پدر!
 وحيد احمد جلال زاده وحيد احمد جلال زاده

آن يك دمی كه فكر و خيالم به سوی تو

در کوی و در گذرگه ای لطف و صفای تو

بر درب خانه ات

در آشيانه ات

چون مرغكی كه دانه ای دستت گرفته است

جان از نگاه و ديده ای مستت گرفته است

با شور و اشتياق

بگسسته از فراق

راه ِ ترا گرفته و آيد به پای تو..،

 

ميجويم هر طرف

ميپويم هر كنار

تا يابم آندمی كه تو با من نبوده يی

تا يابم آندمی كه ترا....

 در نهان خود

در استخوان خود

در رگ رگم چو خون و به جسم و به جان خود

من می نداشته ام...

 

تا بينم آنگهی كه من اندر سياه چاه

محجور و بی پناه

در ظلمت شب های بی خدای زندگی

درخلوت ناكامی و يأس و شرمندگی

آنگه كه آسمان به من طعنه ميفرست

آنگه كه ماهتاب ز چشم غمين من

ابر سياه را به رخ و ديده ميكشيد

دست تو به سويم نبود و درد و رنج من

خاری نبود كه قلب ترا می شگافته است...

 

اما، دريغا!

 

در لحظه لحظه،‌ روز روز و ماه و سال من

در غصه و نشاط و به فكر و خيال من

چون آفتاب روز به شب های تار غم

يا مثل الفتی به رخ و ديده گان نــَم

تو بوده يی  !!

 و در فضا..

آواز پسر گفتنت سكوت ميشكست !!!

 

آری پدر!

 

بر آسمان و بر زمين و كوهسار ها

بر آب و برگ و بر گُل و بر شاخسار ها

بر جويبار ها، بر بر و بحر ها

بر نغمه ای پرنده گان باغ و هر چمن

بر گوشه گوشه، كنج كنج اين سياره ها.. اين ستاره ها

بر نقش كائنات

بر هر وجود، هر شئ مقدس و بری

بر عزت و كرم و لطف و حسن دلبری

بر پاكی و عطوفت و جلال مصطفی

بر عظمت خدا،

سوگند ميدهم به خدايت كه ای پدر!

 

ای آفتاب سرزمين زار و خسته ام

ای ماهتاب ظلمت بی داد و رسته ام

در هر نشيب و در فراز زندگيی من

با من بمان،‌ دستم به دست گير و در آغوش خويش كش!!

 

 

 

 

 


March 16th, 2008


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان