دور از میهن همی داند عذابِ خویش را
فروغ از لندن فروغ از لندن

 

                ********

عشق در آتش بسوزاند کبابِ خویش را

خُم زِغم پَرورده میدارد شرابِ خویش را

زُلف می اُفتد بدورِعارضِ رُخساردوست

حلقه درگردن همی دارد تنابِ خویش را

شامِ بختِ تیره بختان میشود روشن اگر

نیمه شب گیرد ببر آن ماهتابِ خویش را

عیبِ بلبل را مگیر گرناله میدارد همیش

همنشین باخار می بیند گلابِ خویش را

سوزو سازی دیگری ازپرده می آید بُرون

نای اگر بی پَرده میسازد رُبابِ خویش را

چرخِ گردونِ ستمگر از چه میچَرخد سَرم

ازتجاهُل  بار ها سنگ آسیابِ خویش را

سالهاما تشنه گانِ صلح درصحرای جنگ

میخوریم دایم فریبِ این سرابِ خویش را

موج بی فرهنگِ این خیلِ تبهکار و سیه

خانه میدارد خراب هردم حُبابِ خویش را

غُربت وآواره گی ودردِ هجران بیدواست

دور ازمیهن همی داند عذابِ خویش را

آسمان بختِ ما در ابرِ غم پیچیده است

زهره وناهیدو ماه و آن شهابِ خویش را

اشک حسرت برامید رَحمت حق ریختم

ازفروغِ لطفِ او خواهم سرآب خویش را

         24/8/2012

باتقدیم احترام


    
شرم دارید ازخدا وازرَسُول

                *****

شرم دارید،رَهروانِ جنگ وکین

ننگ دارید،دُشمنانِ صلح ودین

تابکی ما را بخاک وخون کشید

تابچند ریزید،خونی در زمین

تابکی همچون غلام و برده ای

بَر درِ بیگانه  بِگذارید جبین

تابکی محتاج این وآن شویم

اِتکا بَر روس باشیم یا زِچین

تابکی این خاکِ پاکِ پُر غرور

زیرِدست و پایِ هرکُفرو لعین

تابکی درماتمِ این سَر زمین

 ماچنین بگرسته وزاروغمین

تابچند درفرق همکدیگر زنیم

دُشمنِ همدیگریم ما اینچنین

تابکی این جامِ زَهر جنگ را

سرکشیم مانندِشهد وانگبین

دیگران تسخیرِ کیهان کرده اند

ما هنوز محتاجِ یک نانِ جوین

جمله در رویِ زمین خنددبما

برچنین حالِ پریشان وحزین

درجهان بدبخت ترینِ ملتیم

در صَف و اندر قطاری آخرین

شرم داریدازخدا واز رَسُول

هم زِقرآن وحدیثِ شاهِ دین

رَه نباشد قاتلان را دربهشت

گفت خالق درکلام خودچنین

ماه وخورشیدوفلک نفرین کند

رَانده ای درگاهِ رَبُ العالمین

خویش را پابندِ دینِ حق نما

برفروغ و جوهرش میداریقین

      28/8/2012

 

 

 


September 1st, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان