طلوع
• ديدني است
• آن نگاه ناب
• آن ترانه ي سپيد
• آسمان
• غرق شوق
• بادها دوان دوان
• لكه هاي ابر را از آسمان
• پاك مي كنند:
• ميشي از جلو
• گرگي از عقب
• ناگهان
• ساعتم
• زنگ مي زند
• صبح مي رسد
• عاقبت تمام مي شود
• كار شب
حکم اول
• ديدني است• آن نگاه ناب
• آن ترانه ي سپيد
• آسمان
• غرق شوق
• در اولین حکم هستی آقا مجیدی اوپمتیمیسم (خوش بینی انقلابی) چشمگیری خودنمائی می کند:
• همه چیزهائی که هستی می بیند، زیبا و شادی بخش اند:
• نگاه ناب، ترانه سپید و آسمان غرق شوق.
• هستی ادراک دیگری از پدیده های هستی دارد، ادراکی که وارونه و ضد ادراک شعرای غرقه در نیهلیسم، نومیدی و پسیمیسم ارتجاعی پسا فئودالی و پسامدرن معاصر است.
حکم دوم
• بادها دوان دوان
• لكه هاي ابر را از آسمان
• پاك مي كنند:
• ميشي از جلو
• گرگي از عقب
• طبیعت به نظر هستی در جنبش مدام است:
• در بینش هستی آنچه که در کانون حوادث هستی قد برافراشته، نه رخوت و کسالت و تکرار مکرر، بلکه کار و تلاش لذت بار خادم روشنائی و پاکی و پارسائی است.
• انعکاس هستی در ضمیر انسان ها حتما نباید آگاهانه باشد.
• هستی خردسال بی شک هنوز نمی داند که کدامین بینش اجتماعی را نمایندگی می کند.
• دانستن و ندانستن این حقیقت امر اما تغییری در ماهیت قضیه نمی دهد.
• همه چیز در نظر هستی، تازه، شاداب، انرژی مند، هستی مند و پویا ست:
• بادها بسان کودکان بازیگوش سرشار از انرژی و نیرو «دوان دوان به پاک کردن لکه های ابر» از آئینه «آسمان» مشغولند.
• بادها یادآور مادران اند که پاکی و صفا را پاس می دارند.
•
• آنچه در بینش هستی خودویژه و بدیع می نماید، شیوه عمل شگفت انگیز بادها ست:
• بادها برای پاک سازی آسمان ابرها را بر ضد یکدیگر به کار می گمارند:
• بادها فونکسیون ابرها را چنان تحت تأثیر قرار می دهند که به دیالک تیکی از فونکسیون گرگ و میش مبدل می گردد.
• تغییر فونکسیون ابرها همان و شروع کار پاکسازی آئینه آسمان ابرآلود همان:
• ابرهای گرگ وار به تعقیب ابرهای میش وار می پردازند و هر دو از صحنه آسمان بدر می شوند.
• کار در بینش هستی به بازی بدل می شود:
• کار که در جامعه طبقاتی به زجر و شکنجه بدل شده است، کار که به وسیله تخریب جسم و روح انسان ها بدل شده است، نه کار به معنی حقیقی کلمه، بلکه کاری از خودبیگانه در جامعه ای از خود بیگانه است و بس.
• روزی در آینده دور و یا نزدیک، کار به بازی بدل خواهد شد، سرچشمه لذت خواهد گشت، بدان سان که رسول مولدین خبر داده و اثبات کرده است.
•
• از سراسر شعر موجز هستی خوش بینی و امید می تراود.
حکم سوم
• ناگهان
• ساعتم
• زنگ مي زند
• صبح مي رسد
• خروس خجسته ساعت هستی بانگ بر می دارد و خبر دمیدن سپیده را اعلام می کند.
• به قول آهنین و بی کوچکترین تردید هستی، «صبح می رسد!»
• هستی خردسال انگار در تمام طول شب رسیدن سحر را آرزو کرده است.
• سحر در بینش هستی بسان مسافری در جاده های سنگلاخ و دشوار شب جلوه می کند.
• طلوع صبح برای هستی یادآور گذار شادمانه از دوزخ شب به جنت روز است، گذار از سکون به جنبش، گذار از مرگ به زندگی است.
• این اما هنوز تمامت واکنش هستی یازده ساله نیست:
حکم چهارم
• عاقبت تمام مي شود
• كار شب
• کلام آخر هستی تیر خلاص بر شقیقه تاریکی است:
• «عاقبت تمام می شود، کار شب! »
• استقبال از نور و روشنائی را، استقبال از کار و تلاش و زندگانی را بهتر از این نمی توان فرمولبندی و تبیین کرد.
• در شعر هستی یازده ساله ی هیولا، انرژی، شور، شوق و امید ستیزنده ای از رنگ دیگر حکمفرما ست:
• خروش خروس «زنگ ساعت» همان و خواندن فاتحه ای بلند بالا برای شب دیرنده آزارنده همان.
• عمرش دراز باد!
پایان