کاین چنین رفته است درعهد ازل تقدیر ما !
از قلم فضل الرحیم رحیم از قلم فضل الرحیم رحیم

طنز

 

                    

امروز صبح تازه به دفتر رسیده بودم ، هنوز سرو صورتم را از نقاب پرُ برکت گرد وخاک شهر ، خود تکانی ویا گرد گیری نکرده بودم که سر و کلهء مدیر ما که از عجله و وارخطائی لبریز بود پیش رویم سیز شد و بدون سلام وکلام فریاد زد  که " آمده ، آمده هله زود باش برو ، برو خودش به پای خود آمده وقت را تلف نگو ، بدو ، بدو ."من که اصلا ً از دیدن چهرهء مدیر ما مات وهک و پک شده بودم با خود گفتم خدا خیر کند باز کدام جان به سیر و سر به گورمیخواهد   در خرابی خود و بربادی دیگران مدت اقامت جنگیها و بنگیها را تمدید کند. در همین حال مدیر ما که با غالب بودن احساسات بر عقلش دست وپای خود را کمُ کرده بود  دستم را کش کردو فریاد زد "  برو زود باش میفهمی که در تاریخ کشور ما ، در تاریخ کشورهای منطقه ، در تاریخ کشورهای دنیا و حتا در تاریخ کشور فلسطین ، چنین حادثهء رُخ نداده . برو هله زود باش " گفتم چی شده ، کی در کجا و برای چی آمده ؟ اینبار مدیر خود را اندکی جمع وجور کرد و گفت" توتجربهء کافی و شافی در خبرنگاری مدرن نداری باید که هر حرکت ما خبرنگار ها  حرکت شطرنجئ گشت و مات فایده و ضرر باشد وقتیکه من برایت گفته بودم برو ، باید میرفتی و از خارج دفتر در تماس تلیفونی باز میپرسیدی که جناب مدیر صاحب ، حالا من کجا بروم بعداً من برایت تشریح میکردم که کجا بروی و چی کار کنی خیر به هر حال در آینده باید چنین کنی  دیشب خبر بسیارمهم و قابل توجه  یعنی رسیدگی به سهل انگاری مقامات  بانک را شنیدی که عنقریب انشاالله کمافی السابق مانند سایر موارد با جدیت تام تا بام و  کامل و شامل بررسی میشود." گفتم بلی شنیدم . مدیر گفت " از جمله همان مقامات سهل انگار یک نفر با ایمان و با وجدان آن همین لحظه در دفتر قاضی شهرخود را دواطلبانه تسلیم نموده ، تو باید بروی با گرفتن یک مصاحبه جانانه و مستانه از این آدم ونشرآن باعث سر بلندی ما درجمع سیال و شریک رسانه ئی ما شوی . با خود گفتم  هزار بار شکر خدایا که قصه مسالمت آمیز است که از او رقم قهر آمیزش نیست . قصه کوتاه که هی میدان و طی میدان به دفتر قاضی شهر رسیدم و یکه راست به اتاق کار قاضی رفتم بعد از معرفی کردن و معرفی شدن با سکرتر قاضی دلیل آمدن خود را برایش گفتم . سکرتر در حالیکه مرا به اتاق دست راست رهنمائی میکرد گفت آفرین واقعاً شما یک خبرنگار فعال هستید شما اولین خبرنگاری هستید که با این آدم ملاقی میشوید . وقتی داخل اتاق شدم مردی با عجله پیش رویم دوید گفت که شما حتمن سارنوال صاحب هستید ؟ گفتم نه .  گفت حتمن قاضی صاحب هسیتد؟ گفتم نه . گفتم من نه سارنوال و نه قاضی هستم بلکه من خبرنگار هستم میخواهم خبر این جسارت اخلاقی شما را به همه برسانم . مرد بدون مقدمه چنین گفت " خبرنگار صاحب خوش آمدی خوب شد که بخیر آمدی ، نام من خداداد ، است من در بانک به صفت پیاده بعنی چای بیار و چای ببر یگان بار پاککاری و بعضی وقت هم از این دفتر به آن دفتر مکتوب بردن وآوردن در مجموع کار و بار و مسوولیت مرا در بر میگیرد . دیشب هیمن که خبر بررسی سهل انگاری مقامات بانک را شنیدم باخود تصمیم گرفتم که بایدو حتمن پیش از اینکه در دستگیری من ماموران امنیتی و دولتی کشور به تکلیف شوند خود را در حالیکه عقل سلیم در بدن سالم ام حاکم است به مقامات قضائی دواطلبانه تسلیم نمودم " با شیندن این توضیحات قریب بود که بدون واسکت خود بخود انتحاری شوم  برایش گفتم شما سهمی مالی دربانک دارید و یا در این قند و قروت شدن ها دست و آستین تان خورده که مسوولیتی با این همه بزرگی را به دوش میگیرید ؟ خدا داد، در حالیکه بلند ، بلند خنده میکرد برایم گفت " ای خبرنگار بی خبر سالهاست که قانون باد آوردهء جنگل ، ما زیردستان ، مامورین پائین رتبه ، پیاده و تحویلدارها را به برداشتن بار مسوولیت ، خوردن وبردن و جرم مقامات مکلف ساخته(کاین چنین رفته است درعهد ازل تقدیر ما  )، من کدام کارخلاف قانون ویا کدام کار فوق العاده را انجام نداده ام منتها دیگران را می آورند اما من خود قبل از آوردن آمد ام .

 

14.04.2011

 

این طنز با لنیک زیر رابطه دوستانه ، انسانی و اخلاقی دارد .

 

http://www.bbc.co.uk/persian/afghanistan/2011/04/110411_k01_kabul_bank_crisis.shtml

 

 


April 18th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان