هنربي مانند ، نامه چارلي چاپلين به دخترش وجالبترين مصا حبه پسرچارلي چاپلين
تهيه و تدوين از استاد صباح
چارلي چاپلين يكي از نوابغ مسلم سينماست . او زماني كه در اوج موفقيت بود با اونااونيل ازدواج كرد و از او صاحب 7يا8 فرزند شد ولي فقط يكي از آنها كه جرالدين نام دارد استعداد بازيگري را از پدرش به ارث برده و چند سالي است كه در دنياي سينما مشغول فعاليت است و اتفاقا او هم مثل پدرش به شهرت و افتخار زيادي رسيده و در محافل هنري زبانزد است . چند سال پيش وقتي جرالدين تازه مي خواست وارد عالم هنر شود ، چارلي براي او نامه اي نوشت كه در شمار زيباترين و شورانگيزترين نامه هاي دنيا قرار دارد و بدون شك هر خواننده يا شنونده اي را به تفکر واميدارد .
نامه تاريخي چارلي چاپلين به دخترش جرالدين جرالدين : دخترم اينجا شب است ، يك شب نوئل ، در قلعه كوچك من اين سپاهيان بي سلاح خفته اند و نه برادر و خواهرت كه حتي مادرت ، بزحمت توانستم بي آنكه اين پرندگان خفته را بيدار كنم ، خودم را به اين اتاق نيمه روشن ، به اين اتاق پيش از مرگ برسانم ، من از تو بسي دورم ، خيلي دور، اما چشمانم كورباد اگر يك لحظه تصوير ترا از چشمخانه من دور كنند، تصوبر تو آنجا روي ميز هم هست ، تصوير تو اينجا روي قلب من نيز هست ، اما تو كجايي ، آنجا ، در پاريس افسونگر بر روي آن صحنه پر شكوه تئاتر شانزه ليزه هنرنمايي مي كني! اينرا مي دانم و چنان است كه در اين سكوت شبانگاهي آهنگ قدمهايت را مي شنوم و در آن ظلمات زمستاني ، برق چشمانت را مي بينم ، شنيده ام نقش تو در اين نمايش پر نور و شكوه ، نقش آن « شاهدخت ايراني » است كه اسير تاتارها شده است . شاهزاده خانم باش و بمان ، ستاره باش و بدرخش ، اما اگر قهقهه تحسين آميز تماشاگران ، عطر مستي آور گلهايي كه برايت فرستاده اند ، ترا فرصت هوشياري داد در گوشه اي بنشين ، نامه ام را بخوان و به صداي پدرت گوش فرادار، من پدر تو هستم جرالدين !، من چارلي چاپلين هستم ، وقتي بچه بودي شبهاي دراز بر بالينت نشستم و برايت قصه ها گفتم ، قصه «زيباي خفته در جنگل» قصه «اژدهاي بيدار در صحرا» خواب كه به چشمان پيرم مي آمدطعنه اش مي زدم و مي گفتم : اش … برو در روياي دختر خفته ام ، رويا مي ديدم ، جرالدين ! رويا، روياي فرداي تو، روياي امروز تو، دختري مي ديدم پري روي ، فرشته اي مي ديدم بر روي آسمان كه مي رقصيد و مي شنيدم ، تماشاگران را كه مي گفتند ، دختره را مي بيني ؟! اين دختر همان دلقك پيره ! اسمش يادته ؟ چارلي ؟ آری من چارلي هستم ! من دلقك پيري بيش نيستم ! امروز نوبت توست ، من با آن پتلون گشاد پاره پاره مي رقصيدم و تو در جامه حرير شاهزادگان مي رقصي ! اين رقص ها و بيشتر از آن صداي كف زدن هاي تماشاگران ترا به آسمانها خواهد برد ، برو !آنجا هم برو ! اما گاهي نيز بروي زمين بيا و زندگي مردمان را تماشا كن ، زندگي آن رقاصان دوره گرد كوچه هاي تاريك را كه با شكم گرسنه مي رقصند و با پاهايي كه از بينوايي مي لرزد ، من يكي از اينان بودم جرالدين! در آن شبها ، در آن شبهاي افسانه اي كودكي كه تو با لالايي قصه هاي من بخواب مي رفتي ، من باز بيدار مي ماندم ، درچهره تو مي نگريستم ، ضربان قلبت را مي شمردم و از خود مي پرسيدم ، چارلي ؟ آيا اين بچه گربه ترا نخواهد شناخت ؟ تو مرا نمي شناسي جرالدين ! در آن شبهاي دور قصه ها با تو گفتم ،اما قصه خود را هرگز نگفتم ، اين داستاني شنيدني است ، داستان آن دلقك گرسنه اي كه در پست ترين محلات لندن آواز مي خواند و مي رقصيد و صدقه جمع مي كرد اين داستان من است ، من طعم گرسنگي را چشيده ام من درد بي خانماني را كشيده ام و از اينها بيشتر من رنج حقارت آن دلقك دوره گرد را كه اقيانوسي از غرور در دلش موج مي زند اما سكه صدقه رهگذر خودخواهي آن را مي خشكاند احساس كرده ام ، با اينهمه زنده ام و از زندگان پيش از آنكه بميرند نبايد حرفي زد . داستان من بكار تو نمي آيد ، از تو حرف بزنيم ، بدنبال نام تو نام من هم هست چاپلين ! با همين نام چهل سال بيشتر مردم روي زمين را خنداندم و بيشتر از آنچه آنان خنديدند خود گريستم .جرالدين ! در دنيايي كه تو زندگي مي كني ، تنها رقص و موسيقي نيست ، نيمه شب هنگامي كه از سالن پرشكوه تئاتر بيرون مي آيي آن تحسين كنندگان ثروتمند را يكسره فراموش كن ، اما حال آن راننده تاكسي كه تو را به منزل مي رساند بپرس ، حال زنش را هم بپرس ، و اگر آبستن بود و اگر پولي براي خريدن لباسهاي بچه اش نداشت ، پنهاني پولي در جيب شوهرش بگذار! به نماينده خودم در بانك پاريس دستور داده ام ، فقط اين نوع خرجهاي تو را بي چون و چرا قبول كند، اما براي خرجهاي ديگر بايد صورت حساب بفرستي ، گاهگاه با سرويس يا مترو شهر را بگرد ، مردم را نگاه كن ، زنان بيوه و كودكان يتيم را نگاه كن ، و دست كم روزي يكبار با خود بگو «من هم يكي از آنها هستم »آری تو يكي از آنها هستي دخترم نه بيشتر ! هنر پيش از آنكه دو بال دور پرواز به انسان بدهد،اغلب دو پاي او را نيز مي شكند ، وقتي به آنجا رسيدي كه خود را يك لحظه برتر از تماشاگران خود بداني ، همان لحظه صحنه را ترك كن و با اولين تاكسي خودت را به حومه پاريس برسان ، من آنجا را خوب مي شناسم ، از قرنها پيش آنجا گهواره كوليان بوده است در آنجا رقاصه هايي مثل خودت خواهي ديد زيباتر ازتو !چالاك تر از تو ! و مغرور تر از تو ! آنجا از نور كور كننده نور افكن هاي تئاتر شانزه ليزه خبري نيست ، نورافكن هاي رقاصان كولي تنها نور ماه است ، خوب نگاه كن آيا بهتر از تو نميرقصند ؟!اعتراف كن دخترم هميشه كسي هست كه بهتر از تو مي رقصد ، هميشه كسي هست كه بهتر از تو مي زند ، و اين را بدان كه در خانواده چارلي هرگز كسي آنقدر گستاخ نبوده است كه به يك ريکشا ران ، يا يك گداي كنار رود سن ، ناسزايي بگويد . من خواهم مرد و تو خواهي زيست اميد من آن است كه هرگز در فقر زندگي نكني ، همراه اين نامه يك چك سفيد برايت مي فرستم ، هر مبلغي كه مي خواهي بنويس و بگير ،اما هميشه وقتي دو فرانك خرج مي كني با خود بگو سومين سكه مال من نيست ، اين بايد مال يك مرد گمنام باشد كه امشب به يك فرانك نياز دارد، جستجويي لازم نيست، اين نيازمندان گمنام را اگر بخواهي همه جا خواهي يافت . اگر از پول و سكه با تو حرف مي زنم براي آن است كه از نيروي فريب و افسون اين بچه هاي شيطان خوب آگاهم ، من زماني دراز در سيرك زيسته ام و هميشه و هر لحظه بخاطر بندبازاني كه از ريسماني بس نازك راه مي روند نگران بوده ام ، اما اين حقيقت را با تو بگويم دخترم ، مردمان ، روي زمين استوار بيشتر از بندبازان روي ريسمان نا استوار سقوط مي كنند ، شايد شبي درخشش گران بهاترين الماس اين جهان تو را فريب دهد ، آن شب اين الماس ريسمان نااستوار تو خواهد بود و سقوط تو حتمي است ، شايد روزي چهره زيبايي تو را گول بزند و آن روز تو بندبازي ناشي خواهي بود و بندبازان ناشي هميشه سقوط مي كنند . دل به زر و زيور مبند ، زيرا بزرگترين الماس اين جهان آفتاب است و اين الماس بر گردن همه مي درخشد اما اگر روزي دل به آفتاب چهره مردي بستي ، با او يكدل باش ، به مادرت گفته ام در اين باره برايت نامه بنويسد . او عشق را بهتر ازمن مي شناسد ، او براي تعريف يكدلي شايسته تر از من است ، كار تو بس دشوار است اين را مي دانم ، به روي صحنه جز تكه اي حرير نازك چيزي تن تو را نمي پوشاند به خاطر هنر مي توان عريان روي صحنه رفت و پوشيده تر و پاكيزه تر بازگشت اما هيچ چيز و هيچ كس ديگر در اين دنيا نيست كه شايسته آن باشد . برهنگي بيماري عصر ماست . من پيرمردم و شايد كه حرفهاي خنده آور مي زنم ، اما به گمان من تن عريان تو بايد مال كسي باشد كه روح عريانش را دوست مي داري ، بد نيست كه اگر انديشه تو در اين باره مال ده سال پيش باشد ، مال دوران پوشيدگي، نترس اين ده سال تو را پيرتر نخواهد كرد ، به هرحال اميدوارم تو آخرين كسي باشي كه تبعه جزيره لختي ها مي شود.ميدانم كه پدران و فرزندان هميشه جنگي جاوداني با يكديگر دارند. با انديشه هاي من جنگ كن دخترم ، من از كودكان مطيع خوشم نمي آيد با اين همه پيش از اين كه اشكهاي من اين نامه را تر كند مي خواهم يك اميد به خود بدهم . امشب شب نوئل است ، شب معجزه است و اميدوارم معجزه اي رخ دهد تا تو آنچه را كه براستي مي خواستم بگويم در يافته باشي . چارلي ديگر پير شده است ، جرالدين دير يا زود بايد به جاي آن جامه هاي رقص ، روزي هم لباس عزا بپوشي و بر سر مزار من بيايي . حاضر به زحمت تو نيستم ، تنها گاهگاهي چهره خود را در آيينه اي نگاه كن آن جا مرا نيز خواهي ديد،خون من در رگهاي توست و اميدوارم حتي آن زمان كه خون در رگهاي من مي خشكد ، چارلي را، پدرت را فراموش نكني ، من فرشته نبودم اما تا آنجا كه در توان من بود تلاش كردم تا « آدم » باشم تو نيز تلاش كن تا حقيقتاَ آدم باشي . رويت را مي بوسم.
«چارلز اسپنسر چاپلين» را نه تنها همه سينما دوستان دنيا بلكه اغلب مردم اهل مطالعه گوشه و كنار جهان ميشناسند و نياز به معرفي ندارد. آثار سينمايي او بارها و بارها براي نسلهاي مختلف به نمايش درآمده و خنده بر لبهاي بسياري نشانده، همچنانكه به چشمان زيادي نيز اشك آورد. چرا كه ويژگي سينماي چاپلين، در عين بهره گيري از طنز و كمدي، بيان تراژدي هميشه بشر، يعني تنهايي و سرگشتگي و هويت باختگي است. ارج و منزلت چارلي چاپلين نزد تاريخ سينما در آن حد است كه هنوز پس از گذشت حدود سه دهه از مرگ وي و بيش از 60 سال از برخي فيلمهاي ماندگارش، آثارش بازسازي و بهسازي و اكران مجدد ميشوند.چنانچه در جشنواره كن پارسال، «ديكتاتور بزرگ» با افزوده شدن حدود 10 دقيقه، به عنوان برنامه افتتاحيه اين جشنواره به نمايش درآمد و برخي ديگر از فيلمهاي چاپلين بر روي فرمت D.V.D پخش مجدد يافتهاند. از جمله «عصر جديد» كه روي يك نسخه باور نكردني و با كيفيت عالي در سطح جهاني توزيع شده است. اما به رغم همه آنچه مردم جهان از چارلي چاپلين ميدانند و نسلاندر نسل با آثارش زندگي كردهاند، بسياري از گوشههاي زندگي او و باورها و ديدگاههايش ناگفته مانده است. آگاهي از نقاط پنهان زندگي اين هنرمند خصوصا ايام تبعيدش از آمريكا در دوران مك كارتيسم و نظرگاهش نسبت به آن مقطع سياه تاريخ آمريكا مهم است. ملاقات با مايكل چاپلين، كوچكترين فرزند چارلز چاپلين فرصت مناسبي براي جامه عمل پوشاندن به آن تمايل بود، خصوصا كه مايكل در ايام تبعيد پدرش (كه فصلي مجزا در زندگي هنري او محسوب ميشود) تا لحظه مرگ در كنارش بود و خاطرات ناگفته زيادي از آن دوران به خاطر سپرده بود. در پي چندين ديدار با مايكل چاپلين كه وي علاوه بر آگاهي كافي بر روزگار در تبعيد پدرش و نظرات و افق فكري او نسبت به ساخت فيلمهايش، به دليل سابقه تهيه و توليد فيلم در استوديوي «يونيورسال» بر عناصر سينما نيز مسلط بوده كه در كنار دانش تاريخي ـ سياسياش به گفتو گوي رنگ تحليليتري مي دهد. لازم به ذكر است كه مايكل فرزند اونا اونيل (دختر يوجين اونيل نويسنده معروف) آخرين همسر چارلي چاپلين بود كه در 30 سال آخر زندگي وي همواره همراه و هميارش بود. پس از مرگ اونا، مايكل به خانه پدري بازگشت تا مانع به فراموشي سپردن چارلي چاپلين بعد از فوت همسر وفادارش شود و از همان زمان تصميم گرفت آن خانه قديميو خاطره انگيز را به «موزه چاپلين» تبديل كند. موزهاي كه همه يادگارهاي نابغه عالم سينما را در خود بگنجاند و مايكل با پشتكار و تلاش بسيار و البته مساعدت خواهرش «جرالدين» و برادرش «سيدني» و برخي ديگر از كارشناسان و علاقمندان سينماي چارلي چاپلين به اين مهم نايل آمد كه همين چندي پيش در مقابل چشم كنجكاو جهانيان افتتاح شد. هنوز به خاطر دارم وقتي هنگام يكي از جستجوهاي بيپايانش در زيرزمينها و انبارهاي پر شمار آن خانه عظيم ويلايي در سمييس در صندوقي قديمي فيلمهاي رنگي پشت صحنه «ديكتاتور بزرگ» را يافته بود، پشت تلفن مثل ارشميدس فرياد ميزد: يافتم، يافتم!
مصاحبه مستغاثي با مايكل چاپلين پسرچارلي چاپلين مستغاثي: شما با فيلم «سلطاني در نيويارك» در كنار پدرتان قرار گرفتيد در نقش نوجواني به نام روپرت. در آن سالها چارلي چاپلين چند سالي بود كه در تبعيد به سر ميبرد و آن فيلم اولين اثر سينمايش در خارج از آمريكا به شمار ميرفت. گويا در آن زمان 12 سال داشتيد. در آن سن نوجواني به عنوان فرزند يك هنرمند پرآوازه كه اينك مورد اتهام نارواي جهان به اصطلاح آزاد غرب قرار گرفته و قصد دارد آنچه كه در مقابل كميته مك كارتي از او نپذيرفته بودند را حالا در نخستين تصوير سينماييش به چشم و گوش جهانيان برساند( آنچنانكه در طول فعاليت هنرياش همواره نماياندن رنج و حرمان بشري در يك قالب كمدي تراژيك مد نظرش بود ) چه تصوري از نقش خود داشتيد؟ مايكل چاپلين : نخستين همكاري هنري من با پدرم 6 سال پيش از بازي در «سلطاني در نيويورك» بود و در صحنه كوتاهي از فيلم «لايم لايت» در سال 1952 ساخته شد. اين آخرين فيلم پدرم بود كه در آمريكا ساخته شد. مستغاثي: كمتر علاقمند سينما است كه اين موضوع را بداند. ممكن است بگوييد در كدام صحنه «لايم لايت» بازي داشتيد؟ مايكل چاپلين : در سكانس آغازين فيلم كه كالورو در حال مستي وارد آن آپارتمان كوچك ميشود و با چند كودك خردسال روبرو ميشود كه من يكي از آن بچهها بودم و ديگري هم خواهرم جرالدين و يكي برادرم سيدني بود. آن بازي ما در مقابل در آپارتمان ذكر شده انجام گرفت، قبل از اينكه پدرم به نقش كالورو ( دلقك پير از كار افتاده و دائم الخمر) وارد آن شود و حدود 30 ثانيه طول ميكشيد. مستغاثي: در همان زمان بود كه پدرتان مرتبا به كميته تحقيق مك كارتي احضار ميشد؟ مايكل چاپلين : يادم هست در آن روزها پدرم تحت بازجوييها و تحقيقات بسياري از سوي F.B.I قرار گرفته بود كه بيشتر سوالات و پرسشها همانها بود كه از سوي سناتور مك كارتي و كميته معروفش طرح شده بود هم درباره ارتباط پدرم با كمونيستها و هم درباره دو فيلم آخرش «عصر جديد» ( كه مدرنيسم و ماشينيسم و تاثير آنها در اليناسيون انسان امروز را مطرح ميساخت و اعضاي كميته مك كارتي معتقد بودند چاپلين مستقيما در دفاع از باورهاي كمونيستي، پيشرفتهاي ايالات متحده آمريكا را هدف حمله و تخريب قرار داده بود ) و «موسيو وردو» ( كه كشتار انسانها طي جنگهاي مختلف به وسيله دولتها را جناياتي هولناكتر از قتلهاي معمولي در ميان مردم دانسته بود و كميته تحقيق مك كارتي پدرم را متهم كرده بود كه در اين فيلم به دخالتهاي آمريكا در ديگر كشورها نظر داشته است). البته من در آن روزها تنها 6 سال داشتم و همين قدر به خاطر دارم كه پدرم هر شب به خانه ميآمد آشفته و عصباني ناراحت بود. بعدا مادرم همه جريانات آن دوران را تعريف كرد كه چارلي به هيچوجه به مخيلهاش هم خطور نميكرد كه زماني به خاطر فيلمهايي كه عمدتا از روي عشق به انسانها ساخته بود، مورد بازجويي قرار بگيرد. مادرم ميگفت چارلي پس از هر بازجويي همه درددلها و احساساتش را برايش بازگو ميكرده و از وي آرامش ميگرفته است. مستغاثي: :بسياري ديگر از هنرمندان برجسته هاليوود نيز همچون چارلي چاپلين گرفتار اتهامات كميته مك كارتي شدند، كساني مانند جوزف لوزي، مارتين ريت و...و عمده اتهامات هم پيرامون ارتباط اين هنرمندان با محافل به اصطلاح كمونيستي و اقدام عليه موجوديت آمريكا بود. اتهاميكه فقط در يك دهه بعد يعني پس از كنار رفتن افراطيون و متعصباني مثل سناتور مك كارتي حتي نزد عموم مضحك و مسخره جلوه گر شد و امروزه از آن دوران به عنوان يكي از تاريك ترين نقاط تاريخ ايالات متحده آمريكا ياد ميشود. چنانچه در سالهاي اخير در يك بازنگري مجدد سينماي آمريكا به آن نقطه تاريخي به فرصتهاي عظيم سوخته و از دسترفتهاي در آن دوران اشاره ميشود كه هرگز موقعيت جبرانشان براي مردم آمريكا پيش نيامد و خسران آن فجيع تر از حتي تمامي ضرر و زيان سالهاي جنگ سرد محسوب شده است. مثالش فيلمهايي به نام «يك ذهن زيبا» ساخته يكي از هاليووديترين و متعصبترين فيلمسازهاي امروز سينماي آمريكا يعني «ران هاوارد» است و يا فيلم ديگري با عنوان «مجستيك» اثر فرانك دارابانت كه قضاوتهاي سطحي و جاهلي مك كارتيسم را شديدا به باد انتقاد ميگيرد. مايكل چاپلين : ولي متاسفانه به رغم همه صحبتهاي شما همين امروز هم مايههاي همان تفكر مك كارتي در عمق سينماي هاليوود به چشم ميخورد و در مقاطعي رخ مينماياند. في المثل يك نگاه بياندازيد به برخي فيلمهايي كه بعد از فاجعه 11 سپتامبر 2001 در اين سينما ساخته شدند و همان تعصبات مك كارتي را در شكل تازه اي بروز دادند. با افراد تازه واردي مانند جري بروكنهايمر و رندال والاس و توني اسكات و امثالهم و در اين هياهوي جديد هنرمنداني مثل ترنس ماليك و شاهكارش «خط باريك قرمز» كنار بمانند تا «نجات سرباز وظيفه راين» استيون اسپيلبرگ بزرگ شود. مستغاثي: بله حق با شماست. فيلمهايي مثل «ما سرباز بوديم»، «آخرين قلعه»، «بازي جاسوسي»، «پشت خطوط دشمن» و....نمونههاي امروزي تفكر مك كارتي در هاليوود است و به خاطر وجود همين تفكر است كه حتي فيلم ضدسيستم سينماگري مانند «مارتين اسكورسيسي» (كه يكي از وحدت گراترين كارگردانان امروز سينماي آمريكا به شمار ميآيد) يعني «دار و دستههاي نيويوركي» با وجود همه شايستگيهايش از جايزه اسكار دور ميماند و امثال «شيكاگو» كه يادآور همان دهه 50 و روي ديگر سكه قضاوتهاي مك كارتيسم است جوايز را درو ميكند. مايكل چاپلين: درست مثل همان دهه 50 كه تحت تاثير اختناق مك كارتيسم بعد از سالهاي درخشان دهه 40 و تجليل آكادمياز آثار ارزشمندي همچون «خانم مينيور»، «تعطيلي از دست رفته»، «قول مردانه» و... به فيلمهاي كممايهاي مانند «بزرگترين نمايش روي زمين»، «دور دنيا در 80 روز» و «از اينجا تا ابديت» ارج گذاشتند و امثال ويليام وايلر پس از شاهكاري به نام «بهترين سالهاي زندگي ما» به ساخت فيلم كم رمقي همچون «تعطيلات رمي» روي آورد. البته در اين ميان بعضي فيلمسازان حتي مجبور شدند عليه همكارانشان در مقابل كميته تحقيق شهادت بدهند مانند «اليا كازان» كه بابت آن شهادتها موقعيت بهتري نيز كسب كرد و سال بعد براي فيلم «در بارانداز» كه اثر ضعيف تري نسبت به ديگر فيلمهايش توصيف شد، 9 جايزه اسكار گرفت. مستغاثي: چند سال پيش كه به همت مارتين اسكورسيسي قرار شد اليا كازان اسكار افتخاري دريافت كند، هنگام گرفتن جايزه بر خلاف سنت مرسوم آن مراسم بسياري از حاضرين مقابل كازان برنخاستند و حتي به خاطر اعتراض به رفتار گذشتهاش در كميته مك كارتي برايش دست هم نزدند. به نظرتان پس از گذشت سالها، اين رفتار قابل توجيه است؟ مايكل چاپلين: اين مشكل است كه راجع به رفتار افراد ديگر كه در موقعيتهاي خاص قرار داشته اتد قضاوت كنيم، چه اليا كازان و چه آنها كه او را متهم ميكنند. ما نميدانيم كه كازان در آن دوران مك كارتيسم در چه وضعيتي قرار داشته است. او به هر حال يك فيلمساز بزرگ است و آثار بسيار زيبايي خلق كرده مانند «اتوبوسي به نام هوس»، يا «زنده باد زاپاتا» و يا «شكوه علفزار». اما رفتار او در كميته مك كارتي واقعا غير قابل درك است. او اين دليل را براي همكارياش با كميته مك كارتي عنوان ميكند .شايد اين دليل وي تا اندازهاي توجيه پذير باشد فقط به اين خاطر كه اليا كازان زماني خودش عضوي از گروه كمونيستها در آمريكا بوده و خطر آنها را بيشتر حس ميكرد. ولي به هر حال نميتوان درست قضاوت كرد. هنوز كه فكر ميكنم نميتوانم درك كنم چرا او چنين عملي انجام داد. شايد پدرم نيز هيچوقت آن را در نيافت. مستغاثي: به نظر ميآيد چاپلين ديدگاه خود درباره اين دسته افراد را در همان اولين فيلم در تبعيدش يعني «سلطاني در نيويورك» خيلي صريح بيان كرده باشد. يادتان هست در آن فيلم نقش پسر نوجواني را بازي ميكرديد كه در مقابل كميته اي مشابه كميته مك كارتي فعاليتهاي سياسي پدر و مادرش را بر ملا ميكند و بر عليه آنها شهادت ميدهد. از ديدگاه شما اين موضع گيري چاپلين عليه كساني نبود كه در كميته مك كارتي بر ضد او شهادت دادند و او را متهم به كمونيست بودن كردند؟ آيا به نوعي چاپلين آن افراد را در حد پسربچههاي خام و ترسو تصوير نكرده است؟
مايكل چاپلين: اين نقطه نظر شما بسيار جالب است. هيچوقت به آن فكر نكرده بودم. ممكن است درست باشد. مستغاثي: از اين جهت اين موضع گيري در فيلم برجسته ميآيد كه گويا چاپلين در سراسر فيلم «سلطاني در نيويورك» نوعي ما به ازا براي همه وقايعي كه توسط كميته مك كارتي بر سرش آمده بود، قرار داده و كاراكتر «روپرت» هم ميتواند از همان فقره باشد. مايكل چاپلين: بله درست است. آن فيلم اصلا درباره دوران مك كارتيسم در آمريكا بود و اين حرف شما ميتواند صحيح باشد. ولي به خاطر نميآورم كه هيچگاه پدرم در اين باره صحبت كرده باشد و يا مادرم در اين باب از پدرم نقلي كرده باشد كه او از اليا كازان گله اي داشته و بر عكس هميشه از فيلمهاي كازان تعريف ميكرد. به هر حال شخصا اين ماجرا برايم مثل يك راز سر به مهر باقي مانده است كه چرا شخصيتي همچون اليا كازان چنين عملي انجام داد، نميتوانم بفهمم! مستغاثي: يادتان هست كه پدرتان راجع به آن بازجوييها در كميته مك كارتي سناي آمريكا خاطره اي برايتان تعريف كرده باشد؟ مايكل چاپلين: بله خاطرات بسياري برايم نقل كرده است و جالب ترين آنها مربوط به زماني است كه در سناي آمريكا به او ميگويند آمريكا براي شما خيلي خوب بوده است و خودت را در اينجا غني كرده اي.پدرم با تاييد حرف بازپرسان ميگويد «بله بسيار خوب بوده است و من كار كرده ام و زحمت كشيده ام تا غني شوم» بعد به او ميگويند چرا تاكنون تابعيت آمريكا را نپذيرفته است؟ پدرم پاسخ ميدهد، «من يك پاسپورت انگليسي داشتم و نيازي به گرفتن تابعيت آمريكايي نميديدم !» بر عكس فكر ميكنم شهروند بسيار خوبي هستم. چرا كه از كل فيلمهاي من 30 درصد در آمريكا توزيع ميشود و فروش ميرود و 70 درصد آنها خارج از آمريكا خريدار دارد ولي وزارت دارايي آمريكا من را صد در صد به ماليات ميبندد!!» مستغاثي: پاسخ بسيار هوشمندانه و البته حاضرجوابانه اي است. فكر ميكنيد چرا اينقدر پدرتان حاضر جواب بود؟ مايكل چاپلين : فكر ميكنم دليلش اين بود كه اولا دوران كودكي فقيرانه اي را پشت سر گذاشته بود و ديگر اينكه قدش هم كوتاه بود و مجبور بوده كه ياد بگيرد از خودش دفاع كند. براي همين موضوع حاضر جوابي از خصوصيات بارز پدرم بود كه به شكل بازيهاي في البداهه نيز در فيلمهايش جاي ميگرفت و از نقاط قوت اين فيلمها نزد منتقدين و كارشناسان محسوب ميشد. مستغاثي:چارلي چاپلين در پايان تحقيقات كميته مك كارتي به تبعيد از آمريكا محكوم شد؟ مايكل چاپلين : خير، يادم ميآيد به صورت خانوادگي جهت گذراندن يك تعطيلات طولاني عازم اروپا شديم. بعدا مادرم ميگفت به چارلي توصيه شده بود مدتي از آمريكا بيرون برود تا به اصطلاح آبها از آسياب بيافتد ولي تقريبا در نيمه راه نيويورك به لندن بوديم كه از پدرم خواسته شد ديگر به آمريكا باز نگردد. خاطرم هست كه وقتي در كشتي سلطنتي ملكه اليزابت در راه انگليس بوديم تلگراميرسيد كه نميدانم از سوي رييس جمهور ترومن بود يا منشي وي و يا از طرف همان سناتور مك كارتي كه در آن نوشته شده بود شما ديگر نميتوانيد به آمريكا برگرديد!
مستغاثي: عكس العمل پدرتان چه بود؟ آيا آن دوران اساسا ايام سختي براي او بود؟ مايكل چاپلين : فكر ميكنم در آن لحظه شوك بزرگي به پدرم وارد شد. چرا كه تمام دوران فعاليت هنري اش در آمريكا بود. او وقتي يك پسر جوان بود به آمريكا رفت و در يك گروه كوچك نمايشي آغاز به كار كرد. بعد در كاليفرنيا وارد سينما شد و بقيه اش را هم كه حتما ميدانيد. مقصودم اين است كه همه كارهاي سينماييش را در آمريكا انجام داده بود و قطع شدن ناگهاني اين فعاليت مستمر براي او شوك بزرگي بود.اگرچه او همواره اروپا را خيلي دوست داشت و خيلي سريع با زندگي در اروپا كنار آمد. زندگي آراميبراي خود و خانواده اش فراهم آورد به دور از يك عمر فعاليت سخت و خستگي ناپذير كه دوراني را در آرامش بگذراند اگرچه روزهاي نخست جدايي از سينما و دوستانش براي وي بسيار دشوار سپري گرديد. او كم كم به اموري پرداخت كه تا آن زمان فرصت نيافته بود به آنها بپردازد از جمله 3-4 سالي به نوشتن كتاب زندگي نامه اش مشغول بود و به جز اين طي آن سالها موسيقي بعضي از فيلمهاي صامت خود را نوشت و ساخت و زمان زيادي را صرف آنها كرد. مستغاثي: آيا موسيقي فيلمهاي «روشناييهاي شهر» و «جويندگان طلا» را هم در همان زمان ساخت؟ مايكل چاپلين: نه موسيقي اين فيلمها و همچنين آخرين ساختهاش در آمريكا يعني «لايم لايت» تا 20 سال بعد در آمريكا اجازه نمايش نيافت و پس از گذشت اين زمان طولاني كه مجوز اكران عمومييافت براي همان موسيقي اش كانديداي دريافت جايزه اسكار گرديد. اما پدرم در دوران زندگياش در اروپا موسيقي فيلمهايي مثل «سيرك»، «دوش فنگ»، «زائر» و اغلب فيلمهاي كوتاه 20-30 دقيقه اي سالهاي اوليه فيلمسازي اش را ساخت. همچنين بسياري از اوقات شخصي اش را به نوشتن فيلمنامه اشتغال داشت كه آخرين آنها تحت عنوان «عجيب» به مرحله پيش توليد هم رسيده بود ولي پدرم دريافت كه به لحاظ جسمي ديگر توانايي ساخت فيلم ديگري را ندارد. يادم هست فيلمنامه مذكور درباره آدميبود كه مثل ديگران نبود. آدمي غير معمول بود كه نسبت به زنان حساسيت داشت و دستهايش به شكل بال بودند مثل فرشتهها و با بالهايش به جاهاي مختلف ميرفت. پدرم حتي بالهاي اين فرد فرشته گونه را هم ساخته بود. به هر حال پدرم در تمام مدت زندگي اش در اروپا كار ميكرد و سرگرم بود. مستغاثي: سرگرميهاي او چه بود؟ مايكل چاپلين: پدرم دوستان زيادي داشت، از ميان هنرمندان افرادي مانند ژان كوكتو، پيكاسو و از بين نويسندگان انگليسي گراهام گرين و نوئل كوارد همچنين سامرست موام كه اغلب به خانه ما رفت و آمد داشت.دوستاني كه بعضي اوقات ازهاليوود به ديدنش ميآمدند ويا اشخاصي كه مثل او در كميته مك كارتي محكوم شده بودند و مشكل اقامت در آمريكا داشتند. پدرم خيلي علاقه داشت زندگي اش را به رفت و آمد با دوستانش بگذراند. وراي همه اينها او يك خانواده بزرگ و همسري داشت كه واقعا به آنها عشق ميورزيد. مستغاثي: اما سرانجام بعد از 20 سال چارلي چاپلين به آمريكا بازگشت و در مراسم اسكار شركت كرد. جايزه افتخاري دريافت نمود و پيروزي خود را بر همه آن قضاوتهاي ناعادلانه و غير منصفانه اعلام كرد. به ياد داريد در آن زمان احساس پدرتان چگونه بود؟ مايكل چاپلين: پدرم پيش از آن زمان هم بارها و بارها به آمريكا دعوت شده بود ولي هيچگاه آن دعوتها را نپذيرفت. چندين بار سفير آمريكا او را از جانب مقامات وقت دعوت كرد و پيام دولت را به او رساند كه آمريكا علاقمند به بازگشت چاپلين است ولي پدرم قبول نكرد تا اينكه از سوي آكادمي علوم و هنرهاي سينمايي آمريكا دعوت شد تا جايزه اسكار يك عمر فعاليت هنري را دريافت كند. مستغاثي: چرا اين بار دعوت را پذيرفت؟ مايكل چاپلين: چون دعوت از سوي دوستان قديمياش در هاليوود صورت گرفته بود و نه از سوي دولت يا يك مقام وابسته به آن. او دوستان بسياري در آمريكا داشت بخصوص در آكادمياسكار كه پدرم خيلي به آن علاقمند بود و برايشان احترام زيادي قائل ميشد. در واقع او به خاطر كساني به آمريكا برگشت كه يك عمر با آنها همكاري كرده بود. مستغاثي: زماني كه چاپلين در سوييس زندگي ميكرد، وضعيت پخش و توزيع فيلمهاي او چگونه بود؟ آيا خودتان اين كار را ميكرديد يا مؤسسه خاصي وظيفه آن را برعهده داشت؟ مايكل چاپلين: وقتي قرار شد پدرم ديگر به آمريكا بازنگردد، مادرم را به آمريكا فرستاد ( چرا كه مادرم تبعيدي نبود !) و او همه فيلمهايي كه به پدرم تعلق داشت را از آمريكا خارج كرد. پدرم دفتري در پاريس تاسيس كرد و آن دفتر وظيفه توزيع و پخش فيلمها را به عهده گرفت. مستغاثي: در آن زمان آيا درخواست كننده براي نمايش فيلمها كمتر شد، يا اينكه با توجه به وضعيت ممنوعيت ورود چاپلين به آمريكا، علاقمندان به خريد اين فيلمها فزوني يافت؟ مايكل چاپلين: از ميان فيلمهايي كه پدرم ساخته بود بسياري متعلق به خودش بود كه آنها را سالهاي زيادي توزيع نكرد. يعني خود پدرم از اين كار ممانعت به عمل آورد. مستغاثي: چرا؟ مايكل چاپلين: واقعا دليلش را نميدانم. فقط فكر ميكنم ممكن است او ميخواست وقت بيشتري براي ساخت موسيقي فيلمهاي اوليه اش بگذارد. شايد هم ميخواست مدتي از سينما كناره بگيرد تا زماني ديگر با طرحهاي جديدي مجددا به عرصه آن باز گردد. مستغاثي: آيا به عنوان كسي كه به اجبار از ميدان فعاليت سينمايي دور افتاده بود دچار نوعي ياس و سرخوردگي نشده بود؟ مايكل چاپلين: نه فكر نميكنم. گفتم اول شديدا دچار شوك شد كه چرا عليرغم ادعاي آزادي در آمريكا چنين برخوردي با وي شده است. او اين موضع گيري را نميتوانست بفهمد. همينطور در مورد ساير افرادي كه مثل او با آنها رفتار شده بود تا وادار به ترك آمريكا شوند. او هرگز اين برخورد غيرعقلاني را نميفهميد. پدرم تا پايان عمر در شگفتي بود كه چگونه در آمريكا دوراني مثل مك كارتيسم ميتواند بوجود بيايد. مستغاثي: از لحظات فوت چارلي چاپلين بگوييد كه گويا تا آخرين دقايق همراه مادرتان در كنارش بوديد. مايكل چاپلين: حدود 4 صبح اتفاق افتاد، روز كريسمس سال 1977. او در آرامش فوت كرد. پدرم روزهاي آخر خيلي ضعيف شده بود. فقط روي صندلي مينشست و اصلا نميتوانست صحبت كند. روز به روز ضعيف تر ميشد تا بالاخره از دنيا رفت، با آرامش رفت. چون هيچگونه بيماري خاصي نداشت. مستغاثي: هنگام فوت وي جنجالهاي بسياري بر پا شد، از جمله گفته شد جسد چاپلين دزديده شده و سپس با تلاش پليس بين الملل باز گردانيده شد.
مايكل چاپلين: بله 3 ماه پس از دفن، جسد پدرم بوسيله افرادي از گور خارج شد و در محل نامعلوميمخفي گرديد كه هيچكس از آن اطلاعي نداشت. اما ربايندگان با پليس وارد مذاكره شدند تا اينكه محل اختفاي آنها كشف شد و توسط پليس دستگير شدند. آنها دو نفر پناهنده پولندی بودند و به لحاظ مادي خيلي فقير به نظر ميآمدند. فكر ميكردند از اين راه بتوانند پولي به دست بياورند. مستغاثي: از طرف خودم، دوستانم و همه علاقمندان سينما و چارلي چاپلين به عنوان يكي از مظاهر درخشان اين هنر، از شما متشكرم كه بسياري از ناگفتههاي زندگي اين بزرگمرد عالم هنر و سينما را باز گفتيد. مايكل چاپلين: من هم متشكرم.
پي نوشتها : گويا - جهان سينما - هنرهفتم يا هنرپرده - دنيا ي چاپلين .
May 7th, 2005
برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
چارلي چاپلين يكي از نوابغ مسلم سينماست . او زماني كه در اوج موفقيت بود با اونااونيل ازدواج كرد و از او صاحب 7يا8 فرزند شد ولي فقط يكي از آنها كه جرالدين نام دارد استعداد بازيگري را از پدرش به ارث برده و چند سالي است كه در دنياي سينما مشغول فعاليت است و اتفاقا او هم مثل پدرش به شهرت و افتخار زيادي رسيده و در محافل هنري زبانزد است . چند سال پيش وقتي جرالدين تازه مي خواست وارد عالم هنر شود ، چارلي براي او نامه اي نوشت كه در شمار زيباترين و شورانگيزترين نامه هاي دنيا قرار دارد و بدون شك هر خواننده يا شنونده اي را به تفکر واميدارد .
نامه تاريخي چارلي چاپلين به دخترش جرالدين جرالدين : دخترم اينجا شب است ، يك شب نوئل ، در قلعه كوچك من اين سپاهيان بي سلاح خفته اند و نه برادر و خواهرت كه حتي مادرت ، بزحمت توانستم بي آنكه اين پرندگان خفته را بيدار كنم ، خودم را به اين اتاق نيمه روشن ، به اين اتاق پيش از مرگ برسانم ، من از تو بسي دورم ، خيلي دور، اما چشمانم كورباد اگر يك لحظه تصوير ترا از چشمخانه من دور كنند، تصوبر تو آنجا روي ميز هم هست ، تصوير تو اينجا روي قلب من نيز هست ، اما تو كجايي ، آنجا ، در پاريس افسونگر بر روي آن صحنه پر شكوه تئاتر شانزه ليزه هنرنمايي مي كني! اينرا مي دانم و چنان است كه در اين سكوت شبانگاهي آهنگ قدمهايت را مي شنوم و در آن ظلمات زمستاني ، برق چشمانت را مي بينم ، شنيده ام نقش تو در اين نمايش پر نور و شكوه ، نقش آن « شاهدخت ايراني » است كه اسير تاتارها شده است . شاهزاده خانم باش و بمان ، ستاره باش و بدرخش ، اما اگر قهقهه تحسين آميز تماشاگران ، عطر مستي آور گلهايي كه برايت فرستاده اند ، ترا فرصت هوشياري داد در گوشه اي بنشين ، نامه ام را بخوان و به صداي پدرت گوش فرادار، من پدر تو هستم جرالدين !، من چارلي چاپلين هستم ، وقتي بچه بودي شبهاي دراز بر بالينت نشستم و برايت قصه ها گفتم ، قصه «زيباي خفته در جنگل» قصه «اژدهاي بيدار در صحرا» خواب كه به چشمان پيرم مي آمدطعنه اش مي زدم و مي گفتم : اش … برو در روياي دختر خفته ام ، رويا مي ديدم ، جرالدين ! رويا، روياي فرداي تو، روياي امروز تو، دختري مي ديدم پري روي ، فرشته اي مي ديدم بر روي آسمان كه مي رقصيد و مي شنيدم ، تماشاگران را كه مي گفتند ، دختره را مي بيني ؟! اين دختر همان دلقك پيره ! اسمش يادته ؟ چارلي ؟ آری من چارلي هستم ! من دلقك پيري بيش نيستم ! امروز نوبت توست ، من با آن پتلون گشاد پاره پاره مي رقصيدم و تو در جامه حرير شاهزادگان مي رقصي ! اين رقص ها و بيشتر از آن صداي كف زدن هاي تماشاگران ترا به آسمانها خواهد برد ، برو !آنجا هم برو ! اما گاهي نيز بروي زمين بيا و زندگي مردمان را تماشا كن ، زندگي آن رقاصان دوره گرد كوچه هاي تاريك را كه با شكم گرسنه مي رقصند و با پاهايي كه از بينوايي مي لرزد ، من يكي از اينان بودم جرالدين! در آن شبها ، در آن شبهاي افسانه اي كودكي كه تو با لالايي قصه هاي من بخواب مي رفتي ، من باز بيدار مي ماندم ، درچهره تو مي نگريستم ، ضربان قلبت را مي شمردم و از خود مي پرسيدم ، چارلي ؟ آيا اين بچه گربه ترا نخواهد شناخت ؟ تو مرا نمي شناسي جرالدين ! در آن شبهاي دور قصه ها با تو گفتم ،اما قصه خود را هرگز نگفتم ، اين داستاني شنيدني است ، داستان آن دلقك گرسنه اي كه در پست ترين محلات لندن آواز مي خواند و مي رقصيد و صدقه جمع مي كرد اين داستان من است ، من طعم گرسنگي را چشيده ام من درد بي خانماني را كشيده ام و از اينها بيشتر من رنج حقارت آن دلقك دوره گرد را كه اقيانوسي از غرور در دلش موج مي زند اما سكه صدقه رهگذر خودخواهي آن را مي خشكاند احساس كرده ام ، با اينهمه زنده ام و از زندگان پيش از آنكه بميرند نبايد حرفي زد . داستان من بكار تو نمي آيد ، از تو حرف بزنيم ، بدنبال نام تو نام من هم هست چاپلين ! با همين نام چهل سال بيشتر مردم روي زمين را خنداندم و بيشتر از آنچه آنان خنديدند خود گريستم .جرالدين ! در دنيايي كه تو زندگي مي كني ، تنها رقص و موسيقي نيست ، نيمه شب هنگامي كه از سالن پرشكوه تئاتر بيرون مي آيي آن تحسين كنندگان ثروتمند را يكسره فراموش كن ، اما حال آن راننده تاكسي كه تو را به منزل مي رساند بپرس ، حال زنش را هم بپرس ، و اگر آبستن بود و اگر پولي براي خريدن لباسهاي بچه اش نداشت ، پنهاني پولي در جيب شوهرش بگذار! به نماينده خودم در بانك پاريس دستور داده ام ، فقط اين نوع خرجهاي تو را بي چون و چرا قبول كند، اما براي خرجهاي ديگر بايد صورت حساب بفرستي ، گاهگاه با سرويس يا مترو شهر را بگرد ، مردم را نگاه كن ، زنان بيوه و كودكان يتيم را نگاه كن ، و دست كم روزي يكبار با خود بگو «من هم يكي از آنها هستم »آری تو يكي از آنها هستي دخترم نه بيشتر ! هنر پيش از آنكه دو بال دور پرواز به انسان بدهد،اغلب دو پاي او را نيز مي شكند ، وقتي به آنجا رسيدي كه خود را يك لحظه برتر از تماشاگران خود بداني ، همان لحظه صحنه را ترك كن و با اولين تاكسي خودت را به حومه پاريس برسان ، من آنجا را خوب مي شناسم ، از قرنها پيش آنجا گهواره كوليان بوده است در آنجا رقاصه هايي مثل خودت خواهي ديد زيباتر ازتو !چالاك تر از تو ! و مغرور تر از تو ! آنجا از نور كور كننده نور افكن هاي تئاتر شانزه ليزه خبري نيست ، نورافكن هاي رقاصان كولي تنها نور ماه است ، خوب نگاه كن آيا بهتر از تو نميرقصند ؟!اعتراف كن دخترم هميشه كسي هست كه بهتر از تو مي رقصد ، هميشه كسي هست كه بهتر از تو مي زند ، و اين را بدان كه در خانواده چارلي هرگز كسي آنقدر گستاخ نبوده است كه به يك ريکشا ران ، يا يك گداي كنار رود سن ، ناسزايي بگويد . من خواهم مرد و تو خواهي زيست اميد من آن است كه هرگز در فقر زندگي نكني ، همراه اين نامه يك چك سفيد برايت مي فرستم ، هر مبلغي كه مي خواهي بنويس و بگير ،اما هميشه وقتي دو فرانك خرج مي كني با خود بگو سومين سكه مال من نيست ، اين بايد مال يك مرد گمنام باشد كه امشب به يك فرانك نياز دارد، جستجويي لازم نيست، اين نيازمندان گمنام را اگر بخواهي همه جا خواهي يافت . اگر از پول و سكه با تو حرف مي زنم براي آن است كه از نيروي فريب و افسون اين بچه هاي شيطان خوب آگاهم ، من زماني دراز در سيرك زيسته ام و هميشه و هر لحظه بخاطر بندبازاني كه از ريسماني بس نازك راه مي روند نگران بوده ام ، اما اين حقيقت را با تو بگويم دخترم ، مردمان ، روي زمين استوار بيشتر از بندبازان روي ريسمان نا استوار سقوط مي كنند ، شايد شبي درخشش گران بهاترين الماس اين جهان تو را فريب دهد ، آن شب اين الماس ريسمان نااستوار تو خواهد بود و سقوط تو حتمي است ، شايد روزي چهره زيبايي تو را گول بزند و آن روز تو بندبازي ناشي خواهي بود و بندبازان ناشي هميشه سقوط مي كنند . دل به زر و زيور مبند ، زيرا بزرگترين الماس اين جهان آفتاب است و اين الماس بر گردن همه مي درخشد اما اگر روزي دل به آفتاب چهره مردي بستي ، با او يكدل باش ، به مادرت گفته ام در اين باره برايت نامه بنويسد . او عشق را بهتر ازمن مي شناسد ، او براي تعريف يكدلي شايسته تر از من است ، كار تو بس دشوار است اين را مي دانم ، به روي صحنه جز تكه اي حرير نازك چيزي تن تو را نمي پوشاند به خاطر هنر مي توان عريان روي صحنه رفت و پوشيده تر و پاكيزه تر بازگشت اما هيچ چيز و هيچ كس ديگر در اين دنيا نيست كه شايسته آن باشد . برهنگي بيماري عصر ماست . من پيرمردم و شايد كه حرفهاي خنده آور مي زنم ، اما به گمان من تن عريان تو بايد مال كسي باشد كه روح عريانش را دوست مي داري ، بد نيست كه اگر انديشه تو در اين باره مال ده سال پيش باشد ، مال دوران پوشيدگي، نترس اين ده سال تو را پيرتر نخواهد كرد ، به هرحال اميدوارم تو آخرين كسي باشي كه تبعه جزيره لختي ها مي شود.ميدانم كه پدران و فرزندان هميشه جنگي جاوداني با يكديگر دارند. با انديشه هاي من جنگ كن دخترم ، من از كودكان مطيع خوشم نمي آيد با اين همه پيش از اين كه اشكهاي من اين نامه را تر كند مي خواهم يك اميد به خود بدهم . امشب شب نوئل است ، شب معجزه است و اميدوارم معجزه اي رخ دهد تا تو آنچه را كه براستي مي خواستم بگويم در يافته باشي . چارلي ديگر پير شده است ، جرالدين دير يا زود بايد به جاي آن جامه هاي رقص ، روزي هم لباس عزا بپوشي و بر سر مزار من بيايي . حاضر به زحمت تو نيستم ، تنها گاهگاهي چهره خود را در آيينه اي نگاه كن آن جا مرا نيز خواهي ديد،خون من در رگهاي توست و اميدوارم حتي آن زمان كه خون در رگهاي من مي خشكد ، چارلي را، پدرت را فراموش نكني ، من فرشته نبودم اما تا آنجا كه در توان من بود تلاش كردم تا « آدم » باشم تو نيز تلاش كن تا حقيقتاَ آدم باشي . رويت را مي بوسم.
«چارلز اسپنسر چاپلين» را نه تنها همه سينما دوستان دنيا بلكه اغلب مردم اهل مطالعه گوشه و كنار جهان ميشناسند و نياز به معرفي ندارد. آثار سينمايي او بارها و بارها براي نسلهاي مختلف به نمايش درآمده و خنده بر لبهاي بسياري نشانده، همچنانكه به چشمان زيادي نيز اشك آورد. چرا كه ويژگي سينماي چاپلين، در عين بهره گيري از طنز و كمدي، بيان تراژدي هميشه بشر، يعني تنهايي و سرگشتگي و هويت باختگي است. ارج و منزلت چارلي چاپلين نزد تاريخ سينما در آن حد است كه هنوز پس از گذشت حدود سه دهه از مرگ وي و بيش از 60 سال از برخي فيلمهاي ماندگارش، آثارش بازسازي و بهسازي و اكران مجدد ميشوند.چنانچه در جشنواره كن پارسال، «ديكتاتور بزرگ» با افزوده شدن حدود 10 دقيقه، به عنوان برنامه افتتاحيه اين جشنواره به نمايش درآمد و برخي ديگر از فيلمهاي چاپلين بر روي فرمت D.V.D پخش مجدد يافتهاند. از جمله «عصر جديد» كه روي يك نسخه باور نكردني و با كيفيت عالي در سطح جهاني توزيع شده است. اما به رغم همه آنچه مردم جهان از چارلي چاپلين ميدانند و نسلاندر نسل با آثارش زندگي كردهاند، بسياري از گوشههاي زندگي او و باورها و ديدگاههايش ناگفته مانده است. آگاهي از نقاط پنهان زندگي اين هنرمند خصوصا ايام تبعيدش از آمريكا در دوران مك كارتيسم و نظرگاهش نسبت به آن مقطع سياه تاريخ آمريكا مهم است. ملاقات با مايكل چاپلين، كوچكترين فرزند چارلز چاپلين فرصت مناسبي براي جامه عمل پوشاندن به آن تمايل بود، خصوصا كه مايكل در ايام تبعيد پدرش (كه فصلي مجزا در زندگي هنري او محسوب ميشود) تا لحظه مرگ در كنارش بود و خاطرات ناگفته زيادي از آن دوران به خاطر سپرده بود. در پي چندين ديدار با مايكل چاپلين كه وي علاوه بر آگاهي كافي بر روزگار در تبعيد پدرش و نظرات و افق فكري او نسبت به ساخت فيلمهايش، به دليل سابقه تهيه و توليد فيلم در استوديوي «يونيورسال» بر عناصر سينما نيز مسلط بوده كه در كنار دانش تاريخي ـ سياسياش به گفتو گوي رنگ تحليليتري مي دهد. لازم به ذكر است كه مايكل فرزند اونا اونيل (دختر يوجين اونيل نويسنده معروف) آخرين همسر چارلي چاپلين بود كه در 30 سال آخر زندگي وي همواره همراه و هميارش بود. پس از مرگ اونا، مايكل به خانه پدري بازگشت تا مانع به فراموشي سپردن چارلي چاپلين بعد از فوت همسر وفادارش شود و از همان زمان تصميم گرفت آن خانه قديميو خاطره انگيز را به «موزه چاپلين» تبديل كند. موزهاي كه همه يادگارهاي نابغه عالم سينما را در خود بگنجاند و مايكل با پشتكار و تلاش بسيار و البته مساعدت خواهرش «جرالدين» و برادرش «سيدني» و برخي ديگر از كارشناسان و علاقمندان سينماي چارلي چاپلين به اين مهم نايل آمد كه همين چندي پيش در مقابل چشم كنجكاو جهانيان افتتاح شد. هنوز به خاطر دارم وقتي هنگام يكي از جستجوهاي بيپايانش در زيرزمينها و انبارهاي پر شمار آن خانه عظيم ويلايي در سمييس در صندوقي قديمي فيلمهاي رنگي پشت صحنه «ديكتاتور بزرگ» را يافته بود، پشت تلفن مثل ارشميدس فرياد ميزد: يافتم، يافتم!
مصاحبه مستغاثي با مايكل چاپلين پسرچارلي چاپلين مستغاثي: شما با فيلم «سلطاني در نيويارك» در كنار پدرتان قرار گرفتيد در نقش نوجواني به نام روپرت. در آن سالها چارلي چاپلين چند سالي بود كه در تبعيد به سر ميبرد و آن فيلم اولين اثر سينمايش در خارج از آمريكا به شمار ميرفت. گويا در آن زمان 12 سال داشتيد. در آن سن نوجواني به عنوان فرزند يك هنرمند پرآوازه كه اينك مورد اتهام نارواي جهان به اصطلاح آزاد غرب قرار گرفته و قصد دارد آنچه كه در مقابل كميته مك كارتي از او نپذيرفته بودند را حالا در نخستين تصوير سينماييش به چشم و گوش جهانيان برساند( آنچنانكه در طول فعاليت هنرياش همواره نماياندن رنج و حرمان بشري در يك قالب كمدي تراژيك مد نظرش بود ) چه تصوري از نقش خود داشتيد؟ مايكل چاپلين : نخستين همكاري هنري من با پدرم 6 سال پيش از بازي در «سلطاني در نيويورك» بود و در صحنه كوتاهي از فيلم «لايم لايت» در سال 1952 ساخته شد. اين آخرين فيلم پدرم بود كه در آمريكا ساخته شد. مستغاثي: كمتر علاقمند سينما است كه اين موضوع را بداند. ممكن است بگوييد در كدام صحنه «لايم لايت» بازي داشتيد؟ مايكل چاپلين : در سكانس آغازين فيلم كه كالورو در حال مستي وارد آن آپارتمان كوچك ميشود و با چند كودك خردسال روبرو ميشود كه من يكي از آن بچهها بودم و ديگري هم خواهرم جرالدين و يكي برادرم سيدني بود. آن بازي ما در مقابل در آپارتمان ذكر شده انجام گرفت، قبل از اينكه پدرم به نقش كالورو ( دلقك پير از كار افتاده و دائم الخمر) وارد آن شود و حدود 30 ثانيه طول ميكشيد. مستغاثي: در همان زمان بود كه پدرتان مرتبا به كميته تحقيق مك كارتي احضار ميشد؟ مايكل چاپلين : يادم هست در آن روزها پدرم تحت بازجوييها و تحقيقات بسياري از سوي F.B.I قرار گرفته بود كه بيشتر سوالات و پرسشها همانها بود كه از سوي سناتور مك كارتي و كميته معروفش طرح شده بود هم درباره ارتباط پدرم با كمونيستها و هم درباره دو فيلم آخرش «عصر جديد» ( كه مدرنيسم و ماشينيسم و تاثير آنها در اليناسيون انسان امروز را مطرح ميساخت و اعضاي كميته مك كارتي معتقد بودند چاپلين مستقيما در دفاع از باورهاي كمونيستي، پيشرفتهاي ايالات متحده آمريكا را هدف حمله و تخريب قرار داده بود ) و «موسيو وردو» ( كه كشتار انسانها طي جنگهاي مختلف به وسيله دولتها را جناياتي هولناكتر از قتلهاي معمولي در ميان مردم دانسته بود و كميته تحقيق مك كارتي پدرم را متهم كرده بود كه در اين فيلم به دخالتهاي آمريكا در ديگر كشورها نظر داشته است). البته من در آن روزها تنها 6 سال داشتم و همين قدر به خاطر دارم كه پدرم هر شب به خانه ميآمد آشفته و عصباني ناراحت بود. بعدا مادرم همه جريانات آن دوران را تعريف كرد كه چارلي به هيچوجه به مخيلهاش هم خطور نميكرد كه زماني به خاطر فيلمهايي كه عمدتا از روي عشق به انسانها ساخته بود، مورد بازجويي قرار بگيرد. مادرم ميگفت چارلي پس از هر بازجويي همه درددلها و احساساتش را برايش بازگو ميكرده و از وي آرامش ميگرفته است. مستغاثي: :بسياري ديگر از هنرمندان برجسته هاليوود نيز همچون چارلي چاپلين گرفتار اتهامات كميته مك كارتي شدند، كساني مانند جوزف لوزي، مارتين ريت و...و عمده اتهامات هم پيرامون ارتباط اين هنرمندان با محافل به اصطلاح كمونيستي و اقدام عليه موجوديت آمريكا بود. اتهاميكه فقط در يك دهه بعد يعني پس از كنار رفتن افراطيون و متعصباني مثل سناتور مك كارتي حتي نزد عموم مضحك و مسخره جلوه گر شد و امروزه از آن دوران به عنوان يكي از تاريك ترين نقاط تاريخ ايالات متحده آمريكا ياد ميشود. چنانچه در سالهاي اخير در يك بازنگري مجدد سينماي آمريكا به آن نقطه تاريخي به فرصتهاي عظيم سوخته و از دسترفتهاي در آن دوران اشاره ميشود كه هرگز موقعيت جبرانشان براي مردم آمريكا پيش نيامد و خسران آن فجيع تر از حتي تمامي ضرر و زيان سالهاي جنگ سرد محسوب شده است. مثالش فيلمهايي به نام «يك ذهن زيبا» ساخته يكي از هاليووديترين و متعصبترين فيلمسازهاي امروز سينماي آمريكا يعني «ران هاوارد» است و يا فيلم ديگري با عنوان «مجستيك» اثر فرانك دارابانت كه قضاوتهاي سطحي و جاهلي مك كارتيسم را شديدا به باد انتقاد ميگيرد. مايكل چاپلين : ولي متاسفانه به رغم همه صحبتهاي شما همين امروز هم مايههاي همان تفكر مك كارتي در عمق سينماي هاليوود به چشم ميخورد و در مقاطعي رخ مينماياند. في المثل يك نگاه بياندازيد به برخي فيلمهايي كه بعد از فاجعه 11 سپتامبر 2001 در اين سينما ساخته شدند و همان تعصبات مك كارتي را در شكل تازه اي بروز دادند. با افراد تازه واردي مانند جري بروكنهايمر و رندال والاس و توني اسكات و امثالهم و در اين هياهوي جديد هنرمنداني مثل ترنس ماليك و شاهكارش «خط باريك قرمز» كنار بمانند تا «نجات سرباز وظيفه راين» استيون اسپيلبرگ بزرگ شود. مستغاثي: بله حق با شماست. فيلمهايي مثل «ما سرباز بوديم»، «آخرين قلعه»، «بازي جاسوسي»، «پشت خطوط دشمن» و....نمونههاي امروزي تفكر مك كارتي در هاليوود است و به خاطر وجود همين تفكر است كه حتي فيلم ضدسيستم سينماگري مانند «مارتين اسكورسيسي» (كه يكي از وحدت گراترين كارگردانان امروز سينماي آمريكا به شمار ميآيد) يعني «دار و دستههاي نيويوركي» با وجود همه شايستگيهايش از جايزه اسكار دور ميماند و امثال «شيكاگو» كه يادآور همان دهه 50 و روي ديگر سكه قضاوتهاي مك كارتيسم است جوايز را درو ميكند. مايكل چاپلين: درست مثل همان دهه 50 كه تحت تاثير اختناق مك كارتيسم بعد از سالهاي درخشان دهه 40 و تجليل آكادمياز آثار ارزشمندي همچون «خانم مينيور»، «تعطيلي از دست رفته»، «قول مردانه» و... به فيلمهاي كممايهاي مانند «بزرگترين نمايش روي زمين»، «دور دنيا در 80 روز» و «از اينجا تا ابديت» ارج گذاشتند و امثال ويليام وايلر پس از شاهكاري به نام «بهترين سالهاي زندگي ما» به ساخت فيلم كم رمقي همچون «تعطيلات رمي» روي آورد. البته در اين ميان بعضي فيلمسازان حتي مجبور شدند عليه همكارانشان در مقابل كميته تحقيق شهادت بدهند مانند «اليا كازان» كه بابت آن شهادتها موقعيت بهتري نيز كسب كرد و سال بعد براي فيلم «در بارانداز» كه اثر ضعيف تري نسبت به ديگر فيلمهايش توصيف شد، 9 جايزه اسكار گرفت. مستغاثي: چند سال پيش كه به همت مارتين اسكورسيسي قرار شد اليا كازان اسكار افتخاري دريافت كند، هنگام گرفتن جايزه بر خلاف سنت مرسوم آن مراسم بسياري از حاضرين مقابل كازان برنخاستند و حتي به خاطر اعتراض به رفتار گذشتهاش در كميته مك كارتي برايش دست هم نزدند. به نظرتان پس از گذشت سالها، اين رفتار قابل توجيه است؟ مايكل چاپلين: اين مشكل است كه راجع به رفتار افراد ديگر كه در موقعيتهاي خاص قرار داشته اتد قضاوت كنيم، چه اليا كازان و چه آنها كه او را متهم ميكنند. ما نميدانيم كه كازان در آن دوران مك كارتيسم در چه وضعيتي قرار داشته است. او به هر حال يك فيلمساز بزرگ است و آثار بسيار زيبايي خلق كرده مانند «اتوبوسي به نام هوس»، يا «زنده باد زاپاتا» و يا «شكوه علفزار». اما رفتار او در كميته مك كارتي واقعا غير قابل درك است. او اين دليل را براي همكارياش با كميته مك كارتي عنوان ميكند .شايد اين دليل وي تا اندازهاي توجيه پذير باشد فقط به اين خاطر كه اليا كازان زماني خودش عضوي از گروه كمونيستها در آمريكا بوده و خطر آنها را بيشتر حس ميكرد. ولي به هر حال نميتوان درست قضاوت كرد. هنوز كه فكر ميكنم نميتوانم درك كنم چرا او چنين عملي انجام داد. شايد پدرم نيز هيچوقت آن را در نيافت. مستغاثي: به نظر ميآيد چاپلين ديدگاه خود درباره اين دسته افراد را در همان اولين فيلم در تبعيدش يعني «سلطاني در نيويورك» خيلي صريح بيان كرده باشد. يادتان هست در آن فيلم نقش پسر نوجواني را بازي ميكرديد كه در مقابل كميته اي مشابه كميته مك كارتي فعاليتهاي سياسي پدر و مادرش را بر ملا ميكند و بر عليه آنها شهادت ميدهد. از ديدگاه شما اين موضع گيري چاپلين عليه كساني نبود كه در كميته مك كارتي بر ضد او شهادت دادند و او را متهم به كمونيست بودن كردند؟ آيا به نوعي چاپلين آن افراد را در حد پسربچههاي خام و ترسو تصوير نكرده است؟
مايكل چاپلين: اين نقطه نظر شما بسيار جالب است. هيچوقت به آن فكر نكرده بودم. ممكن است درست باشد. مستغاثي: از اين جهت اين موضع گيري در فيلم برجسته ميآيد كه گويا چاپلين در سراسر فيلم «سلطاني در نيويورك» نوعي ما به ازا براي همه وقايعي كه توسط كميته مك كارتي بر سرش آمده بود، قرار داده و كاراكتر «روپرت» هم ميتواند از همان فقره باشد. مايكل چاپلين: بله درست است. آن فيلم اصلا درباره دوران مك كارتيسم در آمريكا بود و اين حرف شما ميتواند صحيح باشد. ولي به خاطر نميآورم كه هيچگاه پدرم در اين باره صحبت كرده باشد و يا مادرم در اين باب از پدرم نقلي كرده باشد كه او از اليا كازان گله اي داشته و بر عكس هميشه از فيلمهاي كازان تعريف ميكرد. به هر حال شخصا اين ماجرا برايم مثل يك راز سر به مهر باقي مانده است كه چرا شخصيتي همچون اليا كازان چنين عملي انجام داد، نميتوانم بفهمم! مستغاثي: يادتان هست كه پدرتان راجع به آن بازجوييها در كميته مك كارتي سناي آمريكا خاطره اي برايتان تعريف كرده باشد؟ مايكل چاپلين: بله خاطرات بسياري برايم نقل كرده است و جالب ترين آنها مربوط به زماني است كه در سناي آمريكا به او ميگويند آمريكا براي شما خيلي خوب بوده است و خودت را در اينجا غني كرده اي.پدرم با تاييد حرف بازپرسان ميگويد «بله بسيار خوب بوده است و من كار كرده ام و زحمت كشيده ام تا غني شوم» بعد به او ميگويند چرا تاكنون تابعيت آمريكا را نپذيرفته است؟ پدرم پاسخ ميدهد، «من يك پاسپورت انگليسي داشتم و نيازي به گرفتن تابعيت آمريكايي نميديدم !» بر عكس فكر ميكنم شهروند بسيار خوبي هستم. چرا كه از كل فيلمهاي من 30 درصد در آمريكا توزيع ميشود و فروش ميرود و 70 درصد آنها خارج از آمريكا خريدار دارد ولي وزارت دارايي آمريكا من را صد در صد به ماليات ميبندد!!» مستغاثي: پاسخ بسيار هوشمندانه و البته حاضرجوابانه اي است. فكر ميكنيد چرا اينقدر پدرتان حاضر جواب بود؟ مايكل چاپلين : فكر ميكنم دليلش اين بود كه اولا دوران كودكي فقيرانه اي را پشت سر گذاشته بود و ديگر اينكه قدش هم كوتاه بود و مجبور بوده كه ياد بگيرد از خودش دفاع كند. براي همين موضوع حاضر جوابي از خصوصيات بارز پدرم بود كه به شكل بازيهاي في البداهه نيز در فيلمهايش جاي ميگرفت و از نقاط قوت اين فيلمها نزد منتقدين و كارشناسان محسوب ميشد. مستغاثي:چارلي چاپلين در پايان تحقيقات كميته مك كارتي به تبعيد از آمريكا محكوم شد؟ مايكل چاپلين : خير، يادم ميآيد به صورت خانوادگي جهت گذراندن يك تعطيلات طولاني عازم اروپا شديم. بعدا مادرم ميگفت به چارلي توصيه شده بود مدتي از آمريكا بيرون برود تا به اصطلاح آبها از آسياب بيافتد ولي تقريبا در نيمه راه نيويورك به لندن بوديم كه از پدرم خواسته شد ديگر به آمريكا باز نگردد. خاطرم هست كه وقتي در كشتي سلطنتي ملكه اليزابت در راه انگليس بوديم تلگراميرسيد كه نميدانم از سوي رييس جمهور ترومن بود يا منشي وي و يا از طرف همان سناتور مك كارتي كه در آن نوشته شده بود شما ديگر نميتوانيد به آمريكا برگرديد!
مستغاثي: عكس العمل پدرتان چه بود؟ آيا آن دوران اساسا ايام سختي براي او بود؟ مايكل چاپلين : فكر ميكنم در آن لحظه شوك بزرگي به پدرم وارد شد. چرا كه تمام دوران فعاليت هنري اش در آمريكا بود. او وقتي يك پسر جوان بود به آمريكا رفت و در يك گروه كوچك نمايشي آغاز به كار كرد. بعد در كاليفرنيا وارد سينما شد و بقيه اش را هم كه حتما ميدانيد. مقصودم اين است كه همه كارهاي سينماييش را در آمريكا انجام داده بود و قطع شدن ناگهاني اين فعاليت مستمر براي او شوك بزرگي بود.اگرچه او همواره اروپا را خيلي دوست داشت و خيلي سريع با زندگي در اروپا كنار آمد. زندگي آراميبراي خود و خانواده اش فراهم آورد به دور از يك عمر فعاليت سخت و خستگي ناپذير كه دوراني را در آرامش بگذراند اگرچه روزهاي نخست جدايي از سينما و دوستانش براي وي بسيار دشوار سپري گرديد. او كم كم به اموري پرداخت كه تا آن زمان فرصت نيافته بود به آنها بپردازد از جمله 3-4 سالي به نوشتن كتاب زندگي نامه اش مشغول بود و به جز اين طي آن سالها موسيقي بعضي از فيلمهاي صامت خود را نوشت و ساخت و زمان زيادي را صرف آنها كرد. مستغاثي: آيا موسيقي فيلمهاي «روشناييهاي شهر» و «جويندگان طلا» را هم در همان زمان ساخت؟ مايكل چاپلين: نه موسيقي اين فيلمها و همچنين آخرين ساختهاش در آمريكا يعني «لايم لايت» تا 20 سال بعد در آمريكا اجازه نمايش نيافت و پس از گذشت اين زمان طولاني كه مجوز اكران عمومييافت براي همان موسيقي اش كانديداي دريافت جايزه اسكار گرديد. اما پدرم در دوران زندگياش در اروپا موسيقي فيلمهايي مثل «سيرك»، «دوش فنگ»، «زائر» و اغلب فيلمهاي كوتاه 20-30 دقيقه اي سالهاي اوليه فيلمسازي اش را ساخت. همچنين بسياري از اوقات شخصي اش را به نوشتن فيلمنامه اشتغال داشت كه آخرين آنها تحت عنوان «عجيب» به مرحله پيش توليد هم رسيده بود ولي پدرم دريافت كه به لحاظ جسمي ديگر توانايي ساخت فيلم ديگري را ندارد. يادم هست فيلمنامه مذكور درباره آدميبود كه مثل ديگران نبود. آدمي غير معمول بود كه نسبت به زنان حساسيت داشت و دستهايش به شكل بال بودند مثل فرشتهها و با بالهايش به جاهاي مختلف ميرفت. پدرم حتي بالهاي اين فرد فرشته گونه را هم ساخته بود. به هر حال پدرم در تمام مدت زندگي اش در اروپا كار ميكرد و سرگرم بود. مستغاثي: سرگرميهاي او چه بود؟ مايكل چاپلين: پدرم دوستان زيادي داشت، از ميان هنرمندان افرادي مانند ژان كوكتو، پيكاسو و از بين نويسندگان انگليسي گراهام گرين و نوئل كوارد همچنين سامرست موام كه اغلب به خانه ما رفت و آمد داشت.دوستاني كه بعضي اوقات ازهاليوود به ديدنش ميآمدند ويا اشخاصي كه مثل او در كميته مك كارتي محكوم شده بودند و مشكل اقامت در آمريكا داشتند. پدرم خيلي علاقه داشت زندگي اش را به رفت و آمد با دوستانش بگذراند. وراي همه اينها او يك خانواده بزرگ و همسري داشت كه واقعا به آنها عشق ميورزيد. مستغاثي: اما سرانجام بعد از 20 سال چارلي چاپلين به آمريكا بازگشت و در مراسم اسكار شركت كرد. جايزه افتخاري دريافت نمود و پيروزي خود را بر همه آن قضاوتهاي ناعادلانه و غير منصفانه اعلام كرد. به ياد داريد در آن زمان احساس پدرتان چگونه بود؟ مايكل چاپلين: پدرم پيش از آن زمان هم بارها و بارها به آمريكا دعوت شده بود ولي هيچگاه آن دعوتها را نپذيرفت. چندين بار سفير آمريكا او را از جانب مقامات وقت دعوت كرد و پيام دولت را به او رساند كه آمريكا علاقمند به بازگشت چاپلين است ولي پدرم قبول نكرد تا اينكه از سوي آكادمي علوم و هنرهاي سينمايي آمريكا دعوت شد تا جايزه اسكار يك عمر فعاليت هنري را دريافت كند. مستغاثي: چرا اين بار دعوت را پذيرفت؟ مايكل چاپلين: چون دعوت از سوي دوستان قديمياش در هاليوود صورت گرفته بود و نه از سوي دولت يا يك مقام وابسته به آن. او دوستان بسياري در آمريكا داشت بخصوص در آكادمياسكار كه پدرم خيلي به آن علاقمند بود و برايشان احترام زيادي قائل ميشد. در واقع او به خاطر كساني به آمريكا برگشت كه يك عمر با آنها همكاري كرده بود. مستغاثي: زماني كه چاپلين در سوييس زندگي ميكرد، وضعيت پخش و توزيع فيلمهاي او چگونه بود؟ آيا خودتان اين كار را ميكرديد يا مؤسسه خاصي وظيفه آن را برعهده داشت؟ مايكل چاپلين: وقتي قرار شد پدرم ديگر به آمريكا بازنگردد، مادرم را به آمريكا فرستاد ( چرا كه مادرم تبعيدي نبود !) و او همه فيلمهايي كه به پدرم تعلق داشت را از آمريكا خارج كرد. پدرم دفتري در پاريس تاسيس كرد و آن دفتر وظيفه توزيع و پخش فيلمها را به عهده گرفت. مستغاثي: در آن زمان آيا درخواست كننده براي نمايش فيلمها كمتر شد، يا اينكه با توجه به وضعيت ممنوعيت ورود چاپلين به آمريكا، علاقمندان به خريد اين فيلمها فزوني يافت؟ مايكل چاپلين: از ميان فيلمهايي كه پدرم ساخته بود بسياري متعلق به خودش بود كه آنها را سالهاي زيادي توزيع نكرد. يعني خود پدرم از اين كار ممانعت به عمل آورد. مستغاثي: چرا؟ مايكل چاپلين: واقعا دليلش را نميدانم. فقط فكر ميكنم ممكن است او ميخواست وقت بيشتري براي ساخت موسيقي فيلمهاي اوليه اش بگذارد. شايد هم ميخواست مدتي از سينما كناره بگيرد تا زماني ديگر با طرحهاي جديدي مجددا به عرصه آن باز گردد. مستغاثي: آيا به عنوان كسي كه به اجبار از ميدان فعاليت سينمايي دور افتاده بود دچار نوعي ياس و سرخوردگي نشده بود؟ مايكل چاپلين: نه فكر نميكنم. گفتم اول شديدا دچار شوك شد كه چرا عليرغم ادعاي آزادي در آمريكا چنين برخوردي با وي شده است. او اين موضع گيري را نميتوانست بفهمد. همينطور در مورد ساير افرادي كه مثل او با آنها رفتار شده بود تا وادار به ترك آمريكا شوند. او هرگز اين برخورد غيرعقلاني را نميفهميد. پدرم تا پايان عمر در شگفتي بود كه چگونه در آمريكا دوراني مثل مك كارتيسم ميتواند بوجود بيايد. مستغاثي: از لحظات فوت چارلي چاپلين بگوييد كه گويا تا آخرين دقايق همراه مادرتان در كنارش بوديد. مايكل چاپلين: حدود 4 صبح اتفاق افتاد، روز كريسمس سال 1977. او در آرامش فوت كرد. پدرم روزهاي آخر خيلي ضعيف شده بود. فقط روي صندلي مينشست و اصلا نميتوانست صحبت كند. روز به روز ضعيف تر ميشد تا بالاخره از دنيا رفت، با آرامش رفت. چون هيچگونه بيماري خاصي نداشت. مستغاثي: هنگام فوت وي جنجالهاي بسياري بر پا شد، از جمله گفته شد جسد چاپلين دزديده شده و سپس با تلاش پليس بين الملل باز گردانيده شد.
مايكل چاپلين: بله 3 ماه پس از دفن، جسد پدرم بوسيله افرادي از گور خارج شد و در محل نامعلوميمخفي گرديد كه هيچكس از آن اطلاعي نداشت. اما ربايندگان با پليس وارد مذاكره شدند تا اينكه محل اختفاي آنها كشف شد و توسط پليس دستگير شدند. آنها دو نفر پناهنده پولندی بودند و به لحاظ مادي خيلي فقير به نظر ميآمدند. فكر ميكردند از اين راه بتوانند پولي به دست بياورند. مستغاثي: از طرف خودم، دوستانم و همه علاقمندان سينما و چارلي چاپلين به عنوان يكي از مظاهر درخشان اين هنر، از شما متشكرم كه بسياري از ناگفتههاي زندگي اين بزرگمرد عالم هنر و سينما را باز گفتيد. مايكل چاپلين: من هم متشكرم.
پي نوشتها : گويا - جهان سينما - هنرهفتم يا هنرپرده - دنيا ي چاپلين .
May 7th, 2005
برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
مسايل هنری
- ماریا دارواســـد الله آرام هنرمند تیاتر افغانستان به جاویدانگی پیوست
- نویسنده و مرتب عبدالله « وفا»یادی از استاد حفیظ الله « وفا » نورستانی
- سید احمد ضیا نوری روان مطهر و بزرگ استاد ( بیسد) شاد
- میرعبدالواحد ساداتصدای آشنای کریم از ام البلاد قدیم
- ماریا داروبیسد کی بود؟
- زلمی رزمیدرسوگ ازدست دادن استادعبدالقیوم بیسد
- نگارنده: زلمی رزمییادی ازبلبل توده ها مومن جان (بیلتون)
- فرستنده: آصف بره کیفلم یوسف بره کی برندۀ عالی ترین جائزۀ جشنوارۀ جهانی 2013 فلم های کوتاه دانشجویی مونترآل شد
- آصف بره کیدیر کاندیدات
- امان معاشرآریانا سعید با هنر ستوده
- نگارنده : زلمی رزمیمروری برکارنامه هنری وحید قاسمی
- نکارنده : زلمی رزمییادی از رحیم مهریار(سلطان غزل) هنرموسیقی افغانستان
- نگارنده: زلمی رزمییادواره احمدظاهر آوازه خوان حنجره طلائی
- زلمی رزمییادی ازاستاد محمدحسین سرآهنگ سرتاج موسیقی افغانستان
- سید احمد ضیا نوری ستاره تابناک و بی بدیل هنر موسیقی افغانستان احمد ظاهر شهید
- امان معاشر ، خبرنگار آزادوحیدامید پیشقراول (راک ان رول)درموسیقی افغانستان
- سید احمد ضیا نوری ( مهریار) که مهرش بدل باقیست
- نگارنده : زلمی رزمییادی از نصرت پارسا
- زلمی نصرتتل پاتي ظاهر« هویدا«
- نگارنده: زلمی رزمی نگاهی به زندگی، شيوۀ کار وآثار زنده ياد ( نينواز )
- بشیر دژم یادی از مرحوم استاد ننگیالی(کارمند شایسته فرهنگ جمهوری افغانستان )
- بشیر دژم هفته تجلیل وقدر دانی از آوازخوان جوان ومحبو ب امُیــــــــــــدنظامی
- بشیر دژم (سرپرست اتحادیه هنرمندان موسیقی افغانستان )تجلیل وبزرگداشت از هنرمند ا ین هفته موسیقی ما (بشـــــــــیر احمـــــــــد کــــــــندهاری)
- زلمی رزمیاستاد جلیل زلاند و هفت دهه عشق با موسیقی
- سجیه الهه (احرار) انستیوت ملی موسیقی افغانستان
- نذیر احمد ظفر سالاران هنر در مهاجرت
- فضل الرحیم رحیم خبرنگار آزادعتیق مزاری ، صاحب صدای سحر انگیزی که به مطرح شدن نیاز دارد
- دکتر بیژن بارانربعه سینماگران: رهنما، غفاری، کاووسی، گلستان
- اتحادیه هنرمندان موسیقی افغانستان تجلیل وقدر دانی از هفته ای (استاد رحمت الله عامر، نغمه سرا )
- اتحادیه هنرمندان موسیقی افغانستان تجلیل از هفته ای (استاد حسن هاشمی)
- بشیر دژم یادی از استاد گرامی محمد حسین ارمان
- دکتر بیژن بارانفروغ و فیلم
- داکتر آرینیادی ازظاهر هویدا
- نگاهي اجمالي به زندگي نامه هنري احمد پرویزآهنگسازوترانه سرای جوان وخوش صدا
- شیرین نظیری فعال حقوق زنبانوافسانه ستاره هنرموسیقی افغانستان
- نگارنده: زلمی رزمیهمایون سخی نوازنده پنجره طلائی هموطن ما در یک نگاه
- عطا احمدىراجش كنا ستاره سينماى هند درگذست
- سید احسان " واعظی "استاد محمد حسین سر آهنگ( بخش دوم )
- سید احسان واعظی پایه های مستحکم خرابات کابل
- سید احمد ضیا نوری سلام به این مرد با وقار از روز ازل تا لحظهء غروب
- ماریا دارو الحاج عبدالمحمد همآهنگ
- نگارنده: زلمی رزمیشاخه گلی به احمدظاهر
- نگارنده : زلمی رزمیبه یادمان سومین سالگرد درگذشت خانم ژیلا آوازه خوان سابقه دار رادیو و تلویزیون کشور
- نوشته داکتر عارف پژمانهماهنگ ، صدايی کابليان، خاموش شد!
- ولی محمد« نورزی»د استاد هم آهنګ په یاد
- عطا احمدىبازهم صداى دلنواز ديگرى خاموش شد!
- همایون باختریانیغلام محمد مصور میمنه گی پیشاهنگ هنر نقاشی مصور
- رسول پویاندر مجلس استاد محد علی عطار هروی
- دکتر بیژن بارانوزن هجایی سرود سراومد زمستون
- اسماعیل هوشیارفاصله فتوای دیروز تا به امروز !
- امان معاشر،خبرنگار آزاد فلم برقع در فستیوال بین المللی فلم های مستند درونکوور کانادا
- دکتر بیژن بارانگویشهای ترانه و سرود
- نگارنده : زلمی رزمیسینمای افغانی درکجا ایستاده است؟
- نوشته : ماریا دارو آنکه هویدا بود ناپیدا شد مگر طنین صدایش که آخرین بار شینیدم در گوشهایم ظنین انداز است
- عبدالو کیل کوچی ظاهر هویدا به جا ودانگی پیوست
- ولی محمد نورزیدافغانستان نامتو سندرغاړی ظاهرهویدا په آلمان کي په حق ورسیدې
- نگارنده : زلمی رزمیمرگ هنرمند درغربت
- عطا احمدىظاهر هويدا آوازخوان نسلهاى ديروز،امروز و فردا ى كشور درگذشت
- حمید محویبرتولت برشت دربارۀ سینما (1931-1933)
- نقدی از همایون کریمپورهمسایه
- دکتر بیژن بارانمحبوبترین سرود ایرانی- سراومد زمستون
- نگارنده : زلمی رزمینگرش کوتاهی دربارهٔ شخصیت هنری نجیب رستگار
- سیامک ستودهگلشیفته فراهانی خراشی بر پوست شب
- نگارنده: زلمی رزمیاستادهماهنگ چهره سرشناس و بنام هنرموسیقی سرزمین ما دربستربیماری
- سید احمد ضیا نوریضایعهء فرهنگی
- نگارنده : زلمی رزمیتواب وهاب هنرمندچیره دست و قابل افتخار برای جامعه افغانی
- کریم پوپلصفدر توکلی
- نیلاب موج سلامفریدا کالو، لیوتروتسکی، اندری برتون، نمایشگاه پاریس
- برگردان میم حجرییوهانای مقدس کشتارگاه ها (2)
- صالحه رشیدیدر حقيقت فلم مدرسه افتتاح شد !
- برگردان میم حجرییوهانای مقدس کشتارگاه ها (1)
- عطا احمدىجگجيت سينگ شهنشاه غزل خاموش شد
- ارسالی ش اسحاق زیدرگذشت شهنشاۀ غزل، جگجیت سنگ
- باز گل بدخشیکریم پوپل
- برای ویکتور خارا یازده سپتامبر
- نگارنده : زلمی رزمی تبصره ای پیرامون ( تبصره گذرا بر تدویر نشست فرهنگی کشورهالند) و جوایز سینمایی شهر فرانکفورت
- شبی در پای نوای دلنواز موسیقی با حبیب قادری فضل الرحیم رحیم خبرنگار آزاد
- ارسالی شین میم شینفرزند «وین سرخ»
- زلمی رزمییادمان اولین سالگرددرگذشت رحیم مهریار
- زلمی رزمینگاهی به ویدیوهای افغانی و ویدیوسازان
- محمدرضا راثی پورسردسته ابلهان تهران
- ازکریم پوپلبابه قِران
- ماریا داروتداوی جناب امانی هنرمند خوش آواز آغاز گردید
- نوشته نذیر ظفربلبلی که ترانه ندارد
- فرشید رویاییکمانکشی های مروت
- نگارنده : زلمی رزمی امیرجان صبوری هنرمندی که با دختر(هری) بدنیا آمد
- مکی عارفیادبود درگذشت زنده یاد عارف جهش
- برگزیده نقاشی هایبرگزیده نقاشی های
- برگردان شین میم شینپابلو پیکاسو ـ نقاش توده ها
- فرامرز دادرسخرسی که دو گروگان آلمانی را در ایران نجات داد
- منیر سپاسصدای خراباتیان کابل
- همت الله امین زینازيه اقبال دپښتوژبې غزلبوله سندرغاړې
- امان معاشر مصاحبۀ تلفونی خبرنگار مجلۀ نشریۀ زن با خانم پرستو بلبل خوش آواز کشور ما
- نگارنده : زلمی رزمی خانم پرستو مهریار ستاره همیشه محبوب هنرموسیقی بانوان کشور
- دکترحمید مفیدحمید جلیا مردیاز تبار هنر و خرد
- متن کامل دفاعیه جعفر پناهی تاریخ برخورد با هنرمندان را فراموش نمیکند
- حمید محویتأملاتی دربارۀ مفهوم سینمای ایران
- الف - محشور چشمان آبی چهره گلابی
- نو شته نذیر ظفرهنر مل ؛ هنر مل بود
- فضل الرحیم رحیم ممثل ، دایریکتر و صورتگری با جاذبه ئ از عشق و ا مید جهان فانی را وداع گفت
- دکتر بیژن بارانتطور موسیقی ایرانی
- نگارنده : زلمی رزمی نگاهی گذرا بزندگی وکارنامه های جلیل احمدمسحورجمال
- فضل الرحیم رحیم خبرنگار آزاد گفت و شنود با محترم منیر سپاس ، آوازخوان با استعداد کشور ما مقیم المان
- امان معاشرستار صابری هنرمند نقاش، نویسنده، و کارتونیست مستعد کشور
- امان معاشر،خبرنگار آزادسخنی چند با یک تن از جوهر شناسان
- نوشته : انجنیر صدیق قیام تال و لی یا ریتم
- نکارنده : زلمی رزمی مرگ رحیم مهریارآوازخوان خوش آواز وسابقه دار رادیوتلویزیون کشور
- همت الله امین زیله سندرغاړې نازيې اقبال سره ادبي مرکه
- فضل الرحیم رحیم خبرنگار آزاد گفت و شنود با محترم ببرک وسا ، موسیقیدان افغان مقیم المان
- فضل الرحیم رحیم خبرنگار آزاد اینک سی و یک سال ازمرگ احمد ظاهر ، آوازخوان نسلها می گذرد او هنوز هم محبوب قلبهاست
- نگارنده : زلمی رزمیبیاد استاد فقید محمدحسین سرآهنگ
- فضل الرحیم رحیم گفت وشنود با ممثل ورزیدهء تیاتر و سینما کشورما آقای زبیرپاداش مقیم المان
- انجنیر صدیق قیام انواع موسیقی در جهان
- انجنیرعبدالقادرمسعود ارواښاد استاد اولمیر زموږ د هیواد ویاړلي اوبرمیاله هنري څیره
- سید احمد ضیا (نوری) چراغ دیگری خاموش شد
- نوشته : انجنیر صدیق قیام راگ و تات
- نيلاب سلامبدرود « رودگر » با رود زندگی
- عبدالوکیل کوچیهنر وهنر مند
- نو شته نذیر احمد (ظفر)خنده ای اشکریز
- فضل الرحیم رحیم انیسه وهاب ، هنربیشه ء ممتاز کشورما جهان فانی را وداع گفت
- مرکچی: انجنیرعبدالقادرمسعود د خوږغږلرونکی سندرغاړی استادیارمحمدسره ځانګړی مرکه
- حمید محوینقدی در بارۀ «انجمن هنر در تبعید»
- فضل الرحیم رحیم گفت وشنود با احمد پرویز آهنگساز و آواز خوان خوش صدا و با ذوق
- نوشته : انجنیر صدیق قیام مبدأ موسیقی و فولکولور
- فضل الرحیم رحیم گفت و شنود با محترم بشیر دژم ، هنرمند با سابقه عرصهء موسیقی افغانستان
- نوشته : انجنیر صدیق قیامدرک موسیـــــــــــــقی
- آصفه"صبا "یادی از پروفیسور غلام محمد میمنگی
- انجنــــــــــــیر صدیق قیام فراز ونشیب موسیقی در سر زمین ما
- مرکه کونکی انجنیر زلمی نصرتد محترم فرهاد «دولت زی» سره لنډه مرکه!
- نگارنده : زلمی رزمی جشنواره بزرگ موسیقی افغانی درشهرهامبورگ یک استثنا بود
- میهن فدا -- محشوربه بهانه هشتاد سالگی لتا منگیشکر بخش سوم
- میهن فدا -- محشوربه بهانه هشتاد سالگی لتا منگیشکر بخش دوم
- انجنیر صدیق قیام سرقت آثار ادبی دیگران گناه نابخشودنی است
- میهن فدا -- محشور به بهانه هشتاد سالگی لتا منگیشکر
- فضل الرحیم رحیم خبرنگار آزادچهارمین جشنواره ء اهدای جوایز تلویزیون آریانا، به بهترین های هنر موسیقی افغانستان، در شهر هامبورک المان
- رزمیآشیانه
- فضل الرحیم رحیمآیندهء درخشان در انتظار جوانی بنام احمد پرویز ، آواز خوانی با صدای سحر انگیز
- انجنير سيد احسان واعظی خرابات و نقش آن درسيمای فرهنگی کشورمان
- داکتر خاکستر تکه تکه تکه میشم
- زلمی رزمی دنیای هنروهنرمندان
- نگارنده : زلمی رزمیزما درهمه مرگ را زاد ایم
- رستم پیمانعلل "جاوید"انگی آمدظاهر
- هـ. دوستگُرمانی، یا شاگرد شدن نزد استاد موسیقی،رسم پسندیدۀ نگهداشتنی
- سيد مرتضي حسيني شاهترابينگاشتهاي برای "آخرین ملکهی زمین"
- نگارنده : زلمی رزمی به مناسبت درگذشت ( بلبل بدخشان )
- امان معاشر خبر نگار ازادگیتار نواز یما شپون در شهر وانکوور کانادا
- امان معاشر خبرنگار ازادسخنی با مجید قیام رییس مرکز فرهنگی و خانه مولانا در شهر وانکوور کانادا
- امان معاشر نمایشگاه نقاشی ستار صبوری در کنفرانس صلح جهانی در کانادا
- عبدالقدیر میرزاییگزارش از اهدای جوایز به هنرمندان موسیقی افغانستان در کالیفورنیا
- فضل الرحیم رحیم حشمت خان ،با همه ارزو ها نیکی که برای شگوفانی سینمائی کشورما داشت چشم از جهان بست
- فضل الرحیم رحیم داکتر واحد نظری ، دایرکتر ، سناریست و طنز نویس موفق کشور ما در بلجیم
- فضل الرحیم رحیم حفیظ کروندگر ، اواز خوان پرتلاش و با استعداد
- دوکتور بشير افضلي وخانم ايلزا افضليسلطان و چهار دزد(پردهُ سوم)
- امان معاشرموسیقی میراثمز گنجینه سی
- دوکتور بشير افضلي وخانم ايلزا افضليسلطان و چهار دزد( پردهٌ دوم)
- امان معاشرتنبوره بابه قیران
- دوکتور بشير افضلي وخانم ايلزا افضليسلطان و چهار دزد
- امان معاشر ستاره هنری از سمنگان در اسمان هنر موسیقی ما درخشید
- دوکتوربشير افضلي وخانم ايلزا افضلي روباه مکار پر د ۀ پنجم
- فضل الرحیم رحیماستاد جلیل زلا ند ، شخصیت سرامد و ماندگار در موسیقی افغانستان
- فضل الرحیم رحیم فلم سیاسی و انتباهی پروفیسور روی صحنه امد
- دوکتوربشير افضلي وخانم ايلزا افضلي روباه مکار پردهّ سوم و چهارم
- نوشته : امید آذرخشپروفیسور امان الله " حیدرزاد"هنرمند والایی از تبار "مانی" و "بهزاد"
- فضل الرحیم رحیم حفیظ بخش ، غنچهء پرباری دست پرودهء شهنشاه غزل ، زنده یاد استاد رحیم بخش
- دوکتور بشير افضلي و خانم ايزا افضليپر د ه د و م
- فر ستنده : نذ یر ظفر نما یشگاه آثار تا ریخی افغا نستان سوال بر انگیز است
- دوکتور بشير افضلي و خانم ايزا افضلير و با ه مکا ر
- عبدل نصرت یک لحظه خاموشی
- ماريا دارو راحًیً چی وژارؤ په چیغو چیغو
- ترجمه از فرانسه توسط حمید محوی اتورانک هنر و هنرمند
- نويسنده: سيد مرتضي حسيني شاهترابينقد فيلم بادبادكباز يا گديپرانباز
- مترجم: انجنیرحفیظ اللــه زریـــر گنجینۀ در کابل
- زلمي رزمينگاهی به زندگی، شيوۀ کار وآثارزنده ياد ( نينواز)
- فضل الرحیم رحیم البوم " مادر" اولین کار هنری پیمان حبیب زی
- نو شته نذ یر (ظفر)سفیر دلها
- پشتون – ص – نبردموسيقي ،نوروزورسالت هاي ملي وميهني
- برگردان از یوسف آرینتا" تکسی در تاریکی" برنده اوسکاربهترین فلم مستند
- سعدشصت ساله گي ظاهرهويدا مبارک باد
- نگارنده: زلمی رزمیحضورزنان افغان درصحنه های تياتر
- سيد مرتضي حسيني شاه ترابينفوذ باليوود در افغانستان
- ترجمه ونوشته از :ظاهر دقیقجنگ چارلي ويلسون
- فضل الر حیم رحیم درسوگ و اندوهء شخصیت فرهنگی کشورما مرحوم ضیا قاریزاده
- نویسنده ظا هر دقیق تبصره وانتقاد یک هزاره مهاجر افغان از فلم گدی پرانباز
- فضل الر حیم رحیم گنجینه و پُند ک،اثر استثنائی هنر موسیقی کشور ما
- فضل الر حیم رحیم بصیر حید ر ، سینما گر موفق کشور ما
- فضل الرحیم رحیم مريم شريفي هنرپيشه موفق سينما
- اسد بودافرشتهاي با ناخنهاي سبز
- اسد بودا نسلكشي و منظره
- گزارشگر: ماریا یقینفیلم کوچه نارنجی
- فضل الر حیم رحیم گفت وشنود با دوشیزه رویا مالک، هنر پیشه سینماء خارج از کشور ما
- فضل الرحیم رحیم ظاهر هویدا ، با گامهای استوار از هنر موسیقی تا هنر هفتم ( سینما)
- فضل الر حیم رحیم با فريدون نيازی آشنا شويد
- فضل الر حیم فلم سیاسی و انتباهی پروفیسور
- فضل الر حیم رحیم بزرگداشت از شصت ویک سالگی صاحب صدای سحرانگیز ، هنر مند نسلها احمد ظاهر و بیست هشتمین سالروز مرگ ان سرود گر جاویدان
- مهدی حق وردی طاقانکِیتحلیل سریال جواهری در قصر
- سید احمد ضیا نوریبه یاد نابغه و پروفیسور هنر موسیقی و آواز خوانی در افغانستان
- فضل الرحیم رحیم سخنان چند پيرامون موسيقي تکنو
- اسدالله کشتمند امیر جان صبوری «نیک مردی از تبار نیکان»
- تهيه وترتيب - صباحاول مي سرود هاي جاودانه
- فضل الرحيم رحيمبه ياد بود از استاد رفيق صادق فقيد
- فضل الر حیم رحیمفیروزه نشانهء از مقاومت در برابر غم و درد روزگار
- فضل الر حیم رحیم آشنايي با کارتونيست چيره دست کشورما
- نیلاب سلامتأملی بر "عطر" یا "سرگذشت یک جنایتکار"
- فضل الر حیم رحیمهنر کهکشانی
- فضل الرحیم رحیم شب موسیقی رپ
- فضل الر حیم رحیم پنجه های سحرآميز شيفته محشر مي کند
- فضل الر حیم رحیمساربان به زادگاهش برگشت
- حضرت ظریفی 60مین سالگرد تولدو 27 مین سال روز وفات احمد ظاهر
- فضل الرحیم رحیمبه بهانهء بیست وهفتمین سال مرگ بلبل شوریدهءکشور
- فضل الرحیم رحیم طنین آوازی که بارور شدن موسیقی کشور را نوید میدهد
- گزارشگر مشعلخبر فرهنگي
- فضل الرحیم رحيم ياد نصرت پارسا را گرامی ميداريم
- ساجدهازدرياي آرام شعرتاموج نوازشگر موسيقي
- فضل الرحیم رحیم آشنايي با کارگردان فلم گل محمد و درمحمد
- فضل الر حیم رحیم با سخي رحيمي آواز خوان خوب آشنا شويد
- زریر راوش سرود باستان
- فضل الرحیم رحیم اميد هنری فردای ميهن ما
- ارسالي سمسورهنر، حقيقت و سياست
- ارسالي سپيده صدفبابانوئل شخصيت جذاب سينماي جهان
- منيرسپاس بلخيتراوش اصالت ترنم و اسرار عشق
- زهره يوسفيرفيق ِ صادق ِ مردم
- ارسالي بنفشه ميتراگوگوش در گفتگو با روزنامه اينترنتى «روز»: از زندان تهران تا قفس لس آنجلس
- تهيه و تدوين از عبدالعزیزجهت نگاه مختصری به سير موسيقي در افغانستان
- استادصباحهنر و خلا قيت هنری
- آزمونچارلی چالین
- تهيه و تدوين از استاد صباحهنرشرقي وغربي دربرگ هاي تاريخ
- زهره يوسفيپژواک در لايتناهي عشق و احساس
- ارسالي فرزاد ساحلسه جنبه نقد هنری
- ا ستا د صبا ح احمد ظاهرجا ودا نه مرد موسيقي کشو رما
- زهره يوسفيو بازهم ضايعه ی و اينبار هم جبران ناپذير
- تلخيص ا ز داکتر صيقلمروري برفيلم «اسكندر كبير» ساخته اليور استون
- تهيه و تدوين از استاد صباحهنربي مانند ، نامه چارلي چاپلين به دخترش وجالبترين مصا حبه پسرچارلي چاپلين
- رستاخيزامروزما را با ارثـيه سياه خود تباه کرديد فردا يمان را به خو د ما وا گذ ا ريد !!!