قیامت
محمد عارف یوسفی محمد عارف یوسفی

کی میرسد خدایا روز موعود قیامت

بسوختیم ما شب و روز درین همه قیامت

صبح و دیگر قیامت شام و سحر قیامت

روز و هفته قیامت هر ماه و سال قیامت

پروردگار پاکم رحمی بکن به مردم

این درد و رنج و غم را محو کن تا به قیامت

اول ز چه بنالیم از دست که بنالیم

قیمتی است قیامت بی وطنی قیامت

بیرون ز در چو آئیم گردیم هزار نشانه

انفجارش قیامت انتحارش قیامت

نی بخاری نی پکه افغان بی بضاعت

تابستانش قیامت زمستانش قیامت

مزد مامور دوهزار خرچ خانه ده هزار

پوره کردن قیامت نکردنش قیامت

تنقيصي مامور ببين از پا فتاد كار نيافت

طفلكش پا برهنه ست برف و باران قيامت

کارگر بیچاره را زن و فرزندش مریض

فیس دکتور قیامت پول دواقیامت

زنده گي فرسايشي بيچاره معلم را

كرايه خانه را هر ماه دادن قيامت

چه سخت زنده گیست یارب بیوه بیچاره را

گدایی هم قیامت رسوایی هم قیامت

طفلکان یتیمش شکم گرسنه هستند

یک لقمه نان برایشان بدست آوردن قیامت

دست به گدایی زند توهین و تحقیر شود

گر به رسوایی زند عاقبتش قیامت

زنده گی چون خراب است خودکشی هم حرام است

زنده بودن قیامت مردن دیگر قیامت

شب چو شود قیامت روزبیاید قیامت

سال نو و کهنه اش هست وبودش قیامت

همسایه ظالمش تاجر سود خوار بود

دردل بیرحم او کمک کردن قیامت

پیر مرد سالخورده را که پسر جوانش

در انفجار شهید شد زنده بودن قیامت

نوه گک صغیرش از بابای ظهیرش

پرسد پدر جان کجاست جواب دادن قیامت

درخانه نان آور نیست آب و دانه ندارند

محتاج لقمه نانی بودن چه سخت قیامت

مرده شده به خانه ختم و خيرات بيحساب

مردنش یک قیامت خرچش دیگر قیامت

بچه شوق زن کرده قرض را دو سه چند کرده

زن کردن هم قیامت نکردن هم قیامت

عیدی و نوروزی را بردن سرش دین شده

بردن و نبردنش به او هردو قیامت

خویشخوری شیرینی خوری عروسی و تخت جمعی

همه در هوتل شود قیامت در قیامت

زیورات دو سه کیلو بهر عروس جوان

یک پول درک ندارد خریدنش قیامت

بعد از عروسی چو زن گذاره نمیکند

یکجا بودن قیامت رها کردن قیامت

دختر مظلوم ببین زدست تقدیربد

عروس پیرمرد شده هر ساعتش قیامت

فرزندان شوهرش بزرگتر ازعمر وی

اولاد و مادر گفتن قیامت و قیامت

نیشخند مردم او را آرام نمیگذارد

جواب گفتن قیامت خموش بودن قیامت

دختر همسایه را کاکه بچه زن کرده

گپ زدنش قیامت سیاست اش قیامت

زن به او نوکر بود آشپز وچاکر بود

نان کمکی شور شود قيامت واي قيامت

شوهرزدن عادتش خانم بیچاره گر

صدا کشد قیامت دعوا کند قیامت

همسایه ناجوان واپس کرد مهاجران

دراین برف و زمستان فهماندنش قیامت

احترام بزرگان کهتران هیچ ندارند

رسم ادب گم شده گفتنش هم قیامت

وزیر صاحب چند هزار دلار دارد درآمد

طفل او در خارج است چه حذر از قیامت

برف و باران و طوفان برسرش بی تاثیر است

قیمتی خانه دارد محفوظ است از قیامت

وکیل صاحب پارلمان از همه چیز در امان

خانه دارد هرمکان او را چه به قیامت

اي وزير جان اي وكيل يك چند ماه زنده گي كن

به مزد دو سه هزار بداني چيست قيامت

موتر تو سال نو خوراكت قند و پلو

خانه خري نو به نو تو چه داني قيامت

قانون درك ندارد پرسد كسي ز تاجر

ماليه كم ميدهد خودش اين يك قيامت

حق ملت و دولت رود به تاجر

پرداخت مزد مامور براي دولت قيامت

خون مظلوم ميمكد دندان قوي دارد

تجار ظالم ببين چه آورده قيامت

رشوه خواران ظالم ترس از خدا ندارند

براي مراجعين در هر دفتر قيامت

صداقت آهو شده ما چون پلنگ گشنه

چون قدم ما رسد پائیدنش قیامت

حرف آخر همین است هر که هستی به قدرت

دیگر خیانت مکن زود است رسد قیامت

خواهیم ز توخدایا سور اسرافیل دمد

گررسد آن قیامت رهیم زچند قیامت

غریب و بیچاره را هر لحظه اش قیامت

پس او را یک قیامت بهتر ز صد قیامت

یوسفی در این سرا هر که بیامد برفت

کن دعا باشیم همه سرخرو روز قیامت

 

محمد عارف یوسفی

آمستردام

16جنوری -2008

16-01-2008

 

نوت: در اين جا منظور از قيامت بدبجتي هاي گوناگوني است كه دامنگير كشور و مردم غريب ما گرديده است به جز از يكي دو سطر كه آنجا هدف از قيامت كبرا ميباشد.

مثل

 کی میرسد خدایا روز موعود قیامت

 

البته متذكر ميگردم كه تاجران با خدا كه نه دزد ماليه اند و نه هم ار پرداخت ذكات و خيرات غافل اند و همچنان وكلا و منسوبين دولتي از بالا ترين تا پايين ترين مقام كه آلوده به فساد و رشوه نيستند نور چشم همه گانند. بنده ايشان را قدر و عزت مينمايم و خداوند همه آنها را كامياب و موفق داشته باشد تا خدمات بهتر و بيشتر را براي مردم غريب و بيچاره انجام دهند.

يعني اين كلمات چند گويا شعر گونه متوجه ظالمان و خدا ناترسا ني است كه آه ملت مظلوم ما را نميشنوند و وضعيت رقتبار زنده گي آنها را نميتوانند ببينند و درك كنند برعكس و با تاسف  كه به ظلم جفا و خيا نت شان گستاخانه ادامه داده اند و ميدهند

 

 

.

 

بیاد دارم من آن شب که رفتی مهربان من

همان شب که برفت روح و روان از جسم و جان من

به یک لحظه جهانم را خیالم آرزویم را

گرفتی بردی با خویشت هست و بود و نشان من

چنان حیران و شیدا نشستم با خود وتنها

کجا شد یار کجا شد کار کجا تاب و توان من

به صد کردار بسنجیدم که بیتو شایدم بتوان

یکی هم می نشد حاصل به فکر و یا گمان من

به فریاد و به نعره من کشیدم ناله ناشاد

نداد پاسخ کسی یکبار به این آه و فغان من

به دیوار و به کلکین به میز و دروازه و چوکی

بگفتم راز خود لیک نفهمیدند زبان من

امیدم بود سرشار از خوشباوری های بیهوده

نشد در انتظار حاصل شکست روح و روان من

دل غافل برای وصل او خود را به صد در زد

نشد آخر کسی آگاه ز فقر آشیان من

نشستم درد دل را کردمش تقریر به آئینه

بخندیدم به تکرار کرد ادا طرز دهان من

فرو رفتم به اندیشه چو بر گردد آشنایم

به ناگه آمدم احساس که آخر شد زمان من

نفس در قلب من پبچید و فریاد خموش داشتم

در ین فریاد و خاموشی برفت از جسم جان من

قضا را گر گذر داشتی سر مزار یوسفی

بلند دست دعایت کن که شاد روح و روان من

 

آمستردام

13جنوری 2008

13-01-2008

 


January 21st, 2008


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان