سفروپاسپورت
ازحسن غم کش ازحسن غم کش

 

(طنز)

 

دم گمرک ز من کندند جامه

بسي کنکاش را دادند ادامه

تو گوئي از براي کشتن بوش

به کون من فرو رفته اسامه.

 

يکي مأمور اندرمرز آبي
نمود لوچ و مرا ديدِ وحسابي
نميدانم چه ويزه
اي  به من داد
توريستي؟ اقتصادي؟ رختخوابي
.

 

براي تو چه کس بار سفر بست؟
 خودت بستي و يا شخص دگر بست؟
خودم اين ها
را بستم، وليکن
توميگوي مگر ملاعمر بست!؟
.

 

دم مرز هالند آن دختر نا ز
به گرمي کرد پاسپورتم برانداز
چو مُهري زد، به نرمي مثل بوسه
تو گوئي گفت: اينجاها بيا باز
.

 

بده پاسپورت خود طبق فرامين
بکَن بوت
و بِِکِش پتلون، پائين
 کشيدم، کندم و دادم، به دستور
 به کانادا شدم از مرزبيرون!
.

 

دم گمرک ورق زد مدرکم را
دروغ پنداشت حرف راستکم را

سپس د يد پيرهن وپتلونم را 
در آخرکند
احمق خشتکم را.

 

دم مرز فرانسه مرد احمق
به کارش چند پوليس ناموفق

بدون جرم وگناه وخطاي

به سيلي کرد دندان مرا لق.

 

بله، در انگلستان ساکن ام من

نه دزد وقاتل ونه خاهن ام من

مراهرروزنمايند خاروحقير
به
اين قامت نه بن لادن ام من.

 

به هرجا ميرسم برسر مرز

گهي ترسم وگاهي گيردم لرز
براي اينکه ميترسم که آنان

مرا ناگه کند ملاعمرفرض
.

 

به مرز جرمني حيران شدم من
بدون پتلون
و تنبان شد م من

بجرم بي گناهي ها دوصد بار

فروافتاده د رزندا ن شد م من .


 اينهاخود ترور را جور کردند

عمروطا لبان را کور کرد ند 
ولي حالا براي
 جستن ا و

که قند را دردهانم شورکردند.



 

 


April 10th, 2006


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان