گريستم
ناهيدبشردوست ناهيدبشردوست

ديشب ، بيادغُصه فرداگريستم

تا صبحدم به سوز و تمنا گريستم

شام غريب خيمه نشينان مرا ربود

آنجا براى طفلک آنها گريستم

رفتم به بزم سوگواران ـ  انتحار

بر تنه هاى بى سر و بى پا گريستم

بر کوچه باغهاى که ويرانه شد زجنگ

بر قارـ  قار زاغ  در آنجا گريستم

آتش گرفت جفت کبوتر به لانه اش

بر عشق آن دو با خود ورويا گريستم

لغزيد بخون کودک معصوم و بى گناه

وامانده زاو کتاب و قلمها گريستم

من داغديده ام  ،ز دل لاله باخبر

برگورهاى تازه به صحرا گريستم

هرکس در امتدادغمش غمگسار داشت

تنهابودم در اين ره و تنها گريستم

در آتشى که خانه دل سوخت اندران

از سوزخود به وسعت دريا گريستم

دستى به همدستى هيچکس نيافتم

زين نفرت هميشه دلها گريستم

رفتم بباغ  ـ  فصل شگفتن، نيافتم

برقامت شکسته گلها گريستم

سگهاى لاشخوار بهم قوله ميکشند

زين وحشت و تباهى دنيا گريستم

                                               ١٣٨٧\١١\


February 8th, 2009


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان