دیدار از دیوار
سی ام ژوئیه 2011
سی ام ژوئیه 2011
• از دیوار بزرگ چین بالا رفتیم
• و خود را به دومین دژ دیده بانی رساندیم
• جایی که مناره ای تنگ و تاریک
• با گلدسته ای به آسمان آبی می پیوست.
• در آنجا سه شاعر دوره ی تانگ:
• وانگ ویِ راهب، لی بوی عارف
• و دوفوی حکیم را دیدم
• که از فراز گلدسته
• به ژرفای دره می نگریستند.
• به آنها گفتم که سوترا را خوانده ام
• و از لائوتسه و کنفوسیوس هم
• روایاتی پراکنده شنیده ام،
• با این همه از نوجوانی
• تنها به شعر آنها دلبسته ام
• که چون سرو معبد چوـ کو لیانگ
• ریشه هایی بس کهن دارد.
• آنها هر سه خاموش ماندند
• و تنها دوفو لبخندی زد.
• آنگاه از کوه پایین آمدیم
• و در میخانه ای بر سکویی سنگی نشستیم
• سبویی از شراب برنج
• و سبدی از لیچی خوشبو سفارش دادیم
• و هنگامی که جیرجیرکِ دست آموز
• در قفس کدویی اش خاموش بود
• من شعر "دیوار بزرگِ" دوفو را
• برای همسفرم از بر خواندم:
دوفو شاعر معروف سلسله تانک
دوفو در سال 770 میلادی در 58 سالگی از فرط مشکلات و اضطراب و نگرانی برای میهن و مردم چشم از جهان فرو بست.
• "سوار بر اسب، پیش رونده در کولاک برف
• خط کمرنگ نفرات از کوه بالا می رود.
• به هنگام کار، به صخره های خطرناک چنگ می زنند
• و لایه های یخ را زیر انگشت های شان حس می کنند.
• از سرزمین خود مدت ها ست که دور افتاده اند
• و نمی دانند که بیگاری شان کی تمام می شود.
• غروبگاهان به ابرهای شناور به سوی جنوب رشک می برند:
• آیا ابرها می توانند از ما پیامی به خانه ببرند؟"
• دست آخر، از دختر دوره گردی اویغور
• که چون آفاق، دلدار نظامی
• چشمانی بادامی داشت
• تی شرتِ "دیوار بزرگ" را خریدیم.
• افسوس! با اولین شوی
• دیوار، سراسر پاک شد
• و اکنون همه ی زیرپوش های ما
• از خاطره ای سرخ آکنده است!
پایان