مکثي بر نظريات ماکياولي
از داکتر بصير از داکتر بصير


ماكياولي‌ و گسست‌ زمان‌ تعامل‌ عين‌ و ذهن‌ در زايش‌ يك‌ ايده‌، فرضي‌ است‌ كه‌ اكثر صاحب‌نظران‌ بر آن‌ مهر تاييد مي‌زنند. اگر چه‌ تحويل‌ انديشه‌ بر امر محيطي‌، به‌ صورت‌ مطلق‌ چندان‌ قابل‌ پذيرش‌ نيست‌، ليكن‌ انديشه‌هاي‌ نيكولو ماكياولي‌ آنچنان‌ متاثر از وضع‌ اجتماعي‌ زمان‌ خود است‌ كه‌ اين‌ مقوله‌ را باورپذيرتر مي‌كند. در اين‌ نوشته‌ سعي‌ خواهد شد، به‌ جز شرح‌ مختصري‌ از انديشه‌ سياسي‌ ماكياولي‌، به‌ سبب‌ بدنامي‌ او نزد اكثر مفسران‌، قياس‌ برداشتهاي‌ مختلف‌ و بعضا متعارض‌ از انديشه‌هاي‌ وي‌ نيز كه‌ در فهم‌ ما از انديشه‌ سياسي‌ او بطور اخص‌ و انديشه‌ سياسي‌ جديد بطور اعم‌ بسيار موثر است‌، حتي‌ الامكان‌ صورت‌ پذيرد. اين‌ نكته‌ نيز حايز اهميت‌ است‌ كه‌ جايز نبودن‌ برخورد مصداقي‌ و گزينشي‌ با آثار هر انديشمندي‌ در جهت‌ صدور حكمي‌ كلي‌، در مورد ماكياولي‌ و سبب‌ نگرش‌ خاص‌ او به‌ انديشه‌ سياسي‌ كه‌ مستعد سوء برداشتهاي‌ مختلف‌ است‌، ضروري‌تر به‌ نظر مي‌رسد .
ايتالياي‌ قرون‌ 15 و 16، مهد تفكرات‌ اومانيستي‌ و در واقع‌ زمينه‌يي‌ بسيار مساعد براي‌ جنبش‌ فراگير رنسانس‌ بود. اين‌ جنبش‌ كه‌ بيشتر، حوزه‌هاي‌ ادبي‌ و هنري‌ را در بر مي‌گرفت‌، به‌ عنوان‌ مكتبي‌ سكولار هم‌ دوش‌ جنبش‌ رفورماسيون‌ ديني‌ كه‌ در واقع‌ بدون‌ انكار ارزشهاي‌ مذهبي‌ در صدد پيراستن‌ دامان‌ مسيحيت‌ از انحرافات‌ موجود بود، زمينه‌ را براي‌ ايجاد گسست‌ از قرون‌ وسطي‌ فراهم‌ آورد. با وجود شكوفايي‌ بي‌سابقه‌ گونه‌هاي‌ مختلف‌ هنري‌ و فعاليتهاي‌ بازرگاني‌ و خلاقيتهاي‌ فكري‌ در اكثر نقاط‌ اروپا، علل‌ گوناگو ني‌ باعث‌ شده‌ بود كه‌ آشوب‌ و تنش‌ و نابساماني‌، عرصه‌ سياسي‌ ايتالياي‌ آن‌ روز را در بر گيرد. پراكندگي‌ سياسي‌ شبه‌ جزيره‌ ايتاليا، از گرايش‌ تمركز جوي‌ حكومتي‌ جلوگيري‌ كرده‌ بود و همين‌ عدم‌ وجود وحدت‌ ملي‌ باعث‌ مي‌شد كه‌ قدرتهاي‌ سازمان‌ يافته‌ و متحد آن‌ روزگار، همچون‌ اسپانيا و فرانسه‌ هر از گاهي‌ قلمروي‌ ايتاليا را عرصه‌ تاخت‌ و تازهاي‌ خود قرار دهند. كليساي‌ كاتوليك‌ نه‌ آنقدر قوي‌ بود كه‌ بتواند وحدت‌ را در ايتاليا برقرار سازد و نه‌ آنقدر ضعيف‌ كه‌ توان‌ جلوگيري‌ از اين‌ بزرگ‌ را توسط‌ ديگران‌ نداشته‌ باشد. در چنين‌ شرايطي‌ ماكياولي‌ كه‌ ايتاليا را بسيار خوب‌ مي‌شناخت‌ هدفي‌ جز وحدت‌ سراسري‌ ايتاليا در سر نداشت‌ وي‌ معتقد بود مردم‌ ايتاليا آنچنان‌ فاسد شده‌اند كه‌ لياقت‌ حكومت‌ جمهوري‌ و آزاد را ندارند و فردي‌ قدرتمند بايد كه‌ با دستهاي‌ آهنين‌، اتحاد و امنيت‌ را به‌ اين‌ سرزمين‌ هديه‌ كند رهيافت‌ ماكياولي‌: رهيافت‌ واقع‌بينانه‌ و اين‌ جهاني‌ ماكياولي‌ و رد بنيادهاي‌ كلامي‌ حكومت‌، در پي‌ريزي‌ سياست‌ مدرن‌ بسيار موثر بود. وي‌ با رد قانون‌ طبيعي‌ و تكيه‌ بر روش‌ تاريخي‌ و تجربه‌گرايي‌ شخصي‌ به‌ شكلي‌ توامان‌، انديشه‌ سياسي‌ را از قالب‌ هزار ساله‌ مدرس‌ گرايي‌ بيرون‌ كشيد.

تاملات‌ سياسي‌ ماكياولي‌، خارج‌ از حوزه‌ شهرها و در استقلال‌ كامل‌ نسبت‌ به‌ آن‌ صورت‌ گرفت‌. وي‌ با برجسته‌ كردن‌ واقعيت‌ سياسي‌ دوران‌ جديد، يعني‌ مفهوم‌ «دولت‌»، هيچ‌ واقعيت‌ دنيوي‌ را فراتر از آن‌ متصور نبود. مراد از واقعيت‌ تداول‌ آن‌ در ميان‌ عامه‌ مردم‌ نيست‌، بلكه‌ مجموعه‌يي‌ از عليت‌ها و پيامد موثر علتهاست‌. در نزد وي‌، گاهي‌ منطق‌ نمود، برتر از واقعيت‌ بود است‌ و به‌ دنبال‌ همين‌ آموزه‌ است‌ كه‌ وي‌ به‌ مفهوم‌ «حقيقت‌ موثر» مي‌رسد. طبق‌ اين‌ مفهوم‌، وي‌ حسن‌ و قبح‌ را ذاتي‌ عمل‌ نمي‌داند و آن‌ را نسبت‌ به‌ شرايط‌ زماني‌ و مكاني‌ بررسي‌ مي‌كند. در واقع‌ ماكياولي‌ با نفي‌ رابطه‌ علي‌ ميان‌ اثر و عمل‌ كه‌ افلاطون‌ معتقد بدان‌ بود، انديشه‌ سياسي‌ از آيين‌ را پي‌ريزي‌ كرد. به‌ تعبير هگل‌: «قدرت‌ در انديشه‌ سياسي‌ مبتني‌ بر اخلاق‌، به‌ مثابه‌ شبي‌ بود كه‌ همه‌ گاوها در آن‌ سياهند، در حالي‌ كه‌ قدرت‌ در انديشه‌ سياسي‌ جديد، واقعيتي‌ ديالكتيكي‌ است‌، فراهم‌ آمده‌ از اجزايي‌ كه‌ در عين‌ كثرت‌ وحدت‌ دارند و وحدت‌ آنها بر آمده‌ از تنش‌ و كثرت‌ اجزاست‌ ضرورت‌ وجود تنش‌ در رابطه‌ نيروها، وجه‌ تمايز اصلي‌ انديشه سياسي‌ جديد با فلسفه‌ طبيعي‌ ارسطويي‌ است‌ كه‌ تنها مي‌توانست‌ به‌ فلسفه‌ سياسي‌ تجريزي‌، مبتني‌ بر اخلاق‌ ختم‌ شود .
مبناي‌ انسان‌ شناختي‌ انديشه‌ ماكياولي‌ كه‌ مويد سرشت‌ بد انسان‌ است‌، انديشه‌ سياسي‌ وي‌ را به‌ ديالكتيك‌ آزادي‌ و نمادهاي‌ سياسي‌ هدايت‌ كرد. هر چند به‌ عقيده‌ برخي‌ مفسران‌، نظر بدبينانه‌ او نسبت‌ به‌ طبع‌ انسان‌، فاقد تحليل‌ دقيق‌ روان‌شناختي‌ است به‌ هر حال‌ «در اين‌ بنيادگذاري‌ نو، سياست‌ بيشتر از آنكه‌ ادامه‌ اخلاق‌ يا اخلاق‌ ديباچه‌يي‌ بر آن‌ باشد، ديباچه‌يي‌ بر جنگ‌ است‌ و در پيوند با منطق‌ عملكرد آن‌ مي‌تواند مورد بحث‌ قرار گيرد.» ماكياولي‌ با نزديك‌ شدن‌ به‌ آراي‌ سوفسطها، فضيلت‌ را صفتي‌ مي‌د انست‌ كه‌ انسان‌ را در رسيدن‌ به‌ اهدافش‌ ياري‌ رساند .
رسيدن‌ به‌ شهرت‌، عظمت‌ و افتخار، همگي‌ اهداف‌ انساني‌اند و در راه‌ كسب‌ آنها به‌ دست‌ آوردن‌ قدرت‌ و حفظ‌ آن‌ ضروري‌ است‌ پس‌ تفكيك‌ اخلاق‌ از سياست‌ نزد وي‌، تفكيك‌ اخلاق‌ قرون‌ وسطايي‌ از سياست‌ است‌ و گرنه‌، كسب‌ شهرت‌، عظمت‌ و افتخار به‌ وسيله‌ قدرت‌، در نظر ماكياولي‌، عين‌ اخلاقي‌ عمل‌ كردن‌ است‌ و از وجهي‌ مي‌توان‌ وي‌ را هوادار اتحاد، اخلاق‌ و سياست‌ دانست‌ نظريه‌ جمهوري‌خواهي‌: ماكياولي‌ در كتاب‌ «گفتارهايي‌ درباره‌ ده‌ جلد اول‌ تاريخ‌ تيتوس‌ ليويوس‌، ا پذيرش‌ طبقه‌ بندي‌ ارسطو در مورد حكومتها، جمهوري‌ را از نظام‌ پادشاهي‌ و استبدادي‌ برتر مي‌داند. وي‌ در گفتارها كه‌ مستدل‌تر از اثر بحث‌ برانگيزش‌ «شهريار» است‌، هر كاري‌ را در جهت‌ تامين‌ منافع‌ «دولت‌ ضروري‌ مي‌داند و بيان‌ مي‌دارد كه‌ بقاي‌ هميشگي‌ دولت‌ به‌ پشتيباني‌ عمومي‌ بستگي‌ دارد و تشكيل‌ جمهوري‌ را در همين‌ راستا، لازم‌ مي‌داند. مفهوم‌ بنيادين‌ نظريه‌ جمهوريخواهي‌ ماكياولي‌، «قانون‌ خوب‌» به‌ عنوان‌ اساس‌ همه‌ نظامهاي‌ آزاد است‌. وي‌ خاستگاه‌ قانون‌ خوب‌ را نيز تنش‌هاي‌ اجتماعي‌ مي‌داند. برخي‌ صاحبنظران‌ بر آنند كه‌ مراد ماكياولي‌ از جمهوري‌، دولتي‌ است‌ كه‌ در آن‌ مردم‌ از فرمانروا داوطلبانه‌ حمايت‌ كنند و آزادي‌ در وهله‌ نخست‌، امنيت‌ و سپس‌ آزادي‌ است‌. نه‌ يك‌ نظام‌ حقوقي‌ كه‌ فرد را تحت‌ نظارت‌ و حمايت‌ خود قرار دهد. اما رويكردي‌ نوين‌ نيز در اين‌ زمينه‌ وجود دارد كه‌ نظريه‌ جمهوري‌خواهي‌ نوآيين‌ در انديشه‌ ماكياولي‌ را نظريه‌ نظام‌ نهادهاي‌ شورايي‌ و مشاركت‌ مردم‌ قلمداد مي‌كند و نه‌ صرفا نامي‌ خاص‌ يا تنها ظاهر نظامي‌ ويژه‌ بر طبق‌ اين‌ نظر آزادي‌ بر ثبات‌ ناپايداري‌ استوار است‌ كه‌ سامان‌ خود را از نوعي‌ به‌ ساماني‌ نابسامان‌ اخذ مي‌كند. نظام‌ مبتني‌ بر آزادي‌، نظام‌ نمادهاست‌ و جمهوري‌خواهي‌ تامل‌ در اين‌ نمادها و شر ضروري‌ است .‌
وي‌ در گفتارها اعلام‌ مي‌كند بيشتر از آنكه‌ احتمال‌ خطا و فساد در مورد توده‌ مردم‌ وجود داشته‌ باشد، در مورد سلاطين‌ وجود دارد و به‌ همين‌ سبب‌ نظام‌ ايده‌آل‌ او نظام‌ جمهوري‌ است‌ وي‌ برضروري‌ بودن‌ انتقال‌ قدرت‌ به‌ كساني‌ كه‌ وظيفه‌ نگاهداشت‌ آزادي‌ در جمهوري‌ را بر عهده‌ دارند تاكيد مي‌كند. وي‌ جمهوري‌ روم‌ باستان‌ را بهترين‌ الگو و نمونه‌ براي‌ تقليد و سر و سامان‌ دادن‌ به‌ وضع‌ آشفته‌ زمانه‌ خود مي‌دانست‌ و فضايل‌ آنان‌ را در جاي‌ جاي‌ آثار خود مي‌ستود با اينكه‌ مفهوم‌ «مصلحت‌ عمومي‌» در كانون‌ انديشه‌ ماكياولي‌ است‌، گروهي‌ معتقدند التفات‌ به‌ مفاهيم‌ مصلحت‌ عمومي‌ و مصلحت‌ دولت‌ يا امثالهم‌ در انديشه‌ سياسي‌ ماكياولي‌، با مفهوم‌ حاكميت‌ به‌ معناي‌ مدرن‌ آن‌ و با در نظر گرفتن‌ واقعيت‌ دولتهاي‌ ملي‌، فاصله‌ بسيار دارد. حتي‌ در مورد مفهوم‌ دولت‌ نيز، مدلول‌ اين‌ واژه‌ در دوران‌ ماكياول‌، هنوز تثبيت‌ نشده‌ بود.براي‌ داشتن‌ آزادي‌ در جمهوري‌، تنها استقلال‌ كافي‌ نيست‌، بلكه‌ هم‌ حاكمان‌ و هم‌ توده‌ مردم‌ بايد قوانين‌ را از صميم‌ قلب‌ اطاعت‌ كنند و به‌ هيچ روي‌ نبايد اكراه‌ و اجباري‌ در كار باشد. آزادي‌ از ديدگاه‌ او امنيت‌ حيات‌، حيثيت‌ و اموال‌ است‌ كه‌ تنها در ذيل‌ حكومت‌ قانون‌ حاصل‌ مي‌گردد. وي‌ داشتن‌ فضيلت‌ را براي‌ حفظ‌ اين‌ آزادي‌ لازم‌ و ضروري‌ مي‌دانست‌ و معتقد بود مردمان‌ بي‌فضيلت‌ نمي‌توانند جمهوري‌ بر پا كنند و لاجرم‌ بايد توسط‌ فردي‌ مستبد سر به‌ راه‌ گردند. به‌ نظر مي‌رسد منظور ماكياولي‌ از فضيلت‌ در گزاره‌ فوق‌، با فضيلتي‌ كه‌ در مسيحيت‌ و پيشتر از آن‌ نزد افلاطون‌ و ارسطو مطرح‌ مي‌شد، تفاوت‌ اساسي‌ نداشته‌ باشد.
از همين‌ جاست‌ كه‌ مي‌توان‌ به‌ پارادوكسي‌ در آراي‌ ماكياولي‌ رهنمون‌ شد. چرا كه‌ وي‌ در رساله‌ شهريار، فضيلت‌ را كسب‌ شهرت‌، افتخار و عظمت‌ مي‌داند و هر عملي‌ را در راه‌ رسيدن‌ به‌ آن‌ نه‌ تنها مشروع‌ كه‌ اخلاقي‌ به‌شمار مي‌آورد. حال‌ اگر مردم‌ كشوري‌ هركدام‌ با اين‌ تعريف‌ داراي‌ فضيلت‌ باشند، چگونه‌ مي‌توان‌ نظامي‌ آزاد آنچنان‌ كه‌ ماكياولي‌ درنظر داشت‌ براي‌ آنان‌ تصور كردأ اين‌ دوگانگي‌ در مفهوم‌ فضيلت‌ يا «ويرچو» كه‌ مداما در آثار وي‌ بر آن‌ تاكيد مي‌شود، سبب‌ساز برداشت‌هاي‌ متنوع‌ و حتي‌ متضاد از انديشه‌هاي‌ او شده‌ است‌ .
ماكياولي‌ معتقد است‌ براي‌ حفظ‌ آزادي‌ كشور نبايد از اعمال‌ خلاف‌ آمد عادت‌ غافل‌ ماند در صورت‌ لزوم‌ براي‌ حفظ‌ امنيت‌ و آزادي‌ توده‌ مردم‌، اقليت‌ مخالف‌ را بايد از بين‌ برد. وي‌ تاكيد دارد كه‌ اين‌ اعمال‌ خلاف‌ آمد عادت‌ بايد در جهت‌ خيرعمومي‌ باشد و نه‌ نفع‌ فردي‌ و اين‌ كار جز با استقرار جمهوري‌ ميسر نخواهد شد. وي‌ ترديد ندارد كه‌ نظام‌ آزادي‌ را پس‌ از تاسيس‌ بايد به‌ مردم‌ سپرد چرا كه‌ معتقد است‌ مردم‌ در علاقه‌ خود به‌ آزادي‌ از فرمانروايان‌ پايدارترند. البته‌ اين‌ نه‌ معني‌ اعتقاد وي‌ به‌ نيك‌سرشت‌ بود ن‌ نوع‌ بشر است‌، بلكه‌ برعكس‌ سودجويي‌ افراد است‌ كه‌ به‌ سبب‌ حصول‌ خير نسبي‌ در اين‌ نظام‌ براي‌ حفظ‌ آن‌ و نمادهايش‌ مي‌كوشند. همانگونه‌ كه‌ پيشتر هم‌ اشاره‌ شد، ماكياولي‌ برخي‌ مردمان‌ را لايق‌ حكومت‌ جمهوري‌ و آزادي‌ نمي‌دانست‌ و اعتقاد داشت‌ كه‌ آنان‌ بايد تحت‌ لواي‌ يك‌ حاكم‌ قدرتمند زندگي‌ كنند. ظاهرا وي‌ ايتالياي‌ زمان‌ خود را نيز دچار همين‌ وضعيت‌ مي‌ديد و اظهار مي‌داشت‌ در جامعه‌يي‌ كه‌ انحطاط‌ و فساد در ريشه‌يي‌ نفوذ كرده‌ باشند، قوانين‌ خوب‌ نيز كاري‌ از پيش‌ نخواهند برد. به‌نظر مي‌رسد نوشتن‌ رساله‌ «شهريار» كه‌ فنون‌ كسب‌ و حفظ‌ قدرت‌ را در شرايط‌ مختلف‌ به‌ حاكمان‌ مي‌ آموزاند نيز بي‌ارتباط‌ با اين‌ وضع‌ نبوده‌ است‌ .
ماكياولي‌ تنها راه‌ نجات‌ ايتاليا و اتحاد آن‌ را ظهور فرمانروايي‌ قدرتمند مي‌دانست‌ كه‌ با استفاده‌ از زور به‌ هر وسيله‌ ممكن‌، آشوب‌ و نابساماني‌ موجود را سامان‌ بخشد. به‌ گفته‌ قريب‌ به‌ اتفاق‌ مفسرين‌ متاخر آثار ماكياولي‌، به‌ همين‌ علت‌ اساسي‌ است‌ كه‌ نبايد رساله‌ شهريار را تنها ملاك‌ ارزيابي‌ انديشه‌هاي‌ وي‌ دانست‌، بلكه‌ اين‌ رساله‌ را بايد در پرتو «گفتارها» تفسير و تحليل‌ كرد. ماكياولي‌ در كتاب‌ «شهريار»، استفاده‌ بيرحمانه‌ از زور را زماني‌ تجويز مي‌ كند كه‌ متقاعد كردن‌ مردم‌ بدون‌ تشبث‌ به‌ خونريزي امكانپذير نباشد. اينها همه‌ حاصل‌ بدبيني‌ او نسبت‌ به‌ انسان‌ است‌ البته‌ وي‌ بسرعت‌ از اين‌ موضع‌ انتزاعي‌ به‌ سطح‌ موردخاص‌ فرومي‌نشيند و به‌ مانند هابز، اوصاف‌ گوناگون‌ حاكميت‌ را در همان‌ قالب‌ مجرد و از همان‌ پيش‌فرض‌ استنتاج‌ نمي‌كند .
فرمانروا براي‌ برقرار ماندن‌ شهرياري‌ نوبنياد، بايد مخالفت‌ را در هر جا كه‌ باشد بشدت‌ سركوب‌ كند چرا كه‌ اقدامات‌ نيم‌بند تنها باعث‌ تشديد نارضايتي‌ مي‌شود. تبهكاري‌ و خونريزي‌ فرمانروا، براي‌ تسلط‌ بايد يكباره‌ صورت‌ گيرد و نه‌ به‌ شكلي‌ مداوم‌ و به‌ همين‌ دليل‌ قاطعيت‌ يكي‌ از ويژگي‌هاي‌ سرنوشت‌ساز فرمانروا است‌ .
شهرياري‌ كه‌ بخواهد فرمانروايي‌ را از كف‌ ندهد، بايد شيوه‌هاي‌ خوب‌نبودن‌ را بياموزد تا در موقع‌ مقتضي‌ آنها را به‌كاربندد. حفظ‌ يكپارچگي‌ دولت‌، بزرگترين‌ مسووليت‌ فرمانرواست‌ و خشونت‌ در اين‌ راه‌ عين‌ نيكدلي‌ شهريار است‌. بهتر است‌ از فرمانروا بترسند تا وي‌ را دوست‌ داشته‌ باشند چرا كه‌ بخت‌ همواره‌ درحال‌ دگرگوني‌ است‌ و تنها با فضيلت‌ است‌ كه‌ مي‌توان‌ بر بخت‌ فايق‌ آمد و دگرگوني‌ در احوال‌ مردمان‌ نيز در ذيل‌ تغييرات‌ بخت‌ است‌. كتاب‌ شهريار تنها يك‌ اثر براي‌ آموزش‌ فنون‌ كسب‌ و حفظ‌ قدرت‌ نيست‌ بلكه فراتر از آن‌، او اين‌ فنون‌ و اعتقاد به‌ خوب‌ بودن‌ آنها را فضيلت‌ مي‌داند و اين‌ يعني‌ واژگوني‌ ارزش‌هاي‌ اخلاقي‌ زمانه‌ او.جالب‌ اينجاست‌ كه‌ زمامداران‌ مستبد قرون‌ 17 و 18 كه‌ دستورات‌ ماكياولي‌ را موبه‌مو اجرا مي‌كردند به‌ علت‌ بدنامي‌ آموزه‌هاي‌ او نسبت‌ به‌ وي‌ حملات‌ شديدي‌ را ترتيب‌ مي‌دادند. بخوبي‌ پيداست‌ كه‌ اين‌ كار نيز خود مشمول‌ آموزه‌هاي‌ ماكياولي‌ است‌ از اينجا مي‌توان‌ مفهوم‌ واقع‌گرايي‌ چيره‌ بر انديشه‌ سياسي‌ ماكياولي‌ را به‌درستي‌ درك‌ كرد. در كنار «قانون‌ خوب‌ كه‌ ماكياولي‌ بسيار بر آن‌ تاكيد مي‌كرد جنگ‌افزارهاي‌ خوب‌ نيز عاملي‌ بسيارمهم‌ در حفظ‌ آزادي‌ جمهوري‌ها و شهرياري‌ها بود.
وي‌ به‌ عنوان‌ نظريه‌پرداز جنگ‌هاي‌ جديد استفاده‌ از مزدوران‌ را براي‌ جنگ‌ اشتباه‌ مي‌دانست‌ او با تاكيد بر تاسيس‌ ارتش‌ملي‌ پيش‌ شرط‌ داشتن‌ ارتش‌ خوب‌ و متعاقبا قوانين‌ خوب‌ را وجود آزادي‌ قلمداد مي‌كرد. ماكياولي‌ كشورگشايي‌ را از نشانه‌هاي‌ طبيعي‌ نظام‌ آزاد جمهوري‌ مي‌دانست‌ و بر خلاف‌ افلاطون‌ اين‌ كار را از نشانه‌هاي‌ بيماري‌ دولت‌ و ناتواني‌ در كسب‌ آنچه‌ لازم‌ داشت‌ به‌ شمار نمي‌ آورد. به‌زعم او «نخستين‌ علت‌ از كف‌دادن‌ پادشاهي‌ و به‌ فراموشي‌سپردن‌ فن‌ جنگاوري‌ است‌ و بالاترين‌ آلت‌ فراچنگ‌ آوردن‌ آن‌ نيز استادي‌ در اين‌ فن‌ است‌» او بخصوص‌ در كتاب‌ هنرجنگ‌، به‌ شكلي‌ مبسوط‌ به‌ اين‌ بحث‌ پرداخته‌ است‌ .


ماكياول‌ و مذهب
ماكياولي‌ همانگونه‌ كه‌ قبلا نيز گفته‌ شد متعلق‌ به‌ مكتب‌ رنسانس‌ است‌ و تفاوت‌ اصلي‌ انديشه‌ اين‌ حوزه‌ با قرون‌ وسطي‌ در تاكيد آن‌ بر اومانيسم‌ و محوريت‌ انسان‌ به‌جاي‌ خداوند است‌ كه‌ در سرتاسر سده‌هاي‌ ميانه‌ بر تمامي‌ شئون‌ زندگي‌ اروپاييان‌ غلبه‌ داشت‌ از اين‌ رو نمي‌توان‌ ماكياول‌ را فردي‌ ديندار تلقي‌ كرد اگرچه‌ گروهي‌ اين‌ كار را كرده‌اند. تلقي‌ وي‌ از نسبت‌ ميان‌ دين‌ ودنيا و بطور اخص‌، دين‌ و سياست‌، به‌ طرز مشهودي‌ ابزارانگارانه‌ و فونكسيوناليستي‌ است‌ به‌ زعم‌ وي‌ خداترسي‌ مردم‌ موجب‌ ثبا ت‌ نهادهاي‌ كشور مي‌شود و مي‌تواند در مقاطع‌ مناسب‌ جاي‌ ترس‌ از شهريار را نيز بگيرد. وي‌ ميان‌ ديانت‌ روميان‌ باستان‌ با ديانت‌ انحراف‌ يافته‌ مسيحيت‌ كه‌ باعث‌ زوال‌ سرزمين‌هاي‌ تحت‌ تسلط‌ خود گشته‌ بود به‌گونه‌يي‌ قايل‌ به‌ تفكيك‌ بود كه‌ اولي‌ را به‌ عنوان‌ ديانتي‌ كه‌ مي‌تواند در خدمت‌ مصلحت‌ دولت‌ قرار گيرد مي‌پذيرفت‌ وي‌ كليسا را مسبب‌ انحطاط‌ مي‌دانست‌ و در اين‌خصوص‌ با نظريه‌ پردازان‌ اصلاح‌ ديني‌ از جمله‌ لوتر ، هم‌داستان‌ بود. به‌ نظر او دريافت‌ هر قومي‌ از ديانت‌، همچون‌ شالوده‌يي‌ است‌ كه نظام‌ سياسي‌ بر آن‌ استوار است‌ و آن‌ ديانتي‌ در بحث‌ از سياست‌ جايي‌ دارد كه‌ در پيوند آن‌ با امور دنيا و در محدوده‌ آن‌ باشد. در واقع‌ چون‌ از نگاه‌ ماكياولي‌ هيچ‌ نهادي‌ ارزشمند تر از دولت‌ و هيچ‌ ارزشي‌ وراي‌ مصلحت‌ آنكه‌ به‌ موازات‌ مصلحت‌ عمومي‌ است‌ وجود ندارد، تمام‌ نهادهاي‌ ديگر به‌ شرط‌ مددرساني‌ به‌ آن‌ و كمك‌ در جهت‌ بقاي‌ آن‌ است‌ كه‌ موضوعيت‌ پيدا مي‌كنند نماد دين‌ نيز از اين‌ قاعده‌ مستثنا نيست‌ و از قضا بسيار مهم‌ وحياتي‌ است‌ .


تاثير ماكياول‌
آراي‌ ماكياول‌ كه‌ در قرون‌ 17 و 18، منفور و حتي‌ شيطاني‌ تلقي‌ مي‌شد در قرن‌ 19 و با غليان‌ ناسيوناليسم‌ اروپايي‌ بسيار مورد توجه‌ قرار گرفت‌ تاثير وي‌ بر هگل‌ به‌ گونه‌يي‌ است‌ كه‌ وي‌ در فلسفه‌ تاريخ‌ مي‌نويسد: «تاريخ‌ جهان‌ از قوانيني‌ تبعيت‌ مي‌كند كه‌ در ماوراي‌ اصول‌ رايج‌ اخلاقي‌ قرار دارند. فضيلت‌، عدالت‌، نكوهش‌، سرزنش‌، جرايم‌ اخلاقي‌ و امر و نهي‌ مذهبي‌ هيچ‌ كدام‌ شامل‌ اعمال‌ فرمانروايان‌ دنيوي‌ كه‌ مشغول‌ انجام‌ كارهاي‌ بزرگ‌ تاريخي‌ هستند نمي‌شود.» همچنين‌ آراي‌ ماكياولي‌ در خصوص‌ قوام‌ جماعات‌ بشري‌ به‌ وسيله‌ تنش‌ و بي‌ ثباتي‌ و كثرت‌ معطوف‌ به‌ وحدت‌ و برآيند رابطه‌ نيروها و منطق‌ نفسانيات‌ و خواست‌هاي‌ انساني‌، تاثيرات‌ شگرفي‌ بر جامعه‌شناسي‌ مدرن‌، خصوصا انديشه‌ كارل‌ ماركس‌ و جامعه‌شناسان‌ بعدي‌ گذاشت‌. پيدايش‌ مكتب‌ فكري‌ استات‌روزن‌ يا «ضرورت‌ سياسي‌» در آلمان‌ كه‌ معتقد است‌ به‌ نام‌ مصالح‌ عالي‌ وقت‌، انحراف‌ از اصول‌ اخلاقي‌ و مذهبي‌ مشروع‌ است‌ نيز با تاثير مستقيم‌ از افكار ماكياولي‌ بود.
از سويي‌ ديگر تكوين‌ سياست‌ عملي‌ نيز وامدار انديشه‌هاي‌ نيكولو ماكياولي‌ است‌ اعتقاد ماكياولي‌ مبني‌ بر تقدم‌ شناخت‌ نفسانيات‌ و شهوات‌ آدميان‌ بر شناخت‌ ماهيت‌ دولت‌ فصلي‌ جديد در تفكرات‌ سياسي‌ گشود و وي‌ بطور تلويحي‌ با حمايت‌ از دولت‌ مركزي‌ نيرومند، مفهوم‌ حاكميت‌ را نيز تا حدودي‌ برجسته‌ كرد.جالب‌ است‌ بدانيم‌ كه‌ برخي‌ از صاحبنظران‌ مشابهت‌هايي‌ را ميان‌ انديشه‌ ماكياولي‌ و افرادي‌ همچون‌ امام‌ محمد غزالي‌ و ابن‌طقطقي‌ قايل‌ شدند. آنان‌ معتقدند آموزه‌هايي‌ شبيه‌ آنچه‌ ماكياولي‌ در آثار خود به‌ آنها اشاره‌ مي‌كند، قبلا توسط‌ افراد فوق‌ مورد بررسي‌ و توجه‌ قرار گرفته‌ است‌ .

هرچند برخي‌ ديگر از انديشمندان‌ اين‌ قياس‌ را مع‌الفارق‌ مي‌دانند و معتقدند كه‌ نگاه‌ ماكياولي‌ به‌ سياست‌ و مفهوم‌ دولت‌ نگاهي‌ كاملا نوآيين‌ و جديد است‌ و به‌ همين‌ دليل‌ از انديشه‌ قرون‌ وسطايي‌ گسست‌ حاصل‌ كرده‌ است‌ و صرف‌ وجود شباهت‌هايي‌ ميان‌ انديشه‌هاي‌ آنان‌، نمي‌تواند و نبايد ما را از تعارضات‌ آشكار در مباني‌ آنها غافل‌ سازد و ما را در اين‌ توهم‌ غوطه‌ور كند كه‌ انديشه‌هاي‌ ماكياولي‌ را دانشمندان‌ اسلامي‌ خيلي‌ پيشتر مورد مطالعه‌ قرار داده‌اند.
October 8th, 2004


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي