جادوگر کوچک و درخت گیلاس
برگردان میم حجری برگردان میم حجری

جادوگر کوچک و درخت گیلاس
جینا روک پاکو

 
• سحر که از راه رسید، جادوگر کوچک به دیدن سنجاب در درخت چنار رفت.

• و در دل ظهر، که هوا به گرمی آفریقا بود، چتری برای خود جادو کرد و به گردش پرداخت.

• و وقتی غروب بالاخره از راه فرا رسید، جادوگر کوچک احساس خستگی و گرسنگی کرد.

• از این رو، زیر درخت یاسمن دراز کشید و به استشمام عطر شیرین گلها پرداخت.

• «جادوگر کوچک!»، ناگهان صدائی به گوشش رسید که نام او را بر زبان می راند.


• «چیه؟»، جادوگر کوچک پرسید و چشم هایش را باز کرد و طرقه ای را بالای سر خود نشسته دید.

• «من می دانم»، طرقه گفت.

• «چی را می دانی؟»، جادوگر کوچک با کنجکاوی پرسید.

• «من جای درخت گیلاس را می دانم!»، طرقه شیرین زبان گفت.
• «درخت گیلاس با گیلاس های رسیده سرخ و شیرین!
»


• جادوگر کوچک پا شد و طرقه او را به سوی درخت گیلاس راهنمائی کرد.

• «چه خوب!»، جادوگر کوچک با دیدن گیلاس های رسیده و سرخ و شیرین گفت.

• از آنجا که شکمش از فرط گرسنگی مثل سگی خشماگین می غرید، فوری از درخت گیلاس بالا رفت.

• اما هنوز اولین گیلاس را بر دهن نگذاشته بود که زن چاقی پای درخت نمایان شد و به بد و بیراه گفتن آغاز کرد.

• «تو داری گیلاس های مرا می خوری»، زن چاق با خشم داد زد.
• «بیا فوری از درخت پائین!» و به قابلمه کوبی پرداخت.

• «ببخشید»، جادوگر کوچک گفت.
• «من نمی دانستم که درخت گیلاس مال شما ست.»

• هنوز از درخت پائین نیامده بود که آدم های دیگری خود را به آنها رساندند، آدم هائی که فریادزنان می پرسیدند:
• «دزد کجا ست؟»

• آنها همه مسلح به چوب و چماق بودند و می خواستند که جادوگر کوچک را تنبیه و مجازات کنند.

جادوگر کوچک از ترس بالای درخت گیلاس نشسته بود و به شاخه ها چسبیده بود.

• اما چون نمی توانست برای همیشه بالای درخت بماند، یواش یواش به ورد خوانی آغاز کرد.

• «اجی مجی لاترجی!» گفت و درخت گیلاس ریشه از خاک بر کند و به راه افتاد.

• آدم های خشمگین چماق بدست از حیرت و وحشت مات و مبهوت ماندند.

• درخت گیلاس ـ بی اعتنا به آدم ها و چوب و چماق شان ـ راه افتاد و جادوگر کوچک را با خود برد.

• درخت گیلاس علفزار را دور زد، از کنار جنگل گذشت و در جائی که دلش می خواست، ایستاد.

• بعد ریشه در خاک دوانید و استوار و ساکن ماند.

درخت گیلاس همچنان و هنوز، همان جا ایستاده است.

• آدم ها از جای جدید درخت گیلاس بی خبر اند.

• فقط طرقه و جادوگر کوچک می دانند که درخت گیلاس کجا ست.

طرقه و جادوگر کوچک هر روز به دیدن درخت گیلاس می روند و شکمی از عزا در می آورند.

پایان

June 9th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان