زمان
بیژن باران بیژن باران

من می مانم، رود می رود.

 

رودخانه ای در من می گذرد.

با ترنم لحظه های حباب

از روی ردیف موج و ماسه؛

لاک پشتی می پلکد، در کناره.

از کودکیم مرا دور می کند-

عصرهای تابستان گذران، دوره گرد،

می خواند کوچه باغی؛ می شد دور.

خمیازه خواب چادر شب را بر سر می کرد.

 

رود از سکوت کوه

به هیجان موج دریا می رسید.

قصه سکوت را گاه زمزمه؛

گاه می خواند با خروش.

گذر رود، پشیز لاک پشت مانده بجا در دور.

رود می برد با خود

قصه سکوت کوه.

 

رودخانه ای در من

از میان خاطرات درختان و دشت

- در کنار، چوپان نی نواز

بدور او، بع بع گوسفند، عطسه بز-

دور می شود.

 

رود می رود

برای زندگی پویا، بیدرنگ

از میان سکوت صخره و سنگ

ایستایی ابدی مرگ

زیر تشعشع آسمان.

 

رودخانه ای در من جاریست.

زیر ستارگان نور

گذشته های دور

کوههای کبود

یادهای نامطمئن

بادهای فراموش.

 

رود می ماند، من می روم.

070708


July 13th, 2008


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان