کلامی از شما وسلامی از ما
اسد الله جعفری اسد الله جعفری

برادرفاضل وحقجویم جناب آقای «دستگیر نایل»،سلام ورحمت خدا بر شماد باد!

پیشاپیش از تأخیر در پاسخ نوشته ی سلیس وروانتان معذرت می خواهم واین تأخیر ،خدای ناکرده از سرتکبر وبی اعتنای به شما برادر عزیز وقلم روان واندیشه جستجو گر شما نیست ونبوده است .

راستش را بخواهید ما طلبه های علوم دینی که در ایران زندگی می کنیم از چنان امکاناتی برخوردار نیستیم واز وسایل پیشرفته روز بهره ی چندان نداریم لذا بنده هم که یکی از خیلی بیشمار همین عزیزان هستم از این قاعده مستثنا نیستم واگر می بینید که در پاسخ شما وبرادرگرامی احمد طارق فیض این چنین تأخیر شده است علتش دست رسی نداشتن به دنیای اینترنت بود وخدا شاهد است که از نوشته وزین شمابرادر عزیز تا همین امروز بی خبر بودم واز نوشته نقد بر نقد برادر گرامی ام جناب احمد طارق دیشب به واسطه برادر فرهیخته ام استاد محمد علی برهانی شهرستانی مطلع شدم وامید وارم که با این توضیح کوتاه وصادقانه،شما وبرادر گرامی احمد طارق ،عذر این برادر خود را پذیراباشید.

به امید خدا درفرصت دیگر پاسخ برادر گرامی احمد طارق را از طریق سایت وزین کوفی خواهم داد .

اما راجع به پرسش های دوستانه وبی غرضانه ی شما برادر گرامی ام:

من قبل از این که به محتوای فکری  نوشته ی حضرتعالی بپردازم ،لازم می دانم که از احساسات پاک شما نسبت به پیشوایانی دینی ما وعقیده وباور شیعیان وغیرت دینی وکرامت ملی هزاره ها وحسن نیت شما نسبت به این برادر خود تشکر وسپاس گذاری کنم وتوفیق شما را در راه نشر ارزش های والای انسانی وملی از خدای بزرگ مسئلت دارم.

در پایان نوشته خود چنین افاضه فرموده اید:

«این بود پرسش های بنده که عرض شد.اگر بحث ما دراز من شد، ومتهم به کفر گویی گردیدم، آنگاه بحث را جدی تر دنبال خواهم کرد. امید است که برادران اهل تشیع ما که من سخت به ایشان وباور های مذهبی ودینی شان وهر انسان دیگر احترام عمیق دارم

واین فرمایش حضرت حکیم سنایی، شمع راه من است که میفرمایند:

سخن کز بهر حق گویی، چه عبرانی، چه سریانی

مکان کز بهر دین جویی، چه جا بلسا، چه جا بلقا »

به نظر می رسد که جنابعالی با این ذهنیت  نوشته خود را پایان برده اید که ممکن است من این پرشس های به حق شما را حمل بر کفر گویی کنم وآن گاه علم تکفیر بر افرازم وعالم وآدم را به قتل شما صلادر دهم وهیاهو براه اندازم ودر این گرگ و میش غروب حقیقت وشب یلدای جهالت وظلمت کده دگم اندیشی، برهان را بر پای احساسات بی بنیاد، گلو بیدرم وجان ستانم.

نه جان برادر ،ما پیروی همان علی هستیم که 10 سال دوشادوش محمد(ص) ،بامشرکین،رویا رو جنگید تا مکتب قوام گیرد وایمان به بار نشیند وخورشید اسلام دامن گستر گردد .

بعد از سفرابدی معمار مکتب ورسول مصدق ،در اوج جوانی  وجوشش غیرت انسانی وشور مکتبی وعشق ایمانی ،به خاطر وحدت امت وبه گل نشستن ایمان وپرتو افشانی مکتب وتحکیم ارزش های خدایی دین ،بیست وپنچ سال سکوت کرد ،چنان سکوتی که به فرموده خود مولا ،خار در چشم واستخوان در گلوبود.

همین علی(ع) در فصل فترت وکهن سالی ،پنچ سال دیگر قامت قیام می آراید تا بدعت بزداید وعدالت بگستراند وحکمت بی افشاند وعرفان ببخشاید وفرقان بی آفریند وایمان برویاند وامت را به سرچشمه ناب مکتب رهنمون گردد .

ما پیروی همان علی هستیم که درکودکی بر محمد ایمان آورد وبر ایمان خود برهان اقامه کرد وآنگاه که بر مشرکین تیغ کشید وتیغ را با جوان مردی جوهر وجلا ودرخشش داد وجهاد را آبرو بخشید .

در جنگ ایمان سوز وکفر پیشه صفین، ووقتی شک بر دل فردی از یاران سایه گستراند ولب به پرسش گشود واز توحید خدا وتفریق امت پرسید ؛ بسیاری بر او پرخاش کردند که در این هنگاه چه جای پرسش است؟

اما این علی بود که با لبخند ملیح ،خوی محمدی وخلق خدای پاسخش داد :

چرا نباشد؟مگرما برای همین پرسش ها نمی جنگیم ؟مگر جهاد غیر از اجابت به همین پرسش ها است؟پرسش حق هر انسان است .

آری برادر ! پرسش حق هر انسان است از آن نظر که انسان است وانسانیت انسان را همین پرسش ها ی بنیادین در حوزه دین شکل می بخشد.

پرسش های شما نه تنها کفر نیست بلکه نشانگر تعالی روح شما است واین نشان از آن دارد که شما می خواهید انسان باشید وباور های خود را بر دیگران عرضه دارید وباور های دیگران را هم با برهان محک بزنید تا رسواگردد آن که در او غش باشد.

من از پرسش های شما نتنها بوی کفر نمی بویم وناله شیطان نمی شنوم بلکه طنین واژگان شما، طنین بال فرشتگان را بر کوهستان جان به پژواک در می آورد وباغ ایمان را خرمی می بخشد وبرهان را به وجد می آورد وچشمه دانش را بجوش می آورد وکشتی عقیده را به ساحل یقین راه می نماید.

پرسش های که بر اساس انسانیت انسان با شد همان عبادت خالصانه ی است که محمد امین ورسول عالمین(ص) فرموده اند: که یک ساعت تفکر برتر است از هفتاد سال عبادت بی تفکر .

الته در بخشی از همین نوشته خود متذکر شده اید که اگر چنانچه این پرسش های شما بر کفر گوی حمل شود وباور های شما در ستیز وگریز نقد ومناظره به چالش کشانده شود ،شما آماده اید که این مناظره را دامن گسترانید وقلم را علم سازید وباور های دیگران را عدم کنید.

جان برادر! هیچ نیازی نیست که چنین باوری را در ذهن بپرورانید ،شما می توانید تادامنه قیامت این پرسش هارا در معرض داوری ها بگذارید  ومطمئن باشید که هیچ شیعه ی راستینی  پیدا نخواهد شد که این پرسش های شما را کفریات بخواند وگوینده آن را گلو بدرد ودستان فرهنگ آفرینش را قلم کند، تا قلم قلم گردد. نه مذهب شیعه مذهب عقل وبرهان واتقان است ونه واگویه های سوفیانه وشطحیات جوگیانه.

بسیار جای شکرو سپاس خواهد بود اگر آن برادر عزیز این سنت نیکوی گفت وگوی دینی را خرد مندانه وحقیقت جویانه ادامه بخشد وبرادران شیعه خود را با پرسش هایش برعقیده اش مشرف تر سازد وناخالیصی هایش را بزداید ودر جهت تابندگی رهنمون گردد.

 

 

« شهادت مظلومانهء حسین ویارانش در دهم محرم الحرام بدستور یزید ابن معاویه، بدون شک یکی از نادر وقایع استخوان سوز، درد ناک و فاجعه بار در تاریخ جهان اسلام است که به خانواده پیامبر اسلام وفرزندان علی، بوسیلهء سفاک ترین مردان تاریخ روا داشته شده است. لذا بر مسلمانان جهان است که از قیام حسینی حمایت نمایند و مهر آن شهیدان پاکباز ورهروان راه حق وعدالت را در لوح دل نقش کنند، وکارنامه های آنها را، برای خویش الگو قرار دهند. »

خوشحالم که برادر سنی من هم مثل من ، حسین را به خاطر شهادتش  در راه حق وجانبازی پاکبازانه اش دوست دارد ومهر حسین را مثل برادران وخواهران شیعه اش در لوح جان نقش می کنند تا انسانیتش گل توحید دهد وشکوفه ایمان بروید.

« در همین هفتهء عاشورا دو مقاله از دو نویسنده، یکی « درماه عاشورا چه باید کرد؟ » از احمد طارق فیض» ودیگر، نقدی از جناب اسد الله جعفری بر همین نوشته در سایتها به نشر رسیدند.بنده با اقای احمد طارق فیض، آشنایی ندارم ودر رسانه ها هم کمتر سیمای شان بعنوان یک نویسنده ظاهر میشود.اما جناب «جناب جعفری در نقدی که بر مقاله اقای فیض نوشته اند که گویا مردم مسلمان افغانستان راخرافه پرست وخرافاتی گفته است.وضمن نکوهش شدید اقای فیض به دیگر نویسنده گان نیز تاخته واز جمله نوشته اند:«..درد اینان، (روشنفکرانی از قبیل فیض وخالد حسینی) نه درد دین است و نه درد ملت.درد اینها اینست که نمی توانند مانند خوکان، دوپا باشند.وهیچ قید وبند دینی وعنعنات افغانی پاپیچ شان شود...»

من راجع به نقد برادر عزیزاحمد طارق فیض،جداگانه پاسخ خواهم داد.

اما راجع به نویسندگان چون خالد حسینی :

بی پرده بگویم من نویسندگان چون خالد حسینی را روشنفکران رسالت مدار نمی دانم وآثار این نویسندگان را با معیار های هنری وفنی جهان غرب ارزش یابی نمی کنم بلکه معیار ارزش یابی من روح جمعی امت اسلامی افغانستانی است وروح جمعی این امت آثاری راکه بر اندیشه های انسان محوری بریده از وحی ،باشد نمی پذیرد وداستان های که قهرمانانش انسان های نامشروع باشند را هضم نمی کند وواقعیت تاریخی این امت هم آنی نیست که خالد حسینی در دو اثرش «بادبادکباز» و«هزاران خورشید تابان» آن را« تصویر کرده است.

گذشته ی جمعی این امت بزرگ«با همه ی افت وخیز های که داشته است»سراسر کرامت وشرف وعزت وغیرت ووالای وفرزانگی است.

من خالد حسینی را همان سلمان رشدی هند می دانم که روزی مثل او آیات شیطانی را پدید خواهد آورد .

چنانکه سلمان رشدی قهرمانان داستان های کوتا ورمانهایش از« بچه های نیمه شو »گرفته تا «شرم» و«بانو» همه حرام زاده بودند وبانوی بزرگ هند «اندیرا کاندی» را بناحق به صورت یک روسپی معرفی کرده بود،خالد حسینی هم قهرمانان داستانهایش را حرامزاده انتخاب می کند واین همان چیزی است که در روح جمعی این امت وجود خارجی ندارد.

یک نکته را ناگفته نگذارم وآن این که روسپیگری فردی وفرزند نامشروع ناخواسته وغیر ارادی در همه ی جوامع بشری  وجود دارد وافغانستان هم از این قاعده مستثنا نیست ،اما این که خالد حسینی بیاید در بادبادکباز وهزاران خورشیدتابان،این را بعنوان یک فرهنگ حاکم بر این امت مطرح کند ،این دروغ مدرن در قالب هنر انسان محور بریده از وحی است.

آری این چنین است برادر.واگر نه از نظر هنر داستان نویسی در اوج خلاقیت وزیرکی وظرافت هنری  است واز هنر نویسندگی هیچ چیزی را کم ندارد چنان که رباعیات  عمرخیام نیشابوری از نظری شعری در اوج قله هنر شعری قرار دارد .   

«پرسش های زیادی در این زمینه ها از جانب مردم مطرح میگردد که بنده برخی از این پرسش ها را با ایشان مطرح میکنم:

1 _ پیامبر اسلام، علی وامام حسین علیهم السلام در کجا فرموده اند که امتان وپیروان من در عزا داری ویا بزرگداشت امامان و رهبران مذهبی، خود را با زنجیر وچماق وخردم به شیوه ایکه امروز درمیان مردم اهل تشییع بویژه در ایران معمول شده است، بزنند تا خون از بدن شان جاری گردد ؟ واین خود نوعی بد عت نیست؟ واگر بدعت نیست، حسن آن درکجایش است ؟ وآیا عاشو رای حسینی را با صدقات، ختم های قرآن، وبرگزاری مراسم با شکوه گرفتن احسن نیست؟ ببینید به در خواست وزارت صحت عامه، بیش ازدو ملیون سی سی خون، ملت با شهامت هزاره واهل تسنن برای مریضان در شفاخانه های افغانستان بخاطر رضایت پیامبر اسلام وسید الشهداءحسین، اهدا کردند.تا به مریضان بی پناه وبی پول، که قدرت خرید انرا ندارند، کمک شود. کدامیک این عمل اسلامی وانسانی است، زنجیر زدن ویا خون کمک کردن؟ کدام، بدعت است وکدام یک آن احسن؟»

خوب گفتی جان برادر !این همان چیزی است که ما هم همان را می گوییم وعلمای بزرگ ما از آن نهی فرموده اند وانشاءالله مشروح آن را در پاسخ بر نوشته برادر عزیز احمد طارق خدمت برادران وخواهران پیش کش خواهم کرد.

پس بنابر این در این قسمت باهم فی الجمله هم رأی ونظر هستیم.

2«_ چرا امسال نسبت به سالهای گذشته، عاشورای حسینی بسیار با طنطنه ودراز مدت برگزار شد ؟ سالهای گذشته نیز همین ماه محرم وعاشورا بود اما چشمگیر وبا این تبلیغات وسروصدا نبود.افغانهای مقیم امریکا نیز مراسم بزرگی به همین مناسبت بر گزار کردند که در آن، زلمی خلیلزاد، علی احمد جلالی واحسان الله بیات هم شرکت نمودند وسخنرانی ها کردند.فکر نمیکنید که این سیاست بازان که به نرخ روز نان میخورند، از نام سید الشهداء حسین ویاران فداکارش از یکسو واحساسات پاک واسلامی ملت هزاره وبویژه اهل تشییع از سوی دیگر، در انتخابات سال آینده سود جویند وکارت رای ملت مبارز وبا شهامت هزاره را با این دین دوستی های ریا کارانه، از آن خود نمایند.؟»

بله برادر حق همان است که شما به آن اشاره کردید اگر در جهان کس است یک حرف بس است.

 

3 _ چرا از شجاعت، صداقت حس مبارزه جویی علیه استبداد، قناعت، شکست نفس ورسیده گی به بینوایان ودرمانده گان، دفاع از حق را ازحسین نمی آموزیم؟ مگر کم نیستند علمای دینی اهل تشییع وتسنن که در روز عاشورا ازصفات حسین سخن میگویند اما ( چون به خلوت میروند، ان کار دیگر میکنند ) همین عالمان دینی ورهبران مجاهدان نبودند که در زمان اقتدار شان در کابل، هزاران واقعهء کربلا را به ملت مسلمان ومجاهد افغانستان نشان دادند وخمی هم به ابرو نیاوردند.»

تااینجا هم گل گفتید ودُر سُفتید وحکمت آفریدید ودر صراط مستقیم راه پیمودید.

فقط دعا کن جان برادر! که خود ما وشما، همان واعظان محراب ومنبر نباشیم واگر روزی ما وشما بر اریکه قدرت نشستیم،روی همین سیاه رویان تاریخ را سفید نکنیم؛ چنان که همین های که  در محراب ومنبر از سیاه روی یزید سخن ها گفتند وروایت ها پرداختند ؛ اما خود شان روی یزید را سفید کردند.

«4 _ پیامبر اسلام، چهار دختر بنامهای رقیه، ام گلثوم، زینب وفاطمه از ازدواج با حضرت خدیجه داشتند.دو دختر مبارک با حضرت عثمان که ذوالنورین لقبش داده اند، ازداج کردند وحضرت فاطمه الزهرا با حضرت علی پسر عم پیامبر ازدواج کرد.که حسنین، محصول ازدواج آنهاست وپیامبر اسلام، هردو نوادهء خود (حسنین ) را برابر جان خود دوست داشت.آیا از سه دختر دیگر پیامبر اکرم هم فرزندانی باقی مانده است وپیامبر اسلام آنها را هم تا سرحد (حسنین)، دوست داشتند؟ واگر بودند جایگاه آنها در تاریخ اسلام بعنوان نواده های پیامبر چگونه است وچرا از زبان علمای اسلام ( اهل تسنن وتشیع ) در منبر ها وخطبه ها، ذکر خیری از ایشان صورت نمی گیرد وحتا نامی هم برده نمیشود؟ آیا افراط در دوستی علی علیه السلام و فرزندانش و به فراموشی سپردن دیگر نواده گان پیامبر، نوعی کم لطفی تلقی نمیگردد؟ وآیا دیگر نواده گان پیامبر اسلام (فرزندان رقیه، ام گلثوم وزینب ) هم از اهل« عصمت» شناخته شده اند؟ واگر نه، چرا؟»

این که از دیگر دختران رسول خدا فرزندی مانده است یانه من نمی دانم اما از دودختر رسول خدا که یکی بعد از دیگری به عقد جناب عثمان در آمد وعثمان «که خداجزایش را به خدای خداوندگاریش بدهد»به همین علت مفتخر به ذوالنورین شد ،اولادی نمانده است واگر مانده است در تاریخ اسلام ذکر نشده است .من بیش ترازاین، دراین باره نمی دانم.

اما نقش افراد در تاریخ تابع نقش آفرینی خود آن افراد است.هرگاه فردی (چه خوب یابد)کاری بزرگ در تاریخ انجام بدهد ،نتیجتا نام ایشان در سینه تاریخ حک می گردد.

این که حسنین ،نسبت به سایر نواسه های رسول خدا ،از حرمت بیشتر برخوردار است این بر اثر افراط در علی دوستی، یا به تعبیر برادران وهابی ما ،علی پرستی نیست. بلکه بر اثر همان نقش های بزرگ وتاریخ سازی است که درتاریخ داشته اند  وهیچ ربطی به شیعه گری ندارد.بله شیعیان به این محبت وعشق از دیگر امت اسلامی مشهورتر است .

اما این که دیگر نواسه های رسول خدا از خاندان عصمت شمرده می شود یانه ؟

دیگر نواسه های رسول خدا،از این نظر که نواسه رسول خدا است بطورطبیعی واخلاقی از حرمت بسیار برخوردار هستند چنان که همسران رسول خدا بعنوان آم المومنین از حرمت بالای برخوردار هستند وحتا همین بی بی عایشه ، برغم گمان اهل سنت که ماشیعیان را دشمن بی بی عایشه آم المومنین می دانند،عایشه از آن نظر که همسر رسول خدا است وام المومنین، شیعه به ایشان حرمت قائل اند وهیچ شیعه ی را نمی توانید پیداکنید که به بی بی عایشه بی حرمتی کنند.

بله در تاریخ اتفاقی افتاده است که ام المومنین بر اساس توطیه عمرو عاص وطلحه وزبیر ،برشتر سرخ موی سوار شد وبا علی جنگید واز این نظر مورد ملامت هست نه مورد توهین وبی حرمتی.

امام علی ،عایشه را(با این که باایشان جنگید)تاپایان عمر گرامی می داشت ودر همان جنگ جمل هم ،عایشه ام المومنین را باعزت واحترام فوق العاده به مدینه برگرداند وبرای این که مبادا به ایشان بی احترامی شود ،برادرش محمد ابن ابوبکررا همراهش فرستاد.

لذا شیعه به همسران ونواسه های رسول خدا احترام دارند.

اما بغیر از فاطمه زهرا دختر کوچک رسول مکرم اسلام وحسین دو سرور جوانان بهشت،کسی دیگر را معصوم نمی داند واین مقام عصمت وکشف آن اجتهادی نیست بلکه شیعه در کشف عصمت از معصوم تابع نص رسول خدا است. بسیاری از شیعیان معتقدند که پیامبر و امامان ایشان دارای عصمت هستند و آنها را با عنوان معصومین و یا چهارده معصوم یاد میکنند. اینکه عصمت چه درجاتی دارد و یا آنکه کسب کردنی است یا یک موهبت الهی، در میان برخی از علمای شیعه و اندیشمندان اسلامی اختلاف است.

بسیاری از شیعیان معتقدند، «عصمت» از ویژگیها و بلکه ضروریات پیامبر اسلام و امام است، یعنی امام باید معصوم از خطا و اشتباه باشد در غیر اینصورت پیروان به چه تضمینی میتوانند امام را ولی جان و مال و عرض خود بدانند. شیعیان همچنین درجاتی از عصمت را برای دیگر انبیا نیز قائلند. اما اهل سنت چنین مقامی را حتی برای محمد، پیامبر اسلام لازم نمیدانند و حتی در بعضی از اخبار خود از اشتباهات محمد یاد میکنند که توسط برخی از صحابه به وی گوشزد گردیده‌است.

برخی از شیعیان معتقدند، عصمت نیرویی است نوری و ملکوتی که دارنده‌اش را از هر عیب، زشتی و گناه نگهداری می‌کند. بنظر برخی از آنان، صاحب عصمت حتی نیت گناه نمی‌کند و غفلت و سهو و نسیان در او راه نمی‌یابد.

در مورد عصمت پیامبران اختلاف نظر وجود دارد. معتزله معتقدند که گناه بر پیامبران روا نیست مگر گناهان صغیره که به سهو یا به تأویل جائز است. و معنی تأویل آن است که به خطا آن را گناه نداند

أشاعره می‌گویند: به غیر از کفر و دروغ از پیامبران گناه کبیره یا صغیره ممکن است سر بزند. امام فخر رازی گناهان کبیره را از پیامبران جایز نمی‌داند

شیعه معتقد است که پیامبران از هر گناه چه کبیره و چه صغیره معصوم‌اند و از سایر گناهان نیز عصمت دارند. زیرا که امت را مأمور کردند به پیروی از آنها در عمل و گفتارشان. و اگر در عمل و گفته آنها احتمال خطا و یا معصیت باشد، پیروی آنها جایز نیست. از نظر شیعه اهل بیت پیامبر، شامل فاطمه زهرا و ۱۲ امام بعد از پیامبر نیز معصوم‌اند.

از دید شیعه آنچه به عنوان گناه از پیامبران نام برده می‌شود در واقع«ترک اولی» است. یعنی ترک آنچه بهتر بود انجام میشده‌است. به عنوان مثال در داستان حضرت یونس، چون این پیامبر قبل از اینکه فرمان خداوند صادر شود شهر را ترکککرد واقعه حبس شدن در شکم ماهی را خداوند برای او پیش آورد.

1.    از قول امام صادق آمده‌است: أن الانبیاء لا یذنبون لأنّهم معصومون مطهّرون و لا یرتکبون ذنباً لا صغیراً و لا کبیراً - یعنی همانا پیامبران گناه نمی‌کنند زیرا آنها معصوم و پاک هستند و مرتکب گناه صغیره و کبیره هم نمی‌شوند« خصال شیخ صدوق؛ ص ۲۰۴ »

بحث مفصل این مسئله از حوصله این مقال خارج است وشما می اوانید برای پاسخ این سؤال به سایت آیت الله العظمی منتظری به آدرس http://www.amontazeri.com/farsi/default.aspمراجعه نموده متن کتاب(اسلام دین فطرت)بخش(امامت )را مطالعه فرمایید.  

5« _ابو طالب، بجز از علی علیه السلام دو فرزند دیگر هم بنامهای عقیل وجعفر داشت که سر پرستی علی را حضرت محمد ص وجعفر را حضرت عباس، کاکای پیامبر بعهده گرفتند.که عباس یکی از شخصیت های مهم جهان اسلام است.آیا ان دو برادر علی هم به اسلام ایمان آوردند واگر جواب آری باشد، جایگاه آنها در تاریخ اسلام چگونه است وچرا ذکر خیری از آنها بعمل نمی آید؟ »

جواب این سؤال در پاسخ قبلی درج است دقت شود.

6 _« تاریخ اسلام گواه آنست که حضرت امام بنا به دعوت مردم کوفه به آنجا رفتند اما مردم کوفه با گرفتن امتیاز وپول، انحضرت را در میدان نبرد تنها گذاشتند چون یزید، قصد امام را میدانست، امر به کشتن آن داد.انگیزه ء اصلی امام در جنگ با یزید چه بود؟ »

در پاسخ شما برادر عزیز می توان از جهات مختلف سخن گفت اما در پیوست این نوشته سه نوشته ی را که در یکی از روز نامه های ایران چاپ شده است خدمت تقدیم می دارم واین سه نوشته که از متون برادران اهل سنت است پاسخ شما را قدری شفاف می کنند واگر چنانچه قانع نشدید مرقوم فرمایید تا به اندازه بضاعت خود پاسخی را پیش کش کنیم والبته که مپندارید که پاسخ ما حرف آخر باشد وخدای ناکرده ادعای فصل الخطاب را داشته باشیم،نه جان برادر پاسخ ما به اندازه عقل مااست نه بیشتر.

«7_جناب جعفری! چندی پبش بمناسبت حملات رژیم صیهونیستی اسراییل بر غزه مقالتی نوشتید که عنوانش« برادر فلسطینی ام، غرب کابل، غزه امروز بود» ودر آن برهان الدین ربانی، احمد شاه مسعود وآیت الله محسنی از رهبران جهادی را مسوول قتل عام هزاره ها در افشار دانستید.که در واقع حوادثی بود نسل کشی، درد ناک وفاجعه بار در تاریخ این کشور.وباز دراین مقاله خود همان شخصیت ها ومانند آنها را، مجاهدان درس اموخته از خون حسین خطاب کرده اید. کدام قول شما درست است؟»

من نگفته ام درس آموختگان واقعی از مکتب امام حسین، بلکه گفته ام مدعیان درس آموزی از نهضت امام حسین .

ممکن است نوشته من در رسای مقصود من کژتابی داشته است که شما برادر عزیز این برداشت را کرده اید.

8_ شما نوشته اید که بزرگداشت از قیام حسین ویارانش وشهادت مظلومانهء آنها با نحوی که اکنون جریان دارد، مستحب است نه فرض وواجب اگر هدف صرف جلب رضاییت خدا، پیامبر وآیمه است پس چرا آنهمه فرایض وواجبات وسنت های رسول اکرم (ص )را در تاق نسیان گذاشته ومستحبات را اینقدر جدی گرفته ایم؟ آیا پیامبر اسلام وآیمه، علیه السلام، از این عملکرد های ما خوشنود میگردند؟»

ما طلبه ها یک اصطلاح داریم که می گویند:

اثبات شئی نفی ماعدا نمی کند.

واجبات نباید ترک شود اما مستحبات احکامی جدایی از واجبات دارد وتا واجبات انجام نشود ،نوبت به مستحبات نمی رسد.

الته گاهی یک مستحب مقدمه واجب می شود ومقدمه واجب هم واجب است.

ازآنجای که  برپای عزاداری امام حسین، خود انگیزه ی است برای اقامه حق لذااز این جهت باهیچ یک از مستحبات دیگر قابل قیاس نیست.

اما این که بعضا این عزاداری با انواع خرافات وحتا بدعت ها همراه می شود وافراد جاهل ویا مغرض وسؤءاستفاده گر از آن خوشه ی مقصود می چینند ،در این مسئله هیچ جای شک نیست وما در این قسمت با شما هم عقیده وهمنوا هستیم.

10 _ در نوشته ء تان وقتی نام از علی (رض) میبرید، با حرمت (ع) هم مینویسید.اما با ذکر نامهای عمر وعثمان ( رضی الله عنهم) به ساده گی میگذرید.آیا به راستی شما به پیامبر اسلام (محمد ص ) ویاران با وفا وفدا کار او دلبستگی دارید؟ ویا اینکه نام محمد ( ص ) را هم به « مصلحت » با احترام بکار میبرید؟»

محمد امین ورسول برحق ورحمه العالمین برترین خلق اولین واخرین محمد مصطفی(ص)سرور ونور چشم ما است وامام  علی هم چون نفس رسول خدا وبرادر وجانشین رسول خدا است برای ما عزیز ومقدس است .

ما همه ی صحابه را با یک چشم نمی بینیم وامام علی را بر اساس نصوص دینی فریقین برتر وافضل از همه ی صحابه می دانیم وبا حضرت ابوبکر ودیگران قابل قیاس نمی دانیم.

اما ابوبکر ودیگر صحابه بر اساس عمل کرد تاریخی شان دارای حرمت هستند.

ابوبکر وعمر بعنوان خلیفه مسلمین وصحابه رسول خدا وپدر زن پیغمبر وشخصیت های جهاد گر در بدر و احد وخیبر ،در نزد شیعه حرمت واحترام دارند وهیچ گاه شیعه فضل ونقش تاریخی ایشان را منکر نیست.

شیعه مسئله فدک وغصب حق علی را با مسئله تاریخی ونقش تاریخی وفضل وعدل اجتماعی ابوبکر ودیگر خلفا خلط نمی کنند وهرکدام را درجایگاه خودش بحث علمی وتاریخی ودینی می کنند.

امید وارم که این توضیحات موجب استحکام بیش ازبیش دوستی وبرادری مان گردد.

واگر خدای نکرده ناخواسته به احساسات شما برادر  عزیز بی حرمتی شده باشد باردیگر معذرت می خواهم.

با حرمت فراوان

برادر شیعی هزاره شما

اسدالله جعفری

پیوست:

اشاره: در باره كمتر موضوع حماسي يا تاريخي به اندازه واقعه كربلا،‌ سخنوران و شاعران و اديبان و مورخان و تحليل‌گران به بحث و بررسي و كندوكاو و پژوهش پرداخته‌اند؛ و حقيقت اين است كه اين همه هنوز كاملا‌ً پرده از اين حادثه شگفت برنگرفته است؛ حادثه‌اي كه از سويي با مباحث كلا‌مي و اعتقادي مربوط است و از سويي با مطالب و نگرشهاي متنوع تاريخي و از جهاتي نيز با لطيف ترين‌احساسات و عواطف انساني گره خورده است.

آنچه در پي مي‌آيد،سه مطلب جداگانه در همين موضوع است كه هريك معطوف به جنبه‌اي است.نوشتار نخستين گزيده‌اي از فرمايش امام حسين عليه السلا‌م است كه به موضوع مهم امر به معروف و نهي از منكر پرداخته‌اند كه اساس قيام آن حضرت است و شكل گيري اين حماسه در پي اجراي همين اصل بود.نوشتار دوم به بيان تاريخ گذراي حادثه كربلا‌ از زبان يكي از كهن ترين متون سني مي‌گذرد و آخرين مطلب نيز در باره ويژگيهاي يزيد است كه به تنهايي گوياي انحراف عظيم جامعه اسلا‌مي و دست اندركاران است.

***

امر به معروف و نهي‌از منكر

سخنراني امام حسين(ع)‌

ترجمه: عبدالهادي مسعودي‌

اي مردم! از آنچه خدا دوستانش را بدان پند داده، پند گيريد؛ همچون بدگويي او از دانشمندان يهود، آنجا كه مي‌فرمايد:<چرا علماي رباني و دانشمندانشان، آنان را از گفتار گناه‌آلودشان نهي نمي‌كنند؟> و مي‌فرمايد: <كافران بني‌اسرائيل، لعنت شدند> تا آنجا كه فرمايد:<چه بد بود آنچه مي‌كردند!> خداوند ايشان را نكوهيد؛ زيرا از ستمكاراني كه در ميانشان بودند، زشتي و فساد بسيار مي‌ديدند، ولي به طمع بهره‌اي كه از آن ستمگران مي‌‌بردند و از بيم آنكه بي‌نصيب بمانند، ايشان را نهي نمي‌كردند؛ در حالي كه خدا مي‌فرمايد: <از مردم نترسيد؛ بلكه از من، پروا كنيد> و نيز مي‌فرمايد:<مردان و زنان مومن، دوستان يكديگرند و امر به معروف و نهي از منكر مي‌كنند.>

خداوند از آن رو امر به معروف و نهي از منكر را نخستين فريضه خود قرار داد كه مي‌دانست چون اين فريضه ادا گردد و برپا داشته شود، تمام فريضه‌هاي ديگر، از آسان و دشوار، برپا مي‌شوند و اين، از آن روست كه امر به معروف و نهي از منكر، دعوت به اسلام است؛ همراه با رد مظالم و مخالفت با ستمكار و تقسيم درآمدهاي عمومي و غنيمت‌هاي جنگي و گرفتن زكات از جاي خود و مصرف آن در جاي خود.

سپس شما اي گروه به هم پيوسته؛ گروهي نامور به دانش و نامدار به نكويي و معروف به خيرخواهي! به لطف خدا در دل مردم، شكوهمند هستيد. بزرگ، از شما پروا مي‌كند و ناتوان، گرامي‌تان دارد و آن كه بر او برتري نداريد واحساني به او نكرده‌ايد، شما را بر خويش، مقدم مي‌دارد. هرگاه نيازمندان از رسيدن به نياز خود محروم بمانند، شما راشفيع قرار مي‌دهند و شما به شكوهي، همچون شوكت شهرياران و بزرگواري بزرگان، در راه گام برمي‌داريد. آيا اين همه، از آن رو نيست كه شما به جايگاهي رسيده‌ايد كه مردم از شما اميد دارند تا به حق خدا قيام كنيد؟ اگرچه از قيام به بيشتر حقوق الهي كوتاهي‌كرده‌ايد، حق امامان را خوار شمرده‌ايد و حق ناتوانان را تباه ساخته‌ايد، ولي آنچه را حق خود مي‌پنداريد، دنبال كرده‌ايد. نه مالي بذل كرده‌ايد و نه جاني را در راه جان‌آفرين به خطر افكنده‌ايد و نه براي خدا با گروهي در افتاده‌ايد.

[با اين حال] شما از خدا، آرزوي بهشت و همجواري پيامبران و امان از كيفرش را داريد. اي كساني كه چنين آرزويي از خداوند داريد! من بر شما از آن مي‌ترسم كه انتقامي از انتقام‌هاي خدايي بر شما فرود آيد؛ زيرا شما از كرم الهي به اين جايگاه برتر دست يافتيد؛ ولي مردان الهي را بزرگ نمي‌داريد. از شكسته شدن برخي از پيمانهاي پدرانتان هراسان مي‌شويد، ولي با اينكه مي‌بينيد پيمانهاي الهي شكسته شده، هراسان نمي‌گرديد؛ حال آنكه عهد (ولايت) پيامبر(ص) خوار شمرده شده است و نابينايان و گنگ‌ها و زمين‌گيران، در همه شهرها [ي جهان اسلام] درمانده‌اند و بر آنها ترحمي نمي‌شود. شما به اندازه منزلتي كه از آن برخورداريد، كاري نمي‌كنيد و نه بدان كس كه [در اين جهت] كار مي‌كند، مددي مي‌رسانيد، و با چرب زباني و سازش با ستمگران، خود را آسوده مي‌سازيد.

همه اينها از چيزهايي است كه خداوند، شما را به جلوگيري از آنها [به صورت فردي] و يا همياري با ديگران، فرمان داده و شما غافليد. مصيبت شما از همه مردم، بزرگ‌تر است، اگر نيك بدانيد و اين، بدان جهت است كه در پاسداشت جايگاه دانشمندان، كوتاهي كرديد؛ زيرا گردش امور و جريان احكام به دست دانشمندان الهي است كه برحلال و حرامش امين‌اند و اين جايگاه، از شما گرفته شده است و اين سلب منزلت، جز به سبب پراكندگي از حق و اختلافتان در سنت پيامبر(ص) پس از دليلي روشن نيست.

اگر بر آزار، شكيبايي مي‌كرديد و در راه خدا، تحمل به خرج مي‌داديد، امور خدا بر شما وارد و از شما صادر مي‌شد و به شما بازمي‌گشت؛ ولي شما، ستمكاران را در جايگاه خويش جاي داديد و زمام امور خدايي را به دست آنان سپرديد، تا به شبهه عمل كنند و به راه خواهش‌هاي نفساني بروند. گريز شما از مرگ و خوش داشتن زندگيي كه به هر حال از شما جدا مي‌شود، آنان را بر اين مقام، مسلط كرد. شما ناتوانان را به چنگال آنها سپرديد كه برخي را بنده و مقهور كنند و پاره‌اي را درمانده از تامين معيشت و مغلوب سازند، مملكت‌را با خودكامگي، زير و رو كنند و به پيروي از تبهكاران و جسارت بر خداي جبار، رسوايي هوسراني‌هايشان را برخويش، هموار دارند.‌

به هر شهري، سخنراني زبانباز بر منبر دارند و تمام سرزمين اسلام، بي دفاع، زير پايشان افتاده و دستشان در همه جاي آن باز است و مردم، برده‌وار در اختيار آنان‌اند و دست درازي آنان را نمي‌توانند از خود، دور كنند. برخي زورگو و لجوج‌اند كه بر ناتوان به سختي حمله مي‌برند و پاره‌اي فرمان رواياني هستند كه آورنده و بازگرداننده‌اي [و خدا و قيامتي] نمي‌شناسند.‌

شگفتا! و چرا در شگفت نباشم كه زمين، از آن ستمگري دغل‌پيشه و باجگيري ستمگر و كارگزاري است كه بر مومنان، رحم نمي‌آورد. خداوند، در كشاكشي كه ما داريم، حاكم، و به حكم خود، در مشاجره‌اي كه ميان ماست، داور باد!‌

خدايا! تو خود مي‌داني آنچه از سوي ما سرزده، از سر رقابت در سلطنت و طلب كالاي پست دنيا نبوده است؛ بلكه از آن روست كه پرچم دين تو را برافراشته ببينيم و اصلاح را در سرزمينهايت آشكار كنيم و بندگان ستم ديده‌ات در امان باشند و به واجبات و سنتها و احكامت عمل شود. پس اگر شما ما را ياري نكنيد و با ما انصاف نورزيد، ستمگران، همچنان بر شما قدرت خواهند داشت و به خاموش كردن نور پيامبرتان مي‌پردازند. خداوند، ما را بس است كه بر او توكل مي‌كنيم و به او روي مي‌آوريم، و بازگشت هم به سوي اوست.‌

*‌ حكمت‌نامه امام حسين(ع)‌

***

قيام امام حسين(ع)‌

نوشته: ابوحنيفه دينوري(درگذشته به سال 283ق)

ترجمه: دكتر محمود مهدوي دامغاني‌

... امام حسين به حر فرمود:<كمي پيش برويم، نگاه پياده شويم.> و حركت كردند و چون به كربلا رسيدند، حر و يارانش مقابل امام حسين ايستادند و آنان را از حركت بازداشتند و گفتند: <همين جا فرود آييد كه رود فرات به شما نزديك است.> امام (ع) پرسيد: <نام اين سرزمين چيست؟> گفتند: <كربلا.> فرمود: <آري، سرزمين سختي و بلاست؛ پدرم هنگام جنگ صفين از اين منطقه گذشت و من همراهش بودم، ايستاد و از نام آن پرسيد و چون نامش را گفتند، فرمود: اينجا محل فرود آمدن ايشان است و محل ريخته شدن خونهاي ايشان. و چون معني اين سخن را پرسيدند، فرمود: گروهي از خاندان محمد(ص) اينجا فرود مي‌آيند.> آنگاه امام حسين(ع) دستور داد بارها را همانجا فرود آورند و آن روز چهارشنبه اول محرم سال شصت و يكم هجرت بود و آن حضرت روز دهم كه عاشورا بود شهيد شد.

روز دوم ورود آن حضرت به كربلا عمر بن سعد با چهار هزار نفر فرارسيد، داستان آمدن عمر بن سعد به كربلا چنين است كه عبيدالله بن زياد او را به حكومت ري و مرز دستبي1 و ديلم منصوب كرد و براي او فرماني نوشت، عمر بن سعد براي رفتن به ري آماده مي‌شد و بيرون كوفه اردو زده بود كه موضوع امام حسين(ع) پيش آمد و ابن زياد به او دستور داد نخست به جنگ امام حسين برود و چون از آن فارغ شد، به محل حكومت خود حركت كند، عمر بن سعد جنگ با امام حسين(ع) را خوش نمي‌داشت و مردد ماند و پاسخ روشني به ابن زياد نداد. ابن زياد به او گفت: <فرماني را كه براي تو نوشته‌ايم، برگردان.> گفت: <در اين صورت مي‌روم> و با همان ياران و كساني كه قرار بود با او به ري و دستبي بروند، حركت كرد و به امام حسين(ع) رسيد و حربن يزيد هم با همراهان خود باو پيوست.

عمربن سد به قره` بن سفيان حنظلي گفت: <پيش حسين برو و از او بپرس چه چيزي موجب شده است اينجا بيايي؟> او آمد و اين پيام را گزارد، حسين فرمود: <از سوي من به او بگو كه مردم اين شهر براي من نامه نوشتند و متذكر شدند كه پيشوايي ندارند و از من خواستند پيش آنان بيايم و به ايشان اعتماد كردم؛ ولي به من مكر كردند با آنكه هيجده هزار مرد از ايشان با من بيعت كردند و چون نزديك رسيدم و از فريب آنان آگاه شدم، خواستم به همانجا برگردم كه آمده‌ام؛ ولي حربن يزيد مرا از آن كار بازداشت و مرا در اين سرزمين فرود آورد و مرا با تو خويشاوندي است،‌ مرا آزاد بگذار تا برگردم.>

قره با پاسخ امام حسين(ع) پيش عمر بن سعد برگشت و عمر گفت: <سپاس خداي را، به خدا اميدوارم كه از جنگ با حسين معاف باشم.> و سپس به ابن زياد نامه نوشت و اين خبر را به اطلاع او رساند. چون نامه او به ابن زياد رسيد، در پاسخ نوشت: <مضمون نامه‌ات را فهميدم. اكنون بيعت با يزيد را به حسين پيشنهاد كن. هرگاه او و همه همراهانش بيعت كردند، مرا آگاه كن تا نظر خودم را بنويسم.>

چون اين نامه به عمربن سعد رسيد گفت: <خيال نمي‌كنم ابن زياد صلح و مسالمت را بخواهد.> عمر بن سعد نامه ابن زياد را براي امام حسين(ع) فرستاد و امام به فرستاده او فرمود: <هرگز تقاضاي ابن زياد را نخواهم پذيرفت، مگر چيزي جز مرگ است؟ مرگ خوش باد!> عمر بن سعد اين پاسخ را براي ابن زياد نوشت كه سخت خشمگين شد و با ياران خود به نخيله رفت و اردو زد.آنگاه حصين بن نمير و حجاربن ابجر و شبث بن ربعي و شمربن ذي‌الجوشن را فرمان داد به لشكر ابن سعد بروند و او را بر آن كار ياري دهند؛ شمر همان دم فرمان او را اجرا كرد؛ ولي شبث بن ربعي تظاهر به بيماري كرد و ناخوشي را بهانه آورد ابن زياد گفت: <تمارض مي‌كني؟ اگر مطيع مايي، به جنگ دشمن ما برو.> و شبث چون اين سخن را شنيد، حركت كرد، همچنين حارث ابن يزيد بن رويم را گسيل داشت.‌گويند ابن زياد هر گاه كسي را با گروه زيادي به جنگ و پيكار با امام حسين(ع) روانه مي‌كرد، آن شخص فقط با عده كمي به كربلا مي‌رسيد كه مردم جنگ با امام حسين را خوش نداشتند و آن را ناپسند مي‌دانستند و از آن سرباز مي‌زدند.

ابن زياد سويد بن عبدالرحمن منقري را همراه سواراني به كوفه فرستاد و دستور داد در كوفه جستجو كند و هر كس را كه از رفتن خودداري كرده است، پيش او بياورد. همچنان كه سويد در كوفه مشغول گشت و جستجو بود، مردي از شاميان را كه براي مطالبه ميراث خود به كوفه آمده بود، ديد. او را گرفت و پيش ابن زياد فرستاد و ابن زياد دستور داد گردنش را زدند. مردم كه چنين ديدند، حركت كردند و رفتند. گويند ابن زياد به عمربن سعد نوشت كه:‌ <از حسين و ياران او آب را بازگير و نبايد يك جرعه آب بنوشند؛ همچنان كه اين كار را نسبت به عثمان بن عفان پرهيزگار انجام دادند!>

و چون اين نامه رسيد، عمربن سعد به عمروبن حجاج فرمان داد كه با پانصد سوار به كنار شريعه فرات برود و مانع از آن شود كه امام حسين و يارانش آب بردارند و اين سه روز پيش از شهادت آن حضرت بود و ياران امام حسين لب تشنه ماندند.

گويند چون تشنگي بر حسين(ع) و يارانش سخت شد، به برادر خود عباس بن علي(ع) كه مادرش از قبيله بني عامربن صعصعه بود فرمان داد همراه سي سوار و بيست پياده هر يك مشكي بردارند و بروند آب بياورند و با هر كس كه مانع ايشان شود، جنگ كنند.عباس به سوي آب رفت و پيشاپيش آنان نافع بن هلال حركت مي‌كرد تا نزديك شريعه رسيدند، عمروبن حجاج از ايشان جلوگيري كرد؛ ولي عباس با همراهان خود با آنان جنگ كرد و آنها را كنار زد و پيادگان ياران امام حسين(ع) مشكها را از آب پر كردند و عباس با ياران خود به حمايت از ايشان پرداخت و آنان آب را به لشكر امام حسين(ع) رساندند.‌

پس از آن ابن زياد به ابن سعد چنين نوشت:‌<من تو را پيش حسين نفرستاده‌ام كه امروز و فردا كني و براي او آرزوي سلامت و زنده ماندن داشته باشي و براي اين هم نفرستاده‌ام كه شفيع او پيش من باشي. بر او و يارانش پيشنهاد كن كه تسليم فرمان من شوند. اگر پذيرفتند، او و يارانش را پيش من بفرست و اگر سرپيچي كردند، بر او حمله كن كه او نافرمان و گردن‌كش و تفرقه‌انداز است و اگر اين كار را انجام نمي‌دهي، از لشكر ما كناره‌ بگير و لشكر را به شمربن ذي‌الجوشن واگذار.>‌

عمر بن سعد به ياران خود دستور حمله داد، آنان شامگاه روز پنج‌شنبه نهم محرم يعني شب جمعه حمله كردند و امام حسين(ع) از آنان خواست كه جنگ را به فردا موكول كنند و پذيرفتند. گويند امام حسين(ع) به ياران خود دستور فرمود خيمه‌هاي خود را متصل به يكديگر كنند و خودشان در برابر خيمه‌ها باشند و پشت خيمه‌ها خندقي حفر و آن را از ني و هيزم انباشته كنند و آتش بزنند تا دشمن نتواند از پشت خيمه‌ها حمله كند و وارد شود.‌

گويند چون عمر بن سعد نماز صبح گزارد، همراه ياران خود حمله را شروع كرد. عمروبن حجاج را بر پهلوي راست سپاه و شمر بن ذي‌الجوشن را كه نام اصلي او سرحبيل بن عمرو بن معاويه و از خانواده وحيد قبيله بني‌عامر بن صعصعه است بر پهلوي چپ و عروه بن قيس را بر سواران و شبث بن ربعي را بر پيادگان گماشت و پرچم را به زيد غلام خود سپرد.‌

امام حسين عليه‌السلام هم ياران خود را كه سي و دو سوار و چهل پياده بودند، آرايش جنگي داد: زهير بن قين را بر سمت راست و حبيب بن مظاهر را بر سمت چپ گماشت و پرچم را به برادرش عباس سپرد و خود و همراهانش برابر خيمه‌ها ايستادند.‌حر بن يزيد كه راه را بر امام حسين بسته بود، پيش آن حضرت آمد و گفت: <همانا از من كاري سر زد و اكنون آمده‌ام تا جان خود را فداي تو كنم. آيا معتقدي كه اين جانبازي موجب پذيرفته شدن توبه من خواهد بود؟> امام حسين فرمود: <آري، همين توبه تو است. بر تو مژده باد كه تو به خواست خداوند متعال در دنيا و آخرت آزادي!>‌

گويند عمر بن سعد به غلام خود زيد گفت: <پرچم را جلو ببر> و او پرچم را جلو برد و جنگ در گرفت، ياران امام حسين(ع) پيكار مي‌كردند و شهيد مي‌شدند تا آنكه هيچ‌كس جز افراد خانواده آن حضرت با او باقي نماند.‌نخستين كس از ايشان كه به ميدان رفت و جنگ كرد، علي بن حسين كه همان علي‌اكبر است، بود و همواره پيكار كرد تا شهيد شد. مره` بن منقذ عبدي بر او نيزه زد و او را بر زمين انداخت و سپس شمشيرها او را فرو گرفت و شهيد شد.‌

سپس عبدالله پسر مسلم بن عقيل شهيد شد. عمروبن صبح صيداوي بر او تيري زد و كشته شد. پس از او عدي پسر عبدالله بن جعفر طيار شهيد شد و سپس عبدالرحمن پسر عقيل با تير شهيد شد، پس از او برادرش محمد پسر عقيل با تير شهيد شد و پس از او قاسم پسر امام حسن(ع) با شمشير شهيد شد، و پس از او برادرش ابوبكر پسر امام حسن(ع) با تير غنوي شهيد شد.‌

گويند چون عباس(ع) چنين ديد، به برادران خود عبدالله و جعفر و عثمان فرزندان علي كه بر همه ايشان درود باد، گفت: <جان من فدايتان! قدم پيش نهيد و از سرور خود دفاع كنيد و در راه او كشته شويد.> مادر اين چهار بزرگوار ام‌البنين عامري از خاندان وحيد است. آنان همگي پيش رفتند و روياروي دشمن سر و گردن خويش را سپر بلا قرار دادند. هاني بن ثويب حضرمي بر عبدالله بن علي حمله كرد و او را كشت و سپس بر برادرش جعفر بن علي(ع) هم حمله كرد و او را هم شهيد كرد.‌

يزيد اصبحي تيري به عثمان بن علي زد و او را شهيد كرد و سپس سر او را جدا كرد و پيش عمر بن سعد آورد و گفت: <به من پاداش بده!> عمر گفت: <پاداش خود را از اميرت عبيدالله بن زياد مطالبه كن!>‌

عباس(ع) همچنان پيشاپيش امام حسين(ع) ايستاده بود و جنگ مي‌كرد و امام حسين به هر سو مي‌رفت و او هم به همان سو مي‌رفت تا شهيد شد، رحمت خدا بر او باد!‌امام حسين تنها ماند. مالك بن بشر كندي برآن حضرت حمله كرد و شمشيري بر سرش زد، شب‌كلاهي از خز بر سر امام بود كه شمشير آن را دريد و سر را زخمي كرد، حسين آن را از سر افكند و شب‌كلاه ديگر خواست و بر سر نهاد و برآن عمامه بست و بر زمين نشست و كودك كوچك خود را خواست و او را در دامن نشاند. مردي از بني اسد او را هدف تيري بلند قرار داد و در دامن پدر شهيد كرد. امام حسين همچنان مدتي نشسته بود و اگر مي‌خواستند او را بكشند، مي‌توانستند؛ ولي هر قبيله اقدام بر آن كار را به قبيله ديگر واگذار مي‌كرد و كشتن امام حسين(ع) را خوش نمي‌داشت.‌

در اين هنگام مردي از قوم تيري بر آن حضرت زد كه بر دوش او فروشد و حسين عليه‌السلام آن را از شانه خود بيرون كشيد، زرعه`‌بن شريك تميمي شمشيري برآن حضرت فرود آورد كه امام دست خود را سپر قرار داد و شمشير بر دستش فرود آمد، سنان بن اوس نخعي با نيزه حمله كرد و نيزه زد و حضرت در افتاد.‌

خولي بن يزيد اصبحي از اسب پياده شد كه سر آن حضرت را جدا كند، دستش لرزيد و نتوانست برادرش شبل بن يزيد پياده شد و سر امام حسين را بريد و به برادرش خولي داد، آنگاه مردم آن روناس و خضابها را به غارت بردند و آنچه در خيمه‌ها بود نيز غارت شد.‌

از همه ياران امام حسين عليه‌السلام و فرزندانش و برادرزادگانش فقط دو پسر او علي اصغر كه در سنين بلوغ بود2 و عمر كه چهار ساله بود زنده ماندند و جان سالم بردند، و از ياران او هم دو نفر زنده ماندند: يكي مرقع بن ثمامه اسدي كه عمر بن سعد او را پيش ابن زياد فرستاد و ابن زياد هم او را به ربذه تبعيد كرد، مرقع تا هنگام مرگ يزيد و گريز ابن زياد به شام در ربذه بود و پس از آن به كوفه برگشت، ديگري برده‌اي از بردگان رباب - مادر سكينه - بود كه پس از شهادت حسين او را گرفتند و خواستند گردنش را بزنند، به آنان گفت: من برده زرخريدم و رهايش كردند.‌

عمر بن سعد همان دم سر امام حسين را همراه خولي بن يزيد اصبحي پيش ابن‌زياد گسيل داشت و خودش پس از كشته شدن امام حسين دو روز ديگر در كربلا بماند و سپس فرمان حركت داد و سرهاي شهدا را كه هفتاد و دو سر بود، بر نيزه‌ها نصب كردند. قبيله هوازن بيست و دو سر و قبيله تميم هفده سر را همراه حصين بن نمير حمل مي‌كردند و قبيله كنده سيزده سر همراه قيس بن اشعث بردند و بني‌اسد شش سر را همراه هلال اعور مي‌آوردند و قبيله ازد پنج سر همراه عيهمه بن زهير و قبيله ثقيف دوازده سر همراه وليد بن عمرو آوردند. عمر بن سعد دستور داد زنان و خواهران و دختران و كنيزان امام حسين(ع) را در كجاوه‌هاي پوشيده بر شتران سوار كردند. فاصله ميان رحلت پيامبر(ص) و شهادت امام حسين(ع) پنجاه سال بود.‌

گويند چون سر حسين عليه‌السلام را پيش ابن‌زياد آوردند و برابر او نهادند، با چوب خيزران شروع به زدن به دندانهاي پيشين آن حضرت كرد، زيد بن ارقم كه از اصحاب پيامبر(ص) است حضور داشت، به ابن زياد گفت: <هان چوبدست خود را از اين دندانها بردار كه خود ديدم رسول خدا(ص) آنها را مي‌بوسيد.> آنگاه عقده گلوي او را فشرد و گريست. ابن‌زياد به او گفت: <براي چه مي‌گريي؟ خدا چشمت را گريان دارد! به خدا سوگند اگر نه اين بود كه پيري خرف شده‌اي، گردنت را مي‌زدم!>‌

گويند سرها را شمر بن ذي‌الجوشن پيشاپيش عمر بن سعد مي‌برد، و گويند مردم دهكده غاضريه جمع شدند و اجساد را دفن كردند.‌از حميد بن مسلم نقل شده كه گفته است: عمر بن سعد دوست من بود. پس از آن كه از كربلا برگشت، پيش او رفتم و از حال او پرسيدم، گفت:<از حال من مپرس كه هيچ مسافري بدتر از من به خانه خود برنگشته است. رحم و خويشاوندي نزديك را قطع كردم و مرتكب گناهي بزرگ شدم!>‌

گويند آنگاه ابن زياد علي بن حسين(ع) و زناني را كه همراهش بودند، با زحربن قيس و محقن بن ثعلبه و شمر بن ذي‌الجوشن پيش يزيد بن معاويه به شام فرستاد و آنان به شام و دمشق رفتند و سر امام حسين(ع) را پيش او انداختند و شمربن ذي‌الجوشن چنين گفت:‌‌<اي امير مومنان، اين مرد همراه هيجده تن از خويشاوندان و شصت تن از شيعيان خود پيش ما آمد، به سوي آنان رفتيم و خواستيم كه تسليم فرمان امير ما عبيدالله بن زياد يا آماده براي جنگ شوند، صبح زود هنگام برآمدن آفتاب به آنان حمله برديم و ايشان را از هر سو محاصره كرديم و چون شمشيرهاي ما آنان را فرو گرفت، به اين سو و آن سو گريختند و پناهگاهي نيافتند. گويي كبوتراني بودند كه از شاهين بگريزند و به اندازه كشتن يك پرواري يا خواب نيمروزي وقت گرفت كه همه را از پاي درآورديم. و هم‌اكنون بدن‌هاي ايشان برهنه و جامه‌هايشان و چهره‌هايشان خاك آلوده است، بادها برآنها مي‌وزد كركس و پرندگان لاشخوار به ديدارشان مي‌آيند!>‌

* اخبار الطوال‌



اخبار و اعمال يزيد

ابوالحسن علي مسعودي (درگذشته 345 ق)

ترجمه ابوالقاسم پاينده‌

يزيد مردي عياش بود، سگ و ميمون و يوز و حيوانات شكاري نگه مي‌داشت و شرابخواره بود. روزي به شراب نشسته بود و ابن‌زياد به طرف راست او بود، و اين بعد از قتل حسين بود، رو به ساقي خود كرد و شعري بدين مضمون خواند: <جرعه‌اي بده كه جان مرا سيراب كند و نظير آن را به ابن‌زياد بده كه رازدار و امين من است و همه جهاد و غنيمت من بدو وابسته است.> سپس به مغنيان بگفت تا شعر او را با آواز و ساز بخوانند.

اصحاب و عمال يزيد نيز از فسق او پيروي كردند. در ايام وي غنا در مكه و مدينه رواج يافت و لوازم لهو و لعب به كار رفت و مردم آشكارا شرابخوارگي كردند. يزيد ميموني داشت كه كنيه او را <ابوقيس> كرده بود و او را در مجلس شراب خود مي‌نشانيد و متكائي برايش مي‌نهاد، ميموني زرنگ بود و او را بر خر وحشي كه تعليم يافته بود و زين و لگام داشت، مي‌نشانيدند و روز مسابقه با اسبان مسابقه مي‌داد. يك روز مسابقه را برد و ني مخصوص را ربود و پيش از اسبان وارد محوطه شد، ابوقيس قبائي از حرير سرخ و زرد به تن و كلاهي از ديباي الوان به‌سر داشت، خر وحشي نيز زيني از حرير سرخ منقش و الوان داشت.

يكي از شاعران شام در اين باره شعري گفته، بدين مضمون: <اي ابوقيس، عنان آن را سخت بگير كه اگر بيفتي، اطميناني از سلامت تو نيست، كي ميموني را ديده است كه به‌وسيله آن خري از اسبهاي امير مومنان سبق ببرد؟> و هم احوص درباره يزيد و سلطنت و جباري او و اطاعتي كه مردم از وي مي‌كردند، گويد: <شاه مباركي كه شاهان مطيع اويند و نزديك است از مهابتش كوهها از جا برود. از بلخ و دجله ماليات مي‌گيرد و آنچه از فرات و نيل مشروب مي‌شود، از اوست!>

وقتي حسين‌بن علي‌ رضي‌الله عنهما در كربلا كشته شد و ابن‌زياد سر او را پيش يزيد فرستاد، دختر عقيل‌بن‌ ابي‌طالب با تني چند از زنان قوم خود كه خبر قتل بزرگان را شنيده بودند، سر برهنه برون شدند و او اشعاري بدين مضمون مي‌خواند: <اگر پيمبر شما بگويد: شما كه آخرين امتها هستيد، پس از من با خاندانم چه كرديد؟ يك نيمه آنها اسيرند و يك نيمه در خون غوطه‌ورند، اين پاداش من بود كه به ‌شما سفارش كردم با خويشاوندان من نيكي كنيد، اگر چنين بگويد، در جواب او چه خواهيد گفت؟>ابوالاسود دولي نيز ضمن قصيده‌اي درباره رفتار ابن‌زياد با حسين، چنين گويد:<از فرط غم مي‌گوييم: خدا ملك بني‌‌زياد را نابود كند و آنها را به سبب مكر و خيانتي كه كردند، از ميان بردارد، چنان كه قوم ثمود و عاد را از ميان برداشت.>

وقتي ستم يزيد و عمال وي عام شد و اعمال فسق وي آشكار شد، پسر دختر پيمبر خدا صلي‌الله عليه و آله وسلم را با يارانش بكشت و شرابخوارگي كرد و سيرت فرعوني گرفت، بلكه فرعون در كار رعيت از او عادل‌تر و در كار خاصه و عامه منصف‌تر بود. نتيجه چنان شد كه اهل مدينه حاكم وي را كه عثمان بن محمدبن ابي‌سفيان بود، با مروان حكم و ديگر بني‌اميه برون كردند. و اين به هنگامي بود كه ابن‌زبير راه زهد و خدادوستي مي‌پيمود و دعوي خلافت مي‌كرد و اين به‌سال شصت و سوم بود و مردم مدينه بني‌اميه و حاكم يزيد را با اجازه ابن‌زبير بيرون كردند. مروان اين را غنيمت شمرد كه آنها را دستگير نكردند و پيش ابن‌زبير نبردند. امويان به سرعت سوي شام رفتند. خبر رفتار اهل مدينه با بني‌اميه و حاكم يزيد به يزيد رسيد و سپاهي از مردم شام به‌سرداري مسلم‌بن عقبه مري بفرستاد كه مدينه را غارت كرد و مردم آنجا را بكشت و باقيمانده مردم مدينه با وي به عنوان بندگي يزيد بيعت كردند! وي مدينه را كه پيمبر(ص) <طيبه> عنوان داده بود و درباره آن گفته بود: <هركه مردم مدينه را بترساند، خدايش بترساند>، <نتنه> يعني متعفن ناميد، ،بدين‌جهت مردم مسلم را كه خدايش لعنت كناد، به سبب اعمال زشتش، <مجرم> و <مسرف> نام دادند.‌

گويند: وقتي يزيد اين سپاه را آماده كرد و سان ديد، شعري بدين مضمون خواند: <وقتي كار معلوم شود و قوم به نزديك وادي القري برسد، به ابوبكر بگو: آيا اين قوم را مست فراهم آورده است؟> منظورش از اين سخن عبدالله‌بن زبير بود كه كنيه او ابوبكر بود و يزيد را مست و شرابخواره مي‌ناميد. و همو به ابن‌زبير نوشت: <خدايت را كه در آسمان است، بخوان كه من مردان قبيله عسك و اشعر را بر ضد تو خوانده‌ام. اي ابوحبيب، چگونه از آنها نجات خواهي يافت؟ پيش از آمدن سپاه چاره‌اي بينديش.>

وقتي سپاهي كه مسرف سردار آن بود، به نزديك مدينه به محل معروف به حره رسيد، مردم مدينه به‌سرداري عبدالله‌بن مطيع عدوي و عبدالله بن حنظله انصاري، غسيل‌الملائكه به جنگ او بيرون آمدند. جنگي بزرگ رخ داد و خلق بسيار از بني‌هاشم و ساير قريش و انصار و ديگران كشته شدند. از خاندان ابوطالب دو كس كشته شد: عبدالله بن جعفربن ابي‌طالب و جعفربن محمدبن علي‌بن ابي‌طالب. از بني‌هاشم، از غيرخاندان ابوطالب، فضل‌بن عباس‌بن ربيعه بن حارث بن عبدالمطلب و حمزه بن عبدالله‌بن نوفل بي‌حارث بن عبدالمطلب، و عباس بن عتبه بن ابي‌لهب بن عبدالمطلب، كشته شدند. هفتاد و چند نفر از ساير قريشيان و معادل آن از انصار و چهار هزار كس از مردم ديگر كه شماره شد، به جز آنها كه شناخته نشده بودند، به قتل رسيدند.‌

مردم به عنوان بندگي يزيد بيعت كردند و هر كه از بيعت دريغ ورزيد، از دم شمشير گذشت، به جز علي‌بن حسين بن علي بن ابي طالب، ملقب به سجاد و علي‌بن عبدالله بن عباس‌بن عبدالمطلب محمدبن اسلم درباره واقعه حره گويد:‌ <اگر روز حره واقم ما را بكشيد، ما اول كسان هستيم كه در راه اسلام كشته شده‌ايم. ما شما را در بدر و خوار كرديم و با شمشيرهاي خود شما را به وضع بدي انداختيم.>

مردم علي‌بن حسين را ديدند كه به قبر پيمبر پناه برده بود و دعا مي‌خواند؛ وي را پيش مسرف آوردند كه نسبت بدو خشمگين بود و از او و پدرانش بيزاري مي‌جست و چون او را بديد كه نزديك مي‌شد، بلرزيد و جلو او برخاست و وي را پهلوي خود نشانيد و گفت: <حاجات خود را از من بخواه.> و درباره هر يك از كساني كه در معرض كشتن بودند تقاضا كرد، پذيرفته شد.به مسلم گفتند: <تو درباره اين جوان و پدرانش ناسزا مي‌گفتي؛ اما چون پيش تو آمد، حرمتش داشتي.> گفت: <اين به اختيار من نبود كه دلم از ترس او پر شده بود!>

وقتي مسرف در مدينه اين همه قتل و غارت و اسارت و اعمال ديگر كه نگفتيم مرتكب‌ شد، از آنجا با سپاه خود كه همه شامي بودند، برون شد و آهنگ مكه كرد تا به فرمان يزيد، ابن‌زبير و مردم مكه راسركوبي كند و اين به سال شصت و چهارم بود.

وقتي سپاه به محل معروف به قديد رسيد، مسرف بمرد و حصين بن نمير را به فرماندهي سپاه گماشت. حصين تا مكه پيش رفت و آنجا را محاصره كرد، ابن‌زبير به كعبه پناه بردو خود را <پناهنده كعبه> عنوان داد و بدين عنوان شهره شد، تا آنجا كه شاعران وي را در اشعار به همين ترتيب مي‌خواندند. حصين و شاميان از كوهها و تنگه‌ها منجنيق‌ها و عرابه‌ها برضد مكه به كار انداختند.

ابن‌زبير در مسجد الحرام بود. مختاربن ابوعبيد ثقفي نيز جزو ياران ابن‌زبير بود و با او بيعت كرده و امامتش را گردن نهاده بود، به شرط آنكه خلاف راي مختار رفتار نكند. سنگ منجنيق‌ها و ارابه‌ها به كعبه مي‌خورد، همراه سنگها آتش و نفت و پاره‌اي كتان و ديگر چيزهاي آتش‌انگيز مي‌انداختند، كعبه ويران شد و بنا بسوخت و صاعقه‌اي بيامد و يازده تن از منجنيق‌داران و به قولي عده بيشتر را بسوخت و اين به روز شنبه، سوم ماه ربيع‌الاول سال مذكور و يازده روز پيش از مرگ يزيد بود. كار بر مردم مكه و ابن‌زبير سخت شد و بليه‌ سنگ و آتش و شمشير مستمر بود.‌

يزيد و كسانش اخبار عجيب و قبايح فراوان دارند از شرابخوارگي و قتل دخترزاده پيمبر و لعنت وصي پيمبر و ويران كردن و سوختن كعبه و خونريزي و فسق و فجور و اعمال ديگر كه تهديد خدا آمده كه از آمرزش آن مايوس بايد بود، چنان كه درباره مخالفان توحيد و منكران رسل نيز تهديد آمده است.

* مروج الذهب‌



پي‌نوشتها:

1- سرزمين گسترده‌اي ميان ري و همدان كه دو بخش داشته و مشتمل بر حدود نود دهكده بوده است.

2‌- مقصود از علي اصغر، حضرت امام زين‌العابدين(ص) است و بنابر مشهور تولد ايشان در سال 38 هجرت است و در محرم 61 بيست و دو ساله بودند، رك، شيخ كليني، اصول كافي ج 2 ص 368 چاپ علميه.( م)


January 14th, 2009


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي