هوشدار
مسعود حداد مسعود حداد

 

خطر ها از قطر خیزد،به ملک ما در آویزد

مشو غافل زجانی ها  وگرنه باز خون ریزد

فراموش کرده ئی آنوقت،که کوری رانشاندندتخت

بدست شان چه چوب سخت ،به فرق ما همی میزد

اگـر ریشت تراشــیدی،ویا عـطری بپاشــیدی

یا خود درآئینه دیدی، بُداین کارها همه بدعت

زدند زنجیربه پای زن،بگـفتنـد ش اورا کودن

زمنزل گررود بی من،چکاند خونش زروی ویًد

شنیدم قصۀ جالب ،گرفت یک کوسه را طالب

بگفت یا ریش برُویانی ویا حُـــکمت جزای حــد

همه از دست این خرها، بجان آمد زمُنکرها

نمازبی وضومیخواند، زترس وحش ودیوو دد

به ملک ما جفاکردند، به پنجابی وفا کردند

اصولی را به پا کردند ،با شلاق وبه شًدومٌد

بگفت «حداد»دعای خود،بدرگاه خدای خود

بگــیر مارا پناه خـود ، زشـٌراین اصول بــد

 

15 فبروری 2012


February 16th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان