یورش خزان
یونس عثمانی یونس عثمانی

دیروز بادهرزهء زکوچهء ما دویده رفت

 

آن باد تندپا


خبر ورود خزان را درپایان وادی


به گوش سپیدار پیر لب جو گفته رفت

 

که خزان بالشکرتمام 

 

به باغ یورش برده بود

 

سپاه آن چادر بانوی غنچه را پاره کرده بود

 

 کتاب مقدس گل 

 

درچمن زیرپاشده بود

 

کودک نازدانهء بنفشه

 

درگهواره مرده بود

 

حمایل یاقوت زگردن مرسل  


گسسته بود

 

شراب ناب درخم های رگ تاک خشکیده بود

 

شیشه های بلورین انگورشکسته بود


هنگامهء می پرستان باغ به دورآن میخانه


 به خلوت پیوسته بود


 نه بلبل مست و نه زاغ  باده پرست را


به آن ویرانه گذر بود


طنین نیم جان صدایی


زخاک میکدهء ویران تاک بلند بود


که خزان دختر مستانهء رز را ز باغ برده بود 


 شعر:از یونس عثمانی 

اول نوامبر ۲۰۱۱

 وانکوور,کانادا


November 10th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان