آشیانه
انجنیر حفیظ اله حازم انجنیر حفیظ اله حازم

منتظر با ش

تا فصل ریزش و بارش

تا آب از آسمان بیآید

و دریاچه راه رفتن را تمرین کند

و سرش به سنگ و صخره ها بزند

تا قصیده بودن را

یاد آور شود

بمان

و دیر بمان

تا آنگاه ها

که کبوتر آشین سازد

و از ترس آدمان

در لای برگها و شاخه ها لانه کند

تا بچه اشرا

در اسارت زندگی داشته باشد

و برایش لالایی زمزمه کند

که اهای!

مواظبت باش

و به آدمان باور مکن

که میگیرندت

و به بندت میکشند

و آنگاه پشت میله ها میمانی

پنجره اترا چوکات میکنند

تا سرود بال زدن نخوانی

و نجوای پرش در تو سکوت شود

قصیده ات زنجیر باشد و بند

و محدوده ات یک نفس

وآه

که چه درد ناک است

وقتی ازت میخواهند

برایشان سرود شادمانی بخوانی

و غمت را مسخره کنند

تا با هم بخندند

و از نجوایت مستی سر دهند

لیک سرود زندان

چیزی جز حسرت

میتواند باشد؟

 


August 19th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان