خانه دوست
انجنیر حفیظ ا له حازم انجنیر حفیظ ا له حازم

از ره دور و دراز

کج و پیچ سالها

گزرم اینجا شد

تا دمی خانه دوستم باشم

از یکی می پرسم

خانه دوست کجاست؟

بعد یک مکث دراز

دست برد آن طرف بالا ها

گفت

پس آن کوه بلند

بر آن یکه درخت

یا که در پشت همو سنگ سیاه

یا کدام جای دیگه

یا

مه نمی فامم بیادر

اونه از او پرسان کو

رهگزر

دوستمه میپالم

میشه که بشناسی

این یکی دست گزید

آن

شاید

پیش افتو با شه

یا که بالای بلند

پیش ابرای سیاه

یا از او بالا تر

مام چندان بلد نیستم یار

بخدا یادم نیس

اونه صوفی میایه

از همی قشلاق اس

همه ره میشناسه

میشه که دوست ترام بشناسه

سلام صوفی جان

دوستمه میپالم

دوست ته؟؟؟

ای بچه

عنقریب شو میشه

آفتاب و روشنی گم میشه

از پس یکه چنار

رخ مهتاب نمایان میشه

تو برو پیش از او

خانه دوست خوده پرسان کو

چون که در شب

فقط این مهتاب اس

یار راز های کلان

شاهد هرچه که ما

وقت آن صبح نماز میدانیم.


September 30th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان