سیری در جهان بینی خواجه شیراز (11)
شین میم شین شین میم شین

 

مقوله عشق در جهان بینی حافظ
بخش سوم
حافظ
• بکن معامله ای و این دل شکسته بخر
• که با شکستگی ارزد به صد هزار درست

• حافظ در این بیت، معشوق کذائی را به داد و ستدی سودمند فرامی خواند:
• سخن از خرید و فروش دل شکسته عاشقی است که علیرغم شکسته بودنش، ارزش صد دل درست را دارد.

• هدف از خرید و فروش دل کذائی چیست؟

• دل در جهان بینی فئودالی حافظ ظاهرا مخزن عشق و اسرار و غیره است.

• معشوق باید برای برخورداری از محتوای دل ـ گیرم که شکسته باشد ـ به خرید آن علاقه مند باشد.

• عشق عاشق دلفروش باید برای ارضای نیازهای عاشقانه معشوق بکار آید و اسرار نهفته در مخزن دل او برای غلبه بر دشمنان و نجات از دسیسه های نهان و دشنه های سمی احتمالی از پشت.

• جماعت زن که در جامعه فئودالی آدم حساب نمی شوند تا شاعری به خاطرش کاسه دل خود را به سنگ زند و بشکند.

• جماعت زن که اقتداری ندارند تا توطئه و دسیسه ای بر ضد آنها چیده شود و اسراری در رابطه با آنها در مخزن دلی گرد آید.

• معشوق فقط می تواند در قاموس حافظ و امثال او قلدری باشد از قبیل تیمور لنگ و امثالهم.

• شکستگی دل حافظ نیز احتمالا باید به سبب بی التفاتی خان و یا غلامان خان باشد.

حافظ
• دلا طمع مبر از لطف بی نهایت دوست
• چو لاف عشق زدی، سر بباز چابک و چست

• مفهوم «طمع مبر» خود ـ قبل از همه ـ قابل بحث است:
• طمع بردن و یا طمع بریدن.

1
طمع بریدن

• حافظ در این بیت، دوست کذائی را دارنده لطف بی کران و بی پایان قلمداد می کند.
• عاشق درست به سبب همین بیکرانگی لطف دوست، باید نومید نشود و چون لاف عشق زده، در راه دوست سر ببازد.
• کشف این حقیقت امر دشوار نیست که حافظ دیالک تیک گدا و توانگر را به شکل دیالک تیک عاشق و معشوق بسط و تعمیم می دهد.
• عاشق بسان گدا، با باور به بیکرانگی لطف دوست (توانگر)، باید سماجت گداواره به خرج دهد و طمع نبرد، تا از دوست نگاه مهرآمیزی (پشیزی) نصیبش شود.

• آنچه در لفافه عشق مطرح می شود، به چیزی از جنس سماجت گداواره شباهت دارد.


• عاشق کذائی در جهان بینی حافظ و امثالهم موجودی بی شخصیت و فرومایه است، به انگل بیشتر شباهت دارد تا به آدم.

• این کاراکتر تیپیک انسان بی همه چیز جامعه فئودالی است.:
• تازیانه ارباب و ارباب زاده خوردن و علیرغم بی توجهی آنها بسان سگی دم تکان دادن و له له زنان به دنبال شان دویدن.

• در باره تأثیر تربیتی منفی و مخرب این جور شعرها نیازی به توضیح نیست.


2
طمع بردن

• در این صورت، حافظ از عاشق می خواهد که از لطف بی نهایت معشوق انتظار زیادی نداشته باشد، بلکه مثل پروانه پس از زدن لاف عشق، خود را به شعله های شمع بسپارد و فدا کند.

• حافظ با زبان دیگری به دوست کذائی می فهماند که بی اعتنا به لطف و عتاب او، دست از سرش برنخواهد داشت.


• کسانی که حافظ و امثالهم را انقلابی جا می زنند، احتمالا مفاهیم «خرد»، «عزت نفس» و «خودمختاری» به گوش شان نخورده است.


• مفهوم «لطف» از مفاهیم بسیار رایج در دیوان حافظ است و از ماهیت رابطه عاشق و معشوق (ارباب و نوکر) حکایت می کند.
• ما به چند نمونه از موارد استعمال این مفهوم اشاره می کنیم:

لطف
• روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد
• زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما

• این بیت مدیحه ای بیش نیست:
• دیدن آیتی از لطف دوست همان و داشتن تفسیر لطف و خوبی از دوست همان.
• حافظ در این بیت بدآموز، دیالک تیک جزء و کل را وارونه می کند و برای جزء (آیتی از لطف) نقش تعیین کننده قائل می شود.
• همین بدآموزی های متدئولوژیکی اند که در اعماق ضمیر انسان ها ته نشین می شوند و توان تفکر منطقی را از آنها سلب می کنند.

لطف
• بنده پیر خراباتم، که لطفش دائم است
• ور نه لطف شیخ و زاهد، گاه هست و گاه نیست

• کسی که مشغله ای جز کین توزی و بدگوئی در حق شیخ و زاهد ندارد، خردستیزانه از آندو انتظار لطف مستمر دارد.
• اما خود این اعتراف مبنی بر اینکه شیخ و زاهد گهگاه در حق او لطف می کنند، نشاندهنده ریا و ظاهرسازی از سوی حافظ است.
• چون اگر حافظ ماهیت خود را نشان شیخ و زاهد داده بود، لطف هرازگاهی آندو شامل حالش نمی شد.

لطف
• نا امیدم مکن از سابقه لطف ازل
• تو پس پرده چه دانی، که که خوب است، که زشت

• معلوم نیست که منظور حافظ از مفهوم «لطف ازل» چیست.
• منظور او در هر صورت باید لطف الهی باشد، لطف انعکاس آسمانی ـ انتزاعی تیمور لنگ و امثالهم باشد.

• اما دلیل حافظ برای اثبات ادعایش شنیدنی است:

• چون تو از پس پرده بی خبری، پس قادر به تمیز خوبی و زشتی دیگران نیستی.

• این همان ندانمگرائی گستاخانه حافظ است که هر نوع تفکر و شعور و شناخت را تخطئه می کند.

• آنگاه همه چیز در پس پرده ابهام می ماند، نه ظاهر چیزی برای کسی معلوم می شود و نه باطن آن.

• بدین طریق در و دروازه به روی حدس و گمان و ظن و سوء ظن باز می شود.


• همانطور که قبلا گفته ایم، ریشه های عینی ندانمگرائی و اسکپ تیسیسم قرون وسطی در مناسبات اجتماعی و بویژه در مناسبات حاکم بر دربار است.


• مراجعه کنید به اگنوستیسیسم (ندانمگرائی) و اسکپ تیسیسم


• این وضع در همه دربارهای قرون وسطی در همه کشورهای جهان حاکم بوده است.

حافظ
• ای پادشاه حسن، خدا را بسوختیم
• آخر سؤال کن که گدا را چه حاجت است

• حافظ در این بیت دیالک تیک عاشق و معشوق را علنا به شکل دیالک تیک گدا و توانگر بسط و تعمیم می دهد.
• او از پادشاه حسن می خواهد که از گدا حالی بپرسد.

• عشق در جهان بینی حافظ بهترین بهانه برای به لجن کشیدن عزت انسانی است.

• عشق بهترین بهانه برای تقدیس گدائی و دریوزگی است.

حافظ
• ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفته ای؟
• که ات خون ما حلالتر از شیر مادر است

• حافظ در این بیت دیالک تیک عاشق و معشوق را به شکل دیالک تیک مقتول و قاتل بسط و تعمیم می دهد.
• معشوق حافظ در این بیت، ظاهرا پسربچه خردسالی بیش نیست و از دهنش بوی شیر می آید.

• این هم محتوای مبتذل دیگر برای پر کردن مفهوم مفلوک «عشق» از سوی خواجه شیراز است.


حافظ
• من از ورع، می و مطرب ندیدمی زین پیش
• هوای مغبچگانم در این و آن انداخت

• حافظ در این بیت از سابقه پارسائی خود دم می زند و دلیل گرایش خود به می و مطرب را کودکان خردسال زرتشتی در خرابات جا می زند.

• کودکان اقلیت های مذهبی (زرتشتی و غیره) در خرابات از سوی ایدئولوگ های فئودالی بمثابه آلت لهو و لعب جهت ارضای نیازهای نفسانی خود مورد سوء استفاده قرار می گیرند.


• این نیز محتوای دیگری برای مقوله کذائی عشق در جهان بینی حافظ و امثال او ست.


• سوء استفاده از کودکان مردم از سوی پدری که برای مواظبت از پسرش به تیمور لنگ پناه می برد.


• شگفت انگیز کسانی اند که همه این حقایق امور تکاندهنده را نادیده می گیرند و طبیعی و عادی تلقی می کنند.


حافظ
• از وی همه مستی غرور است و تکبر
• وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است

• حافظ در این بیت، دیالک تیک عاشق و معشوق را به شکل دیالک تیک بیچارگی، عجز و نیاز ـ مستی از غرور و تکبر بسط و تعمیم می دهد.

• چنین عاشقی ترحم انگیزترین موجودی است که در کره زمین وجود داشته است.

• چنین عاشقی هیچ خاصیت مثبت و سازنده ای ندارد، به انگل بیشتر شباهت دارد تا به آدم.

حافظ
• بردوخته ام دیده چو باز از همه عالم
• تا دیده من بر رخ زیبای تو باز است

• حافظ در این بیت به معبود خود می فهماند که پس از آشنائی با او، قید همه را زده است.

• آنچه بظاهر ابراز عشق می نماید، ابراز وابستگی مطلق و بی چون و چرا به قلدری است.


• برای درک ماهوی اشعار حافظ و امثالهم باید با روانشناسی خوانین و سلاطین قرون وسطی آشنا بود.

• رقابت و خصومت بی حد و مرزی میان آنها هم در داخل دستگاه حکومتی شان و هم در خارج نسبت به خوانین و سلاطین کشورهای دیگر شعله ور است.
• در چنین جو خصومت آمیزی است که راز به مقوله ای عظیم ارتقا می یابد و سوء ظن یکه تاز میدان می شود.
• در چنین جوی است که مقولات فئودالی از قبیل عهد و پیمان و وفا زاده می شوند و تحکیم می یابند و حکم قانون کسب می کنند.

• تا رخ دوست را حافظ دیده، بر همه عالم دیده دوخته است:

• این یعنی نوکری و خدمتکاری و وابستگی مادام العمر.

• طنز تاریخ اما این است که در طول زندگی حافظ بیست بار فارس دست به دست می شود.


• یعنی بیست بار «رخ زیبا» تعویض می شود و پراتیک زندگی کذب ادعای شعرای یاوه سرا را بیست بار اثبات می کند.

• این معیارهای ارزشی اما پس از خواندن و شنیدن اشعار شعرای فئودالی در ضمیر خواننده برای خود جا باز می کند و به مثابه الگوی زیست تلقی می شود.

بیهوده نیست که در کشور حافظ انسان ها یا نوچه کسی دیگر می شوند و یا کس دیگر را نوچه خود می سازند.

بیهوده نیست که در بحث های محفلی و حزبی و گروهی به جای استدلال، فریاد زده می شود، به جای تربیت انسان های خودمختار خوداندیش، افرادی نوکرصفت، وابسته، فرمانبر، تهی مغز و ناتوان از خوداندیشی «تربیت» می شوند و فاجعه ادامه می یابد.

ادامه دارد

June 11th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان