شعر از :محمد یونس  شعر از :محمد یونس " عثمانی "

 

ای باد !

دلم ز غصه میشود تنگ

وقتیکه ترا میکنم یاد

زیرا که ، تو چنان  در وسواس و سودایی

هیچگه نشد که دمی بآرامی و شبی  بخوابی

تو ،

گاهی ،چنان آرام  و مهربانی

که سلام کرده و خنده کنان می آیی

امواج زخمی  دریا

ودرختان  افسردۀ جنگل را

با سرود و ترانه  مینوازی

وقتیکه  به صحرا سر می زنی

زدکان  پر متاع ریگستان آن

جامۀ خوشرنگ طلایی بتن میکنی

وقتیکه زدشتی  میگذری

سینۀ پر سوزد  ات را

به حریر علف های آن میمالی

لبان خشکیده  و تب آلودت را

به عذار عطر آگین گل های آن میسایی

و خویش تن را

با عطر و گلبرگ های نسترن بادیه نشین می آرایی

وقتیکه به شهر می آیی

تو ، دیگر چنان  معطر و زیبایی

که به پسر شهنشاه زمین و داماد بهار می مانی

و تو  آنرا میدانی

باتمکین و خرامان گام برمیداری

چون مسافری زجایی دور  و مهمان عزیز

بر گیسوان سنبل و چشمان حباب پا میمانی

و گاهی ، چنان  آشوفته و سلحشوری

که دوان دوان ، نعره زنان ، شمشیر کشان میآیی

زمین در زیر پایت میلرزد

شرارۀ خشم  از حلق ات  زبانه میکشد

زجنگجویی به گریبان هر کس چنگ میزنی

زبدخویی  سر ت را به صخره های کوه میکوبی

سنگ را به شیشه و شیشه را به سنگ میزنی

به هر جا که در میزنی ، سخن از جنگ میزنی

وقتیکه زمین را لگد مال کردی

به بام آسمان میخزی

سینۀ ابرها را  چون گرگی گرسنه  میدری

و اجساد خون آلود آن ها را

کشان کشان ، تاملک شفق میبری

وقتیکه توته توته  و پارچه پارچه

به لانۀ خویش ، زمین  پس میگردی

در پر سکوت ترین گوشه ، در آن  سوی  کرانه ها

تن خسته خسته  ات را

بر بستر نرم  اقیانوسی میمالی

و سر ترکیده  ات را

بر بالین  ملایم موجی میمانی

مگر ، نمیخوابی

داستان ماجرای  خودرا

در پاره های اوراق  کتاب  ذهن ات میخوانی

اما ، از آن چیزی نمیدانی

زیراکه ، آنرا تا آخر نمیخوانی

سودایی سرت را فرامیگرد

وسواسی بدلت  رخنه میکند

ودر پی ماجرای دیگر  میتازی

ای باد !

دلم زغصه میشود تنگ

وقتیکه ترا میکنم یاد

مگر ، عاشق هستی ،

که درد فراق یار  نقد  آرامش را

از کف تو  ربوده است

و یا غم  مرگ عزیزی

توان تاب را  از دل تو  برده است

آخر ،

سرت را بر تن ات بگذار وکمی اندیشه کن

زسبک سری  بگذر و رهی تمکین  پیشه کن .

 

 

 


September 23rd, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان