سمفونى خنده
ناهيدبشردوست ناهيدبشردوست

 
وقتى  باکره هاى تن يک دختر کوچک را
مرد بزرگسالى به بازى ميگيرد
وقتى زن را که محرمش ميخوانند
گوشهايش را ميبرند
بينى اش را ميبرند
انگشتانش را قطع ميکنند
کشتار صحرايى اش ميکنند
تن نازکش را با دم تبر قطعه قطعه ميکنند
با انبور گوشتهايش را مى کنند
به خود کشى و خود سوزيش مجبور ميسازند
بر عفت اش تجاوز ميکنند
و از فرياد کشيدن هايش
مثل صداى سمفونى لذت ميبرند
و ميخندند
دلم ميخواهد بر هر چه حلاوتهاى زندگيست
تلخى هاى زندگى را انتحار کنم
و قاضى بيداد را
که گوشهايش مهر لاک خورده
بر سر جاده عفت عفت
به دار بياويزم
اگر قدرت بدست من باشد
اگر عاطفه را دست  کم نگيرند
اگر از اصل ام بيگانه نپندارى
اگر به نام زنم تو نيز محکوم نسازى
من جنازه هر چه نا باورى هاست
بر تابوتى از فولاد جا داده و بر شانه هاى تاريخ
خواهم گذاشت
و بر گور ابديتش مدفون خواهم کرد
اگر پايان فيصله
پرونده يک زن ( افغان ) را براى من گذارند
اين ادم نما هاى هرزه  را
که بر توسن اقتدار
چنگ زده اند
و در ميان سمفونى خنده هايشان
خدا را از ياد برده اند
خواهم گفت
روزى فرا خواهد رسيد
که خدا
صبرش لبريز خواهد شد
برآشوب تان نکته پايان خواهد گذاشت
و در ميان زباله هاى آتش جهنم
استخوان هاى شما را خاکستر
خواهد کرد
اى مفسدينى که
درپيش چشم زندگى
حلاوت ها را از خويش ميپنداريد
و بر جلوه هاى خويش  مغروريد
اقتدار خدا بى انتهاست
فراموش نکنيد
اگر با  پول حرام الحاج هم شده باشيد
خدا را فريب نخواهيد داد .
که يک نامش قهار هم است .
 
 





November 22nd, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان