زمستان
بیژن باران بیژن باران

 

بهار، وقتی زمین در مدار تکرار

خود را به خورشید نزدیکتر کند-

دانه و جوانه

برای فریاد رنگ و رایحه بیتابی کنند.

 

در پندارم تویی با 7 قلم آرایش؛

پیچیده در عدل باز سخاوت چیت گلدار؛ گلاب بر تنت-

با آویزه های پر تلالو، منجوق های شکوفه و جقه، آوندها جوشند به صمغ.

پرواز مشتهای آواز شیدایی عشق پرستو در هوا.

*

ولی امشب نظرت عوض شد

حریر سفید به بر کرده در کور نور شب.

چون عروسی در آستانه ی در

پاک و پر ناز ایستاده – بی قرار، در انتظار.

آستر خاکستری و سفید در بوم برفی به پیرهنت کوک می خورد.

شاخه های درختان در طبقات پشمک سفيد سوار نامطمئن خاضعانه خم شده-

در اين جهان ابيض بی سايه ناپايدار.

با شبیخون جو سرد

دانه های دقايق زندگی،

برف بر باغ فرو فتد.

 

مرا ز پنجره ی ارتباط

شیفته ی پاکی خود کنی.

غبار نامطمئن زمان به خاطراتم پراکنی.

 

صبح است؛ پیرهن بیاض ترا کنار میزنم.

دست بر پاکی تو می کشم- با مکث نفسی عمیق.

چشم از حضور سفید تو پر میکنم.

بر بازوی پاک پر برف تو بوسه می زنم

ناز تو بر لبم آب می شود.

از سودای سکرآور سوزان تو

پیاله قلبم پر از شراب شوق؛

لرز خفیف اشتیاق برمن عارض شده-

بر دست نخوردگی تو با عشق و شیفتگی پا نهم.

در سینه ی محبت پر دمای تو نفس میکشم.

چشمان من پر از پاکی تو زشوق خیس میشوند.

سینه ام ز سوز تو گرم شده

از حضور تو، نفسم میان من و تو حجم حایل شود.

*

سم ضربه های ظریف جفت آهو در  سحرِ سَحر به برف نوشته:

"دوستان شکیبایی باید.

سرما بسر رسد."

 

رنگ و رایحه پایکوبی خواهند کرد

او با لباس ملی سبز- سفید- سرخ، سرشار شهد و شیر

در آستانه انتظار ظهور می کند.

تا پرندگان بوجد آیند.

کودکان بر آتش پریده؛

با لبخند شرم بنفشه در باغچه

بوسه ز مادر و پدر گرفته- در منظر

مستطيل ۷ سين، تنگ بلور زوج قرمز ماهی، ۲ پرتغال سوار برهم تحويل سال؛

 نو پوشیده؛  به خانه ی پدر بزرگ-

برای تازگی دیدار، عیدی، میوه، آجيل، تخم کفتری رنگارنگ،

در عکس خانوادگی، صامت و ساکن شوند؛

تا این خاطرات شیرین در ذهن پاک آنها حک شود برای هميشه.

در حلقه ی عاطفه و شادی 13 بدر

مفتون قره نی، گیتار، دنبک و دایره زنگی آهنگ رقص و سرور

لی لی کنان به لبه استخر رسند-

پر از تصویر آسمان آبی،  موج ملایم ۸۸ در پی شنای جفت اردک عاشق.

 

بهار در راه است.

شانه بسر بر چینه دیوار خبر دهد: بهار گیر کرده-

در گردنه تنهایی گدوگ، از دره ها به یال ابلق کوههای 3 هزار؛

زیر هوار آشوب ناگهانی بهمن عظیم،

بهار فریاد ساکت سردهد: باغ را دوست دارم .

از زیر خروار خرفتی و خرافات

بزودی بسوی شهر خواهم شتافت.

به آن وعده تبسم و گرمی آفتاب داده ام.

خواهمش گفت: سر را بلند کن!

در آيينه شکسته يخ، چهره ی چند وجهی خود را نبين. 

ببین حاشیه گله های ابر ملیله دوزی می شوند.

نوار سیمین نیمروز، ابرهای کدر را در محاصره می گیرد.

 

افق شرق به مجمر مسين ماه مضطرب گفت:
زمن دور شوي - کوچکتر شوی.  پريده رنگتر شوي.
پاسخ آمد: من در پی خورشید به غرب می روم.

کمانه های مطبوع زمين بزير گستره پاک برف.

بالا، چشم باز ماه، آغشته به بوی عشق و باه، بدون پلک زدن-  

ناظر «اين همآغوشی دلفريب- مغازله ازلی زمين بزير برف.» *


من شراب غروب را در آغوش گرم 3 رنگ رایحه مند تو

با رضایت خواهم نوشید.

مرا وصل تو تبرک است.

تا تو به این وعده 100 ساله، کی وفا کنی؟

250205

*نقل از مريم ریيس دانا 

 

 

۴فصل تو

وقتی ماه بر فراز دريا
پشت ابر می رود
ترا لحظه ای فراموش نمی کنم.

وقتی خانه نيستی
خانه منی.
وقتی خانه نيستم
خانه تو ام.

من اولين برای تو بودم.
تو اولين برای من بودی.
يادهايمان بهم آغشته اند.


در نخستين شکوفه بهار
اولين گيلاس سرخ تابستان
در نخستین برگ ریز پاییز
و در اولین برف زمستان
ترا بیاد می آورم - ای میهن.
۰۶۲۷۰۷

 

 

 

 

 

 

 

 


September 23rd, 2007


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان