پرچمی برکنگرهء شامخِ شعر
ن.سنگر ن.سنگر


درآسمان پـُرستاره و فروزان شعر و ادب سرزمین فرهنگ پرور ما، حیدری وجودی؛ از درخشش و پاکیزگی خاصی برخور دار است. همنشینی ، مصاحبت ، همراهی و همرازی ...با پاک بازانی چون شایق جمال ، مولانا خسته و بویژه روانشاد غلام نبی عشقری بهترین معرف شخصیت و سجایای انسانی او را به تصویر می کشد. آیا نگفته اند که :
"بگو دوستت کیست تا بگویم کیستی؟" به یقین میتوان اذهان کرد که عشقری او را عاشقانه دوست داشت و او را در آیینهء چون«شمس» ی خود می دید که حقا بجانگرشی و سزاوار منزلتی.
به سال 1318خورشیدی در درهء زیبا و هنرآفرین پنجشیر، دریک خانواده متدین ستاره یی طلوع نمود و بعدها آسمان شعرو ادب را روشنا بخشید که به نام حیدری وجودی شهرهء آفاق شد.
پدر بزرگوار و دانشمند شان (جنابِ مولانا شفیع الله) ازهمان دوران کودکی ، درتعلیم و تربیت فرزند همت گماشت و او را برعلاوه مسجد به مدرسه فرستاد. اما استاد واصف باختری را عقیده برین است : "...حیدری از شمارآن فرهنگیان ما است که آموزش رسمی ندیده اند. ولی بنابر مطالعه پیگیر و سخت کوشانه و تلاش گسست ناپذیر به مدارجی از کمال رسیده اند که قول شان در محضر دانشوران حجت است و بیشتر از گواهینامه های رسمی ارزشمند."
(سالی در مدار نور ، مجموعه شعر حیدری وجودی برگِ132 ،چاپ اول کابل1368)
درحالیکه نعمت حسینی بدون تردید نوشت: "تحصیلات ابتدایی را درمکتب رخه پنجشیر فرا گرفت و بنابر مشکلاتی نتوانست تحصیلات خویش را به گونه رسمی ادامه دهد..."
(سیماها و آوا ها جلد اول ، کابل 1367 برگ ،751)

اگر تحصیلات ابتدایی رسمی را، تا شش کلاس در آن برهه بپذیرم ، ایشان تحصیلات رسمی ابتدایی داشتند و چه بسا اشخاصی که ازهمان شش کلاس بیشترازلیسانس های سال های اخیر اندوخته داشتند و دارند.
طبیعتِ زیبا و سحِرآفرین زادگاه اش ، مِلکهء شعر را دراستعداد پویای او پرورش و تلاش های گسترده و ریاضت های بی وقفه ، بلند رفتن از نردبان تکامل را ممد شد و او را که از عنفوان جوانی عاشقانه شعر و ادب را دوست داشت ، شاعر و ادیب ساخت.
استاد باختری می فرمایند:
" حیدری وجودی از همان نخستین سالهای شاعری خویش به دور از هرگونه آوازه گری و نامجویی و عاشق وار گردونه زرین شعر خود را در مسیر تعالی هنری به پیش رانده است و از میان همه قالبهای شعری به غزل این کانون جاویدانه فروزان عشق ، عرفان و اندیشه های اثیری دلبستگی بیشتر دارد..." (همانجا)
استادِ بی بدیل ادبیات و شاعر نام آور و افتخارآفرین سرزمین ما ، (لطیف ناظمی) در مورد غزلهای حیدری وجودی بدین نظر اند:
"اندام غزلهای حیدری را انگار رشته های ابریشمین عشقی لبالب از امید و ایمان و شهود شنیده اند که پرنده گان سبکبال اندیشه و آهوان رمنده و گریز پای خیالش بر آن دل باخته اند.
عشقی که اگر رخ زبرین آن ناسوتی مینماید اما رخ زیرین و نا پیدای آن لاهوتی و آنچنانی است." سالی بر مدار نور.."
اما حیدری وجودی در باره شعرش می نویسد:
شعر من تصویر آواز دل است
نغمه های دلکش ساز دل است
از لطافت واژه های شسته اش
پرده های روشن راز دل است
گـر رهایی یـابـد از بنــد بــدن
اززمین تاعرش پرواز دل است
در حقیقت معنی مرگ و حیات
نقـطه آغــاز و انجــــام دل است
جان من در پنـجهء عشق غیــور
چون کبوترجوجه شهباز دل است
شعر وجودی با دور نمایه کلاسیک آن تعبیر ها، تصویرها و بیان امروزین دارد و بیشتر «بوی عطرغزلهای عراقی این سخنور شیدای سده هفتم را میدهد» و اثرپذیری همنشینی و همرازی او با عشقری را می توان در غزل هایش شاهد بود.
برعلاوه ده ها پارچه شعر او که آذین بخش نشرات آن روزگار و طبعاَ امروز میهن است تا اکنون این مجموعه های ایشان اقبال چاپ یافته است:

ــ عشق و جوانی
ــ نقش امید
ــ رهنمای پنجشیر
ــ لحظه های سبز بهار
ــ سالی در مدار نور
ــ سایه معرفت (سروده های خانقاهی)
وجودی تنها شاعر نیست ، بلکه پژوهشگـرصاحب نام نیز می باشند و تا اکنون آثارزیر از ایشان به چاپ رسیده است که هر کدام از اهمیت و ارزش کم نظیربرخوردار می باشند:
ــ ترکیب های شعری در اشعارنظامی گنجه ای
ــ تدوین و تصحیح اشعار عشقری
ــ گزیده غزلهای از واصل کابلی تا واصف باختری...
حیدری وجودی گاه گاهی به آمور دولتی نیز پرداخته که آخرین وظیفه رسمی و دولتی شان در کتابخانه عامه کابل بود که بعد از تسلط گروپ های فرهنگ ستیز تنظیمی ، کناره گیری کرده و آواره دوزخ (پیشاور) شد و چه بسا روزگار تلخ را در اوج تنگدستی و درایام کهولت اما پربار وپوینده در راستای تربیت و رهنمایی جوانان علاقمند به ادب و فرهنگ کشورش سخاوتمندانه و پرافتخار پُشت سرگذاشت و در نتیجه بعد از سقوط حاکمیت وحشی ترین و جاهل ترین گروهک (طالبان) ، به میهن باز گشته اند که عمر شان دراز و قلم شان با وقاد باد!

این هم دو نمونه از سروده های ایشان:


حرفِ دل
هر برگِ گُل این باغ آیینه جانی هست
هرغنچه درین گُلشن پیچیده جــهانی هست
با یادِ قـدِ لیـــلی هر خار و خسِ صحــرا
در دیـده مجنونـم چون سرو روانی هست
پیرانه سـرم مستی گــر هست بجــا باشد
در خلــوتِ جـان من جانـان جـوانی هست
لـب نیست درین منزل آیـینه حــرفِ دل
هـرقـطـره سـرشـکِ ما دریای زبانی هست
عشق من و مشهوری حُسن تو ومستوری
در کـارگــه هســتی پیــــدا و نهـــانی هست
با آنـکه نمی گنجـد در ظــرفِ مـکان اما
در آیــینه شعـــرم امــواج زمـــانی هست
ای چـــرخ سکوت ما تعبـــیررضا نبود
درهر لبِ خاموشی فریاد و فغانی هست


پاسدار درد

اشکِ ما آیینه دار شعله پنهان ماست
آه ما دود کـبودِ سیـنه بـریان ماست
داغ ما در دشت های دردِ نا پیدای ما
آبیــارکشتزار و آتش سوزان ماست
شعر ما دریاچه های دره های تنگِ دل
شورما فریاد ماغوغای ماافغان ماست
حُسن بیرنگی که بیرون است ازقید جهان
جلـوه گـردرخلوت آیینه حیران ماست
موج از خود رفته را در بحـرپیدایی مجـو
عکس ما درچشمه ساردیده یاران ماست
گـردش چشمـان مست آسمـانی رنگ تـــو
در سپهـرآرزو هنـــگامه دوران ماست
روشنی و گـــرمی و نرمی فـانـوس دلــت
درمحبت شمع سبز جان بیجانان ماست
زنده و تابنــده بادا عشق کاندر روزگار
پاسدار داغ و درد ورنج بی پایان ماست
November 9th, 2004


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان