افسوس
برهان برهان

تیری به خطا رفته و ان دلبر من نیست

گلی که بدست دارم واین گل مال من نیست

گلی که بچید م همه بی بو به دستم  

آخر چه خطا کردم ودر گلدان من نیست

عمری دویدم همه خاموش نشستن

دیدم که در این خانه دل  . هیچ کسم نیست

مهتاب برامد .  و تاریکی شب دلم را بفشارید

بیجا بگریست برمن و . این مصلحتم نیست

گر من بشکستم سنما شیشه دلرا چو ندانم

دلی که زمن برده بگفت این کار من نیست

گویم که  دری خانه ندانسته شکستم

آهسته بگفتم که در آن گلشن  لانه من نیست

10 نوامبر 2012

 

 


November 23rd, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان