روزنامه رسان
نويسنده غفار عريف نويسنده غفار عريف

"روزنامه رسان"

 

داستاني از:

سرنوشت (مجموعهْ داستان هاى كوتاه)

 

 

 

 

 

 

 

شب خوفناك و پر واهمه ئى بود. از سر شام تا صبح سپيد با چنان شدت برف ميباريد كه در اندك مدتى همه چيز جامهْ نقره فام به تن اّراستند. باد سرد با تندى و عصيانگرى ديوانه وار ميوزيد و دانه هاى كلان كلان برف را كه رقص كنان بسوى زمين فرود مياّمدند به هر طرف پراگنده ميساخت. برودت هوا و غوغاى باد به سنگينى برف و سهمگينى شب افزده بودند و بدين سان شاخه هاى لخت و تهى از برگ درختان خزان زده و زعفرانى كفن پوش شده بودند.

برخلاف شب هاى قبلى در سراپاى محلهْ سكونت مان سكوت عجيبى حكم فرما بود، خموشى مطلق از خواب عميق حكايه ميكرد. اّسمان پوشيده از ميخ دال بر اّن داشت كه زمستان سرد و طولانى در پيش رو داريم. اين نخستين برف بود كه در اّغاز زمستان امسال با چنين نيرومندى ميباريد و در همه جا مى نشست و شب را چنان درد اّور ساخته بودكه حتى گربه هاى شب زنده دار به چشم نمى خوردند و صداى عوعو سگ هاى خانگى به گوش نمى رسيد (شنيده نمى شد).

جادهْ اصلى و كوچه هاى فرعى، سرك هاى موتر رو و پياده رو ها همه يكسان معلوم ميشدند. جادهْ عمومى به استقبال اّمد اّمد عيد كرسمس با حمايل برق اّذين يافته بود و در پشت شيشهْ مغازه ها و وترين فروشگاه ها روشنائى گروپ هاى رنگه منظرهْ دلچسپى را نشان ميدادند. هنوز بروى سرك هاى پر از برف تاير وسايط خطوط موازى ترسيم نه نموده بودند و در مسير كوچه ها و پياده روها رد پاى عابرين نقش نه بسته بود. خلاصه از رگ هاى شب خوف و دلهرا زبانه ميكشيد و در باريدن برف نيز كاهشى بعمل نيامده بود، سكوت و خموشى همچنان ادامه داشت.

نيمه هاى شب بود كه طنين اولين گام ها سكوت شب را درهم شكست. صداى پاى روزنامه رسان به درازاى شب پيچيد و ارابهْ دو چرخه اش راه باريكى بروى برف كشيد. روزنامه رسان تازه كار ميديد كه وضع هوا چقدر خراب است، لابد بايست راه هاى برف اّلود را ميتاخت و ازيك سرك به سرك ديگر، از يك كوچه به كوچهْ ديگر ميرفت و روزنامه را خانه به خانه توزيع ميكرد. لاجرم با ترس و لرز كوچه هاى خموش و خفته در برف را مى پيمود و برخورد دانه هاى برف به سر و صورتش نيز خالى از جنجال نبود. ادارهْ كار فرما لباس ضد برف و باران توزيع نه نموده بود. هرگاه روزنامه ها را با پلاستيك ستر نمى كرد تماماً يا به خميره مبدل ميشدند و يا باد اّنها را به هر طرف ميكشانيد و با خود ميبرد.

برف بادامهْ همچنان با شدت اولى ميباريد و باد چون سيلاب عظيمى ميغريد. روزنامه رسان در هر حالت مجبور بود كه تا رسيدن ساعت شش صبح تمام روزنامه ها را به مشتركين برساند، ورنه دهها تليفون شكايت اّميز به ادارهْ كار فرما مخابره ميشد، بناً عجله در كار بود تا از نارضايتى كار فرما جلوگيرى بعمل مياّمد.

و درين ميان روز به نزديك شدن ميرسيد، تازه عبور و مرور وسايط جسته و گريخته اّغاز يافته بود و تاير موترها كه به سختى راه مى پيمودند، خطوط موازى را براى سرك هاى پوشيده از برف ترسيم نمودند. ترافيك جاده با مشكلات زمستانى مواجه بود و تا هنوز عملهْ خدماتى برف پاكى دست بكار نشده بود.... روزنامه رسان كارش را انجام داد و فارغبال وقتى به خانه برگشت، نفس براحت كشيد و متوجه شد كه چه شب دشوارى را پشت سر گذرانيده است كه هرگز در زندگيش اتفاق نيافته بود. شبى كه از سراپايش ترس و دلهره تراوش داشت :

- ترس از حملهْ ناگهانى سگ هاى خانگى كه گاه گاهى سر ميبردارند؛

- ترس از مزاحمت و شايد هم دست اندازى افراطى هاى دايم الخمر كه بابسته شدن كاباره ها و سالن هاى ديسكوتيك در نيمه هاى شب بى خود و بى اختيار به سرك ها و جاده ميريزند.

خلاصه تكان اّن لحظه هاى خوفناك در تمامى وجودش حضور داشت و ميديد كه زندگى با چه دشوارى ها همراه ميباشد.

هنگاميكه روز شد و باريدن برف اّرام گرفت و باد نيز غلغله نمى كرد به هر گوشه كه نگاه ميكردى همه چيز را زيبا مييافتى. خورشيد ملايم زمستانى به شاخه هاى درختان سفيد پوش و تناور و بربام خانه ها پيچيد و گنجشكان سبكبال بر فراز درختان پريدن گرفتند. و روزنامه رسان به اين امر معتقد شد كه تا زمانى به اين پيشه اشتغال دارد، شب هاى مشابه ديگرى را نيز پشت سر خواهد گذاشت.

 

اّلمان فدرال

25/11/1999


 

 


April 16th, 2006


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان