رویا
شعر از : محمد یونس  شعر از : محمد یونس " عثمانی "

وقتیکه شب می رسد

وقتیکه زمین پیراهن سیا ه عزا به تن میکند

ودر سوگ خورشید می نیشیند

وقتیکه پاسبان خواب دروازۀ چشمانم را می بندد

من

بربال های تیز رویا می نیشینم

وبه فراسوی آسمان ها

نشیمن گاه فرشته ها

پرواز میکنم

ودر آنجا

ترا

که فرشته شدی

وبه آسمکان رفتی

می جویم

وقتیکه از هر باغ آسمان می گذرم

برای تو

دسته های گل ستاره می چینم

وقتی که سپیده در پیشا پیش قافلۀ روز

دروازه ام را میزند

وقتی که از صدای آن بیدار می شوم

وقتی که چشمانم را می گشایم

ازهمه دنیا

اول ترا

تنها ترا

می بینم

وبر می خیزم

دامن پراز گل ستاره راکه تمام شب چیده ام

به پای تو میریزم

من

شب را باتو پایان می دهم

وروزرا با تو آغاز می کنم

وقتیکه روز میرسد

تو

پا به پای نور

ازهزار طرف نمایان می شوی

آفتاب رخشان میشوی!

درهزار گوشۀ دنیای من پیدا میشوی

و چون سروش نفس در من هویدا میشوی

ومن

بخاطر تو

نقاش میشوم

به چادر زمردین درختان  کنار راه که از آن میگذرم

به پنجره های  کاخ های آسمان خراش شهر

به پیراهن گل دختران باغ

به شهپر عطر آگین صبا

به دامن پرچین دریا

به عذاربلورین پری باران

وبهر آنچه که در زمین و آسمان

دست نگاه و پای خیالم میرسد

باخون دل و نوک مژگان

صورت تورا می کشم-ومیکشم

تاتورا

که نشگفته پرپر شدی

فرشته شدی

وبه آسمان رفتی

جاودانه کنم


August 28th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان