سؤال سوم
هدف شاعر از عشق چیست؟
هدف شاعر از عشق چیست؟
• برای پاسخ دادن به این پرسش به دیوان حافظ رجوع می کنیم:
حافظ
• ای صاحب کرامت، شکرانه سلامت• روزی تفقدی کن، درویش بینوا را
• در این حکم حافظ، دیالک تیک فراز و فرود به شکل دیالک تیک صاحب کرامت و درویش بینوا بسط و تعمیم داده می شود.
• از برابری میان عاشق و معشوق خبری نیست.
• عاشق کذائی در بهترین حالت، به گدای بینوائی شباهت دارد.
• فرق عاشق با گدای معمولی در اوبژکت گدائی است:
• اگر گدا تکه نانی و یا پشیزی می طلبد، عاشق کذائی تفقدی می طلبد.
• عاشق واقعا هم زیر فشار شیرافکن غریزه جنسی با معشوق عشوه گر سرکش چنین رابطه ای برقرار می کند.
• مسئله اما شگرد ایدئولوژیکی حافظ است که جادوی غریزی عشق را به رابطه فراز و فرود طبقاتی منتقل می کند و شاه و شاه زاده قلدری را (و انعکاس آسمانی ـ انتزاعی سلاطین و خوانین را) تا درجه معشوق ارتقا می دهد و به تحمیق توده دست می زند.
• تضاد طبقاتی خونین همیشه شعله ور میان حاکم و محکوم بدین طریق فرم دیالک تیک عاشق و معشوق به خود می گیرد و انسان ستمکش به پرستش ستمگر خویش تن در می دهد.
• بدین طریق است که واژه های بی محتوائی از قبیل «شاهپرست»، «شاه سون» بتدریج محتوای واقعی کسب می کنند و به صورت سنتی نسل به نسل منتقل می شوند و استبداد در فرم های گونه گون هزاران سال عمر می کند.
• بیهوده نیست که حتی در آستانه قرن بیست و یکم در برخی کشورها مسابقه مداحی قلدر خون آشامی در همه شهرها و روستاها رواج و گرمی بازار پیدا می کند، بی آنکه ملتی هشتاد میلیونی حتی قطره ای عرق شرم بر جبینش جاری شود.
حافظ
• به ملازمان سلطان که رساند این دعا را• که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را
• حافظ در این حکم هم دیالک تیک فراز و فرود را به شکل دیالک تیک سلطان و درویش و یا دیالک تیک توانگر و گدا بسط و تعمیم می دهد.
• حافظ این دیالک تیک را احتمالا از سعدی به ارث برده است.
• گدا اما خود نمی تواند دعای خود را مستقیما به گوش سلطان برساند.
• گدا را به صدها فرسنگی دربار راه نمی دهند.
• از این رو باید واسطه ای پیدا کند.
• ملازمان سلطان فونکسیون واسطه را بازی می کنند.
• اما چرا سلطان باید «به شکر پادشاهی» گدا را از نظر نراند؟
• علت این «منطق» فئودالی را ما در تحلیل آثار سعدی توضیح داده ایم:
• گدا به ازای پشیزی که از توانگر می گیرد، داد درخوری نمی تواند بپردازد.
• از این رو در حق او دعا می کند، تا خدای کذائی و یا مقربین الهی ستدی درخور ـ هر چند نسیه ـ در اختیار توانگر قرار دهند.
• سلطان اما همه چیز دارد و اگر کمبودی داشت به زور سرنیزه می گیرد.
• از این رو، تئولوژی با شمشیر ایدئولوژیکی دو لبه اش وارد صحنه استدلال می شود:
• آنگاه سلطنت به مثابه موهبت الهی جا زده می شود که الله به ظل الله اعطا می کند (می تواند هم واپس بگیرد) و سلطان باید به شکر نعمتی که نصیبش شده و از ترس واپس گرفته شدن آن، گدا را از در دربار نراند و پشیزی عطایش کند.
• آنچه در این واویلای ایدئولوژیکی به صورت فاجعه ای آنتی هومانیستی اشاعه می یابد، تبدیل جامعه به گداخانه است و تبدیل همه روابط به رابطه توانگر و گدا.
• نه تنها اعضای بی همه چیز جامعه، بلکه حتی شخص شخیص سلطان به درجه گدا تنزل می یابند.
• بدین طریق نفس گدائی تطهیر تئولوژیکی می یابد.
• دیگر کسی به خاطر گدائی شرم نمی کند.
• حتی گدائی به مثابه خودشکنی و خودستیزی عارفانه توجیه می شود.
• چه بسا جوامعی که همچنان و هنوز در دیالک تیک توانگر و گدا اداره می شوند، با این تفاوت که اسم پشیز به یارانه تغییر می یابد و اسم گداخانه به عدالت خانه.
• آنگاه ارواح هومانیست از واژه حک حرمت شده «عدالت اجتماعی» نیز بیزار می شوند.
حافظ
• ما را بر آستان تو بس حق خدمت است• ای خواجه باز بین به ترحم غلام را
• حافظ در این حکم هم دیالک تیک فراز و فرود را به شکل دیالک تیک خواجه و غلام بسط و تعمیم می دهد و با اشاره به خدمتکاری دارازمدت غلام از خواجه ترحم طلب می کند.
• او در این حکم در واقع، دیالک تیک داد و ستد را به شکل دیالک تیک خدمت و ترحم بسط و تعمیم می دهد.
• تعمق و تأمل در این زمینه مو بر تن بنی بشر سیخ می کند:
• به ازای خدمت درازمدت (داد) غلام از خواجه نه ستد درخور، فقط ترحم طلب می شود:
• فاجعه استبداد و قساوت و ایراسیونالیسم را باش!
• تنها چیزی که غلام از خواجه با اشاره به خدمات خویش می طلبد، ترحم است و بس.
• حافظ چه بخواهد و چه نخواهد، همین دیالک تیک نهفته در این بیت، تأثیر منفی مهیبی هم درشعور طبقاتی طبقات بنده دار و فئودال و هم در شعور طبقاتی توده های مولد و زحمتکش باقی می گذارد.
• این حکم به تبلیغ غیرمستقیم شیوه رفتار باب میل حافظ از سوی توده های مولد و زحمتکش در قبال طبقات بنده دار (خواجه) و فئودال می پردازد:
• وقتی این منطق رفتاری به خورد جامعه داده شود، هم خواجه ترحم به غلام را تنها دادی تلقی خواهد کرد که باید به ازای نیروی کار درازمدت غلام بدهد و هم غلام به ترحم خشک و خالی به ازای خدمت درازمدتش رضایت خواهد داد.
حافظ
• کی دهد دست این غرض یا رب، که همدستان شوند• خاطر مجموع ما، زلف پریشان شما؟
• شاعر در این بیت، همداستانی خاطر مجموع عشاق با زلف پریشان معشوق را آرزو می کند.
• غرض او نشان دادن دسترس ناپذیری یار است، محال بودن وصل با یار.
• سؤال اما این است که این چگونه معشوقی است که عاشق وصلش را محال می داند، آنهم در جامعه ای که وصل عاشق معمولی با معشوق درخور به کله قندی میسر شود.
حافظ
• ای شهنشاه بلند اختر، خدا را همتی• تا ببوسم، همچو اختر خاک ایوان شما
• حافظ در این بیت، از معشوق (شهنشاه بلند اختر یزد) همت می خواهد تا همانند اختر بر خاک ایوان او بوسه زند.
• آنچه در ظاهر، پدیده ای عادی جلوه می کند و امری شخصی تلقی می شود، بدآموزی ایدئولوژیکی مهیبی در بر دارد:
• حافظ شیوه زیست گداواره ای را تبلیغ می کند و به تخریب شعور اجتماعی توده ها می پردازد.
• این عشق به قدر قدرت حاکم، این اعتلای طبقه حاکمه ستمگر و قسی القلب به درجه معشوقی پرستیدنی توان معنوی مبارزه بر ضد استبداد و خودسری را در ضمیر توده ها به آتش می کشد.
حافظ
• درویش، نمی پرسی و ترسم که نباشد• اندیشه آمرزش و پروای ثوابت
• حافظ در این بیت نیز دیالک تیک گدا و توانگر را به شکل دیالک تیک عاشق و معشوق بسط و تعمیم می دهد و منطق گندیده فئودالی ـ بنده داری را مثل زهری خوشایند در ضمیر توده می پاشد:
• معشوق همه چیزمند مورد ملامت قرار می گیرد که از عاشق بی همه چیز (درویش) خطاکار حالی نمی پرسد و این خواجه شیراز را به هراس می افکند.
• هراس از چی؟
• هراس از اینکه معشوق به سبب عدم آمرزش عاشق و بی اعتنائی به او ثواب نبرد.
• این همان دیالک تیک داد و ستد است که به شکل دیالک تیک آمرزش و ثواب بسط و تعمیم می یابد.
• این همان دیالک تیک توانگر و گدا ست که به شکل دیالک تیک معشوق و عاشق بسط و تعمیم داده می شود.
• وقتی ما از نقش مخرب شعر حافظ سخن می گوئیم، به همین دلیل است.
• چه بسا ادعا می شود که شعرا را باید در زمان و مکان صدها سال پیش مورد بررسی قرار داد و انتقاد از آنها از سکوی اکنون بی انصافی است.
• اما اولا سعدی و حافظ در همان زمان و مکان خویشتن خویش نیز نه انقلابی و طرفدار هومانیسم و پیشرفت اجتماعی، بلکه مرتجع و ضد انقلابی بوده اند، ثانیا اشعار و آثار آنها کماکان تدریس می شود و چه بسا در فرم ترانه و آواز بکرات شنیده می شود، ثالثا در همان زمان نیز دفاع از خرد و خودمختاری انسان ها در دستور روز بوده است.
حافظ
• حافظ نه غلامی است که از خواجه گریزد• صلحی کن و باز آ، که خرابم ز عتابت.
• حافظ در این بیت نیز دیالک تیک فراز و فرود را نخست به شکل دیالک تیک خواجه و غلام و سپس به شکل دیالک تیک معشوق و عاشق بسط و تعمیم می دهد و ضمنا به وفاداری غلام واره عاشق نسبت به معشوق تأکید می ورزد.
• بدین طریق رابطه حاکم و محکوم به صورت رابطه معشوق و عاشق جلوه داده می شود.
• سعدی و حافظ ظاهرا رابطه ای غیر از رابطه گدا و توانگر در این جهان وارونه نمی شناسند.
• در جهان بینی آنها گدائی نه کسر شأن انسان ها، بلکه هنر بزرگ آنها و موجب فخر آنها ست.
حافظ
• به حاجب در خلوتسرای خاص بگو:• فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست
• حافظ در این بیت هم دیالک تیک فراز و فرود را به شکل دیالک تیک سلطان و درویش، دیالک تیک توانگر و گدا بسط و تعمیم می دهد و خود را تا درجه «گوشه نشینان خاک درگاه قلدری» تنزل می دهد و ضمنا بدان مباهات می کند.
• حاجب در خلوتسرای خاص نباید او را بسان سگ از در براند.
• رانده شدن از درگاه طبقات حاکمه آدمی را به رانده شدن ابلیس از درگاه خدا می اندازد و آن احتمالا انعکاس آسمانی ـ انتزاعی این است.
• با این تفاوت تعیین کننده که عاشق کذائی از سرکشی و عصیان و غرور و خودشناسی ابلیس کذائی رجیم کوچکترین بهره ای ندارد.
حافظ
• سرشک من، که ز طوفان نوح دست ببرد• ز لوح سینه نیارست، نقش مهر تو شست
• حافظ در این بیت دیالک تیک عاشق و معشوق را به شکل دیالک تیک گدا و توانگر بسط و تعمیم می دهد و ضمن اشاره به گریه مدام خویش، به سماجت گداواره دم در توانگر مباهات می کند و چنین مباهات ضد هومانیستی را تبلیغ می کند.
• هم گریه و هم سماجت در دیالک تیک عاشق و معشوق از خلق و خوی گداگونه حکایت دارند و به معنی تخریب خرد و خودمختاری انسانی اند.
• ما باید مفهوم «گریه» را مستقلا مورد حلاجی قرار دهیم.
گریه به مثابه رسم و آئین گندیده ای که همچنان و هنوز هم در پراتیک روزمره مردم و هم در تئوری و ایدئولوژی حاکم و هم در اشعار شعرای اکثرا بی شعور و عقب مانده معاصر رواج تام و تمام دارد و از گرمی بازار برخوردار است.
ادامه دارد