• بار دگر اگر به درختی نظر کنم
• یا از میان بیشه و باغی گذر کنم
• چشمم به قد و قامت دار و درخت نیست
• چشمم به روی نقش و نگار بهار نیست
• چشمم به برگ نیست
• چشمم به غنچه و گل وسبزینه خار نیست
• چشمم به دست های پر شاخسار نیست
• این بار چشم من به سوی آشیانه ها ست
• آنجا که می تپد دل نوزاد زندگی
• وندر هجوم سخت ترین تندباد ها ست
• آماجگاه تیر تگرگ و سنان برق
• پروازگاه خوشدلی و خانه بلا ست
• چشمم به لانه هاست
• ای جوجگان از دل توفان برآمده
• چشمم پی شما ست
تلاشی برای تحلیل شعراین بار
• عنوان شعر، صحت حدس ما را اثبات می کند:
• این شعر با توجه به شعر «غزل برای درخت» سروده می شود، که شهرت چشمگیر کسب کرده بود و ما در بخش پیشین به قدر توان معرفتی خویش، آن را مورد حلاجی قرار دادیم.
• اگر آن بار درخت به مثابه یکی از طبقات مولد طبیعی به مدح کشیده شده، این بار در شرایط زمانی ـ مکانی دیگر، انعکاس دیگری از همان طبقه طبیعی درخت در ضمیر خسته و مجروح شاعر شکل می گیرد.
• چرا؟
• چرا طبقه همیشه همان طبیعی درخت دیروز در ضمیر شاعر چنان و امروز چنین منعکس می شود؟
• شناخت در دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت، در دیالک تیک درخت و شاعر تکوین می یابد.
• محتوای شناخت را اوبژکت شناخت (درخت) تعیین می کند.
• سوبژکت شناخت اما هیچکاره نیست.
• سوبژکت شناخت علایق و منافع مادی و معنوی دارد و لذا بسته به علایق و منافع خود روند شناخت را تحت تأثیر قرار می دهد.
• بیائید با هم به بررسی این بخش سوبژکتیف شناخت بپردازیم:
• همین درخت واحد در سوبژکت های طبیعی و اجتماعی مختلف به انحای مختلف و چه بسا متضاد انعکاس می یابد:
• انعکاس همین درخت در «ضمیر» مورچه بمراتب متفاوت تر از انعکاس آن در «ضمیر» گنجشک و سایر حشرات، جانوران و پرنده ها ست.
• سوبژکت های طبیعی دیگر نیز در «ضمیر» درخت به انحای مختلف منعکس می شوند.
• همین گزنه گزنده و اسیدپاش برای گروهی از حشرات همه خنجرهای خود را غلاف می کند و همه منفافذ زهرپاش خود را مسدود می سازد و بستر گرم و نرم و لذت بخشی در اختیارشان می گذارد، تا گرده های خود را به گزنه جنس مخالف برساند و به تکثیر نوع خویش نایل آید.
• همین رفتار را گزنه جنس مخالف نیز نسبت به حشرات مورد نظر در پیش می گیرد.
• به عنوان مثال، پدیده «استثمار» در ضمیر نمایندگان طبقات بهره کش بطرز بکلی دیگری انعکاس می یابد تا در ضمیر نمایندگان توده های مولد و زحمتکش.
• از این رو می توان گفت که انعکاس واقعیت عینی از فیلترهای سوبژکتیف می گذرد.
• منشاء تفاوت های نظری و معرفتی فقط اوبژکتیف نیست، بلکه چه بسا سوبژکتیف نیز است.
• آموزگار اکتبر می گفت:
• اگر حتی قوانین و قواعد ریاضی با منافع طبقات معینی دمساز نباشند، مورد انکار قرار خواهند گرفت.
• از اواخر قرن نوزدهم، بورژوازی واپسین و نمایندگان ایدئولوژیکی آن، به عتیق ترین خرافه ها روی آورده اند.
• خرافه های عهد عتیق را از گورهای تو در تو بیرون می کشند، زندگی تازه ای در اندام شان می دمند، زرق و برق شان می دهند و به عنوان حقایق غیر قابل انکار به خورد مردم می دهند.
• این همان بورژوازی است که مبارزه با خرافه و مذهب را بر پرچم رهائی بخش خود نوشته بود و خرد را قاضی القضات رشوه ستیز برای کشف حقیقت احکام و نظرات اعلام کرده بود.
• اگر اوبژکت شناخت همانطور که هست، در ضمیر همه انسان ها به یکسان منعکس می شد، دیگر به مبارزه ایدئولوژیکی نیازی نمی افتاد.
حکم اول
• بار دگر اگر به درختی نظر کنم• یا از میان بیشه و باغی گذر کنم
• چشمم به قد و قامت دار و درخت نیست
• چشمم به روی نقش و نگار بهار نیست
• چشمم به برگ نیست
• چشمم به غنچه و گل وسبزینه خار نیست
• چشمم به دست های پر شاخسار نیست
• شاعر مولدین، در شرایط اجتماعی دیگری همان درخت را بطرز دیگرگونه ای در ضمیر خود منعکس می کند.
• اگر به درختی نظر می کند، اگر از میان بیشه و باغی گذر می کند، چشمش دیگر به قد و قامت دار و درخت نیست، چشمش دیگر به نقش و نگار بهار نیست.
• او اکنون بی اعتنا ست به برگ، به غنچه، به سبزینه خار.
• بی اعتنا ست ـ حتی ـ به دست های پر از میوه شاخسار.
• شاعر در هنگامه سرایش این شعر به دنبال چیز دیگری است.
• حالا به جای درخت، حزب طبقه را بگذاریم و هرچه در مورد درخت گفته ایم، در مورد حزب تکرار کنیم.
• آنگاه می توان فهمید که شاعر توده ها چه زجر روحی مردافکنی را تحمل کرده است.
• پرستنده بی خویش مادام العمر درخت، اکنون دیگر امید و اعتنائی به درخت ندارد.
• درخت دیگر برای او امیدی برنمی انگیزد.
• او اکنون به دنبال چیز دیگری است:
• این بار چشم من به سوی آشیانه ها ست
• آنجا که می تپد دل نوزاد زندگی
• چشم شاعر به سوی آشیانه ها ست.
• آشیانه هائی که در آنها دل نوزاد زندگی می تپد.
• شاعر از نسل معاصر خویش قطع امید کرده است و امیدش تنها به نسل فردا ست.
حکم سوم
• و ندر هجوم سخت ترین تندباد ها ست• نسل فردا اما در امن و امان رشد و نمو نمی کند.
• نسل فردا در معرض سخت ترین تندبادها ست.
• منظور سیاوش از مفهوم «تندبادها» چیست؟
• برای فهم منظور او فقط کافی است که سی سال گذشته را مرور کنیم.
• آنگاه به درایت خارق العاده شاعر شعورمند هیولائی پی می بریم.
• به وقوف پیش بینانه او نسبت به فاجعه مادی و معنوی قریب الوقوع در مقیاس ملی و بین المللی.
• سنگرگریزی ها، سنگرستیزی ها، سنگرفروشی ها!
• پشت پا زدن ها به باورها، رقصیدن به ساز قداره بندها، انکار حقایق آشکار و مدافعه از دروغ بی پرده و عریان.
• شروع جنگ ها و کشتارها، اشغال ها، رزالت ها، ذلالت ها، قساوت ها، جنایت ها.
حکم چهارم
• آماجگاه تیر تگرگ و سنان برق• پروازگاه خوشدلی و خانه بلا ست
• چشمم به لانه هاست
• نوزادان زندگی آماجگاه تیر تگرگ و سنان برق اند.
• نسل فردا با هزار ویک ترفند مادی و معنوی مسموم و گمراه می شود، به فساد کشیده می شود و اسیر هزار و یک بلا می گردد.
• دشمن پیشرفت و بشریت درست به دلیل زحمت توده های مولد و زحمتکش هر روز قوی تر و تواناتر می شود، هر روز داناترو مجربتر و نبرد طبقاتی در نتیجه دشوارتر و سهمگیت تر.
• امید شاعر در هر صورت به جوجه ها ست، نه به مرغ ها.
حکم پنجم
• ای جوجگان از دل توفان برآمده• چشمم پی شما ست
• چشم شاعر به جوجه های از دل توفان نجات یافته است.
• سخن از کمیت و کیفیت نازل نسل فردا ست.
• نسل از دل توفان درآمده، نسل بی رمق و بی توش و توانی باید باشد.
اما در حال، آلترناتیو دیگری نیست و جز آن کعبه امید دیگر شاعر توده ها ندارد:
تاریخ را توده ها می سازند، با مصالح مادی و معنوی ئی که از نسل های پیشین به میراث می برند.
پایان