• میزبان آقای کاف سگی داشت.
• روزی از روزها، این سگ سرافکنده و شرمگین وارد خانه شد.
• از سر تا پایش عذاب وجدان می ریخت.
• آقای کاف گفت:
• «این سگ مرتکب خطائی شده.
• فوری او را با اخم و تخم و پرخاش مورد نکوهش قرار دهید!»
• میزبان اما حاضر به چنین کاری نبود:
• «چگونه می توانم او را سرزنش کنم، وقتی که نمی دانم چه تخلفی از او سر زده است!»
• آقای کاف مصرانه گفت:
• «سگ که نمی تواند بداند که شما نمی دانید!
• پس بهتر است که هرچه زودتر انزجار خود را نسبت به تخلف او نشان دهید و گرنه عذاب ناشی از حس عدالت طلبی نابودش خواهد ساخت.»
پایان