مانيفست
بیژن باران بیژن باران

 

         پرواز را بخاطر بسپار، پرنده مردنی است.- فروغ فرخزاد 1313-1345

 

من ترا خوانده ام

از ده سال پيش

-نگو که پيری و ديريست-

هنگامی که واژه ها را براي

چرتيهای کرچ کافه ها

بسته بندی ميکردي؛

هنگامی که مشاعره ميکردي

قراردادهای موضعی را.

 

 من ترا جدا خواهم کرد

از تمام نازييهای اين دوره محلول،

چرا که خود از کلت، برگه و شعار جدا شدم

برای تنفس در مداری آزاد و برتر.

 

من ترا از گمشدگی درخواهم آورد.

تنهاييت را با بی دامنگی قياس خواهم کرد.

تو خواهی ديد کوچکی چيست.

ديگر از پهناوری هراس نخواهی داشت.

از کتابهای کهنه ات جدايت ميکنم.

و به نبض داغ و تپنده اين قرن،

اين دهه،

اين سال،

اين ماه،

اين هفته،

اين روز،

می آورمت.

خواهی ديد که جانوران چه اشتراکی باهم دارند.

بتو نشان ميدهم

نه دهم اين زاريها

از زبان و زبونی شان است -

نه از احساس، شور، ديگر ذهنيات و "حال."

 

برايت خواهم آورد که

طبيعت بستگي به تو و من ندارد.

در پشت "آنها" آزادست:

بيرون از "بيان.." آنها.

طبيعت را

سواي دنياي ذهني "هنري"

سواي حسابها "اجتماعي"

سواي ترکيبهاي "بديع"

پيش رويت لخت مي نمايم.

بتو مي  آموزم که

رياضيات "چهار عمل اصلي" نيست.

رياضيات زبان اختصاري و مستدل مکالمه با طبيعت است.

ترا از شهربند حصارت درخواهم آورد.

خواهي ديد که

مصريان اصول پرسپکتيو را نمي دانستند.

 

من ترا

شانه به شانه

باخود خواهم برد

- در تمام ثانيه هاي زيستنمان -

از ميان قرنهاي رسوبي و رها ..

ديد ترا رهنمون خواهم شد

از ديوارهاي شهر، يک کشور و يک قاره

به سرزمين استوار هندسي و بيان شده بفرمول.

بتو خواهم گفت که چرا آب رودخانه

بر بسترش ساکن است

نزديک سطحش رونده،

درکناره باختريش فشار بيشتريست.

از نور، مغناطيس و برق برايت ميگويم.

خواهي دانست که رنگ چيست

چه غوغاييست در سيمهاي زنده.

من پرسندگی ترا تيز ميکنم؛

دانشت را بيشتر.

برايت از ماه و ماهي خواهم گفت- جذر و مد دري-

ترا از ماهيتابه جدا ميکنم.

 

من ترا

شانه به شانه

به کوه خوهم برد.

در آنجا، آوار آبشار را شرح خواهم داد.

سرديرا و گرميرا

بخار، يخ، آب و هوا را

سبزي را و سختي را

از هسته زمين زیر پايمان

خواهمت گفت.

من برايت از پيدايش جهان خواهم گفت:

از گردش ماه، زمين و ديگر بدنهاي دور،

از يک فسيل، ياخته، گياه و تخته سنگ؛

از زمين با حشراتش -

از تايخ حقيقي زمين

- نه آنکه آلوده ست به "آيه هاي زميني"

از تکامل خودت، من و آنها

از گردش رودها

از آسمان پرشده از اشعه و ذره.

تو خواهي ديد از پشت دوربينها

- نه آنها که ديده را کادر مي بندند-

آنها که بتو کهکشانهاي گوناگون،

ياخته ها و طيفها را مي نمايانند.

از چگونگی گرماي فراوان خورشيد

بازتاب نور از کوهها و درياهاي خشک مرده،

از کلوخسنگهاي رها در فضا

از شادي بودنمان در راه

سخن خواهيم گفت.

 

با بر گشتن تو از کوه،

تو از خرافات و ندانستنيهاي مادي و طبيعي

جدا خواهي شد.

پس از آن، تو،

شکوه آسمان شب،

راه مکه،

ستاره دنباله دار،

شعله، سوختن و آتش را

گاز، مايع و جامد را

ابر، برف، باران، تگرگ و مه را

برق و باد را

روز وشب، گريه و خنده و خواب را

..

همه را خواهي دانست.

 

من ترا به گلزارها و جنگلها خواهم برد

براي ديدن و آزمودن تيره هاي گياهان.

من ترا به کوير و درياهاي شور خواهم برد

براي کاووش سنگها و گلسنگها.

من ترا به نامهاي دقيقي- حقايق جسمي- آشنا خواهم کرد.

من ترا از خرافات ذهني ات آزاد خواهم کرد.

آن گاه با دستهاي پر از طبيعت

سوي کودکان اورمکپوش عادتي خواهيم شتافت.

باهم بيداري و خوابمان را

يک معني بزرگ ميدهيم 1345 .

‏2010‏/12‏/31‏ 02:30:00 ب.ظ

 


January 2nd, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان