دیشب
اناهیتا محبوب اناهیتا محبوب

دِیشب همه زشکوهِ بسیار قصه گفتم

از جَوراز گر یستن تَکرار قصه گفتم

هر خاطره پردرد سرازیر شد به من

با خود گریستمُ همه از یار قصه گفتم

گیتی نداشت به منزل خموش تحفه ء

شب رفت تا سحر همه بیدار قصه گفتم

از چشم خواب رفت، یک  جام شد زَخون

وقتی که من ز ذلت هر کار قصه گفتم

آه  کشید  قلم  که به  کاغذ  نوشته  کرد

من  بس زقلب  پاره  افگار قصه  گفتم

آمد به  درد در این تن مرموز استخوان

من بس زِزخم این دل بیمار قصه گفتم

زنجیر ها چه  نغمه  سَرایِد به  پاه من

وقتی که از حسارت اِین بار قصه گفتم

ساقی بریخت  خون به  جام شراب خود

وقتی که من زظلمت دلدار  قصه  گفتم

شمع   میگریست  زناله   که  پروانه  اش  نبود

"محبوب" من ام همچو شمع، که ز این کار قصه گفتم

وقت نوشتن ساعت 11 شب جمعه

تاریخ 10 می 2013

افشار سیلو کابل افغانستان


May 12th, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان