برخی از مفاهیم و مقولات اقتصادی در ادبیات کلاسیک فارسی – دری
سید احسان واعظی سید احسان واعظی

 

 

          آثار پر ارزش و با اهمیت منثور و منظوم ادبیات کلاسیک فارسی – دری تقریبأ از عرصۀ بیشتر از یکهزار سال ایجاد گردیده است. این آثار، اسناد گرانبها و با اعتباری است ، برای شناخت تأریخ ده قرن گذشتۀ جامعۀ سنتی ما که نظام های ارباب رعیتی ، غلام داری و پدرشاهی را تجربه نموده وعلی رغم دشواری هایی که در فراراهش قرار داشته، توانسته که با تداوم حیات، قامت بیاراید و جایگاهش را در تاریخ ادبیات سرزمین ما حفظ نماید. این آثار که خیلی ها غنی و متنوع است، میتواند از جهات و زوایای مختلفی چون ادبی و لغوی، تاریخی، اجتماعی، اقتصادی، فلسفی، ایدئولوژیک وغیره تحت مطالعه قرار گیرد. در قرون وسطی دانش اقتصاد به مفهوم علم امروز مجموعۀ کامل، جامع و مستقل نبوده و برخی مسایل اقتصادی در علومی مانند سیاست، تدبیر منزل و علم اخلاق که اجزاء سه گانۀ حکمت علمی میباشد مطرح گردیده است. از آن جائی که در ادبیات ما زندگی با تمام جهات خود انعکاس یافته است، بنأ حیات اقتصادی و هستی مادی اجتماعی نیز الزامأ برجستگی و رنگ آمیزی خاصی دریافت نموده که از آن میتوان در مورد مقولاتی مانند کالا، قیمت، ارزش، پول، مبادله و بازرگانی، کار و تقسیم کار، مزد، حرفه،فقر و ثروت و امثال آن معلومات گران بها و اطلاعات اعجاب انگیز و حیرت آوری نیز بدست آورد.

 

کار، پیشه، مزد:

 

          کار یگانه وسایل امرار حیات بشری و عامل عمدۀ تکامل اجتماعی است. ستایش از کار، پیشه و پیشه وری یکی از سنن ترقی خواهانه در ادبیات کلاسیک ما بوده که همواره بدان توجه صورت گرفته است. کار را مایۀ ارزش و شرافت انسان دانسته اند و درجایی آمده:

 

"ارزش هرکس به مقدار کار اوست "

 

با ارج گذاری فراوان به مقام کار و پیشه وری گفته آمد که:

 

"دستی که کار میکند لایق بوسیدن است" و یا اینکه " از آبلۀ دست   مروارید آید بدست"

 

در مثل دیگری در نکوهش ازعطالت و بیکاری، حتی بیماری را بهتر از بیکاری تلقی نموده اند. چنانچه که گويند :

"از بیکاری بیماری خوبتر است"

ناصر خسرو همانند سایر موضوعات اقتصادی به این موضوع نیز توجه داشته و شعر معروف ذیل را در زمینه سروده است:

 

به از صانع به گیتی مقبلی نیست     زکسب دست دیگر حاصلی نیست

 

به روز اندر پی سامان خویش است      چو در خانه شد سلطان خویش است

و در جای دیگر آورده است:

 

بهین صناع عالم دهقان است      که وحش و طیر را راحت رسان است

 

اوحدی مزارعه ای در ستایش از پیشه چنین گفته :

 

بهتر از پیشه نیست، گردانند      پیشه کاران، راست مردانند

خنک آن پیشه کار حاجت مند      به کم و بیش این جهان خرسند

 

گشته قانع به رزق و روزی خویش      دست در کار کرده و سر اندر پیش    ....

 

         اجرای بیگاری ( در آثار کهن ، رایگان نیز بیان گردیده) توسط دهقانان و سایر زحمتکشان برای زورگویان و استثمار گران امر عادی تلقی میگردید، اما مزد در مقابل کار نیز متداول بوده است. به گفتۀ حضرت سعدی:

 

نابرده رنج گنج میسر نمیشود      مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد

 

          کسی که کار نمیکند، مستحق دریافت مزد نیز نمیگردد. چنانچه : " کار ناکرده را مزد نباید"     

ناصر خسرو میگوید  :

 

اگر کاری کنی مزدی ستانی     چوبی کاری ، یقین بی مزد مانی

شاعری دیگری چنین بیان داشته:

 

خدمت ناکرده را مزد کسی خواست ؟ نه     آنچه نکرده است کس قاعده نتوان نهاد

 

مزد ودرآمد مادی در تشویق کار ، نقش بارزی را دارا میباشد و این امر در مثنوی مولانا بلخی چنین تمثیل یافته:

 

میرود کودک به مکتب پیچ پیچ      چون ندید از مزد کار خویش هیچ

چون که از کیسه است، دانگی دستمزد     وانگهی بی خواب گردد همچو دزد

 

          یعنی اینکه چون کودک از رفتن به مکتب و خواندن درس مزد نمی یابد بنأ با بی میلی و کم علاقه گی به مدرسه میرود، اما اگر از کیسۀ استاد حتی به اندازۀ یک دانگ دستمزد و پاداش بدست آرد، آنگهی همچو دزدان تا به صبح حاضر به بی خوابی و شب زنده داری میگردد.

توازن در عواید و مصارف و جلوگیری از افراط و تفریط در امور اقتصادی نیز یکی از مسایلی است که در ادبیات کلاسیک ما بدان توجه صورت گرفته است. چنلنچه که ارتباط بین دخل و خرچ باید حفظ گردد و از اسراف و زیاده روی در مخارج که حرام شمرده شده پرهیز صورت گیرد.

در ادبیات کلاسیک ما اسراف عمل شیطانی دانسته شده و در جای دیگری آمده که: اسراف نیکوست مگر در عمل خیر.

          فردوسی" فشاندن" یعنی اسراف و زیاده روی و " فشردن" یعنی امساک و سخت گیری در مخارج را مذموم و مردود دانسته و چنین گفته:

 

چو داری به دست اندرون خواسته

زرو سیم و اسبان آراسته

حزینه چنان کن که بایدت کرد

نباید فشاند و نباید فشرد

میانه گزینی، بمانی به جای

نباشد جز از نیکیت رهنمای

 

سعدی میگوید:

 

" دخل، آب روان است و خرچ ، آسیای گردان"

و این مثال را میاورد:

 

چو دخلت نیست خرچ آهسته تر کن

که میخوانند ملاحان سرودی

اگر باران به کوهستان نبارد

به سالی دجله گردد خشک رودی

 

من از پدرم اين گونه شنيده بودم :

به دخل و خرج خود هردم نظر کن

اگر دخلت کم است آهسته تر کن

 

صائب تبریزی در زمینه چنین گفته:

 

شادی هرکس که فزونست زغم کامل نیست      هرکه را خرچ زدخل است فزون عاقل نیست

 

ناصر خسرو با در نظرداشت توجه و ایقان خاص به نظریات فلسفی خویش که نیازمندی انسان به تکامل وسایل معیشت، خود مادر اختراع و پیدایش اشکال مختلف حرفه ها و صنعت میباشد، در زمینه میگوید:

 

به دل ها نیاز اوستادی قوی است      کز او هر زمان صنعت را نوی است

 

رشد تولید و ضرورت عینی تقسیم کار اجتماعی ، تعاون وسیع را بین افراد جامعه بمیان آورد.

شاعر متفکر ما مولانا ، این اندیشه را چنین بیان داشته:

 

هرکه او در مکسبی پا می نهد      یاری یاران دیگر می دهد

زآنکه جمله کسب ناید از کسی      هم دروگر، هم سقأ هم هایکی

چون به انبازی است عالم برقرار      هرکسی کاری گزیند زافتقار

طبل خواری در میانه شرط نیست      راۀ سنت ، راۀ مکسب کردنی است

 

همین اندیشه را ادیب پیشاوری آخرین شاعر کلاسیک ما بدین نحوه بیان داشته:

 

زنهصد فزون کارگر بایدی      که تا خواجه را نان به دست آیدی

 

زندگی اجتماعی انسان بدون همکاری و تعاون غیر ممکن است. ابو سعید ابوالخیر این مطلب را در رباعی زیبایی نشان داده که پیش از کشیدن یک کمان چه اندازه باید کار صورت گیرد.

 

پی در گاو است، گاو در کهسار است

ماهی سر یشمین به دریا بار است

بز در کمر است و توز در بلغار است

زه کردن این کمان بسی دشوار است

 

تولید، داد و ستد و بازرگانی:

 

انسان برای امرار حیات و تداوم زندگی به تولید نیاز داشت و کار شرط لازمۀ آن بود مازاد تولید برای تأمین معیشت و رفع حوایجی که دائمأ روبه افزایش بوده، تبادله، داد و ستد و بازرگانی را بمیان آورد.

برخی از اقتصاد دانان، بازرگانی را منبع ثروت و برخی دیگر طبیعت و زمین را چنین منبعی می انگاشتند. ابن یمین فریومدی که خود در جماعت زراعت پیشه شاغل بود چنین گفته:

 

جستن گوگرد احمر ، عمر ضایع کردن است    زور برخاک سیه آور که یکسر کیمیاست

 

متاع و کالا توسط کشاورزان بمعنی وسیع آن که شامل بزرگران، باغ داران، دامپروران و صیادان میگردید، همراه با کارگران معادن ، کارگاه های جولاهی و فرش بافی و صاحبان حرفه که به آنها پیشه وران نیز میگفتند، تولید میگردید.

یک بخش از کالا ها توسط مولدین در روستا ها و شهر ها و با اشتغال زنان و مردان در قدم اول برای مصرف شخصی و مازاد آن بصورت کالا برای مبادله به بازار عرضه میشد . گرچه اقتصاد بطور عمده شکل طبیعی و خود مصرفی بود، ولی موانعی برای مبادله و تولید کالایی نیز وجود نداشت. بنابر مساعد بودن شرایط طبیعی یا سنت ویژه ی تولید کالای مشخص، نواحی مختلف یک کشور ویاکشورهای مختلف در رشتۀ تولید این یا آن کالا شهرت می یافتند و این امر سبب مبادله و بازرگانی وسیعتری در بین شهر ها و کشورها میگردید. راه های بازرگانی خشکه و ابحار را دربر میگرفت و در خراسان پیش از مغول راه ابریشم که پِکن را به بغداد وصل میکرد، مهمترین راه بازرگانی محسوب میشد. از روایات و اشارات متعددی که در ادبیات کلاسیک منثور و منظوم فارسی- دری دراین رابطه بعمل آمده، میتوان فهمید که لعل بدخشانی، فلفل هندی، گوگرد فارس، مشک تبتی، کاسۀ چینی، عقیق یمنی، ادیم و چرم طایف، شکر مصر و خوزستان، کاغذ سمرقند، چغندر هرات، زیرۀ کرمان، دیبای روم و قسطنطنیه، قند بنگال، خرمای خبیص و بصره، سرمۀ اصفهان، کفش همدان و بیهق، گلاب فیروز آباد، خر خراسان، صابون ترمز وغیره شهرت بسزایی داشته است.

در حکایت معروف شیخ سعدی (ع) شمه ای از این اوصاف چنین بیان گردیده:

 

"  بازرگانی را دیدم ، صدو پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده و خدمتگار. شبی در جزیرۀ کیش مرا به حجرۀ خود خواند و همه شب نیارمید از سخنان پریشان گفتن:  که فلان انبارم به ترکستان است و فلان بضاعت به هندوستان، این قبالۀ فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین. گاه گفتی خاطر اسکندریه دارم که هوائی خوش است و باز گفتی نه، دریای مغرب مشوش است، باز گفتی سعدیا! سفر دیگر در پیش است که اگر آن کرده شود بقیت عمر به گوشه ای بنشینم. گفتم: آن کدام سفر است؟ گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آن جا کاسۀ چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و ابگینۀ حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و از آن پس ترک تجارت کنم وبه دکانی بنشینم" .

 

          غش و تقلب کردن در کالا چنانچه که امروزه نیز در بازرگانی ما متداول است در گذشته ها نیز وجود داشته و در ادبیات ما بدان اشاراتی صورت گرفته است. از آن جمله گویند جگر سوخته را با مشک و گوشت گاو را ضمیمۀ زعفران میکردند. خاقانی در شعر ذیل به این نکته چنین اشاره نموده:

 

هرجا که محرمی است خسی همردیف اوست      آری زگوشت گاو بود بار زعفران

         در مورد کالا و مبادلۀ آن در ادبیات کلاسیک ما برداشت ها و قضاوت های مختلفی صورت گرفته که نهایت جالب و ارزشمند میباشد.

مهمترین اندیشه ای که در این زمینه بیان گردیده، فراوانی متاع را باعث ارزانی و کم یابی و قلت آنرا موجب قیمتی دانسته اند.

 حضرت جامی در تحفته الاسرار می گوید:

 

نرخ متاعی که فراوان بود      گربه مثل جان بود ارزان بود

 

کاتبی نیز دراین رابطه چنین آورده است :

 

لب و دهان تو صد جان به هیچ نستاند      متاع در همه جا کم بها زبسیاری است

 

ارزانی که ناشی از فراوانی باشد، حتی میتواند به آن جا برسد که متاع به ضرر فروخته شود.

قاآنی در قطعه شعر ذیل به این نکته چنین اشاره نموده:

 

کم شود قیمت کالا چو فراوان گردد      با فراوانی کالا ضرر آمیخته اند

سعدی میگوید:

 

گر سنگ همه لعل بدخشان بودی      پس قیمت لعل و سنگ یکسان بودی

 

همو میگوید:

 

اگر ژاله هرقطرۀ در شدی      چو خر مهرۀ بازار از او پر شدی

 

و در جای دیگری میگوید:

 

آبگینه همه جا هست از آن قدرش نیست

لعل ، دشوار بدست آید از آن است عزیز

 

سنائی نیز نظر دارد:

 

آب نا یافته گران باشد      چو بیابند رایگان باشد

 

         برای نرخ گذاری و ارزیابی عادلانۀ قیمت یک کالا ، قیمت گذار وارد و خریدار چیز فهم در کار است و در غیر آن میشود کالای ذی قیمتی اگر خریدار مطلوب را نیابد، به بهای ارزان بفروش رود. پس دراین جا عوامل ذهنی چون معرفت خریدار، نیاز و آز وغیره نقش دارد نه فراوانی یا ندرت کالا.

از همین جاست که گفته اند :

 

" قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری"

 

ویا اینکه : " خر چه داند قیمت نقل و نبات" .

 

و درجای دیگری نیز آمده که " شبه فروش چه داند بهای در ثمین"

حافظ شیرازی در همین مورد چنین گفته:

 

آه آه از دست صرافان گوهر ناشناس      هر زمان خرمهره را با در برابر میکنند

 

کمال الدین اسمعیل دراین رابطه چنین ابراز نظر داشته:

 

حرص توست اینکه همه چیز ترا نایاب است     آز کم کن تو که همه ارزان گردد

اما برعکس برخی ها معرفت خریدار و عوامل ذهنی را در قیمت کالا موثر نمی دانند و آن را مستقل از این عوامل می پندارند.

چنانچه سعدی (ع) قیمت را ناشی از خاصیت شی میداند و میگوید:

 

" قیمت شکر نه از نی است که خاصیت وی است"

شاعر دیگری در زمینه چنین نظر دارد:

 

سفال از طاس زر کم نیست در کار      ولی گاه  گرو گردد پدیدار

 

و ثنائی غزنوی نزدیک به همین معنی میگوید:

 

قیمت در نه از صدف باشد      تیر را قیمت از هدف باشد

 

در جای دیگری نیز چنین آمده: " اطلس اگر کهنه شود پالان خر نشود"

با آنکه راز قیمت گذاری کالا ها مسأ لۀ دشواری است که شاعران آن را نمیتوانستند حل نمایند، اما این مثل را که گفته اند:

"هیچ گرانی بدون حکمت و هیچ ارزانی بدون علت نیست" همواره رایج و مرعی الاجرا بوده است.

ناصر خسرو بلخی که اظهار نظر های زیاد اقتصادی در دیوانش دارد، دراین دو بیت عمق تفکر و وسعت دید ش چنین برجسته میگردد:

 

چیزی به گران هیچ خردمند نخرد      هرگه که بیابد به از آن چیز به ارزان

 

و نیز:

 

خریدار در ارچه باشد بسی      سفا لینه را هم ستاند کسی

 

در ادبیات کلاسیک فارسی- دری به یک رشته اشاراتی بر میخوریم که در آن برخی از اصول و قواعد کلیدی و متداول داد و ستد بازرگانی منعکس گردیده است. هرنوع گذشت و نرمش که خلاف معاملات بازرگانی و سود ورزی باشد، در داد و ستد پسندیده و مجاز نمی باشد چنانچه که گفته اند:

 

" حساب به دینار و بخشش به خروار" .

 و یا اینکه:

 

حق بده حق بگیر آشنایی ات مفت"  یا " برادر به برادر، حساب برابر"  و نیز " ادا به ادا ، سودا به رضأ" .

 و در جای دیگر آمده:

 

در سخاوت ، چنان که خواهی ده

لیک اندر معاملت بسته

ستد وداد را مباش زبون

مرده بهتر که زنده و مغبون

داشتن بنیۀ مالی و سرمایۀ لازمه پیشرفت در کار تجارت است و اعتبار و نام تاجر نیز بستگی به آن دارد. فردوسی در زمینه میگوید:

 

کسی را که نام است دینار نیست      به بازرگانی کسش یار نیست

 

و سعدی گفته:

 

کسی که مایه را برباد دهد  حق ندارد به سود امیدوار باشد:

 

به مایه توان ای پسر سود کرد      چه سود افتد آنرا که سرمایه خورد

 

بهمین منوال میزان دقیق در معامله و داد و ستد، مبین دقت در امور اقتصادی میباشد. ناصر خسرو که قبلأ به توجه عمیق وی در موارد اقتصادی اشاره بعمل آمده دراین رابطه چنین نظر دارد:

 

جز سخته و پیموده نخر چیز، که نیکوست     کردن ستد و داد به پیمانه و میزان

 

از آن جائی که دزدی و حرام خوری چه از طرف مقامات و چه اشخاص گوناگون متداول بوده، بنأ مواظبت و محافظت کالا و امتعه در مقابل دزدان از شرایط مهم بازرگانی بوده و ناصر خسرو چنین یاد آور گردیده:

 

در این بازارگاه پر ز طرار      همه کس دزد دان کالا نگهدار

 

و در شعر دیگری آمده:

 

چو خواهی که چیزت ندزدند کس      جهان را همه دزد پندار و بس

 

چون دزدی و طراری و راه گیری در خشکه و بحر رواج زیادی داشته و تجارت کار خطیری پنداشته میشد، بنأ بازرگانان همواره در معرض خطر و ورشکستگی قرار میگرفتند و میبایست دقت، هوشیاری و جسارت را به همراه میداشتند تا خود را ازاین خطرات حفظ نمایند. از همین جاست که در ادبیات ما به ضرورت ریسک کردن و متقبل شدن خطر اشارات زیادی صورت گرفته است. از جمله :

 

خواهی که ران گور خوری، راه شیر رو!

خواهی که گنج زر سپری دمب بار گیر

 

و یا اینکه:

 

از خطر خیزد خطر زیرا که سود ده چهل      بر نبندد گر بترسد از خطر بازرگان

 

مولوی در همین زمینه میگوید:

 

تاجر ترسنده طبع شیشه جان    در خطر نی سود دارد نه زیان

 

بازرگانی مانند هر شغل و حرفه ای دیگر به دقت، حوصله و تجربه نیاز دارد، زیرا  "دروگری کار هر بوزینه نیست" و شاعری نیز چنین گفته:

 

کار هر خر نیست خرمن کوفتن      نره گاو می باید و مرد کهن

 

تاجر موفق آنست که در هر معامله ای بفهمد که چگونه رفتار نماید، از حرص زیاد اجتناب ورزد و به این اکتفا نماید که :

"قطره قطره جمع شود، دریا شود"

اهمیت تبادلوی هر جنس را بادرنظر داشت نیاز جامعه بآن در نظر گیرد، مثلأ

"هرچه در نظر خوار آید" نگاه دارد  "که روزی بکار آید" .

زیرا که گفته اند:

 

"داشته آید بکار      ورکه بود زهر مار"

 

          بازرگان باید سعی نماید که گران نخرد، زیرا اگر گران خرد، ناگزیر بایست گران بفروشد، که این خود مانع رونق بازرگانی و کسادی بازار میشود و میگفتند: "به گزاف نخر تا به گزاف نباید فروخت".

ودر جای دیگری آمده که "از محتاج بخر و به محتاج بفروش"

و نیز همواره نباید پی ارزان رفت، زیرا "ارزان خری، انبارخری"

و یا اینکه: "قیمت بی حکمت و ارزان بی علت نیست".

انصاف و قناعت شرط لازمۀ داد و ستد و بازرگانی است، چنانچه که شاعری گفته:

 

کاسۀ چشم حریصان پر شد      تا صدف قانع نشد پر در نشد

 

و مثل رایجی بوده که: "آدم نیک سودا     شریک مال مردم است".

در مبادله باید تناسب ارزش ها مد نظر گرفته شود و از غبن و نیرنگ پرهیز گردد و نباید "گل را به گوهر" و برعکس "خر به خیار" داد زیرا گفته اند: "سزای گران فروش نخریدن است".

ویا اینکه "نیک معامله را باز معامله، بد معامله را بس معامله" ویا "یک زره اعتبار به از صد درهم و دینار".

غزالی در کیمیای سعادت چنین آورده: "از توانگر کالا به غبن خریدن نه مزد بود و نه سپاس و ضایع کردن مال بود".

احتراز از نسیه فروشی و ترجیح مسلم نقد بر نسیه یکی از اصل مهم در مبادله و بازرگانی میباشد و می گفتند : "موجود را بر مفقود و یافته رابر نایافته مفروش". ویا اینکه : "گنجشکی به نقد، به که طاووس به نسیه".

و در همین معنی به بیان دیگر که: "شش نقد به  از دنبۀ نسیه".

تجربه نشان داده که معامله و داد و ستد به نسیه اکثرأ موجب نزاع و تیره گی مناسبات بین طرفین معامله گردیده و از همین جاست که گفته اند:

"سودای نقد بوی مشک میدهید". و به همین ترتیب بیان "قرض قند، هفته جنگ، ماه منکر، سال قسم، آخر دشمن" نیز از تجارب تلخ نسیه فروشی بدست آمده است.

ناصر خسرو درزمینه چنین بیان داشته:

 

به نسیه مده نقد اگر چند نیز      به خرما بود وعده و نقد خار

 

در ادبیات کلاسیک فارسی- دری به نقد  "پیشادست" یا "دستادست" و به نسیه "پسادست" میگفتند. دراین زمینه ابوشکور بلخی چنین آورده:

 

داد و ستد مکن هرگز جز دستادست      که پسادست خلاف آرد و الفت ببرد

 

و نیز شاعر دیگری میگوید:

 

ستد وداد جز به پیشادست      داوری باشد و زیان و شکست

 

نکتۀ مهم دیگر در بازرگانی مسأ لۀ شراکت و انبازی است و از آن جايی که دراین امر گاهی عدم صداقت و کلاه برداری صورت می گرفت و نزاع و کشیدگی را بمیان میاورد، بنأ ترک شراکت و انبازی را مصلحت کار دانسته اند و میگفتند: "دست که زیاد شد برکت کم است" و اگر "شریک خوب بود، خدا هم میگرفت".

بیهقی در زمینه میگوید:

 

"دیگ با همبازان بسیار به جوش نیاید".

 

شعر زیرین نیز به این حکم صحه میگذارد:

 

نه یک کس تواند که سازد دوکار      که آن را پسندد ارباب هوش

دوکس نیز دریک عمل ضایعند      که دیگ شراکت نیاید به جوش

 

پول و نقش آن در جامعه

 

          پول و مناسبات پولی در سرزمین ما رواج بیشتر داشته و پیوسته نقش خطیر و با اهمیتی را بازی نموده است. در ادبیات کلاسیک فارسی- دری، جای واژۀ پول که امروز متداول است، واژه زر یا سیم به اقتضای آنکه پول طلا بوده یا نقره بکار میرفته و گاه خود واژۀ "زر" به معنی عام آن، پول را افاده مینمود.

واحد های رايج پول در کشور ما که از دوران پیش از اسلام رسمیت داشته عبارت از دینار، درهم، پشیز، دانگ و تسو بوده است. دینار از واژۀ لاتینی دیناریوس آمده و آن پولی بود که در آغاز اسلام شکل و طراز ماقبل اسلامی آن حفظ گردید؛ ولی بعد ها سکه ها رنگ اسلامی را بخود گرفت وزن و عیاردینار در آغاز زیاد بوده و عیارش گاه به صد درصد میرسید، ولی در قرن چهارم هجری در عیار ووزن دینار نا هنجاری و آشفتگی فراوان رونما گردید که در نوشته ها و اشعار قرون وسطائی، اشارات متعددی بدان صورت گرفته است. واژۀ درهم  از "درخما" یونانی امده و آن پولی از نقره بود که بعد ها در عیار درهم نیز غش و تقلب راه یافت و با فلزات پست آمیخته شد.واژۀ پشیز نیز شاید با "پیسو نیای"لاتینی هم ریشه باشد. واژۀ " تسو" که معرب آن "طسوع" و "دانگ" که معرب آن "دانق" و گاه بصوذت تنگه تلفظ میگردیده، همه از اجزاء درهم بودند و از فلزات پست ضرب میگردیدند.

قبل از آنکه تذکرات و اشاراتی در زمینۀ پول، نقش و قدرت اجتماعی آن در ادبیات کلاسیک فارسی- دری بمیان آید، لازم دانسته میشود که نخست در مورد اینکه پول چیست؟ مکثی صورت گیرد.

 

        پول کالای خاصی است که در جریان تکامل تولید کالایی و مبادله، از انبوۀ کالا ها جدا میگردد و نقش خاص را دریافت میدارد که همانا نقش معادل کل است.

      ويا به عبارت ديگر: آن کالايی که بمثابۀ ارزش سنج انجام وظيفه می کند و از اينرو خودش رأساً ويا نماينده اش بعنوان وسيلۀ دوران نيز عمل می نمايد ، پول است. ( کپيتال ج اول ص 147 )

متفکران و دانشمندان ما از جمله خواجه نصیرالدین طوسی با آشنائی و استفاده از استنباط یونانیان در مورد نقش پول، در اخلاق ناصری چنین می نویسد:

 

          "چون مردم مدنی الطبع است و معیشت او جز به تعاون ممکن نه ... تعاون موقوف بود به آنکه بعضی خدمت بعضی کنند. از برخی بستانند، به برخی بدهند تا مکافات و مساوات و مناسبت مرتفع نشود، چه، نجار چون عمل خود به صباغ دهد، صباغ عمل خود به او، تکافی حاصل آید. تواند بود که عمل نجار از عمل صباغ بیشتر بود ویا بهتر و برعکس. پس به ضرورت به "متوسط" و "مقومی" احتیاج افتد و آن دینار است. پس دینار "عادل متوسط" میان خلق ولیکن " عادل صامت" است و احتیاج به عادل ناطق باقی.

به گفتۀ خواجه نصیرالدین آن عادل ناطق، انسان است و بحث در زمینه خارج از موضوع، ولی همین نقل قول نشان میدهد که خواجه نصیر پول را "عادل و مقوم متوسط" می دانسته و به نقش معادل کل بودن پول توجه داشته است.

شیخ سعدی بیشتر از سایر گویندگان ما به قدرت و نقش پول در جامعه اشاره نموده است و می گوید: "زر بر سر فولاد نهی نرم شود"

ویا اینکه

 

بی زر نتوان رفت به زور ازدریا      ورزر داری به زور محتاج نه ای

 

در جای دیگر چنین یاد آور گردیده:

 

چه خوش گفت آن تهی دست سلحشور      جوی زر بهتر از پنجاه من زور

 

و یا اینکه:

 

به زر برکشی چشم دیو سفید      به دست تهی بر نیاید امید

 

بهمین ترتیب:

 

بی زر نتوانی کنی با کس زور      ور زر داری به زور محتاج نه ای

 

سعدی (ع) در جای دیگری چنین آورده:

 

زر نداری نتوان رفت به زور از دریا      زور ده مرده چه خواهی زر یک مرده بیار

 

دقیقی بلخی در چکامّه معروف خود می گوید:

 

به دو چیز گیرند مملکت را      یکی تیغ هندی دگر زر کانی

یکی زر نام ملک بر نبشته      دگر آهن آب داده ای یمانی

 

در همین رابطه اشارات فراوان دیگری نیز در ادبیات کلاسیک ما صورت گرفته چنانچه که "پول داری شاهد شو،  نداری خاموش شو"

 

یا: "پول به خود داری  آبرو به مردم"  و یا اینکه: "زر سفید به روزسیاه کار آید"

کمال الدین اسمعیل نقش پول را در پوشانیدن معایب اخلاقی و معرفتی انسانی و آراستن صاحب عیب را به فضیلت ها چنین بیان میدارد:

 

تو گر خری، ترا ز خری هیچ نقص نیست    تا مر تراست سیم به خروار در خره

 

حضرت بیدل که مفاهیم با ارزش، منطقی و شگفت آوری از اجتماع دوران خود را به تصویر کشیده، در زمینه چنین بیان داشته:

 

امروز قدر هرکس مقدار مال و جاه است     آدم نمیتوان گفت آنرا که خر نباشد

 

سنائی غزنوی در زمینۀ همین اندیشه و مضمون نقش "چیز" ثروت را در حدیقه الحقیقه چنین برجسته میسازد:

 

پیر با چیز هست خواجه، عزیز      پیر بی چیز را که داشت عزیز

 

فردوسی در مورد اهمیت زر چنین نگاشته:

 

ترا هست دینار و گنج و درم      چو باشد درم دل نباشد دژم

چنان دان که این گنج تا پشت توست      زمانه کنون پاک در مشت توست

 

شعر معروف جمال الدبن قزوینی که در زمینۀ ستایش زر وتوصیف قدرت آن در تاریخ گزیده آورده شده نمونۀ عالی و قابل دقت میباشد:

 

ای زر توئی آنکه جامع اللذاتی

محبوب جهانیان به هر اوقاتی

بی شک، تو خدا نه ای ولیکن به خدا

ستار عیوب و قاضی الحاجاتی

 

اما با همۀ مزایای پول و قدرت معجزه نمائی و مشکل گشائی اش، تملک آن در جامعۀ سنتی ما گاهی مایۀ تشویش، درد سر و رنج خاطر نیز بوده است. چنانچه که بعضأ متمولین و دارندگان ثروت و زر از طریق دزدان، غارتگران و قبایل چادر نشین، و یا اینکه دستگا ه های حکومتی و عمال آنها (عسس ها ، شحنه گان و محتسبان) مورد دزدی، چپاول، تاراج، اذیت و آزار  و تهدید و فشارقرار میگرفتند که این امر پیوسته موجب عدم رغبت و بی میلی بازرگانان، نهفته شدن زر،  کسادی بازار، صعود قیمت ها، دلسردی عوام و حتی فرار و ترک دیار میگردید.

بنابر مشکلاتی که دارندگان مال و صاحبان ثروت بآن مواجه بوده اند، این حالات و حوادث در ادبیات ما نیز وسیعأ بازتاب یافته است.

مولوی جلال الدین محمد بلخی توصیه میدارد که باید زر خویش را مانند دین خود و مقصد مسافرت خویش پنهان داشت.

چنانچه که:

 

در بیان این سه کم جنبان لبت      از ذهاب و از ذهب وز مذهبت

 

ایشان باین باور بودند که کثرت دزدان و غارتگران و فقدان امنیت راه ها مانع رونق تجارت است و تا امنیت بر قرار نگردد، توسعۀ فعالیت بازرگانی نیز متصور نیست. و باز میگوید:

 

شمع تاجر آن گه است افروخته      که بود رهزن چو هیزم سوخته

 

 اوحدی مزاغه ای در منظومۀ "جام جم" شاه را به مجازات شحنگان و عسسان که شریک دزد و رفیق قافله است، تشویق میکند و میگوید:

 

گر تورا تیغ حکم در مشت است      شحنه کش باش دزد خود کشته است

دزد را شحنه راه و رخنه نمود      کشتن دزد بی گناه چه سود؟

دزد با شحنه چون شریک بود      کوچه ها را عسس چیریک بود

 

امیر خسرو دهلوی به شاهان و امیران توصیه میدارد که به نام "حراج" دست به تاراج مردم نزنند و میگوید:

 

شناسنده باید خداوند تاج      که تاراج را نام ننهند خراج

 

حمد اله مستوفی در "عقدالعلی فی موقف العلی" این حکایت را بحیث نمونۀ تاریخی چنین آورده است:

 

"اسمعیل گیلکی که پادشاه طبس بود، روزی از دروازۀ شهر بیرون آمد، یکی را دید که بزغاله ای داشت و به شهر می برد. امیر گفت: "این بزغاله را ازکجا خریده ای؟" گفت: "ای میر! خانه ای داشتم، به این بزغاله بفروختم". گفت: "سرائی به بزغاله ای دادی؟" گفت: "ای امیر ! سال دیگراز دولت تو به مرغی باز خرم.".

نظامی گنجوی در "مخزن الاسرار" چه نیکو فرموده:

 

گرملک این است و چنین روزگار      زین ده ویران دهمت صدهزار

 

صاحبان زر بخاطر ترس از امیران، باج ستانان، شحنگان، غارتگران و دزدان، زر و سیم و زیورات شان را گاهی در زیر خاک مدفون و پنهان مینمودند تا از یغما و دستبرد مصون و در امان ماند. شاعران ما این پنهان سازی و دفینه کاری را عمل نابخردانه دانسته و با دید منفی نسبت بآن ، عاملینش را به عدم سخاوت و بخشندگی متهم و آنها را خسیس و ممسک تلقی نموده اند.

شیخ سعدی در زمینه چنین نظر دارد:

 

به زیر زمین در ، چه گوهر چه سنگ        کزو خورد و پوشش نیاید به چنگ.

همو در جای دیگری نیز یاد آوز گردیده:

 

"سیم بخیلی وقتی از خاک بدر آید که او به خاک رفته است"

 

ابن یمین فریومدی دراین رابطه چنین خاطر نشان نموده:

 

گر تمتع نباشد از زرو سیم      چه زر و سیم، چه سفال وحجر

 

امیر خسرو دهلوی به این موضوع چنین اشاره نموده:

 

درم در جهان بهر خوش خوردنست      نه از بهر زیر زمین کردن است

زری را که در گور کردی به زور      چو گورت کند، سر بر آرد به زور

 

در همچو شرایطی که داشتن زر مایۀ تشویش و درد سر هائی برای متمکنین و ثروتمندان بوده، بنأ در ادبیات کلاسیک فارسی-دری به اشاراتی که فقر و ناداری را بر تمول و ثروت ترجیح داده اند، بر میخوریم:

شاعری چنین گفته:

 

شکر ها میکنم در این ایام      که تهی دست گشته ام چو چنار

زان که چون گل اگر زرم بودی      دست گیتی مرا نهادی خار

بستندی به صد شکنجه و چوب      به قیاس جماعت زر دار

 

مکتبی داستانی را که به صور مختلف در کتاب ها آمده چنین ترسیم میدارد:

 

بود سوداگری توانائی     همسفر با حکیم دانائی

از قضأ کردشان کسی آگاه      کز کمین بسته اند دزدان راه

خواجه گفت آه اگر مرا دانند     آنچه دارم تمام بستانند

گفت دانای روزگار که آه      گر ندانندم که این گروه، تباه

 

امیر خسرو دهلوی در یک بیت پر معنی به این موضوع چنین اشاره نموده:

 

ایمن بود از شکنجه درویش     زر هرچه که بیشتر بلابیش

 

فقر و ثروت

 

میهن باستانی ما از محصولات طبیعی و صنعتی غنی و سرشار برخوردار بوده، اما بنابر موجودیت نظام های ظالمانه و غیر عادلانه در این سرزمین حاصل خیز، نعمات مادی به آنانی که خود آفریدگان ثروت بودند، ارزانی نمیگردید. چنانچه که در کتاب"آداب السلطنه والوزاره" چنین تصریح گردیده که:

 

"زمین گنج پادشاه است و کلید آن به دست رعیت"

 

و در حق رعیت نیز مثل عامی بود که : قالی را تا بزنید گرد پس می دهد و رعیت را تا بزنید پول" و در جای دیگر ذکر شده که :

 

گر نبودی چوب تر      فرمان نبردی گاو وخر

 

و یا اینکه گفته اند :

 

"گرسنه را نزن ـ نانش را بگیر"

 

در چارچوب همین عوامل باز دارندۀ اقتصادی و ساختارهای سیاسی متناسب بآن بوده که جامعه بصورت کل به دو بخش " فقیر و بینوا و مستمند " و  "غنی و دارا و ثروتمند" تقسیم گردیده است.

در رابطه به فقر و ثروت مباحث فراوانی در ادبیات کلاسیک ما وجود دارد. این که فقر یا ثروت کدام یک برتری دارد، برخی ها ثروت را برفقر ترجیح داده و برخی فقر را بهتر دانسته اند.

شیخ سعدی در نکوهش فقر و مدح ثروت چنین نگاشته:

 

"مشغول کفاف از دولت عفاف محروم است و ملک قناعت زیر نگین رزق معلوم"  ودر جای دیگر درویشی را که در مدح درویشی و فقرداد سخن میداد، چنین مخاطب ساخته:

 

توانگران را وقف است و نذر مهمانی

زکوه و فطره و اعتاق و هدی و قربانی

توکه به نعمت ایشان را که نتوانی

جز این دو رکعت آن هم به صد پریشانی

 

و نیز مثل های معروف و رایجی نیز در ادبیات ما وجود دارد و چنانکه : " از پای بسته چه سیر .و از دست گرسنه چه خیر "

ویا گفته اند:

 

"اگر داری طرب کن ور نداری طلب کن"

 

ونیز " بی زر بی پر" و " به آذان مردم غریب کسی نماز نمی خواند"

اما کسانی فقر را بر ثروت ترجیح داده اند. خواجه عبداله انصاری در مناجات نامه چنین میگوید:

" علم برسر تاج است و مال بر گردن غل "

و نیز در جای دیگری آمده ااست که:

 

" توانگر جاهل مس اندود است و فقیرعارف گوهر خاک آلود "

شیخ سعدی آسودگی بی چیزان و تهی دستان را چنین به تصویر کشیده:

 

نه بر اشتری سوارم، نه چو خر زیر بارم      نه خداوند رعیت نه غلام شهریارم

غم موجود و پریشانی معدوم ندارم      نفسی میکشم آسوده و عمری بسر آرم

 

و در جای دیگری میگوید:

 

قارون گر فتمت که شدی در توانگری

سگ نیز با قلادۀ رزین همان سگ است

 

نظامی کنجوی میگوید: آنانیکه تهی کیسه تر اند، اسوده تر اند و از پی کاروان ها که همواره خطر دزدان و راه گیران متصور است، تهی دستان شاد و ایمن میروند. چنانچه که: فراوان خزینه فراوان غم است

کم اندوه، آنرا که دنیا کم است.

آنانیکه مال گرد نمی آورند، خاطر شان مشوش نیست، ولی دارندگان متاع همواره در اضطراب و تشویش قرار دارند.

از همین جاست که شاعری نداری را لباس عافیت دانسته ونه دارائی را:

 

چنین زربفت وقت سوختن گفتا به دارائی

ندارائی لباس عافیت باشد نه دارائی

 

شاعر دیگری در زمینه چنین گفته:

 

ما هیچ نداریم و غم هیچ نداریم      دستار نداریم و غم پیچ نداریم

 

سر انجام در مورد این که ثروت مایۀ اعتبار و شخصیت انسان است یا برعکس ارزش انسان بر ثروت ارجحیت دارد، شاعران ما نظریات متفاوتی ارائه داشته اند.

از جمله فردوسی در وصف "خواسته" یا "چیز" چنین میگوید:

 

بپرسید دیگر که از خواسته

چه دانی، که دارد دل آراسته

چنین داد  پاسخ که مردم به چیز

گرامی است، گر چیز خوار است نیز

 

و در جای دیگری چنین بیان داشته:

 

اگر نیست چیز لختی بورز

که بی چیز کس را ندارد ارز

مروت نباید اگر چیز نیست

همان جاه نزد کسست نیز نیست

 

ولی اسدی بر این باور است که جهان به انسان آراسته است و ارزش خواسته و چیز نیز به وی تعلق دارد:

 

زمانه به مردم شد آراسته      وز او ارج گیرد همی خواسته

 

          تبعیض و نابرابری بین افراد جامعه یکی دیگر از موضوعاتی است که در رابطه به فقر و ثروت در آثار ادبی ما بیان گردیده است. افراط و تفریط در سطح زندگی مردم که گروهی غرق در تنعم مادی و جمع کثیری محروم از حوایج اولیۀ زندگی هستند، با ابراز حیرت، صدای اعتراض و فریاد خشم و انزجار در ادبیات کلاسیک ما وسیعأ بازتاب یافته است.

مسعود سعد سلمان در زمینه با خشم تمام می نویسد:

 

نرسد دست من به چرخ بلند

ورنه بگشودمش بند به بند

قسمتی کرد سخت ناهموار

بیش و کم در میان خلق افگند

این نباید همی زرنج پلاس

وان نپوشد همی زناز پرند

آنکه بسیار یافت ناخشنود

وان که اندک گرفت ناخرسند

 

امیر خسرو دهلوی در یک بیت کوتاه ولی رسا و پر معنی تبعیض اجتماعی را چنین مطرح نموده است:

 

یکی گوهر برد بی کندن کان      یکی در کار کان کندن کند جان

 

بابا طاهر عریان فریاد اعتراض خودرا چنین بیان داشته:

 

اگر دستم رسد بر چرخ گردون

از او پرسم که این چونست و آن چون

یکی را داده ای صد ناز و نعمت

دگر را نان جو آلوده درخون

 

و سر انجام ناصر خسرو قبادیانی بلخی با ارائۀ مسألۀ فقر و ثروت، تبعیض را در مقیاس وسیعی چنین مطرح مینماید:

 

بار خدایا اگر از روی خدائی

طینت انسان همه جمیل سرشتی

چهره رومی و روی زنگ چرا شد

همچو دل دوزخی و روی بهشتی؟

از چه سعید اوفتاد وزچه شقی شد

زاهد محرابی و کشیش کنشتی؟

چیست خلاف اندر آفرینش عالم

چون همه را دایه و مشاطه تو گشتی؟

نعمت منعم چراست دریا دریا

محنت مفلس چراست  کشتی کشتی

(پایان)

 


February 26th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي