زن در آئينه شعر فارسي دري
استاد صباح استاد صباح


حكيم نظامي گنجوي (حدود 530- 614 هـ . ق) قهرمان داستانسرايي در ادبيات كلاسيك افغانستان است و خيل مقلدان او هرگز نتوانسته اند مقامي همپاي وي پيدا كنند. ، نه همه ابعاد داستانسرايي نظامي، بلكه تنها توجه خاص او به زنان،‌به عبارت ديگر «زن محوري» در آثارش بررسي مي شود و مجموعه فضائلي كه زن آرماني در شعر وي دارد، با استناد به تمام آثار او، يعني 30 هزار بيت مشتمل بر مخزن الاسرار،‌خسرو و شيرين، ليلي و مجنون،‌ هفت پيكر، اسكندرنامه (شامل اقبالنامه و شرفنامه)، قصايد و غزليات و … ارائه مي گردد. يادآوري اين نكته ضروري است كه آرا و نظريات او در زمانه خود، از نگاهي روشن و پيش بين حكايت مي كند كه با جامعه بسته و فئودالي آن روزگار سنخيت زيادي ندارد، بلكه در ميان شاعران ديگر نيز نظاير بسياري براي آن نمي توان يافت. به بيان بهتر،‌ آثار نظامي آينه آرمانشهر ادبي زنان است كه از پس قرون به دست ما رسيده و بخشي از آرمانها و نيز واقعيتهاي امروزي را در خود نشان مي دهد. در ادبيات فارسي دري سه نگرش مختلف به زن وجود دارد كه الزاماً در تناقض با يكديگر نيستند و درجاتي از هريك را مي توان در آثار اغلب شاعران مشاهده كرد: نگرش زيباخواهانه. نگرش منفي. نگرش آرماني..

نگرش زيباخواهانه – نمي توان در حوزه ادبيات،‌ شاعري يافت كه از ظرافتها و زيبائيهاي زنانه الهامي نگرفته باشد.
اشعار غنايي و عاشقانه و حتي توصيفهاي طبيعي شاعران سرشار از جلوه اين نعمت است. هنرمندان به تبع خواسته مخاطبان، در ارضاي حس زيبايي خواهي ايشان مي كوشيدند و در آثار خود به آفرينش مَثَل اعلاي زيبايي مي پرداختند تا التذاذ هنري را براي خوانندگان خود ميسر گردانند. نظامي هم از پاسخگويي به اين تقاضاي مخاطبان بركنار نبوده است.از سوي ديگر سنت ادب كلاسيك بر آن است كه بر معايب عالم طبيعت چشم پوشد و در هر زمينه، ‌حد اكمل نيكي و نيكويي را عرضه دارد. منظومه هاي نظامي هم براساس اين سنت،‌ شخصيتهاي مثبت زنان را در داستان ها تماماً زيبارو نشان مي دهد،‌ ولو آنكه زيبايي ايشان نقش ويژه اي در طرح و پيرنگ داستان (Plot) نداشته باشد.زنان هر نقش مثبتي كه در ادبيات داشته باشند،‌ بايد پيش از آن زيبا باشند ! دقيقاً به همين دليل است كه هيچ زن مثبتي را در اين حوزه نمي توان زشت يافت. شاعر براي تحقق هدف مذكور،‌ تمام زيبائيها را در عرايس شعري خود،‌ يا در شخصيتهاي داستاني اش جمع مي كند و چنان ره اغراق مي پويد كه خواننده منتقد امروزي درمي يابد با همه تفاوتها و خلاقيتهاي موجود در توصيفات مورد بحث،‌ گويي همگي وصف يك تن است و اين معشوقان چقدر شبيه يكديگرند! قامت همگي نخل سيمين و سرو سيمين است و چشم آهو پيش چشمشان هزار عيب دارد. رويشان خورشيد را شرمسار مي كند و شكن گيسوي مشكين شان برچشمه خورشيد سايه مي افكند؛ شكر از گفتار آنها چاشني مي گيرد و اگر لعل لب باز كنند، مرواريد مي ريزد.اين توصيفها كه به نظر نگارنده توصيفهاي مينياتوري است،‌ مانند نقاشيهاي مينياتور فاقد دورنما است؛ لذا تفاوتها و فاصله هاي افراد را به درستي نشان نمي دهند. نمونه مينياتوريسم نظامي را در توصيف شيرين و دختراني كه در بارگاه ميهن بانو جمعند،‌ شيرين در چشمه،‌ روشنك دختر دارا، دختر كيدهندو‌ و پيكرهاي هفت شاهد خت اقاليم در قصر خورنق بهرام مي توان مشاهده كرد.
نگرش منفي - برخي خصائل منفي اخلاقي و نفساني زنان، زمينه ساز نوعي نگرش منفي بديشان شده است كه به دست جائران فرهنگي بسط يافته و بدان منجر گشته است كه زن موجود درجه دوم تلقي شود و زن بودن دشنامي باشد كه هنگام اهانت به مرد مي توان به كار برد. وقتي اين نگرش رشد كند،‌ ديگر كاري به خصائل منفي هم ندارد، زن را ذاتاً معيوب مي داند و بدانجا مي رسد كه به طور تلويحي دامن سرور بانوان عالم را نيز مي گيرد؛ چنانكه مولانا مي گويد:

گر تو مردي را بخواني فاطمـه
گرچه يك جنسنـد مرد و زن همــــه
قصد خون تو كند تا ممكن است
گر چه خوشخو و حليم و ساكن است
فاطمــه مدحست در حق زنان
مــرد را گويي بــود زخـم سنـــان
پيگيري اين طرز تلقي عمومي در ادبيات فارسي، خود مي تواند موضوع تحقيق مستقلي باشد كه خارج از بحث فعلي ماست؛ ولي به اجمال مي گوئيم شايد نتوان شاعري را يافت كه هيچ تأثيري از اين تلقي نگرفته و اشاره و كنايه اي بدان نداشته باشد،‌نهايت اينكه ميزان اين تأثير و اعتقاد متفاوت است. دو مورد صريح در آثار نظامي عقيده وي را در تعريض به زنان نشان مي دهد؛ يكي در نصيحت فرزندش محمد و منع او از ستمكاري كه مي گويد مراقب باش تا مانند زنان فريبكار نباشي، چون تو مرد هستي نه زن:
در چنين ره مخسب چــون پيـــران
گردكن دامن از زبون گيران
تا بدين كاخ باژگونه نورد
نفريبي چو زن كه مردي مرد

و ديگر در نكوهش زمامداراني كه از رعايت رعيت غافل شده اند و آراستگي ظاهر پيشه كرده اند:
مصحف و شمشير بينداخته
جام و صراحي عوضــش ســاخته
آينه و شانه گرفته به دست
چون زن رعنا شده گيسـو پرســت
چند كني دعوي مرد افكني
كم زن و كم زن كه كم از يك زني
مواردي هم در شعر نظامي يافت مي شود كه در تعريف و تمجيد زن خاصي مي گويد «او زن است،‌ اما زن سيرت نيست؛ بلكه مرد سيرت است» اين تمجيدها نيز كه در واقع ذم شبيه به مدح است،‌ خود از اعتقاد به برتري مرد ناشي مي گردد. اما اغلب تعريض هايي كه نظامي در آثار خود به زنان داشته است،‌ توجيه پذير هستند و نكته اي دارند كه مي تواند نظامي را از نگرش منفي به زنان مبرا سازد. تقريباً تمام موارد مذكور،‌ در گفتگوها و عقايد و اعمال قهرمانان داستانها ابراز مي شوند،‌ اما نظامي سير حوادث داستان ها را چنان هدايت مي كند كه سرانجام خلاف آنها ثابت شود.
مثلاً آنجا كه اسكندر در كشورگشايي خود نيرنگ مي ورزد و در پوشش پيك اسكندر به دربار نوشابه فرمانرواي برده (از محال روس و ابخاز) مي رود،‌ نوشابه با هوشمندي و فراست خود،‌ وي را مي شناسد و در گفتگوهايي برتري خود را ابراز مي دارد؛ اسكندر با آنكه در برابر نوشابه احساس شرمساري كرده به كارداني او اعتراف مي كند،‌ معتقد است كه زن نبايد دلير و فرمانروا باشد و اگر پرده نشين بماند بهتر است؛ به او نبايد اعتماد كرد هرچند پارسا باشد، ‌چون به هر حال زن، زن است! همچنانكه نبايد به دزد اعتماد كرد، ولو آنكه دوست و آشناي انسان باشد:
به دل گفت كاين كاردان گر زنست
به فرهنگ مردي دلش روشنست
زنــي كـو چنين كرد و اينها كنــد
فـرشتـــه بــر او آفرينــها كـند
ولي زن نبايـــد كه باشـــد دليـــر
كه محكم بود كينــه ماده شيـــر
زن آن به كه در پرده پنهان بــــود
كه آهنگ بي پرده افغان بود
چو خوش گفت جمشيد با رايزن
كه يا پـرده يا گــور به جــاي زن
مشو برزن ايمن كه زن پارساست
كه در بسته به گرچه دزد آشناست
اما نظامي با اين عقيده اسكندر،‌ نوشابه را خانه نشين نمي سازد،‌ بلكه او را شخصيتي مدير و مدبر نشان مي دهد كه با سياست و كارداني،‌ كشور خود را از حمله اسكندر مصون مي دارد و حتي به او درسها و عبرتها مي آموزد. در جاي ديگر وقتي ليلي را ناخواسته به شوي مي دهند، او خون جگر خورده از وي دوري مي كند،‌ اما كسي پيش مجنون خبر دروغ مي آورد كه اكنون ليلي با شوي خود خوش مي گذارد و ديگر به ياد تو نيست؛ آنگاه خصائلي را به زنان نسبت مي دهد:
زن گرنه يكي هـزار باشــد
در عهد كم استـوار باشــد
چون نقش وفا و عهد بستند
برنام زنان قلم شكستـنــد
زن راست نبازد آنچــه بازد
جز زرق نسازد آنچه سازد
سيار جفاي زن كشيــدنــد
وز هيچ زني وفا نديــدنــــد
زن چيست؟‌ نشانه گاه نيرنگ
در ظاهر صلح و در نهان جنگ
در دشمني آفت جهانست
چون دوست شود هلاك جانست
گويي كه بكن نمي نيوشـد
گويي كه مكن دو مرده كوشد
چون غم خوري او نشاط گيرد
چون شاد شوي زغم بميرد
اين كار زنان راست باز است
افسون زنان بد دراز است!
مجنون از شنيدن اين سخنان سر به سنگها مي كوبد و شوريده مي شود؛ آن مرد از كرده خود شرمسار گشته اعتراف مي كند كه دروغ گفته است و ليلي به مهر خود باقي است.در آثار نظامي نظاير اين موارد را بازهم مي توان يافت. شايد جالبترين نمونه اش بدگويي هاي مريم از شيرين نزد خسرو باشد كه برخاسته از حسد اوست:

بسا زن كو صد از پنجه نداند
عطــارد را به زرق از ره برانــد
زنان مانند ريحـان سفــالنــد
درونسو خبث و بيرونسو جمالند
نشايـد يافتن در هيــچ بـرزن
وفا در اسب و در شمشير و در زن
وفا مردي است،‌بر زن چون توان بست
چو زن گفتي بشوي از مردمي دست
بسي كردند مردان چاره سازي
نديدند از يكي زن راست بازي
زن از پهلوي چپ گويند برخاست
مجوي از جانب چپ جانب راست

به نظر نگارنده، ‌موارد مذكور نشان دهنده اعتقاد عمومي و عرف اجتماعي در خصوص زنان بوده است نه عقيده شخصي نظامي؛‌ زيرا اگر اعتقاد نظامي چنين بود،‌ نبايد موارد متعدد فراواني در آثار او يافت مي شد كه خلاف اين آموزه ها را ترويج مي دهند. در ادامه بحث و در بررسي ويژگيهاي زن آرماني از ديدگاه نظامي، باز هم به اين مطلب خواهيم پرداخت. نگرش آرماني ـ اين نوع نگرش به زن عمدتاً درمتون روايي و داستاني ادبيات فارسي ظهور و بروز يافته است. شاعر يا داستانسرا با چنين نگرشي، به بازآفريني آرماني زن مي پردازد و صرف نظر از اينكه تلقي عرفي و سنتي از وي چيست، از او مثل اعاي خلقت مي سازد. زن در اين نگرش معشوق، ‌مادر، ‌مربي،‌ سياستمدار و حكيم است و برخي صفات مردانه را هم داراست.در آثار نظامي، نگرش آرماني به زن بر ديگر نگرشها غلبه آشكار دارد و زن در كانون توجه قرار مي گيرد.مثلاً چنانكه «برتلس» خاورشناس روسي هم يادآوري كرده،‌ در منظومه خسرو شيرين،‌ قهرمان واقعي داستان و نقطه مركزي آن،‌ شيرين است نه خسرو؛ در اين داستان خسرو مانند مردم روزگار خود، زن را بازيچه اي قابل خريد و فروش براي ارضاي اميال خود مي پندارد، ‌اما نظامي با قاطعيت از احترام به زن، از شخصيت انساني او و از قهرماني‏ها و شعور و ذكايش سخن مي گويد.
زن در استانهاي نظامي قدرت بالقوة رهبري و ادارة كشور و اخذ حكمت و خردمندي را دارد و در ارضاي اميال شهواني مرد خلاصه نمي شود؛ مانند مردان در حكمراني و سياست، حكمت و دانش، ‌دلاوري و جنگ،‌ عفت و پاكدامني، ‌خردمندي و دادگستري عرض وجود مي كند و در بسياري از موارد، به ويژه در عشق و استقامت،‌ حتي بر مردان ترجيح دارد.
از جمله عوامل موفقيت نظامي در داستانسرايي،‌ آگاهي او از كيفيات روحي و رواني انسانهاست كه به واسطه آن مي تواند تيپهاي مختلف داستاني را بيافريند. در داستانهاي نظامي، فقط سلسله حوادث، داستان را پيش نمي برند، بلكه مهمتر از آن، شخصيت هاي داستان و ويژگيهاي روانشناسانه آنهاست كه خواننده را به تأمل وا مي دارد. اگر به طور مثال داستان خسرو و شيرين را كه هم فردوسي بدان پرداخته و هم نظامي، در روايت اين دو با يكديگر مقايسه كنيم، متوجه خواهيم شد كه فردوسي به طور گذرا به سلسله حوادث و ماجراهاي داستان عنايت كرده، ولي نظامي كانون توجه خود را معطوف شخصيتها و قهرمانها ساخته است؛ لذا مي بينيم كه شيرين شاهنامه، كنيزكي ارمني است كه در حرمسراي خسرو پرويز موقعيت ممتازي به دست مي آورد و مورد اعتراض اعيان، اشراف و مغان واقع مي شود و نهايت اينكه خسرو از پاكدامني او دفاع مي كند، اما اين شخصيت، نظامي را راضي نمي‏سازد؛ او شيرين را بر مي كشد، وي را شاهزاده ارمنستان مي كند، همه امكانات و خد م و حشم را در اختيارش مي گذارد و او را قهرمان اول داستان قرار مي دهد.در سراسر داستان خسرو و شيرين، سيماي شيرين بر تمام اشخاص و مناظر داستان سايه مي‏اندازد، چنانكه در ميان همه شكوه و جلال دربار خسرو پرويز،‌هيچ چيز درخشانتر و چشمگيرتر از وجود شيرين ديده نمي شود. او به رغم برتري هاي مادي خسرو، وي را تحت الشعاع جلال معنوي و اخلاقي خود قرار مي دهد و برخودكامگي هاي او پيروز مي شود. انسان در تعقيب حوادث داستان هاي نظامي، مجذوب نوسان هاي روحي و جدالهاي دروني شخصيتها مي شود؛ او به بهترين وجه توانسته شخصيت عاشق مصمم و باوفا را در شيرين، دختر سوخته در نظام قبيله اي پدرسالار را در ليلي، خوشگذران سبكسر را در خسرو و كامران نامجو را در بهرام گور ترسيم كند. در اين شخصيت پردازي ها قهرمانان زن هدف اصلي هستند؛ لذا مردان را زمينه تاريكي مي بينيم كه چهره روشن زنان را بهتر مي نمايانند. با توجه به نكته اخير مي توان تأسف امثال برتلس را از تضاد روحيه مثلاً شيرين با خسرو توجيه كرد.


ويژگيهاي زن آرماني از ديدگاه نظامي
نظامي علاوه بر زيبايي تمام و كمال كه در آ‌غاز بحث بدان اشاره كرديم، ويژگيهاي ديگري را هم در داستانهاي خويش به قهرمانان زن نسبت داده است كه از آن جمله اند: عاشقي و دلدادگي – در منظومه هاي نظامي سه نوع عشق ديده مي شود:الف. عشق قهرمانانه، ‌فعال و شورانگيز كه «زميني است، اما پروازي آسماني دارد و جلوه گاه كمال شعر عاشقانه نظامي است»؛ وفا، ‌پاكبازي و پايداري از مشخصه هاي آن است و مشكلات و موانع نمي توانند سد راه آن گردند.
عاشقان در اينگونه عشق، براي رسيدن به يكديگر مي كوشند،‌ دشواريها را به جان مي خرند و از پا نمي نشينند. عشق شيرين نمونه بارز آن است.
ب. عشق اندوهبار، تراژيك و منفعل كه از نوع حب عذري است. در اين عشق، عاشق و معشوق مي سوزند و با خيال هم دلخوش مي دارند و چون نوميد مي شوند، به درگاه حق پناه برده، مي نالند و وصال را در فراسوي مرگ مي جويند. ليلي و مجنون در اين وادي سروده شده كه تأويل هاي عرفاني هم از آن صورت گرفته است.
ج. عشق كاملاً زميني، ‌سبك،‌ غريزي و هوسناك كه معمولاً زر و زور شاهانه اسباب حصول آن است و همواره به كاميابي مي انجامد. منظومه هفت پيكر نمونه كامل اين نوع عشق است كه در آن، بهرام گور هفت شاهدخت از هفت اقليم آورده و در هفت گنبدي كه بر طبع هفت سياره و به رنگهاي سياه، سندلي، سرخ، زرد، سپيد، پيروزه گون و سبزساخته، ‌نشانده است تا هر روز هفته در يكي از گنبدها به عيش نشيند و شاهد خت آن گنبد برايش داستاني سرايد. نظامي تصريح مي كند كه هدف از اين افسانه ها كاملاً مادي و شهواني بوده است. نظامي نقش اول قهرمانان را در نوع اول و دوم عشق به زنان واگذار كرده،‌اما در نوع اخير كه متعلق به جانب حيواني انسان است،‌ حريم حرمت زنان را كاملاً حفظ كرده است. اين حفظ حرمت آنگاه آشكارتر مي گردد كه بدانيم شاهدختهاي مذكور در هفت پيكر كه به نقل افسانه هاي شهوت انگيز براي بهرام گور مأمور شده اند، ‌داستانهايي را در اين زمينه بازگو مي كنند كه غالباً‌ ستيز جانب حيواني و روحاني انسان را نشان مي دهند و به نتايج اخلاقي، ‌حكمي و معنوي منجر مي گردند؛ مثلاً در داستان گنبد پيروزه رنگ مي خوانيم:

بهرام( خواست تا بانوي فسانه سراي
آرد «آيين بانوانه»‌به جاي
گــــويــد از راه عشقبــــازي او
داستــاني به دلنـوازي او
اما شاهدخت اين گنبد، داستاني مي گويد كه كاملاً اخلاقي و تربيتي است و پرده از كار ابليس و شياطين برميدارد و نفس را رسوا مي كند. بدين گونه در نوع سوم عشق نيز شخصيت برتر زنان به نمايش درمي آيد.
عفاف – يكي از ويژگيهاي مهمي كه نظامي براي زن قائل است، عفاف و خويشتن داري مي باشد. در بخشهاي مختلف آثار نظامي به اين فضيلت اشاره شده است، ‌اما محل ظهور عمدة آن داستان هاي عاشقانه و بالاخص داستان خسرو وشيرين است. ليلي و مجنون با آنكه داستان عاشقانه است، در محيط بسته‏اي اتفاق مي افتد و عاشق و معشوق به دليل محدوديتهاي قبيله اي و اجتماعي مجال ارتباط نزديك نمي يابند، چنانكه تمام رابطه عاشقانه آنها در دوران افشاي عشق در چند پيغام و نامه و يكي دو ديدار شتابزده خلاصه مي شود. البته در همين مقدار هم جانب عفاف كاملاً رعايت مي‏گردد، چنانكه در نخستين ديدا ر، ليلي در ده قد مي مجنون ايستاده ياراي جلوتر رفتن در خود نمي بيند و مي گويد:
زين گونه كه شمع مي فروزم
گر پيشترك روم بسوزم
زين بيش قدم زدن هلاك است
در مذهب عشق عيبناك است
او نيز كه عاشق تمام است
زين بيش غرض بر او حرام است
مجنون نيز متقابلاً حق اين عشق پاك را بجا مي آورد، مثلاً وقتي كه پير خيرخواهي از بهر آزمون از او مي پرسد كه آيا مي خواهد ليلي بيايد و در كنار وي قرار گيرد، عكس العملي مشابه نشان مي دهد:
گفتا مكن اي سليم اي مرد
پيرامن اين حديث ناورد
چون من شده ام به بوي مي مست
مي را نتوان گرفت در دست
روي هم رفته منظومه ليلي و مجنون بستر مناسبي براي جستجوي عفاف ليلي نيست،‌ گرچه خلاف عفاف را هم نمي توان مفروض دانست. ليلي دختري تن به تقدير سپرده و تسليم نظام قبيله‏اي خويش است؛ لذا حركتي نمي كند كه مورد داوري قرار گيرد. در آثار ديگر نظامي هم، روابط زن و مرد يا اصلاً موضوع اصلي نيست ـ مثل مخزن الاسرار ـ يا از نوع رابطه كنيز و ارباب است ـ مثل هفت پيكر و اسكندرنامه – كه محك خوبي براي آزمون عفاف نيست.در منظومه هاي اخير،‌حوادث تلخي درباره زنان مي توان ديد: اگر صاحب زر و زوري اراده كرد،‌ مي تواند بي هيچ مانعي زن دلخواهش را تصاحب كند، چنانكه بهرام گور دخترشاهان هفت اقليم را تصاحب كرد،‌يا «راست روشن» وزير او از كنيزك مطرب بربط زن خوشش آمد، بربط زن را به زندان افكند و كنيزك را مالك شد. گاه دختر پادشاهان به عنوان جزئي از هدايا و باجي كه بايد به مهاجم داده شود، روانه بارگاه وي مي گردند، چنانكه كيدهندو دختر خود را همراه با هدايا به اسكند ر داد و به يونان گسيل كرد و گاهي هم به عنوان يتيمي پدر مرده به قاتل پدر سپرده مي شوند تا در امان او پناه گيرند،‌چنانكه بر سر روشنك دختر دارا آمد. مادر روشنك هنگامي كه نوعروس را به سراپرده اسكندر مي برند، با دل نگراني هاي خاص مادرانه مي گويد:

نگويم گرامي ترين گوهري
سپردم به ‌نامي ترين شوهري
پدر كشتة بي پدر مانده اي
يتيمي ولايت برافشانده اي
سپردم به زنهار اسكندري
تو داني و فردا و آن داوري
ملاحظه مي شود كه در چنين روابطي كه خارج از حيطه اختيار و اراده است،‌ بحث عفاف و خويشتن داري چندان جايي ندارد. اما منظومه خسرو و شيرين، برعكس،‌ محل شوريدگي و كشاكش خواهشهاي دل عشاق و به همان نسبت عرصه آزمون عفاف و پرهيزكاري است. يك سوي عشق، خسرو خوشگذران با همه اسباب تجمل و شاهي است كه خواهان شيرين است و از عشق حقيقي بهره اي ندارد و در سوي ديگر شيرين پاكباز كه همه چيز جز آبروي خود را در پاي اين عاشق نالايق مي ريزد.نخستين ديدار آن دو هنگامي است كه شيرين در جستجوي خسرو به مداين مي رود و در چشمه اي ميانه راه گرد از تن مي شويد. در همان حال خسرو هم كه براي يافتن شيرين رهسپار ارمنستان است، به كنار چشمه مي رسد و يك نظر او را در حال آبتني مي بيند. شيرين شرمگين، هراسان جامه مي پوشد و حس غريبي به او مي گويد كه اين مرد ممكن است همان محبوب او باشد، مي خواهد با او سخن بگويد، اما با خود مي انديشد كه:
مرا به كز درون پرده بيند
كه بر بي پردگان گردي نشيند

پس پاي بر شبديز مي فشارد و در يك لحظه چنان مي تازد و مي رود كه خسرو خود را تنها مي بيند و دلبر در ميان نه؛ هرچه مي جويد نشاني از او نمي يابد و شگفت زده مي شود. مهين بانو،‌ عمه شيرين كه فرمانرواي ارمنستان است، چون از عشق شيرين آگاه مي شود، مانند مادري دلسوز او را به عفت و خويشتن داري پند مي دهد و آتش افروزي شيطان و وسوسه هاي او را ميان عاشق و معشوق يادآوري مي كند كه اگر غفلت كني و كام خسرو برآري،‌ هم بدنام شوي و هم او ترك تو گويد، ‌اما اگر خويشتن داري كني،‌ مطابق رسم و آيين خواستگاري كند و تو را كابين بندد. :
تو خود داني كه وقت سرفرازي
زناشويي بهست از عشقبازي
پس با نصايح بسيار كه مشحون از ملاحظات روانشناسي عشق و عوالم د خترانه است،‌ او را سوگند مي دهد كه حدود معاشرت را رعايت كند و اگر خواست با او سخن گويد، تنهايي و خلوت نجويد. داستانهاي عاشقانه كهن در ادبيات، سبك و اسلوبي چون رمانهاي عاشقانه امروز ندارد ‌و از همه مهمتر، انديشه و قلم نظامي پاكتر از آن است كه برخي صحنه ها را بي پرده تصوير كند، اما بايد توجه داشت كه داستان خسرو و شيرين ماجراي عشقي شورانگيز است كه در آن وقايع متعدد عاشقانه رخ مي دهد كه قوام داستاني چون خسرو و شيرين بدون آنها شايد ميسر نباشد؛ اما نكته مهم اين است كه نظامي توجه دارد، اولاً آنها را با استفاده از زبان تشبيه و استعاره ومجاز بازگو كند و ثانياً عشاق را از مرز خطر عبور ندهد، زيرا اين امر با هدف و طرح داستان مغايرت دارد. شيرين بايد شخصيتي داشته باشد كه عشق را فراتر از لذتهاي آني بداند؛ لذا به خواهشهاي مكرر خسرو كه ميگويد:
من و تو، جز من و تو كيست اينجا
حذر كردن نگويي چيست اينجا
پاسخ مثبت نمي دهد،‌ گرچه خود نيز سراپا خواهش است:
مجوي آبي كه آبم را بريزد
مخواه آن كام كز من برنخيزد
چه بايد طبع را بد رام كردن؟
دو نيكو نام را بدنام كردن؟
همان بهتر كه از خود شرم داريم
بدين شرم از خدا آزرم داريم
بدين گونه يكي از دغدغه هاي داستان، تقابل تندروي هاي خسرو و دورباش عفاف شيرين است كه از بد نامي و فرجام كار مي هراسد و پا برخواهشهاي د ل خود مي نهد. داستان ليلي و مجنون هم دغدغه هاي عفاف دارد، گرچه جزر و مد حوادث در آن به پاي خسرو و شيرين نمي رسد. ليلي با آنكه تسليم بي چون و چراي عرف اجتماعي خويش است و ارتباطش با مجنون قطع شده، نگران آن است كه مبادا بي تابي و شوريدگي اش او را از نيكنامي جدا سازد؛ پس غم خوردن و اندوه كشيدن را پيشه خود مي كند:
ترسم كه ز بيخودي و خامي
بيگانه شوم زنيكنامي
نه دل كه به شوي برستيزم
نه زهره كه از پدر گريزم
گه عشق دلم دهد كه برخيز
زين زاغ و زغن چون كبك بگريز
گه گويد نام و ننگ بنشين
كز كبك قويتر است شاهين
زين غم چو نمي توان بريدن
تن دردادم به غم كشيدن
ليكن جگرم به زير خون است
كان يار كه بي من است چون است؟
احترام به آيين و اخلاق – پابندي به دين،‌ اخلاق و عرف اجتماعي از مسائل مهمي است كه نظامي به آن توجه دارد و قهرمانانش را چنان مي آفريند كه از اين چارچوبهاي زند گي بيرون نروند. داستانهاي نظامي به جوامع مختلف مثل يونان،‌ روم، عرب و … تعلق دارد؛ قاعد تاً هريك از آن جوامع، آداب و رسوم خاصي براي زنان دارند، اما نظامي همگي آنها را در پوششي از اسلام تصوير مي كند؛ گويي همه قهرمانان در فضاي اسلامي ايفاي نقش مي كنند؛ چنانكه مي بينيم اسكندر وقتي برخراسان زرتشتي چيره شد، از جمله كارهاي ا و برچيدن جشن نوروز و سده بود كه در آن،‌ دختران آراسته و بي حجاب در كوي و برزن به رقص و پايكوبي مي پرداختند و افسونگري مي كردند و مفسده ها از اين جشنها بر مي خاست. او فرمان داد كه اين رسم برافتد و مرد م به دين توحيدي روي آورند.همين طور وقتي كه به قبچاق لشكر كشيد، ‌چون زنان زيباروي آنجا بي حجاب بودند و خوف آن مي رفت كه لشكريان خسته از جنگ طولاني او به ايشان تعدي كنند، پيران قوم را خواست و به ايشان گفت كه زن روي پوشيده به در نهفت
زني كو نمايد به بيگانه روي
ندارد شكوه خود و شرم شوي
اما پيران قوم نپذيرفتند و پاسخ دادند كه به رسم و آيين خود عمل مي كنند و سپاهيان اسكندر بهتر است كه چشم خود را بپوشانند تا مفسده اي پيش نيايد. اسكندر به راهنمايي مشاوران خود، در گذرگاه مردم مجسمه اي از سنگ خارا ساخت كه چادري از مرمر سفيد پوشيده بود. پس از آن هر زني كه از مقابل مجسمه مي گذشت، از او شرم مي كرد و مانند او روي خود را مي پوشيد كه چون سنگي به اين سختي روي خود را مي پوشاند، به ما هم رواست كه از بيداد نامحرم و شرم شوي روي بپوشيم.اسكندر كه به چنين كار فرهنگي ـ تبليغي دست يازيده، خود به جامعة يوناني تعلق دارد كه اهل حجاب و پوشش اسلامي نيستند، اما نظامي به علت تعلق و تعهد خود به آيين اسلام، چنين تغييراتي را در هستة داستانها ايجاد مي كند و به علت همين گونه تغييرات مورد تحسين دوستانش قرار مي گيرد كه:
چنين سحري تو داني ساز كردن
بتي با كعبه اي انباز كردن
نظامي در سرودن منظومة‌ خسرو و شيرين از داستان «ويس و رامين» فخر الدين اسعد الهام گرفته است، اما نيك مي داند كه ويس و رامين توجيه اخلاقي ندارد و بايد ضعفها و خلأهاي آن را پر كند. لذا در جاي جاي خسرو و شيرين، زن آرماني او شيرين مي گويد كه اگر خطا كند و بر جادة‌ اخلاق بلغزد، همچون ويس بد نام خواهد شد.خود نيز با همة دلباختگي و پاكبازي اش، در برابر خواهشهاي خسرو دائماً تأكيد مي ورزد كه بايد مطابق سنت و آيين، بزرگان و پيران قوم را به خواستگاري وي بفرستد، او را كابين بند د و رسماً به دربار برد. استواري او بر اين عقيده سرانجام خسرو را وامي دارد كه دست از هوسهاي ناشايست بشويد و مطابق خواستة وي عمل كند.پيروزي شيرين در قبولاند ن كابين و رسم و آيين به خسرو،‌ يك پيروزي نمادين است: پيروزي بردباري و شكيبايي برخودكامگي و هوسبازي و غلبه عشق بر كامجويي. اين پيروزي نشان مي دهد كه مد ينه فاضله و آرمانشهر نظامي را بايد در دنياي مقيد به سنتها جستجو كرد؛ ‌در دنيايي كه تحت نفوذ يك زن و انضباط اخلاقي او ساخته مي شود. وفاداري – در منظومه هاي نظامي نشاني از بي وفايي زنان نيست، اما جفاي مردان نمونه كاملي دارد: خسرو پادشاه ساساني؛ جفاهاي خسرو به معشوق كه سراپا نيكي و نيكويي است،‌ نابخشودني است. او هرگاه با دورباش فاف شيرين روبرو مي شود، برآشفته مي گردد و تهديد ش مي كند كه اگر خواسته هايش را اجابت نكند، از او رويگردان شده با ديگران خوش خواهد گذراند:
چو دورت بينم از دمساز گشتن
رهم نزديك شد در بازگشتن
به جلّاب دگر نوشين كنم جام
به حلواي دگر شيرين كنم كام
زشيرين مهر بردارم دگر بار
شكرنامي به چنگ آرم شكربار
نبيد تلخ با او مي كنم نوش
زتلخيهاي شيرين گر كنم گوش
و گاه فكر مي كند كه زياده از حد ناز شيرين را كشيده كه موجب چنين عكس العملهايي شده است؛ ‌پس، ‌از مقام عاشقي عدول مي كند، در جايگاه ساير مردان جامعه قرار مي گيرد و تصميمات خشونت آميزي بر ذهنش خطور مي كند:
مرا هر دم بر آن دارد ستيزش
كه خيز، استغفرالله خون بريزش
من اين آزرم تا كي دارم او را
چو آزردم تمام آزارم او را
به گيلان در، نكو گفت آن نكو، زن
ميازار ار بيازاري نكو زن
مزن زن را، ولي چون برستيزد
چنانش زن كه هرگز بر نخيزد
اين، نمونة رفتار متقابل زن و مرد در آن روزگار ـ و چه بسا در تمام اعصار و قرون ـ است. شيرين هم مي داند كه خسرو لايق عاشقي نيست:
تو شاهي، رو كه شه را عشقبازي
تكلف كردني باشد مجازي
نباشد عاشقي جز كار آنكس
كه معشوقيش باشد در جهان بس
اما از آنجا كه سرنوشتش با عشق او عجين گشته است، به وي وفادار مي ماند، سرگرمي او را با زنان ديگر تحمل مي كند و حتي فرهاد كوهكن را كه با اخلاص و شيفتگي به او دل سپرده، برادر خواندة آنجهاني خود مي داند. وفاداري شيرين در پايان داستان به اوج خود مي رسد. او سالها به انتظار خسرو مانده است تا وي بر اوضاع نابسامان كشور چيره شود و دل از ديگران برداشته به عشق وي باز گردد؛ اما پس از آنكه به وصال مي رسد، سرنوشت بازي ديگري پيش مي آورد. شيرويه پسر مريم بر شيرين طمع مي ورزد و پدر را كه رقيب او در عشق و حكومت است، حبس مي كند. تيمارداري شيرين از خسرو در ايام حبس، كمال و فاداري زنانه را نشان مي دهد. او كه اين ايام را فرصت حقيقي ابراز عشق مي داند، از ياري خسرو دريغ نمي ورزد، او را دلداري مي دهد، به آينده اميدوار مي سازد و تحمل حبس را بر وي آسان مي گرداند. خلوت آن دو در شب قتل خسرو به فرمان شيرويه، از زيباترين صحنه هاي عاشقانة اين داستان است. شيرين در حاليكه بر پاهاي بند ساي خسرو بوسه مي زند، آنقدر حكايتهاي مهرانگيز مي گويد كه او را به خواب مي كند و خود نيز خسته از پرستاري طولاني در كنار او به خواب مي رود؛ در همين هنگام دژخيم وارد مي شود و جگرگاه خسرو را دريده مي گريزد. نظامي در اين آخرين فرصت حضور خسرو در داستان، فرجام تأثير وفاي شيرين را بر تحول شخصيت او نشان مي دهد؛ بد ين گونه كه چون در اثر شد ت درد و خونريزي، عطش بر خسرو مستولي شد، خواست شيرين را بيدار كند و از او جرعة آبي بخواهد، اما با خود گفت كه «هست اين مهربان، شبها نخفته» اگر بيدارش كنم و اين وضعيت را ببيند، د يگر نمي تواند بخوابد؛ پس به تلخي و تشنگي جان مي دهد و او را بيدار نمي كند. داستان، به يمن وفاداري شيرين، از حيث قوت و تأثير با همة داستان كه خود پر از لطف و شور و زيبايي است، برابري مي كند و شور و هيجان آن را به نهايت مي رساند. پس از مرگ خسرو، شيرويه از شيرين خواستگاري كرد؛ شيرين او را به وعده دلخوش ساخت و در تشييع خسرو چنان خود را آراست و پيشاپيش جنازه رفت كه گمان كردند از مرگ خسرو غمگين نيست. چون به د خمه رسيد ند، به درون رفت و در را بست؛ جامة خسرو را به كناري زد، دهان زخم جگرگاه او را بوسيد و درست همان جاي زخم را به همان سان در تن خويش با دشنه دريد، سپس خسرو را در آغوش كشيد و لب بر لبش نهاد و دوش بر دوش؛ چنانكه تنش با تن او پيوست و روحش با روح او. خود كشي شيرين، بدين گونه هوسنامه را به وفانامه تبديل كرد و سرگذشت عاشق و معشوق را در عفت و حرمت عاشقانه پايان داد. شيرين، زن آرماني شعر نظامي است و همة ويژگيهاي دلخواه او را دارد. نظامي در وجود شيرين همسر خود را مي ديد: آفاق، كنيزك خوبروي قبچاق را كه داراي دربند به او هديه كرده بود:
سبكرو چون بت قبچاق من بود
گمان افتاد خود آفاق من بود…

آفاق در جواني و آن هنگام كه فرزندش محمد فقط 7 سال داشت، ديده از جهان فروبست و نظامي را در غم مرگ خود سوگوار كرد. نظامي در پايان داستان خسرو و شيرين به او و خصلتهاي شيرين گونه اش يعني زيبايي، خرد مندي، عفاف، وفا و مرگ در جواني اشاره كرده است. ياد كرد صريح شاعر از همسر و محبوب خود در شعر كهن نادر است.
عرف و سنت گذ شتة‌ ما ايجاب مي كرد كه شاعران، نام زن محبوب خود را در شعرهايشان نياورند، بلكه عواطف و علا قة خود را با اشاره و كنايه و با نام عرايس شعري بيان كنند. نام بردن نظامي از آفاق، نوعي سنت شكني بود كه از توجه و احترام خاص او به شخصيت و وجود زن ناشي مي شد. نمي توان سخن از وفاداري زنان را بدون ياد ليلي به پايان برد. عشق او با مجنون، عشقي پاك و بي وصال است؛ عشقي فنا شده در نظام اجتماعي قرون وسطي. تفاوتهاي قبيله اي مانع از ازدواج آن دو است. لذا ليلي را به مردي مي دهند كه او نمي خواهد. ليلي نمي تواند با پد ر و نظام قبيله بستيزد، از ترس بد نامي هم ياراي گريز ندارد تا با يار بپيوند د، اما در درون خانة‌ شوي، او را به خود راه نمي دهد. در واقع به خاطر وفاداري، محروميت مضاعف مي كشد: هم از معشوق محروم مي ماند و هم از زندگي زناشويي بهره نمي يابد؛ درد جانكاه را مي پذيرد و در لحظة مرگ، راز با مادر مي گشايد كه مجنون آو اره را بگو كه ليلي با مهر تو مرد، در زير خاك درد عشق تو دارد و همواره چشم براه توست. اكنون با اين زنان ستودة شعر نظامي، يك بار ديگر مي توان يادآوري كرد كه آنچه از فريبكاري، بي وفايي و خصائل منفي زنان در آثار نظامي آمده است، نه عقيده شخصي وي، بلكه عقايد موجود اجتماع اوست كه در شعر وي و از زبان شخصيتهاي داستاني منعكس مي شود.
November 3rd, 2004


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان