خيام: رياضی دان، فيلسوف، شاعر و منجم و ...
ارسالي حميد شبگرد ارسالي حميد شبگرد


عنواني که در بالا ذکر کردم، با همه گستردگي و امکان ادامه ويژگي هاي ديگر، در شأن خيام نيست يا درواقع کم است
. اما اگر به آوازه عالمگير خيام توجه کنيم، شايد ناچار باشيم عنوان بالا را معکوس بنويسيم، يا مخلوط! مثلاً حکيم عمرخيام، شاعر، منجم، فيلسوف، رياضي دان و ... و ... دليل اين تحريف بدون تعريض اين است که خيام چنان به شاعري شهره است که اين شهرت، ساير امتيازات او را در سايه برده و کمرنگ کرده است. چرا؟
پاسخ اين پرسش مهم را بعد از اين پيش درآمد خواهيم داد. پس اول اندکي از زندگي و زمان او مي گوئيم.
شرق شناس معروف ادوارد براون « Edvard Brown» در کتاب معروف خود «تاريخ ادبيات ايران» جلد دوم درباره خيام به تفصيل سخن گفته که ما به تلخيص از آن خوشه چيني مي کنيم. (آقای جهانگير هدايت برادر زاده ارجمند صادق هدايت نيز چنين کرده است و ما درمورد علاقه مفرط هدايت به خيام نيز حرف هايي داريم که فشرده اش را خواهيم آورد) از ما حصل پژوهش ادوارد براون چند نکته نقل مي کنيم:
قديم ترين کتابي که از خيام ذکر به ميان آورده چهارمقاله نظامي عروضي سمرقندي است، که معاصر خيام بوده (خيام در اواسط قرن پنجم متولد و درسال 517 هجري فوت کرده است) او دو ماجرا از چگونگي شناخت خيام نقل کرده است

:
1 ـ «در سنه سته و خمس مائه، (506) به شهر بلخ در کوي برده فروشان در سراي امير ابوسعد جره (حيره) خواجه امام عمر خيامي و خواجه امام (مظفر اسفرائي) نزول کرده بودند و من بدان خدمت پيوسته بودم. درميان مجلس عشرت از حجت الحق عمر شنيدم که او گفت: گور من در موضعي باشد که هر بهار با دستمال برمن گل فشاند. مرا اين سخن مستحيل نمود و دانستم که چنوئي گزاف نگويد. چون در سنه «تلقين» به نيشابور رسيدم، چندسال بود تا آن بزرگوار روي در نقاب خاک کشيده بود و عالم سفلي از او يتيم مانده، و او را بر من حق استادي بود. آدينه به زيارتش رفتم و يکي را با خود ببردم که خاک او را به من نمايد.
مرا به گورستان «جره» (حيره) بيرون آورد و بردست چپ گشتيم. در پائين ديوار باغي خاک او ديدم نهاده، و درختان امرود (گلابي) و زردآلو سراز آن باغ بيرون کرده و چندان برگ شکوفه برخاک او ريخته بود که خاک او در زيرگل پنهان شده بود و مرا ياد آمد آن حکايت که به شهر بلخ از او شنيده بودم. گريه برمن افتاد که در بسيط عالم و اقطار رنج مسکون، او را هيچ جاي نظيري نمي ديدم. ايزد تعالي جاي او در جنان کناد «بمنه و کرمه».

2 ـ داستان اول قرين به واقعيت است چنان که امروزه روز نيز چنين است. اما در ماجراي دوم که همو (نظامي عروضي) نقل کرده، جاي بحث و ترديد فراوان، او اول مي گويد:
«اگرچه حکيم حجه الحق عمربديدم، اما نديدم او را در احکام نجوم هيچ اعتقادي و از بزرگان هيچ کس نديدم و نشنيدم که در احکام نجوم اعتقادي داشت...»
اين مقدمه دو مفهومي است: يکي اين که نه خيام و نه ديگران به نجوم اعتقادي نداشته اند و منکر تأثير گردش اجرام فلکي بر زمين و آدميان بوده اند. دوم اينکه خيام در علوم نجوم و هواشناسي مستجر بوده، اما هرگز به کس نمي گفته يا دخالتي نشان نمي داده، که اين مفهوم دوم مي تواند درست تر باشد. چرا که در آن روزگاران که تجهيزات ستاره شناسي نبوده و علم افراد به تأثير حوادث خورشيدي و ستارگان و سيارگان و ستاره هاي دنباله دار نتيجه نمود آنها در آسمانها بوده و بعضي شاعران و بزرگان ديگر در اين عرصه حرفهاي جالبي دارند. که بد نيست به نکاتي اشاره کنيم:
اولاً که تأثير انقلاب هاي خورشيدي و حوادث کيهاني و تغيير مدارات سيارگان امروز ثابت شده و في المثل تأثير ماه بر جزر و مد دريا، بر همه آشکار است يا ظهور ستاره هاي دنباله دار و نزديک شدن و برخوردشان به سيارات ديگر، و ايجاد تغييرات جوي بسيار روشن است (مثل نابودي دايناسورها و توفانهاي موسمي و غيره) ثانياً خيام در تدبير و تدبر و کنجکاوي در سيارات و ماه و غيره داراي علم عيني بوده و تنظيم تقويم جلالي (با نام جلال الدين ملکشاه سلجوقي) توسط خيام و يارانش بر کسي پوشيده نيست. و ضمناً مکتوب است که خيام در گردش هاي روزانه و شبانه اش به علت تغيير دما و جابجايي فصل ها، پيوسته فکر مي کرده است. پس پيش بيني هوا توسط او و جريان شکار شاه، هرچند آميخته به اندکي خرافه است باورناکردني نيست.
اما علت پرهيز عقلا از پذيرش تأثير ستارگان بر زندگي آدمي، منشأ ديگري دارد که جاي بخشش نيست. ولي به اختصار مي گويم که قرن سوم، چهارم و پنجم هجري، قرن شورش عقل بر تقدير هم بوده و اين حاصل تلاطم و تلائم انديشه هاي عقل گرايي شيعيان (معتزله، يا قرامطه) هم مي توانسته باشد که حکما مي کوشيده اند مردم از خرافه هاي سرازير شده رايج دور بدارند و حواله به عقل کنند، از اين رو ستاره شناسي را (که در اساطير ما هم بسيار برآن تأکيد شده ـ خصوصاً در ماجراي رودابه و آزمون زال توسط بزرگان) شايسته تدبير عقلائي نمي دانسته اند: مثلا نقل است که انوري پيش بيني کرده بود که :


گفت انوري که از اثر بادهاي سخت ويران شود عمارت و کاخ سکندري
در روز حکم او نوزيده است هيچ باد يا مرسل الرياح تو داني و انوري!
يا ناصرخسرو مي گويد:
تو چون خود کني اختر خويش را بد مدار از فلک چشم نيک اختري را

در ماجراي سفر خواجه نصير و دوستش که استاد پاريزي در آسياب هفت سنگ نقل کرده هم جالب و مؤيد اين معني است: چون آن دو عصر هنگام به آسيايي مي رسند و هواي بهاري معتدل و آسمان صافي مي بينند، تصميم مي گيرند که شب را بيرون که پناهي بگذرانند. پيش از غروب، آسيابان به آنها مي گويد: امشب را به درون آسيا بيائيد، چون هوا بد خواهد شد. خواجه نصير مي خندد و کتاب هايش را به آسيابان نشان مي دهد و مي گويد: من عمر را بر سر نجوم گذارنده ام و مي دانم که هوا تغيير نخواهد کرد. ما همين جا مي مانيم.

آسيابان مي گويد: من حرف خود را زدم. ضمناً گوشم هم کر است، و دو سه کيسه آرد هم پشت در بسته آسياب مي گذارم و ...
آنها بيرون مي خوابند و شب هنگام هوا تغيير مي کند و باد و باران آنها را درهم مي چلاند. هرچه هم بر در آسياب مي کوبند خبري نمي شود.
صبح که هوا بهتر مي شود، خواجه از آسيابان مي پرسد: من با آن همه علم و اين کتاب ها که در ستاره شناسي نوشته ام، درنيافتم که چنين مي شود. تو آسيابان کر از کجا فهميدي؟ آسيابان با شرمساري مي گويد: درست است من از اين علوم هيچ نمي دانم. اما وقتي ديدم سگم دمش را خواباند و دم غروبي به سرعت وارد آسياب شد، فهميدم که هوا منقلب خواهدشد.
مکتوب است که خواجه ضمن در آب انداختن کتابهايش گفت: دانشي که به اندازه سگي چيزي به من نياموزد به درد شسته شدن در آب مي خورد.

3 ـ بعد از چهارمقاله برحسب ترتيب زماني کتاب مرصاد العباد است که در سنه 621 هجري قمري نوشته شده و اهميت آن به نام نگارنده آن شيخ نجم الدين رازي معروف به دايه است که خود از علما و متصوفين بوده و خيام را از زاويه باور عرفاني و ديني خود، بدون تعمق در آثار خيام، مورد داوري قرارداده و او را دهري و گمراه خوانده و به ياري آيه هاي قرآن کريم در واقع مورد لعن قرارداده است : «يعلمون ظاهراً من الحيوه الدنيا و هم عن الاخره هم غافلون» يعني او علم خيام (و طبعاً همه علوم مادي را ـ که چه بسا درخدمت به زندگي دنيوي بشر کمک کنند) مطرود دانسته و نصيحت کرده که ايشان (خيام ها) بايد از اين علم خلاص يابند و قدم به ذوق و شوق در راه سلوک نهند تا آنچه درنظرآورند و در قدم آورند که ثمره نظر ايمان است و ثمره قدم عرفان فلسفي و دهري و طبايعي از اين دو مقام محرومند و سرگشته و گم گشته تا يکي از فضلا که به نزد ايشان به فضل و حکمت و کياست معروف است و مشهود و آن عمر خيام است از غايت حيرت و ضلالت اين بيت ها گويد:


در دايره اي کامدن و رفتن ماست آن را نه بدايت نه نهايت پيداست
کس مي نزند دمي در اين عالم راست کاين آمدن از کجا و رفتن به کجاست؟

يا:

دارنده چو ترکيب طبايع آراست باز از چه فکندش اندر کم و کاست
گر زشت آمد اين صور عيب که ‌راست ورنيک آمد خرابي از بهر چراست؟
مي خواستم نظر خود را در رد دريافت نجم الدين بگويم و ثابت کنم که اين نوع بيان حال شعري مقيد و مستلزم به کفر نيست. مثلا رباعي اول سوال است و رباعي دوم حيرت که اين هر دو مکمل هم از نخستين مراحل سلوک به حساب مي آيند چرا که تا سوال و حيرت نباشد انسان نياز به قدم برداشتن در راه سلوک ندارد . چرا که ظاهرا همه چيز براي او حل شده است. پس سلوک و سير هفتگانه براي چيست؟ وانگهي بزرگترين خطاي خيام را گردش به علوم يوناني مي دانند. اما امثال شيخ (و بعض بزرگان امروز) واقعاً تمامي علوم يوناني را کفر و زندقه مي دانند؟ اگر چنين است يک گزاره از افلاطون يا نوافلاطونيان بخوانند و بايست هاي آغازين مثنوي معنوي مقايسه کنند تا دريابند که «نبستان» مولانا همان «مثال اعلا ـ يا ذات مجرد» افلاطوني است که در آميزش با اسلام صورتي اينجائي پيدا کرده است و حتي امروز نيز علوم مادي ثمر بخش، ميوه تفکرات ارسطويي است.
باري اما ديدم در بخش 4 حرفهاي مستندتري هست:
4 ـ جمال الدين ابوالحسن علي ابن يوسف القغطي در کتاب خود به نام تاريخ الحکماء (نوشته شده در 624 ـ 646) در حرف «ع» مي گويد:

«عمرخيام امام خراسان، و علامه زمان به علم يونانيان آگاه بود و به طلب خداي واحديان براي تزکيه نفس انساني از راه تطهير حرکات بدني تشويق و به التزام سياست مدني برحسب قواعد يوناني امر مي نمود..»
متأخرين صوفيه به بعضي از ظواهر شعر او واقف شده آن ها را به طريقت خود نقل و در مجالس و خلوت هاي خودشان در باب آنها مباحثات و محاضرات مي کردند. درصورتي که در باطن آن اشعار براي شريعت مارهاي گزنده و سلسله زنجيرهاي ضلال بود و وقتي که مردم او را در دين تعقيب کردند و مکنون خاطر او را ظاهر ساختند، از کشته شدن ترسيد و عنان زبان درکشيد و به زيارت حج رفت از راه تقوا نه از راه تقيه ... الخ
که نويسنده خود اقرار مي نمايد که از روي «ظواهر اشعار» او چنين و چنان کردند و طبيعي هم هست که کسي در برابر متعصبان بترسد و گاليله وار استعفار بگويد. اما آيا علم نيز محو خواهدشد؟
من متحيرم شخصي چون خيام که همه جا با لقب «حجت الحق»، «امام» و «داناترين» از او سخن مي گويند، چگونه وصله کافري به او مي چسبد آنهم با چند رباعي که با ديد هدايت از 144 رباعي فراتر نمي رود؟ به قول ابن سينا:


در دهر چون من يکي و آنهم کافر پس در همه دهر يک مسلمان نبود
يکي از عيب هاي ما اين است که از ميان خروارها شن و ماسه، به جاي مرواريد دنبال خزف مي گرديم تا آن را به چشم حريف بکشانيم. يک روز کتاب ملاصدرا (صدرالمتألهين) را با انبر جابجا مي کنيم، روز ديگر ـ امروز ـ او را به عرش اعلا مي بريم.
حلاج و عين القضات را به آن روز تباه مي اندازيم، اندکي بعد سراسر شعر و دانش ما با نام تابان آنها زيور مي يابد، سهروردي بزرگ و بي همتا را به جرم کفر مي کشيم، حالا بعد از هفتصد سال به کشف راز گفتارش روي مي آوريم
. همين طور بگير و برو تا تعيمي و نسيمي پسيانيان و ديگران. نتيجه اش اين که با تصور ابلهانه طرد علوم مادي گمان مي کنيم به خداوند نزديک مي شويم تا شايد آن باشيم که در اوج انقلاب فرهنگي و ادبي ما، اروپائي که بيش از پنجصد سال تاريخ واقعي ندارد، هم خدا را مي پرستد و مي ستايد هم علوم را کليد گشايش ناداشته ها و نادانسته هاي خودش مي کند. خيام نيز اسير چنين دوران نحسي بود. او پيش از اروپائي ها ادارکي وجودي از خلقت دريافت که در اروپا در قرن نوزدهم و بيستم به آن رسيدند.
5 ـ ماجراي دوستي و همدرسي خيام و نظام الملک و حسن صباح، مشکوک، بلکه مردود است چون ما را دچار اختلاف تاريخي حصور اين سه مرد دانا مي کند. دوستي يا همعصري خيام با حسن صباح اما مي تواند قرين واقعياتي باشد. چون تقريبا هردو در يک سال (517 يا 518) هجري قمري وفات مي کنند. از نظر بنمايه فکري هم اين دو هم به هم نزديک ترند. چون هردو به نوعي اعتزالي مستند يا قرمطي. با اين همه خيام اهل سياست جنگي و لشکرکشي نبوده و بيشتر افکارش به تفکر (ايران شهري) نزديک است.
باري، خيام غير از رباعياتش که مشحون از باور وجودي است در رياضيات و نجوم آثاري به جاي گذاشته که اين اواخر در اروپا مورد بحث بوده است. از آثار او مي توان از: رصد جلالي، يا همان تقويم جلالي نام برد. «مقاله في جبر و المقابله» از آثار معروف اوست. رساله في شرح ما اشکل من صادرات کتاب اقليدس که شرح اقليدي است. او اولين کسي است که درمورد تعيين بهاي جواهرات نتراشيده و بي شکل رساله علمي نوشته بنام رساله في احتيال المعرفه مقدار الذهب و الفضه في جسمه کسب منها که چيزي نزديک به تعيين حجم اشياء بي شکل يکي از حکماي يوناني است.
«رساله در وجود»، «رساله در کون»و «رساله مسمي به: لوازم الامکنه در فصول و علت اختلاف هواي بلاد و اقاليم» هم منسوب به اوست.
اما ما خيام را بيشتر به رباعياتش مي شناسيم، در اين مورد دو حادثه وقوع يافته است:


الف ـ فتيز جرالد انگليسي، مغز رباعيات خيام را در قرن نوزدهم به شعر انگليسي برگرداند که سخت مورد توجه واقع شد. او براي تدوين و ماندگاري اين رباعيات با چندين نفر ديگر همکاري کرد تا سرانجام اين گوهر را کامل کرد. افکار «وجودي» خيام بيشتر ازطريق رباعيات او در اروپا رواج يافت و کافه ها به نام او تأسيس گرديد. حتي در بلاد اسلامي مثل مصر،
ب ـ صادق هدايت با رباعيات خيام برخوردي ديگر گونه داشت: او چون خيام را با اصراري افراطي، فيلسوفي دهري مسلک مي دانست. از ديدگاه خود کوشيد رباعيات منسوب به او را که بوي تصوف مي داد از اصل کار خيام جدا کرد و فقط رباعيات فلسفي او را که در آنها ـ در فاصله تولد و عدم ـ همه چيزهايي را که ناخشبو مي دانست، از خيام جدا کرد و منتخبات او را به شيوه خود تنظيم و تدوين کرد و به جاي گذاشت.
آمد سحري ندا ز ميخانه ما کاي رند خراباتي ديوانه ما
برخيز که پركنيم پيمانه ز می زان پيش که پرکنند پيمانه ما
گر مي نخوري طعنه مزن مستان را بنياد مکن تو حيله و دستان را
تو فخر بدان کني مي مي نخوري صد کار کني که مي غلام است آن را


و يا حافظ چه خوب گفته است :

از منزل کفر تا به دين يک نفس است و زعالم شک تا به يقين يک نفس است
اين يک نفس عزيز را خوش مي دار کز حاصل عمر ما همين يک نفس است
اي چرخ فلک خرابي از کينه تست بيدادگري شيوه ديرينه تست
اي خاک اگر سينه تو بشکافند بس گوهر قيمتي که در سينه تست


و اين رباعي چقدر شبيه فکرهاي علمي ناصرخسرو است:

نيکي و بدي که در نهاد بشر است شادي و غمي که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل چرخ از تو هزار بار بيچاره تر است
در دهر هر آن که نيمه ناني دارد و زبهر نشست آشياني دارد
نه خادم کن بود نه مخدوم کسي گو شاد بزي که خوش جهاني دارد

October 12th, 2004


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان