تفاوتی بین یک نوشته فلسفی و یک اثر هنری مشاهده نمی شود.
• تفاوت از اینجا به بعد مطرح می شود:
• چون در هر اثر هنری، احساسی تخیل بر انگیز موج می زند.
• احساسی که آن را از آثار صرفا سیاسی، فلسفی و یا اقتصادی متمایز می سازد.
• رد یابی این حس انسانی، واقعی و ملموس و برجسته کردن آن توسط منتقد وظیفه ای است که منتقد آثار هنری را از منتقد به عنوان نمونه اقتصادی متمایز می سازد.

نظر دوم و سوم

• کاملا با نظرات تان موافقم و بکار بردن واژه فلسفه بطور کلی، نارساست.
• در عین حال قصد من صحبت از ارتباط دیالکتیکی بین زمان و مکان نبوده و می پذیرم که: جمله "نمی توان آن را نقضی بر دیالکتیک زمان و مکان دانست"، نارسا بوده است.

نظر چهارم

• نکته گرهی در اینجا به میان می آید.
• هم اکنون انسان تصاویر گذشته هستی را به چشم خویش می بیند و ممکن است تا زمان های نزدیک به انفجار اولیه را هم به چشم ببیند.
• اما آنها تنها تصاویرند و بس.
• آیا آن تصاویر تنها انعکاسی از ماده نیستند که هم اکنون واقعیت وجودی خود را از دست داده اند.
• به نظر می رسد اختلاف نظری وجود ندارد.

• اکنون به فرازی از شعر توجه نماییم:


• و از پر واره ی مواج ِ اولین نگاه عشق مان

• - تصویری جاودان!
• سرگشته ات می ماند
• در این اطلس نیل گون.

• و تنها در قلب ما ست
• که آن پر واره ی مواج
• رؤیایی می شود
• لطیف
• لطیف.

• پرواره ی مواج اولین نگاه عشق، بنیانی حقیقی و واقعی دارد و تصویر آن انعکاسی است از همین بنیان واقعی.

نظر پنجم

• هر ایده الیست ذهنی از متفاوت بودن زمان در ذهن انسان ها، زمان را زیر علامت سوال می کشد و به همین ترتیب فاتحه ی زمان را می خواند و با دلائلی اینچنینی فاتحه ی ماده را نیز.
• اما هر ماتریالیست این برداشت های ذهنی متفاوت را رد نمی کند.
• چرا که گذر زمان در حالت های مختلف روحی می تواند به اشکال مختلف حس شود.
• اما نکته ی اساسی اینجا ست که این احساس های متفاوت خدشه ای بر زمان به عنوان یک مقوله ی فلسفی وارد نمی کند.
• و همچنان "ماده در تمامی هستی در حال حرکت است و این حرکت در زمان و مکان صورت می گیرد"
• این تعریف نمی تواند به وسیله شخصی که در انتظار دوستش مانده و زمان برایش بکندی می گذرد، نقض شود.

نظر ششم

• برداشت شما کاملا درست است و این برداشت در آخر شعر به میان می آید، اما نه در جهت نفی زمان.

• آن تنها التیامی را مد نظر دارد که از دهشت پیری و فرسوده شدن آدمی اندکی بکاهد:


• و شاید تنها عشق می تواند
• ـ عشقی دلنگران
• با پرنده ای
• در پی جوجه ی گمشده ای
• سراسیمه ـ
• سوهان زمان را
• بر ارتفاع عمر
• التیامی ببخشد
• ژرف
• ژرف.

• در گذرم با تو ....

• اما صمیمانه می گویم که در پس زمینه ی ذهنم تحت هیچ عنوانی نفی زمان، هیچ نقشی از خود را نداشته است که بخواهد حتی نا آگاهانه به عرض اندام بپردازد و هنوز فکر می کنم که این شعر نقضی بر ماتریالیسم دیالکتیک را به همراه ندارد.

نظر هفتم و هشتم

• بدون هیچ بحثی نظرتان را می ستایم و مهر تأیید بر آنها می زنم.

نظر نهم

• شاید خود ندانید که تا چه اندازه از نقد شما به وجد آمدم که تصمیم گرفتم آنها را در معرض دید دوستان گذاشته تا در حین بحث و کنکاش بر دامنه ی دیدمان افزوده شود.

پایان

November 20th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان