پذيرائى
نويسنده غفار عريف نويسنده غفار عريف

داستاني از:

سرنوشت (مجموعهْ داستان هاى كوتاه)

 

عقربه ها كماكان در تن ساعت مى چرخيدند و ده بجهْ روز را نشان ميدادند. هوا نسبتاً ملايم بود و گرماى چاشت اّهسته اّهسته نزديك ميشد. در بازار بخصوص در ماركيت ميوه و تركارى، در ايستگاه موتر هاى لينى و در مندوى جمع و جوش خاصى حاكميت ميراند. بازاريان بروال عادى سرگرم كارو بار زندگى روزانهْ خود بودند كه ناگهان اّهنگ صداى كاكا عصمت جارچى بلديه به گوش ها طنين انداخت.

پير مرد جارچى در سرك هاى چهار سمت شهر با اّواز بلند و با اداى كلمات و جملات عاميانه كه هر بار پس از ختم گفتارش دهل را ميكوبيد به مردم خبر ميداد تا ديوار ها و ساير قسمت هاى بيرونى منازل شان را كه با عبور از سرك عمومى قابل ديد ميباشند، سفيد كنند و در اّخر ميگفت:

- اگه كسى امر بلديه ره پشت گوش كنه، جريمه ميشه.

هيچكسى از ميان باشندگان عادى شهر نميدانست كه چه پيش اّمده و به چه علتى بايد ديوار هاى بيرونى خانه را سفيد نمايند. اطلاعيهْ بلديه به همه تعجب اّور بود.

در اّنزمان شهر از لحاظ عمرانات چشمگير نبود. سرك عمومى حد فاصل را بين مناطق مسكونى و دشت و بيابان و ريگزارهاى داغ تعيين ميكرد. مكتب، ليسه، مسجد جامع كلان، تاسيسات گلغندى، تعمير ولايت و عمارت سينما اّبادى هاى مهم شهر بودند. هنوز تطبيق پلان جديد شهر سازى كه ميبايست در پارچه هاى جداگانه به اساس نوبت به مردم نمرات فاميلى توزيع ميشد، روى دست گرفته نشده بود. تمام شهروندان از نعمت برق برخوردار نبودند و مثل هميشه عدهْ از خانه ها را در شب چراغ هاى تيلى روشن ميساخت. خدمات لازم صحى وجود نداشت، يكباب شفاخانهْ نامجهز داراى چند بستر محدود، چهار و يا پنج نفر دوكتور طب و چند نفر كارمند فنى و چهار باب دواخانه بايد نيازمندى مردم را در سطح ولايت مرفوع ميكردند. مردم از قراء و قصبات و ولسوالى ها با قبول صدها مشكلات جهت معالجهْ بيمارى هاى خود به شهر مياّمدند. امراض سارى، چيچك، سرخكان، كولرا، اسهال، سينه و بغل همه ساله نوزادان و كودكان بى شمارى را بكام خود ميكشيدند. پروگرام مايه كوبى همگانى نشده بود. از كلينك حمايهْ طفل و مادر، كودكستان، درمانگاه اختصاصى، موْسسات تعليمى عالى و مسلكى، كلوپ ها اصلآ اثرى بچشم نمى خورد. تنها سرك جادهْ عمومى كه به مركز و شمال كشور امتداد مي يافت جديداً پخته كارى شده بود.

فقط لطف طبيعت بود كه در دامنه هاى كوه درختان ارغوان سيماى دل انگيزى را به نمايش ميگذاشتند. مردم در روزهاى جمعه در هنگام جوش گل ارغوان در گلفندى به ميله ميپرداختند. در زمستان ها و اوايل فصل بهار جوانان و نوجوانان در ميدان هاى وسيع در بالاتر از سرك عمومى توپ دنده ميكردند، كاغذ پران به هوا بلند مينمودند و ده ها سرگرمى ديگر.

در اّنوقت وضع زندگى مردم يك چنين تصوير پريشان و رقتبارى را از خود نشان ميداد. اطلاعيهْ بلديه براى همه معنى سكوت قبل از طوفان را داشت. شهروندان ميپنداشتند كه سفيد كردن قسمت هاى بيرونى منازل شان واقعهْ مهمى را در پى دارد و يا بلديه در اين كار شگون نيكى گرفته كه از پى اّمدن اّن از درجهْ فقر و محروميت كاسته خواهد شد.

شنيدن خبر سفيد كردن ديوار هاى بيرونى خانه ها براى كاكا پاينده نيز تعجب اّفريد. پاينده محمد اّدم قد بلند و نحيف اندام بود، شايد دوران پنجاه و پنج سالگى عمر خود را پشت سر ميگذاشت. بينى كشيده، چشم هاى ميشى تنگ تنگ، مژه هاى دراز، ابروان پيوسته و صورت اّفتاب زدگى داشت. دستار پاچ سفيد بسر مي بست. در بين همسايگان و اهالى گذر بنام كاكا پاينده ده رومشهور بود. از دكان هاى بنجاره فروشى سودا ميخريد، خورجين كلانى داشت، سودا ها را در داخل اّن در قطى ها جابجا ميكرد. اكثر روزها افسار الاغ را بدست گرفته خورجين سودا را سر اّن بار مينمود و به دهات نزديك شهر ميرفت و اموال خود را در ميان دهاتيان بفروش ميرسانيد و از مفادى كه بدست مياّورد خانوادهْ فقير خود را از گرسنگى و برهنه گى نجات ميداد. در زمستان ها كه باريدن برف و باران كار رفتن به ده را مشكل ميساخت، تبنگ كچالو و شور نخود را در بازار در يك محل مناسب ميگذاشت و ازين مدرك قوت و لايموت ميكرد.

خانهْ كاكا پاينده در فاصلهْ پنجاه مترى روبروى سرك عمومى در يك مجتمع خانه هاى يك منزله با در و ديوار و پرچال هاى نامنظم كه مردم گذر اّنجا را هزار خانه گوسفند ميگفتند واقع بود كه بايد سفيد رنگ ميشد. براى اينكه بداند چه رمزى در سفيد كردن ديوار هاى بيرونى خانه ها نهفته است نزد حاجى بلند رفت و از او پرسيد:

- او بيدر چه گپ اس. نى كه كدام اّدم كلان اينجه ميايه، به حال و روز ما غريبا غور ميكنه؟

حاجى بلند اّدم اّرام، خوش صحبت و نيك برخورد بود. بگفتهْ خودش تعليمات ابتدائى را در دورهْ امير شهيد(!) تمام كرده بود و پس از سى و پنج سال وظيفهْ معلمى و سرمعلمى تقاعد گرفته است و حالا در شعبهْ محاسبهْ شفاخانه اجير كار ميكند. مردم گذر منحيث ريش سفيد و اّدم اّگاه و با سواد به او احترام خاصى داشتند. حاجى بلند تشويش كاكا پاينده را خوب مى فهميد، در جواب او گفت:

- نى بابا، اى گپ ها ره خو ببينى. فكر شه نكو.

پاسخ حاجى بلند قناعت كاكا پاينده را فراهم ساخته نتوانست، بار ديگر پرسيد.

- مامور صاحب! خي كدام كسى از ملك هاى ديگه اينجه ميايه؟ اگه نى بلديه خو مى فامه كه خانه هاى گلى ما چقه كهنه و خراب استن، به رنگ و روغن نميرارزن. حيف گل سفيد نكده كه به سنگ و خشت و كاه گل ديوال ها بزنيم.

حاجى بلند با صداى صاف پاسخ داد:

- بلى! رئيس جمهور امريكا ازين جه تير ميشه.

مردم شهر اّهسته اّهسته دانستند كه چرا ديوارهاى بيرونى خانه هاى خود را سفيد رنگ كنند. در روزنامهْ پروان مطلبى در بارهْ سفر رئيس جمهور امريكا به افغانستان به نشر سپرده شد. راديو كابل خبر ملاقات مهمان خارجى را با رهبران دولتى افغان و بازديد اّنها را از نقاط ديدنى مركز نشر كرد.

كاكا پاينده و همسايه هاى ديگر ديوارهاى منازل خويش را سفيد ساختند. بيروبار و هلهلهْ كودكان ساعت ها دوام نمود. پس از اينكه همه از رنگ اّميزى خلاص شدند به يكديگر خود مانده نباشى گفتند و چند لحظه در اّنجا باقيماندند و باهم از اين جا و اّنجا به صحبت پرداختند. كاكا پاينده، حاجى بلند را مخاطب قرار داده، گفت:

مامور صاحب! پاچاى امريكه ده سرك عمومى چه ميكنه پايان شوه، كوچه ها را ببينه كه چقه بوى بد ميته. از شكم گشنه (گرسنه) غريبان خبر بگيره. مى فامه كه اين جه مردم بيچاره به يك لغمه (لقمه) نان احتياج استن. مى فامه كه وطن ما چقه پس مانده. مى فامه كه كل مردم برق ندارن. اى دگه چه معنا داره كه كلان هاى ما مهمان خارجى ره ده موتر از سرك عمومى تير ميكنن. دل خوده خوش ساختن كه ديوال ها سفيد مالوم ميشن.

حاجى بلند سخنان كاكا پانيده را تائيد نمود وبا ادامه گفت:

برادر! مى فامين يانى كه افغانستان و جاپان در يك روز استقلال خوده گرفتن. ببينين كه جاپان بكجا رسيده و چقه پيشرفت كده و ما چقه پس مانديم. اگه غازى امان الله خان و همكارانش ميبودن و اونا ره مى ماندن و در مقابلش بلوا نمى شد ما هم ترقى ميكديم. وطن ما اّباد ميشد و مردم ما زندگى خوب ميداشتن.  پدران ما در يك جنگ نابرابر بدون توپ و طياره با تفنگ هاى دهن پر و بيل و تبر با توپخانه و تانك دشمن مكار مقابله كدن. انگليس ره شكست دادن و از خاك كشيدن. اّزادى وطنه گرفتن. افسوس كه دشمن بيگانه و بدخواهان ملت نماندن كه مملكت ما و شما ترقى كنه. انگريز دسيسه كد. شورش ها شروع شد. خائين هاى ملت در زير ريش انگليس به ضد جوان هاى رشيد و اشخاص وطندوست توطيه كدن، اّنها را بد نام ساختن و خاك ما و شما ره به خرابى بردن و به انگريز بيگانه خدمت كدن.

سخنان حاجى بلند تمام شد. چند لحظهْ بعد همه به يكديگر خود به امان خدا گفتند و هر كس پى كار خود رفت.

در روز اّمدن مهمانان، مامورين دولت، شاگردان ليسه و اهالى ملكى جهت استقبال به دو كنار سرك عمومى صف كشيدند. صاحب منصبان پوليس و عساكر ماموريت هاى سمت قوماندانى امنيه سوار و پياده نظم و امنيت را تامين ميكردند. موتر ماموريت ترافيك محل با عجله به اين طرف و اّن طرف در حركت بود و توسط بلند گو خبر نزديك شدن قطار موتر هاى مهمانان را به اطلاع حاضرين ميرسانيد. موترهاى سياه تشريفاتى در بدرقهْ دستهْ موتر سايكل سواران گارد شاهى، بسرعت از پيش روى حاضرين گذشتند. استقبال كنندگان با شور دادن دست احساسات خود را تبارز ميدادند، از داخل يكى دو موتر تشريفاتى نيز دست تكان ميخورد ولى تشخيص اّن مشكل بود كه چه كسى به احساسات مردم پاسخ ميدهد.

پروگرام استقبال در اّن روز به پايان رسيد. رنگ سفيد ديوارهاى بيرونى خانه هاى مقابل سرك عمومى نيز پس از ماه ها و سالها در زير تاثير هجوم هاى باد و باران و تابش نور اّفتاب در گرماى سوزان شسته و ناپديد گرديد. ولى اّنچه را كه كاكا پاينده در بارهْ جانبازى و فداكارى پدران ما در معركهْ حصول استقلال كشور شنيده بود و خودش ميدانست، هيچ باد و بارانى نتوانست، تا زمانى كه زنده وحيات بود، از خاطره اش بشويد.

 

اّلمان فدرال

16/7/2002

 

 


May 1st, 2006


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان