دلتگنی
ترجمه از دوکتور لطیف بهاند و سکندر ختلانی ترجمه از دوکتور لطیف بهاند و سکندر ختلانی

نویسنده:فیلسوف روسی نیکولای بردیایوف

 

     چندی قبل اقای پرتو نادری در یک یاد داشت کوتاه برایم از دلتنگی گفته بود.اینک مقاله ء تحت این عنوان (دلتنگی) که با شاعر و دانشمند تاجک شاد روان اسکندر ختلانی از زبان روسی ترجمه کرده بودیم ، به ایشان (شاعر گرانمایه اقای پرتو نادری)اهدا میگردد.

 

 

‏موضوع بنیادی دیگر، موضوع دلتنگی است. در سراسر زنده گی ام دلتنگی مرا همراهی کرده است. دلتنگی من به مراحل گونا گون زنده ‏گی ام وابسته بوده است، گاهی شدت و تشنج بیشتر کسب کرده و گاهی هم کاهش یافته است.

‏میباید دلتنگی را از ترس و بیحوصله گی جدا کرد، زیرا دلتنگی رو به جهان بالا است و آمیخته با احساس سرشکسته گی و بی بقایی و فانی بودن این جهان است. دلتنگی به جهان لایتناهی ارتباط دارد و همزمان با لایتناهی درهم نمی آمیزد و خالیگاهی است میان من و جهان فراسوی من، یعنی دلتنگی برای لاینتاهی، برای آنسوها دیگری به جز این جهان، دلتنگی برای فراسوهای این جهان.

‏ دلتنگی در برابر فراسوها ا‏ز تنهایی سخن میگوید. این دلتنگی درگیری نهایت شدیدی است میان زنده گی من در این جهان و جهان فراسوی من. دلتنگی میتواند احساس عقیده را در من بیدار کند و همزمان دردی است ناشی ا ز احساس بی عتیده گی . دلتنگی در میان جهان فراسوی و پرتگاهی نیستی واقع شده است.

‏ترس و بی حوصله گی نه به جهان بالا بلکه به جهان پایین پیوند دارد. ترس بر من ازخطری سخن میگوید که ا ‏ز جهان وپایین تهدیدم میکند. بی حوصله گی ا ‏ز پوچی و فرومایه گی این جهان پایین سخن میگوید. چیزی نا  امیدوارتر و دهشت انگیزتر  از خالیگاهی بی حوصله گی نیست. در دلتنگی امیدی است و در بی حوصله گی نا امیدی است. بی حوصله گی تنها توسط آفرینش رفع میشود.

‏ترس همیشه با خطر مطلق پیوند دارد و میباید آن را از دهشت تفکیک کرد، که به  خطر مطلق مرتبط نباشد، بلکه با جهان لایتناهی و دلتنگی از هستی و نیستی پیوند داشته باشد. برای سورن آبای کیرکگارد( ۱۸۱۳ - ۱۸۵۵ ) دلتنگی و دهشت خویشاوند یا بهتر بگویم همزاد اند. ولی دهشت شدید تر است، و چیزی دارد که انسان را سرکوب میکند و دلتنگی نرم و گوارا است. درد ء  سخت ء دهشت حتی میتواند دلتنگی را ‏شفا بخشد و اما هنگامی که دهشت به دلتنگی میگراید درد شدید به درد دنبالا دار تبدیل میشود.

 

‏ویژه گی من آن بوده است که توانسته ام ا ‏ز دلتنگی و دهشت رهایی یابم، ولی توان اندوه را ‏نداشتم و همیشه تلاش کرده ام که هر چه زدتر از آن رهایی یابم. ویژگی  دیگرم ان بودم  است که من  هرگز  نتوانستم پدیده های هیجان برانگیز را تحمل کنم و همزمان شدیدآ شیفته ای این پدیده ها باشم. اندوه دل انگیزتر است و با گذشته پیوند دارد.

 ایوان سرگویچ تورگینف   (1818-1883 )عمده تر نویسنده  اندوه است، دا ستایوفسکی  فیودور میخاییلوویچ (1821-1881)نویسنده دهشت است. دهشت به ابدیت می پیوندد، اندوه غنا است، دهشت فجیع است.

‏شگفت اور است که گمان میکردم ،که دلتنگی  را تحمل خواهم کرد، دلتنگی را  ‏که خاص من است. شگفت آور است که گمان میکردم که دهشت را نیز پذیرا خواهم بود و اما ا ‏ز اندوه اگر گرفتارش شوم من کاملآ آب میشوم ، ناپدید میشوم. اندوه برای من با دلسوزی ارتباط دارد، با دلسوزی که من همیشه نگران بوده ام که خواهد توانست بر روح من مسلط شود. به همین جهت است که همیشه در برابر دلسوزی و اندوه، همچنین در برابر پدیده  های هیجان  برانگیز دیوار چین ساخته ام. ولی در برابر، دلتنگی چاره یی نداشته ام، اگرچه دلتنگی باعث نابودی من نگردیده است.

ا ز دیدگاه طبقه بندی کهن و نادرست مزاج ها ،در من دو مزاج درهم آمیخته بود،که معمولآ به عنوان مزاجهای متضاد شناخته شده اند. من در عین حال آتش مزاج و هم انسان دلشکسته  ا‏م. زنده گی  من یک بام و دو هوااست. شاید من بیشتر متوجه مزاج آتشین بوده ا‏م، چون زود خون گرم میشدم و احساساتی ،و من در برابر همه چیز واکنشی تندی داشتم و گرفتار برافروخته گی بوده ا م. اما ویژه گیهای مزاج دلشکسته من ریشه های ژرف تر دا شته است.

‏من دلتنگ بوده ا ‏م. من بدبین بوده ا ‏م، حتی زمانی که ظاهرأ خوشنود می نمودم ، لبخند میزدم ، دلگرمی زیاد نشان میدادم، من بدبین بوده ا ‏م. در سرشت من عنصری بدبینی نهفته است. یکی از ویژه گی های طبیعت من این است که هنگام بیداری معنوی من، نه کتاب مقدس بلکه فلسقه شوپنهاور بر من رسوخ کرده است.

 

***

‏این حقیقت پیامد طولانی داشته است. برای من دشوار بوده است تا بتوانم نیکوکاری آفرینش را ‏بپذیرم. معکوس این حقیقت کیش افرننده گی بشر بوده است. شگفت آور آن بوده است که در لحظات خوشبختی نامنهاد زنده گی، من گرفتار دلتنگی شدیدی بوده ام، چه رسد به صحبت در باره لحظات خوشبختی. من همیشه ا ‏ز لحظات خوشبختی و شادگونه بیمناک بوده  ‏م. من همیشه در این لحظات با شدت تمام یادآور رنج های زنده گی بوده ام. من همیشه در جشن های بزرگ دلتنگ بوده  ‏م، زیرا شاید چشم به راه  دیگرگون شدن زنده گی روزمره بوده ا ‏م ،که هرگز فرا نرسیده است. سخت بود برایم که هرگز چون دیگران نتوانستم حالاتی را چون دلتنگی، نا امیدی، دست وپاچه گی، دودلی و رنج را ‏برتر دانست و زیبا بپندا رم. من همیشه این حالات را تحریف ده خوانده ام.

بلی دلتنگی خلاقیت است و هنر.

 

 

 

 

 

‏ نوت: نیکولای بردیایوف از بزرگترین فیلسوف های قرن بیستم روسیه بود. در آغاز قرن مانند اکثری روشنفکران روسیه به مارکسیزم روی آورد، ولی بعد از انقلاب اکتوبر در برابر بالشویزم ایستاد. در سال 1922 او را با جمعی بزرگی از دانشمندان از روسیه تبعید کردند.

 

 

این مقاله در زمان حیات اقای ختلانی، در شماره سوم، مهاجر ژوندون، نشر شده است.

مجله ء مهاجر ژوندون،یک مجله ء خانوادگی بود،که امتیاز ان را دوکتور لطیف بهاند و مسوولیت ان را اقای شفیع کاروز بدوش داشت.

این مجله به تعداد شش شماره در سال 1996 در مسکو نشر شده است. 


May 19th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان