خاطره
پروانه پروانه

دیشب ترا از اندیشه ام بیرون کردم

تو گویی گوشه های دلم را مجنون کردم

 

یکی یکی فکندم خاطراتت را بر جوی

با ارتعاش مردنش ماه را محزون کردم

 

غولکی ساختم از دلم تو شدی سنگش

ولی حیف شیشه ء بودنم را سرنگون کردم

 

سنگ پرید، غولک پاره شد، اشکی نریخت

و چنین شد که چشم هایم را محروم کردم

 

عمریست بر آستان وداع تو ایستاده ام

ولی هر دم آرزوی زمان واژگون کردم

 


April 8th, 2007


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان