علامه اقبال (سيالکوتي ) انديشمند،شاعر،نويسنده و حقوقدان
تتبع و نگارش : امام عبادی تتبع و نگارش : امام عبادی

1938- 1877



 

 

ساحل افتاده گفت گرچه بسي زيستم

هيچ نه معلوم شد آه که من چيستم

موج ز خود رفته ای تيز خراميد و گفت

هستم اگر ميروم گر نروم نيستم


مردم افغانستان از دورهای دور و تا اين زمان نزد با تاريخ و فرهنگ و کلتور،ادب و هنر سرزمين افسانوی هند بزرگ آشنايي دارند.

و در ين روزگار مهاجرت و بيوطني فرهنگيان ما نيز در تلاش هستند تا برای نسل نو ما،اين شناسايي را تا حد توان ارزاني دارند .چنانچه در باره شاعران بلند آوازه ای پارسي گوی آن سرزمين مثل :

ابوالمعاني بيدل دهلوی،ميرزا اسدالله غالب ،ولي طواف فيض ، واصف لاهوری و دگرها نوشته های مفيدی به نشر رسانيده اند (1) .

چون در باره علامه اقبال تاکنون و تا اينحال در رسانه ها به نظر چيزی نخورده است،خواسته شد با محدود مواديکه بدسترس هست در بارهء اين مرد فاضل روشنايي بيفتد،تا اگر بدرد تتبع کنندگان و علاقمندان شعر و ادب بخورد و نسل نو ما را برخوردا بسازد .

 

 

بيوگرافي اقبال :

 

محمداقبال فرزند شيخ نورمحمد،در 18 ماه عقرب 1256 هـ .ش برابربا 9 نوامبر 1877 م در شهر سيالکوت هند بريتانوی تولد يافته بود.

نياکان اقبال از برهمنان عالي مقام کشمير بودند،که در حدود پنجصد سال قبل از تولد او به دين اسلام پيوسته بودند.اين خاندان را " سپرو" يعني درس خوانده مي گفتند.

پدرش دکان بزازی (تکه فروشي) داشت،که در آن مغازه مرکز رفت و امد علمای دين و پيشوايان مذهب ومُشربهای گوناگون اسلامي بود. مادرش (امام بي بي) زني متدين بود.اقبال يک برادر و چهار خواهرداشت،که همگي از او بزرگتر بودند.محمداقبال از تشکيل خانواده اش نوشته است؟"سه بار ازدواج نموده،از حاصل آن دوپسر و يکدختر دارد" اما از شغل کاری و علمي خانم ها و فرزندان او معلوماتي بدسترس اين کمين نيفتيد تا به اطلاع رسانيده ميشد.

 

اقبال خواندن قرآن را در مساجد سيالکوت و درس ابتدايي را در خانه آموخت،سپس وارد مکتب "اسکاج ميشن" سيالکوت شد و بعد از همان کالج طي کرد.علاوه بر دروس معمول،لسان عربي و فارسي دری را نيز مي آموخت .زبان مادری اقبال پنجابي بود، وی به آموختن زبان اردو نيز علاقمند شد .

يکي از استادان او در اين فاکولته سيدميرحسن،از دوستان پدرش بود که استعداد شاعری اقبال را شناخت و او را به سرودن شعر تشويق کرد .

هژده ساله بود که دوره مقدماتي دانشگاه را با درجه عالي به پايان رسانيد و به همين دليل دو مدال طلا و بورس تحصيلي نيز جايزه گرفت .

او از انجا به پوهنتون دولتي پنجاب رفت،ليسانس و فوق ليسانس اش را در رشته فلسفه بدست آورد .

يکي از استادان اقبال در پوهنتون پنجاب ،پروفيسور (سرتوماس آرنولد) بود که بر شخصيت و افکار اقبال اثری ماندگار برجای نهاد، آرنولد علاوه بر فلسفه جديد در تاريخ و فلسفه و ديگر علوم اسلامي و زبان و ادبيات عرب نيز صاحب نظر بود.اقبال بعد از فراغت بدرجه اول و اخذ مدال طلا از پوهنتون بلافاصله بحيث استاد زبانهای شرقي (اورينتال کالج) مقرر شد و زبان عربي را تدريس مي کرد و همزمان در کالج دولتي اسلاميه لسان انگليسي و مضمون فلسفه را تدريس مينمود.

اقبال به تشويق و توصيه پروفيسور آرنولد در بيست و هشت سالگي عازم اروپا شد و در پوهنتون کمبريج در رشتهء فلسفه پذيرفته شد.

در همان ايام با تني چند از دانشمندان اروپايي آشنا شد و اين دوستي در شکل گيری انديشه های او بسيار موثر بود.

از ميان انان مي توان به داکتر "مک تگرت"استاد مشهور فلسفه و از پيروان هگل و پروفيسور (رينولد الين نيکلسن ) شرق شناس نامدار و مصحح و مترجم بسياری از آثار عرفاني همچون مثنوی معنوی،غزليات شمس تبريزی و تذکره الاولياء عطار اشاره کرد .

 

اقبال همزمان با تحصيل فلسفه ،در دانشگاه حقوق (لينکلن ان ) نيز ثبت نام کرد و برای تکميل مطالعات فلسفي و تحقيق برای تيز دورهء دکتورا به (هايدلبرگ) آلمان سفر کرد و پس از يک سال به (کمببريج) برگشت .درين هنگام از دانشگاه (لينکلن)مدرک يا سند ليسانس حقوق و اجازه وکالت دعاوی را گرفت .

دکتورای فلسفه را از دانشگاه مونشن دريافت نمود .

در آن هنگام،اقبال سي و يک ساله به لاهور بازگشت به او اجازه داده شد که به وکالت دعاوی بپردازد و نيز به عضويت کانون وکلای عدلي لاهور تقرر حاصل کرد.

سه سال بعد به سمت استاد قلسفه دانشکدهء دولتي لاهور منسوب شد،اما پس از مدتي استعفا داد و شغل خويش را منحصر به وکالت کرد تا بتواند آزادانه و بدون ملاحظات شغلي ،انديشه های خويش را انتشار دهد.

اقبال چهل و شش ساله بود که دولت انگلستان برای تجليل از مقام علمي و شعريش،به او لقب (سر) اعطا کرد،دو سال بعد نيز از دانشگاه پنجاب دکتورای افتخاری دريافت کرد.

***

 


زنده گي اقبال از آغاز جواني با سياست پيوند خورده بود،جواني او مصادف بود با مبارزات ضد استعماری و آزاديخواهانه مردم هند برعليه انگليسها. او نيز درين مرحله از طرفداران استقلال هندوستان بزرگ و يکپارچه بود .

او در کميسيوني که برای طرح دعاوی استقلال طلبانه مسلمانان و هندوان تشکيل شده بود عضويت يافت .اقبال چندين سال رياست حزب مسلم ليک را در ايالت پنجاب برعهده داشت .و از اين طريق مبارزات خود را بخاطر آزادی تاسيس يک دولت مستقل مسلمان مرکب از سند و پنجاب و بلوچستان ادامه داد. اين آرزوی او ده سال بعد از وفاتش در سال 1848 م برآورده شد.

آشنايي با نظريه اتحاد اسلام و بخصوص ديدگاه های سيدجمال الدين افغان،اثر بسيار عميق بر ديدگاه های اقبال داشته است،چنانکه برخي از مهمترين طرز انديشه اقبال بر گرفته شده از نظريات طرفداران اتحاد اسلام است،در اين ميان تاثير افکار و آراء علامه سيدجمال الدين افغان بر او بيشتر است .

اقبال مسلمان است و انديشهء او انديشه ايست که که دين نقش تعين کننده در آن دارد،به عبارت ديگر بايد او را متفکری ديني خواند. مشرب او مشربي عارفانه است،اما عرفان او با عرفان و تصوف اسلامي افراطي کاملاً منطبق نيست .

او همچون همه عارفان دل را مرکز واردات و دريافتهای فيض الهي مي داند .

 

 


 

(2)

چه مي پرسي ميان سينه دل چيست !

خرد چون سوز پيدا کرد،دل شد

دل از ذوق تپش دل بود،ليکن

چو يک دم از تپش افتاد گل شد

 

همچنين اقبال چون عارفان نگاه فلسفي و استدلالي به جهان را خام مي داند و پای استدلاليان را چوبين مي شمارد.

 

(3)

برعقل فلک پيما ترکاند شبيخون به

يک ذرهء در دل از علم فلاطون به

 

غير از آن او معرفت مفتيان و فقيهان را از دين،ظاهری و ناقص مي داند و تفسير آنها را از مذهب منطبق با روح و جوهرهء آن نمي شناسد .

 

(4)

 

متاع شيخ اساطير کهن بود

حديث او همه تخمين و ظن بود

هنوزاسلام او زنار دار است

حرم چون دير بود،او برهمن بود

 

گذشته از اين،اقبال حتي بارها و بارها به صراحت،صوفيان را محکوم مي کند و آنها را خارج از مسير دين مي خواند :

 

(5)

صوفي پشمينه پوش حال مست

از شراب نغمه قوال مست

آتش از شعر عراقي در دلش

در نمي سازد به قرآن محفلش

از کلاه و بور يا تاج و سرير

فقر او از خانقاهان باجگير

 

اين همه از آنجا نشأت مي گيرد که ديدگای اقبال، ديدگای اجتماعي است .از اين رو اسلام او نيز اسلامي است که بر وجوه اجتماعي زنده گي تاکيد دارد و عرفانش رنگي اجتماعي به خود مي گيرد.

در نظر او هرکس و هر انديشه ای که وجوه اجتماعي زنده گي را ناديده بگيرد يا خفيف شمارد،شايسته طرد است .بهمين دليل صوفيان را نيز که خانقا نشيني و انزوا و گوشه گيری را ترويج مي کنند پيروان مذهب تخدير(6) مي داند و به ستيز با انان برمي خيزد،اين روند تا آنجا ادامه پيدا مي کند که به افلاطون (که به زعم او افکار صوفيانه مسمانان از آراء او نشأت گرفته است) دشنام مي دهد.

 

(7)

راهب ديرينهء افلاطون حکيم

از گروه گوسفندان قديم

گوسفندی در لباس آدم است

حکم او بر جان صوفي محکم است

 

او همچنين ميراث تنومند شعر و ادبيات صوفيانه و عارفانه فارسي را سرچشمهء تخدير مي داند و آنرا به باد انتقاد مي گيرد،اقبال در آغاز دامنهء اين انتقاد را تا آنجا گسترش داد که حافظ شيرازی را نيز زير تازيانه انتقاد مي گيرد – چاپ اول اسرار خودی حافظ را (صهبا گسار)(باده خوار)(از زمره گوسفندان)(امام امت بيچارگان)(فقيه ملت ميخوارگان)(بيگانه از مرز زنده گي)(قتيل همت مردانه) و عامل اهمال و بي اعتقادی مسلمانان آسيا خواند:

 

(8)

هوشيار از حافظ صهبا گسار

جامش اززهر اجل سرمايه دار

طوف ساغر کرد مثل رنگ مي

خواست فتوا از رباب و چنگ و ني

رفت و شغل ساغر و ساقي گذاشت

بزم رندان و مي باقي گذاشت

در محبت پيرو فرهاد بود

برلب او شعلهء فرياد بود

تخم نخل آه در کهسار کاشت

طاقت پيکار با خسرو نداشت

آن فقيه ملت ميخوارگان

آن امام امت بيچارگان

از تخيل جنتي پيدا کند

مر ترا بر نيستي شيدا کند

 

شواهد حاکي ازآن است که اقبال در آغاز ورود به اروپا به "وحدت وجود" معتقد بود،اما بعدها با انتشارکتاب "اسرار خودی"نظريه "خودی" را ارائه داد و آن را جايگزين "وحدت وجود" کرد .

نظريهء "خودی محور اساسي انديشهء اقبال است و آن را به ابعاد گوناگون چون زنده گي فردی،زنده گي اجتماعي،اخلاق،هنرو ادبيات سرايت داده و به بحث در باره آن پرداخته است .


" خودی" در ديدگاه اقبال يعني دريافت نيروی خود يا نيروی درون به عبارت ديگر"خودی" يعني خود آگاهي و شناخت استعدادهای فرد و تسلط بر آنها نظريه "خودی" توصيه به اتکا به خود است . و در ابعاد اخلاقي با مفاهيمی چون "عزت نفس" و "اتکا به نفس"خويشاوند به شمار مي آيد.

اقبال اين نظريه را در کتاب اسرار خودی توضيح بيشتر داده است .

 

(9)

مرا ذوق "خودی" چون انگبين است

چه گويم؟واردات من همين است

 

در نظر اقبال همه هستي قايم به "خودی"است،از کوچکترين ذره تا بزرگترين کهکشانها قوام خويشرا از "خودی" مي گيرند.

او تثبيت و استحکام"خودی" را در گرو"عشق " مي داند،بنابر آن مي بينيم که نظريه اقبال پيش از هر چيز زايندهء دو حس "جستجوگری" و "شور" است .

در نظر اقبال دو اصل "قدرت" و " عشق " اهميتي اساسي دارند و او خود آن را با عبارت "اختلاط قاهری و دلبری" توضيح مي دهد.

او نفي " خودی" را دستاورد اقوام ضعيف و مغلوب مي داند که برای از کار انداختن اقوام مقتدر و قدرتمند،آنها را به رها کردن اقتدار و دست شستن از دنيا مي خوانند و به زهد و گوشه گيری و انزوا دعوت مي کنند.صوفيان را نيز از همين گروه مي داند و آنها را تحت تاثير افکار افلاطون مي شمارد.

 

پروگرام عملي او برای پرورش نيروی "خودی" سه مرحله دارد:

1- اطاعت تعبدی از احکام شرع .

2- ترک گناهان و تسلط کامل برخويشتن .

3- دستيابي به مقام نيابت الهي .

 


 

بُعد اجتماعي نظريه "خودی" در آثار اقبال با کلمه "بيخودی" بيان مي شود و توضيح مفصل آن را در منظومه رموز بيخودی يافته مي شود .

در عرفان از"فناء في الله" سخن بميان مي آيد و نيست شدن در ذات يگانه و هست حقيقي در انديشهء اقبال،سخن از "بيخودی" و محوشدن"خودی"های فردی در "خودی" اجتماعي است .

اقبال اين نظريه را در مورد جامعه اسلامي به تفصيل مطرح مي کند و پيشنهاد های خود را ارائه مي دهد . او مي گويد هر فرد مسلمان بايد به جامعه و اُمت اسلامي بپيوندند و " خودی" خويش را در "خودی" جامعه اسلامي حل کند.

اقبال دغدغهء قدرت يافتن مسلمانان را دارد،او عقب ماندگي و انحطاط امروز ملتهای مسلمان را مي بيند و از ضعف انها برمسلمانان و پيشرفت غرب در علوم و تسلط آن بر نيروهای طبيعي را مي بيند و بر سرنوشت مسلمانان حسرت مي خورد .

اقبال پيش از هرکس،خود مسلمانان را مقصر مي داند که از "خودی"دست شسته و کعبه را با چراغ غير روشن کرده اند.او معتقد است که مسلمانان بايد علوم و سنن خود را احيا کنند،چرا که دستيابي به " خودی" اجتماعي تنها از راه حفظ ميراث و سنن فرهنگي امکان پذير است،به عقيده او مسلمانان بايد از سيره و سنت پيشينيان خود با خبر باشند و آنان را سرمشق قرار دهند.

توسعه زنده گي اجتماعي در گرو تسلط بر نيروهای ظبيعت است و مسلمانان حق ندارند تنها عبادات فردی و انجام تشريفات ديني را وظيفه خود تلقي کنند.

در ديدگاه اقبال ،گفته های صوفيان و مُفتيان و تاويل و تفسيرهای مفسران قرآن نمي تواند قانون جامعه اسلامي باشد،چرا که اينها منشأ اختلافات مذهبي و فرقه،فرقه شدن مسلمانان است .

 

رژيم سياسي پيشنهادی او نيز "خلافت" است و نمونهء دوران حکمراني خلفای راشدين را مصداق آن مي داند.او رژيم سلطنتي ( يا به تعبير خودش"ملوکيت" )،را زايندهء بردگي مي داند و بردگي را نافي "خودی" مي شمارد. رژيم جمهوری نيز از نظر او تفاوت چنداني با پادشاهي ندارد.

 

(10)

متاع معني بيگانه از دون فطرتان جويي

ز موران شوخي طبع سليماني نمي آيد

گريز از طرز جمهوری،غلام پخته کاری شو

که از مغز دو صد خر فکر انساني نمي آيد

 

اقبال در عرصه هنر،بخصوص هنر ملتهای شرق را مروج بردگي، ياس،خمودگي،رکود و انزوا مي داند.در نظر او،هنری ارزشمند است که به کار تربيت " خودی" آيد. گذشته از مثنوی اسرار خودی که در آن بخشي از آن نظرات خويش را در مورد شعر و ادبيات مسلمانان تشريح مي کند،در منظومه "بندگي نامه" (ضميمهء زبور عجم) با تفصيل بيشتر در مورد هنر بردگان سخن مي گويد و نقاشي و موسيقي زمانهء خود را در زمرهء هنر بردگان نقد مي کند.همچنين در اين منظومه از مذهب بردگان سخن مي گويد و مختصری را نيز در باره پرورش آزادمردان به بحث اختصاص مي دهد.

آنچه گفته شد محورهای اساسي انديشهء اقبال را در برگرفت،اما افکار او جزئيات بسياری دارد.

 

***

 

 اقبال ناسازگاريهای دروني و ضعفها نيز دارد،از جمله به چندتای از اين ناسازگاريها ياد آوری مي گردد :

اقبال از يکطرف صوفيان را انکار مي کند و بينش آنان را تخديری مي خواند، و از سوی ديگر در هر فرصتي از بزرگان صوفيه به نيکي ياد مي کند .شاخصترين نمونه مولانا جلال الدين محمد بلخي است،که اقبال خود را راه يافتهء جذبه و نظر او مي داند .

صوفيان بزرگي چون ابوسعيد ابوالخير،جنيدبغدادی،بايزيد بسطامي،حسين بن منصورحلاج و ... نيز در شعرهای اقبال ستايش شده اند و شگفت انگيزتر اينکه گاه اقبال نظريه "خودی" خويشرا از زبان آنان بيان مي کند! مثلاً در جاويدنامه ضمن شرح سفرخيالي خود به افلاک،از فلک مشتری ديدار مي کند و در آنجا حلاّج را مي بيند و با او گفتگو مي کند. حلاج نيز قدری در بارهء "خودی" سخن مي گويد و درذم طالبان "فنا" داد سخن مي دهد!

 

اقبال از طرفي رژيمهای پادشاهي را بردگي آفرين مي خواند و از طرفي ديگر به مدح پادشهان مرده و زنده مي پردازد و از سلطان محمود غزنوی و نادرافشار گرفته تا امان الله خان و محمدظاهر و رضا شاه پهلوی را محملي برای ستايش گستری مي کند (11)

او از يک سو مي گويد که در حکام اميد خيری نمي بيند و چشم به جانب عوام و تودهء مردم دارد و از سوی ديگر آتاترک و موسوليني را با لحني احترام آميز نصحيت مي کند.

او ما را به پيروی از سنت و حفظ آن فرا ميخواند، اما هرگز مشخص نمي کند که کدام بخش از سنت را بايد حفظ کرد و کدام بخش را بايد کنار گذاشت،مگر تمامي سنت و عادات ملل شرق،مثبت و پذيرفتني است ؟ آيا هيچ خرافات و ضعف و ايراد در رسم و رواج های پيشين ما نيست ؟

 

***

 


(12)

شعر و آغز شاعری اقبال :

 

احمدسروش در باره شعر و شاعری اقبال چنين مي گويد :

"اقبال شاعری در رديف قهرمانان جاويد شعر فارسي از قبيل مولانا جلال الدين بلخي و حافظ است،اقبال سبک و مکتب جديدی در شعر فارسي تاسيس کرده که حقا بايد سبک او را سبک اقبال ناميد و قرن ادبي حاضر را بايد به نام نامي او مزين ساخت ."

 

بسواد ديده تو نظر آفريده ام من

بخمير تو جهاني دگر آفريده ام

همه خاوران بخوابي که نهان ز چشم انجم

بسرود زندگي سحر آفريده ام

 

نسلي که در شبه قارهء هند برای آزادی و استقلال پيروزمندانه مبارزه کرد يک نسل قهرمان بود،در ميان نسل قهرمان آزادی خواهي اين قاره يکي هم شهيرعلامه محمداقبال نام داشت .

چون هندوها و مسلمانها واقعاً دو ملت بودند .

هر ملت با توجه به سوابق قومي و فرهنگي خود ميتوانست راه خاص خود را برگزيند و اقبال برای حسن تاثير آثار بلندش آنها را در قالب شعر آنهم شعر دری ريخته است و در اين کار از شيوه شاعران بزرگ انديش فارسي – دری زبان استفاده کرده است .

 

گرچه هندی از عذوبت شکر است

طرز گفتار دری شيرين تر است

(13)

 

اقبال مطلقاً دنبال سبک معروف هندی نبوده گاهي تحت تاثير فارسي رايج در هند و افغانستان بوده است، با اينهمه گذشته از جوهر شعر که مايه اصلي شعر است و شعر اقبال او را جاوداني ساخته از لحاظ فورم و شکل هم اقبال بحد اعلای فصاحت دست يافته است ."

کساني که با رمز (انشراح)(14) آشنا هستند مي دانند که با گشودن سينه اقبال عقده از شعر پارسي باز شده است .

 

 


پيام اقبال

 

چون چراغ لاله سوزم در خيابان شما

ای جوانان عجم جان من و جان شما

غوطه بازد در ضمير زندگي انديشه ام

تا بدست آورده ام افکار پنهان شما

مهر و مه ديدم نگاهم برتر  از پروين گذاشت

ريختم طرح حرم در کافرستان شما

تا سنانش تيز گردد فرو پيچيدمش

شعله آشفته بود اندر بيابان شما

فکر رنگينم کند نذر تهي دستان شرق

پاره لعلي که دارم از بدخشان شما

ميرسد مردی که زنجير غلامان بشکند

ديده ام از روزن ديوار زندان شما

حلقه گرد من زنيد ای پيکران آب و گل

آتشي در سينه دارم از نياکان شما

 

***

 

اما شواهد گرايش اقبال به سبک هندی (15) انکار ناپذير است مثلاً هرگاه اين بيت ها را بخوانيم :

 

(16)

ای بلبل از وفايش صدبار با تو گفتم

تو در کنار گيری باز اين رميده بو را

(17)

نفس شمار به پيچاک روزگار خوديم

مثال بحر خروشيم و در کنار خوديم

 

اقبال از شاعران سبک هندی استقبال های دارد،همچنان تضمين های مصراعها ،مثلاً اين بيت ميرزا اسدالله غالب که در جاويدنامه آمده و اقبال در سفر خيالي خويش معنای آن را ازخود شاعر پرسيده است :

 

قمری کف خاکستر و بلبل قفس رنگ

ای ناله !نشان جگر سوخته ای چيست ؟

 

و يا اين بيت در همان مثنوی :

 

صدق وصفاست زندگي،نشو و نماست زندگي

تا ابد از ازل،ملک خداست زندگي

 

که مصراع دوم آن عيناً در يکي از غزلهای ابوالمعاني ميرزا عبدالقادر بيدل به مطلع زير آمده است :

 

عمرگذشت و همچنان داغ وفاست زندگي

زحمت دل کجا بريم؟ آبله پاست زندگي

 

مصراع اول نيز شکل يافته مصرعي از همان غزل بيدل است .

اگر بدون پيشداوری به شعر اقبال ديده شود دريافت مي گردد که جوهر شعری در آثار او هرگاه به سبک هندی نزديک شود،افزايش مي گردد .

 

***

 

عنصر اصلي شعر اقبال انديشه است. او در اصل خود را شاعر نمي داند و شعر را وسيله ای برای انتقال افکارش مي شناسد .

(18)

نه شعر است اين که بروی دل نهادم

گره از رشته معني گشادم

به اميدی که اکسيری زند عشق

مس اين مفلسان را تاب دادم

(19)

شاعری زين مثنوی مقصود نيست

بت پرستي،بُتگری مقصود نيست

 

او در نامه ای مي نويسد :« در شاعری بزيبايي کلمات و فنون ادبي و نازک خيالي توجهي ندارم،مقصودم فقط اين است که انقلابي در افکار ايجاد کنم .»

 

جوهر شعری اقبال با ادبيات تعليمي است و اين ادبيات تعليمي با نمونه های اخلاقي آن که اغلب سراپا مستقيم گويي است،تفاوت آشکار دارد. انديشه اقبال رنگي عرفاني دارد و مضامين عرفاني،خود به خود خصلتي شاعرانه دارند و طرح آن نمي تواند خالي از جوهر شعری باشد .

شعر اقبال از نظر جوهر شهری در نوسان بين قوت و ضعف است .تراکم اين- جوهر در غزلها بيش از ديگر قالبهاست – مثنويها نيز بين اين دو قطب در رفت و آمدند.

از نظرخيالبندی،شعر اقبال بيشتر به سبک هندی متمايل است و به همين دليل خالي از مضامين نو و بديع نيست .

اقبال از شاعران پارسي گوی هند،بخصوص شاعران سبک هندی متاثر بوده،مانند ابوالمعاني بيدل،غني کشميری،نظيری نيشاپوری،ظهور ترشيزی و ميرزا غالب،در اين ميان ميرزا غالب دهلوی را استاد خود مي داند.

البته بايد طبق گفتار خود اقبال  سيالکوتي نوشت که بيش از همه از شاعران پارسي گوی جهان و منطقه از شعر مولانا جلال الدين محمد بلخي متاثر بوده،مهمترين مثنويهای اقبال :( اسرار خودی،رموز بيخودی، بندگي نامه،جاويدنامه،پس چه بايدکرد،ای اقوام مشرق ؟!، و مسافر) در وزن مثنوی معنوی سروده شده است .

اما بايد گفت که اقيانوس بيکران خيال و جهان وسيع انديشه مولانا،فاصله ای بسيار با جويبار خيال و دشت انديشه اقبال دارد.

 

***

 

زبان مادری اقبال اردو هم نبود،پنجابي بود،او هنگامي که کمتر از هجده سال داشت اولين شعرش را بزبان اردو گفت.آن هنگام او در کالج ميشن سيالکوت درس مي خواند،استادش سيدميرحسن او را به سرودن شعر اردو تشويق کرد.

در دوره تحصيل در کالج دولتي و دانشگاه پنجاب،اقبال شعرهای ميهن پرستانه مي سرود و آنها را در جمع محصلان و بعدها در محافل ديني و سياسي سيالکوت مي خواند.هرچه او به کمال پختگي نزديکتر مي شد،بيشتر احساس مي کرد که زبان اردو برای انديشه هايش مناسب نيست. اقبال برای انتقال انديشهء خود هم به مسلمانان هند و به مسلمانان جهان زبان فارسي را مناسب تشخيص داد،گرچه همانطور که قبلاً گفته شد زبان او حتا اردو نيز نبود و توانايي سخن گفتن و نثر نويسي به فارسي را نيز نداشت،او زبان فارسي – دری را با درس و مطالعه آموخت و مهمترين انديشه های خود را در قالب شعر فارسي – دری برای شاعران که پارسي حتا زبان دوم او هم محسوب نمي شود شگفت انگيز است .

 

(20)

هنديم از پارسي بيگانه ام

ماه نو باشم،تهي پيمانه ام

گرچه هندی در عذوبت شکر است

طرز گفتار دری شيرينتر است

فکر من از جلوه اش مسحور گشت

خامهء من شاخ نخل طور گشت

پارسي از رفعت انديشه ام

در خورد با فطرت انديشه ام

خرده بر مينا مگير ای هوشمند!

دل به ذوق خردهء مينا ببند

 

***

 


شاعر در قالبهای گوناگون عواطف و احساس و انديشه هايش را سروده است .قالب مثنوی،مهمترين قالب شعری اقبال است،اما خواننده ای شعر او به سرعت متوجه مي شود تنوع را در کار شاعری او،غزل،قطعه و دوبيتي و همچنان ترجيح بند،ترکيب بند،مسمط،مسزاد و غيره .

علاوه بر آن محمداقبال گاهي برای شعر خويش از قالبهای نو استفاده مي نمايد،علت آنکه اقبال در آن سده به قالبهای نو هم شعرمي گفته،اقامت های متعدد او در اروپا غرض تحصيلات عالي و استفاده و مطالعه از آثار شاعران غرب زمين را بيان مي نمايند.

در مجموعه "پيام مشرق" بيشتر تراکم قالبهای نو اقبال ديده مي شود،اين مجموعه در پاسخ و جواب "ديوان غربي گويته"سروده شده است .همزمان با انتشار ومجموعهء پيام مشرق اقبال درهند،که مهمترين قسمت تلاش او را برای نو گرايي در عرصه شکل در برمي گيرد.

اين "نيمايوشيج" بود که در آن سالها شعر های "ای شب" و " افسانه" را سرود و منتشر ساخت .

شهرت جهاني اقبال بيش از هرچيز تابع انتشار سريع ترجمه های آثار او در اروپاست .

 

***

 

تاثيرپذيری ديگران از اقبال نيز،" علامه" بودن او را نشان مي دهد،زيرا او از چهره های تاثيرگذار تاريخ انديشه و شعر معاصر به شمار مي آيد.

در قلمرو انديشه – چون همزمان با اقبال و پس از آن بسياری از مسلمانان طرفدار احيای فکر ديني و تجديد بنای انديشه مذهبي يا رنسانس اسلامي، از انديشه های او تاثير پذيرفته اند. مي گويند : (21) داکتر علي شريعتي بيش از ديگران از انديشه اقبال متاثر بوده است،اينطور که انديشهء محوری اقبال که در نظريهء "خودی"مستجلي است .

در منظومهء فکری داکتر شريعتي به شکل نظريه "بازگشت به خويشتن " ظاهر مي شود .

شريعتي نيز چون اقبال،تصوف و فلسفه و نگاه آغشته به اين دو عرصه را انحراف از اسلام اصيل مي داند و خواستار نگاه ی دگرگونه به مذهب است .

او نيز همچون اقبال از نيازمندی و ضعف مسمانان سخت آزرده خاطر  است .

غزليات علامه اقبال را آوارخوانان مشهور هندی و افغاني نيز زمزمه نموده و مي نمايند .از جمله از جناب صادق فطرت (ناشناس) يادآوری مي گردد که با صدای دلپذيرش خوانده است :

 

.....

فکر رنگينم کند نذر تهي دستان شرق

پاره لعلي که دارم از بدخشان شما

ميرسد مردی که زنجير غلامان بشکند

ديده ام از روزن ديوار زندان شما

 

و علامه اقبال در سال 1312 هـ .ش .برابر با 1933 م .بدعوت محمدظاهر شاه سابق  به افغانستان مهمان شد. او در وطن افغانها آنقدر صميميت ديد که دربازگشت "کتاب مسافر" را نوشت ،اکثراً در ستايش کابل و غزني و کندهار: در باره احمدشاه دراني،سلطان محمودغزنوی ،در باره محمدظاهر شاه پيشين،در مورد شاعر بلندآوازه سرزمين ما سنايي و مردمان نجيب افغانستان در آن کتاب با ارزشش سخنان دل پذير ، دلنواز و پرمحبت سروده است،که چند نمونه آن در اينجا آورده مي شود .

   روح اقبال،اين علامه نام آور شرق شاد باد

 

 

 


سفر به غزني و زيارت مزار حکيم سنائي (24)

 

از نواسشهای سلطان شهيد

صبح و شامم،صبح و شام روز عيد

نکته سنج خاوران هندی فقير

ميهمان خسرو کيوان سرير

تا ز شهر خسروی کردم سفر

شد سفر بر من سبکتر از حضر

سينه بگشادم با آن بادی که پار

لاله رست از فيض او در کوهسار

آه غزني آن حريم علم و فن

مرغزار شيرمردان کهن

دولت محمود را زيبا عروس

از حنا بندان او دانای طوس

خفته در خاکش حکيم غزنوی

از نوای او دل مردان قوی

آن حکيم غيب،آن صاحب مقام

ترک(*)جوش رومي از ذکرش تمام

من زپيدا،او زپنهان،در سرور

هردو را سرمايه از ذوق حضور

او نقاب از چهره ی ايمان گشود

فکر من تقدير مؤمن وانمود

هردو را از حکمت قرآن سبق

او زحق گويد من از مردان حق

در فضای مرقد او سوختم

تا متاع ناله ئي اندوختم

گفتم ای بيننده ای اسرار جان

برتو روشن اين جهان و آن جهان

عصرما وارفته ی آب و گل است

اهل حق را مشکلاندر مشکل است

مؤمن از افرنگيان ديد آنچه ديد

فتنه ها اندر حرم آمد پديد

تا نگاه او ادب از دل نخورد

چشم او را جلوه ی افرنگ برد

ای حکيم غيب،امام عارفان

پخته از فيض تو خام عارفان

آنچه اندر پرده ی غيب است گوی

بو که آب رفته باز آيد بجوی

 

* ترک جوي کرده ام من نيم خام

از حکيم غزنوی بشنو تمام

    (مولانا جلال الدين بلخي)

 

 

 

 

قندهار و زيارت خرقه ی مبارک (25)

 

قندهار آن کشور مينو سواد

اهل دل را خاک او خاک مراد

رنگ ها بو ها هواها آب ها

آب ها تابنده چون سيماب ها

لاله ها در خلوت کهسار

نارها يخ بسته اندر نارها

کوی آن شهر است ما را کوی دوست

ساربان بربند محمل سوی دوست

مي سرايم ديگر از ياران بخد

از نوائي ناقه را آرم بوجد

 

 

 

 

غزل

 

از دير مغان آيم بي گردش صهبامست

در منزل لا بودم از باده الا مست

دانم که نگاه او ظرف همه کس بيند

کرد است مرا ساقي از عشوه و ايمامست

وفت است که بگشايم ميخانه ی رومي باز

پيران حرم ديدم در صحن کليسا مست

اين کار حکيمي نيست دامان کليمي گير

صد بنده ی ساحلمست يک بنده دريامست

دل را بچمن بردم از باد چمن افسرد

ميرد بخيابانها ای لاله ی صحرامست

از حرف دلاويزش اسرار حرم پيدا

دی کافرکي ديدم در وادی بطي(*) مست

سينا است که فاران است؟يارب چه مقام است اين؟

هر ذره ی خاک من چشمي است تماشا مست !

خرقه ی آن برزخ لا يبغان (**)

ديدمش در نکته ی"لي خرقنان" (***)

دين او آئين او تفسير کل

در جبين او خط تقديرکل

عقل را او صاحب اسرار کرد

عشق را او تيغ جوهر دار کرد

کاروان شوق را او منزل است

ما همه يک مشت خاکيم  او دل است

آشکارا ديدنش اُسرای (****)ماست

در ضميرش مسجد اقصای ماست

آمد از پيراهن او بوی او

داد ما را نعره ی الله هو

با دل من شوق بي پروا چه کرد

باده ی پر زور با مينا چه کرد

رقصد اندر سينه از زور جنون

تا ز راه ديده مي آيد برون

گفت من جبريلم و نور مبين

پيش از اين او را نديدم اين چنين

شعر رومي خواند و خنديد و گريست

يارب اين ديوانه فرزانه کيست

در حرم با من سخن رندانه گفت

از مي و مغ زاده و پيمانه گفت

گفتمش اين حرف بيباکانه چيست

لب فروبند اين مقام خامشي است

من زخون خويش پروردم ترا

صاحب آه سحر کردم ترا

بازياب اين نکته را ای نکته را ای نکته رس

عشق رندان ضبط احوال است و بس

گفت عقل و هوش آزار دل است

مستي و وارفتگي کار دل است

نعره ها زد تا فتاد اندر سجود

شعله ی آواز او بود،او نبود

 


 

(*) مقامي در مکه معظمه است .

(**)(***) آيه قرآن

(****) آيه قرآن

 

قسمتي از شعر: مسافر وارد مي شود به شهر کابل (26)

شهر کابل خطه ی جنت نظير

آب حيوان از رگ تاکش گير

چشم صائب(*) از سوادش سرمه چين

روشن و پاينده باد آن سرزمين

در طلام شب سمن زارش نگر

بربساط سبزه مي غلطد سحر

آن ديار خوش سواد آن پاک بوم

ياد او خوشتر ز ياد  شام  و  روم

آب او برق و خاکش نا پاک

زنده از موج نسيمش مرده خاک

نايد اندر حرف و صوت اسرار او

آفتابان خفته در کهسار او

ساکنانش سيرچشم و خوش گهر

مثل تيغ از جوهر خود بيخبر

...

(*)  خوشا وقتي که چشمم از سوادش سرمه چين گردد .صائب تبريزی در وصف کابل

(**) مجو درستي عهد از جهان ست نهاد

       که اين عجوزه عروس هزار داماد است

                                            (حافظ)

 

رويکردها :

 

1-     دانشمند فاضل داکتر اسدالله حبيب و جناب بشير سخاورز در باره شاعران پارسي گوی نيم قاره هند پزوهش دارند .سايت آريايي و فردا

2-     16   کتاب مشرق در سال 1923 م .بزبان فارسي بچاپ رسيده است .اقبال اين کتاب را بجواب ديوان غربي گويته شاعر آلماني سروده است .

3-     17 زبور عجم در سال 1924 بزبان فارسي در لاهور منتشر شده است.

4-     18 ارمغان حجاز در سال 1938 هفت ماه پس از مرگ شاعر بدو بخش اردو و فارسي بچاپ رسيد .

5-     رموز بيخودی در سال 1918 برای اولين بار در لاهور بچاپ رسيد.

6-     ضعيف،کمزور – بي حس کردن- سست کردن (فرهنگ عميد)

7-     19 و 20 اسرار خودی در سال 1915 در لاهور بچاپ رسيد و در سال 1920 آنرا (نيکلسن) به انگليسي ترجمه کرده است .

8-     اسرار خودی در سال 1915 چاپ گرديده است .

9-     23 زبور عجم در سال 1927 م .بزبان فارسي نشر شده است .

10-  پيام مشرق .

24-25    منظومه مسافر در سال 1934 به نشر رسيد .

26- 27  منظومه مسافر

 

 

ماخذ :

 

1-     متون تعليمي – مؤلف پوهنمل دکتور عبدالغني برزين مهر

2-     کتاب کليات اقبال لاهوری – احمدسروش

3-     کتاب گزيدهء شعرهای اقبال لاهوری – شهرام رجب زاده

4-     استفاده از يادداشتهای نگارنده .

 

 

 

 

 

 

 


May 20th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان