برگشت
انجيلا پگاهي انجيلا پگاهي

گاه برگشت بسوی تو!،

حالت عجیبی وجودم را فرا میگیرد،

وقتی برگشتنم را بعد از دوازده سال پر حادثه ی جدایی از دامان صمیمی و مهربانت در ذهن تجسم میبخشم .

 

 

 

برگشت

 

 

در آستانه ی آخرین فصل اندوهبار سفر

خسته ،خسته،

ای گهواره ی یاد ها و خاطره ها

سویت باز میگردم!

بوی غربت میدهی!گفتی:

و نفسم با تلخیی فاصله ها،

سرد ِ سرد است

آری!

آری همین!!

تحفه ی از سرزمین خدایان سرنوشت!!

کبوتر آه، خشکیده بر لبانم

شانه های شکسته از باد

 در دست های خواهشم هنوز سبزی!

 

حمل میکنم

لای اندام گره خورده ی زمان

پوچیی دوازده فصل غربت،

تابوت دوازده بهار پرپر شده بر دوشم

 

زادگاهم!!

باهزاران واژه صدا

و با هزاران واژه نگاه،

تصویرت را،

در ذهن منگ گرفته ی نسل بیگانگیِ فریاد کرده ام،

خسته ،

خسته،

خسته،

زُل زده در گورستان هجرت

دنبال یادگار نقش کودکی ام،

روی سینه درخت کهنسال در خاک افتیده ام

مادرم خوابیده

گفتی:

در گور بی نشان،

پشت باغهای بهشت

تا فردا؟

بی وداع؟

چقدر گریه کردم،

از لجاجت

روی پله های تنهایی

تا گرمای صمیمانه ی پنجه های خورشیدیش ،

لای گیسوانم دوباره روییدند

روحش شاد!

 

 


June 18th, 2006


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان