احمد ظاهرجا ودا نه مرد موسيقي کشو رما
ا ستا د صبا ح ا ستا د صبا ح





موسيقي وترانه در مغز انسان مرکزى براى دریافت موسیقى وجود دارد که درست در عقب پیشانى قرار دارد، و این همان نقطه‌اى است که وظیفه یادگیرى و ابراز احساسات انسان را نیز بر عهده دارد . به همین دلیل بین موسیقى ، یادگیرى ، کنترول و ابراز احساسات رابطه مستقیمى وجود دارد . دانشمندان در یافته‌اند که افراد در موارد مختلف واکنشهاى متفاوتى به یک موسیقى مشابه نشا ن می‌دهند، زیرا شرایط ا حسا سى گوناگون انسانها در زمانهاى متفاوت باشد. دانشمندان بر این باورند که علت تکرار شدن ناخودآگاه برخى قطعات موسیقى در ذهن انسان به ناحیه هاى در قشر مغز باز می‌گردد. این ناحیه از مغز مسئول یادآورى قطعات موسیقى است که فرد در گذشته شنیده و با ناحیه گیجگاهى در ارتباط است. ناحیه گیجگاهى نیز خود وظیفه پردازش صداهاى اولیه و ساده ، استدلال و همچنین یادآورى خاطرات را بر عهده دا رد. باید بدانیم که چه نوع موسیقى در مغز ما ایجاد آرامش و در جسم ما نوید درمان می‌دهد و چه نوع موسیقى منجر به استرس و در نتیجه بیمارى می‌گردد. از طریق موسیقى می‌توا ن مصونیت انسانها را در برابر بیماریها تقویت کرد، دردها را کاهش داد و از بروز حوادث جلوگیرى به عمل آورد. تحقیقات نشان می‌دهد که باید به انواع موسیقى در درمان بیماریها توجه شود. موسیقى هوش و عواطف روحى افراد را تقویت مینمايد. محققان دریافته‌اند که موسیقى ، دقت ، هوش ، حس مشاهده ، استنباط و عواطف روحى انسان را تقویت می‌کند. تحقیقات انجام شده ، نشان می‌دهد که موسیقى به میزان قابل توجهى در تسکین و تقلیل وضعیت بحرانى بیمارانى که در بخش آى. سى. یو بسترى بوده‌اند، تأثیر داشته است.
ترانه در واقع ریشه در شعر دارد و یك مقداراز قوانین شعر را رعایت می كند ولی خود به تنهایی دارای تعریفی مشخص می باشد. ترانه همانند شعر دارای قافیه می با شد. دارای وزن می باشد. و از این حیث شباهت بسیاری به شعر دارد ولی تفاوت عمده شعر و ترانه این است كه ترانه دارای یك پیوند درونی با موسیقی است. البته شاید از خود بپرسید كه بر روی شعر هم می توان موسیقی گذاشت همانطور كه تا كنون به روی شعر های بسیاری موسیقی گذاشته شده است. در پاسخ این پرسش باید گفت که عموما شعر هایی كه به ترانه تبدیل شده اند ماندگار نشده اند. از دیگر ویژگی های عمده ترانه باید به زبان ساده آن اشاره كرد. چون مخاطب ترانه عموم مردم هستند و ترانه سرا باید این را در نظر داشته باشد كه شنوندگان ترانه طیف وسیعی از عامه مردم هستند و نه صرفا افراد علاقمند به ادبیات و شعر. و كار ترانه سرا آنجا مشكل تر می شود كه با همین زبان ساده و قابل هضم برای عامه مردم ؛ مفاهیم ارزشمندی را به مخاطب منتقل كند. یكی دیگر از مواردی كه ترانه سرا را مجبور به ساده نویسی می كند این است كه چون ترانه بر روی موزیك و آهنگ قرار می گیرد و با صدای خواننده به گوش مردم می رسد ؛ در نتیجه تمام ذهن شنونده متوجه معنی ترانه نیست بلكه قسمتی از آن متوجه موزیك ترانه و قسمتی متوجه صدای خواننده می باشد. از دیگر نكاتی كه در ترانه باید رعایت گردد استفاده از كلمات و زبان روز مردم است و دوری كردن از زبان كلاسیك. بطور مثال ما در مكالمات روزانه خود نمی گوییم : " ز ره رسیدی" بلكه می گوییم : "از راه رسیدی" پس باید در ترانه سرایی به این نكته توجه داشت كه زبان و ادبیات فولکوریک ابزار ترانه سرا قرار گیرد. بر خلاف تصور اكثر مردم با توجه به نكاتی كه گفته شد ترانه سرایی از شعر سرودن مشكل تر است.


موسيقي د رکشورما


زجان من چه ميخواهی؟ تو رفتی بی تو من مُردم
ز من ديگر چه ميجويی؟ من ای پيمان شکن مُردم
به تو عُمری وفا کردم، دريغا بی وفا بودی
چه شبها بی تو سر کردم، تو آن شب ها کجا بودی
در آغوش که سر کردی، در آن شب ها که يارت بود
که چشمم تا سپيده دم، به در در انتظارت بود؟
دلم را بُردی و رفتی، برو عاشق مرا کم نيست
تو شمع بزم اغياری، دلم را تاب اين غم نيست .

در حاليکه ويراني اقتصاد و زيربناى افغانستان بعد از دو دهه جنگ براى همه گان آشکار و هر کسى آنرا ديده ميتوا ند، بسياري افغانها معتقد اند، که صدمه وارده به کلتور ملي خيلى جدي بوده و جبران ناپذير است. برخى اين صدمه و خساره مانند به يغما بردن ٧٠ در صد موزيم کابل که هنگام جنگ ها ميان گروه هاى رقيب بنيادگرا در اوايل سالهاى نوزده نود صورت گرفته تاراج گرديد، و از بين بردن مجسمه هاى عظيم بودا توسط تندروان طالبان يکي ديگرا زاين شهکاري ها بوده است. در طول تاريخ موقعيت جغرافيايي افغانستان طوري بوده که اروپا و شرق ميانه را با هندوستان و چين وصل ساخته است و تاثيرات گوناگون خيلى وسيعى بالاى کلتور آن بوده است. در قرون ١٦ و ١٧ هنگام حکمراني امپراطوران مغلي هنر و موسيقي خيلى ها رشد کرد . در اوا يل قرن ١٩ در افغانستان هنگام سلطنت امير شير علي خان تاثير موسيقي هندي در حالى وجود داشت که هنرمندان از هند دعوت گرديده و بسياري آنها در قصر هاى شاهي جابجا شده بودند. موسيقي افغانستان بسياري از مشخصات خويشرا هنگام حکمروايي امان الله خان در سالهاي ١٩٢٠ هنگامى رشد داد که دو تن از هنرمندان برجسته ترکي غرض تدريس موسيقي به افغانستان دعوت گرديد ند. موسيقي و هنر در مجموع هنگام زمامداري ظاهر شاه در سالهاى ١٩٦٠ و ١٩٧٠ در حالى رشد نمود که وزارت خانه هاى چون دفاع، تعليم و تربيه و اطلاعات و کلتور ديپارتمنت هاى موسيقي ايجاد نموده و به خانم ها براى نخستين بار اجازه دا ده شد تا در محضر عام آواز خواني کنند. د رسالهاي 1359تا 1370قسمآ تلا شهاي مثمري براي رشد وغنامندي موسيقي صورت گرفت ولي با اندوه فراوان بعد ا زسال 1370وبا استقرارتنظيم ها موسيقي سيرنزولي خويش را پيمود وبا جاگزيني حکومت طالبا ن نواختن وشنيد ن موسيقي ممنوع اعلا م گرديد . بعد از سقوط طالبان بعضي از هنرمندان به کشور برگشته و به نواختن موسيقي عنعنوي آغاز نموده اند. اما بسياري ا زهنرمند ا ن ميگويندآنها هنوز هم از جانب عناصر بنيا دگرا تهد يد ميشو ند.با تشكيل حكومت تنظيمي در سال ۱۹۹۲ ميلادي، آوا ز خواني زنان ممنوع شد.در دوران حكومت پنج ساله تنظيمها ، زنان فقط به عنوان گوينده خبر و با پوششي كه اسلامي خوا نده مي شود، در تلويزيون حاضر مي شدند، اما حكومت طالبان، نه تنها حضور زنان و آواز خواني آ نان در تلويزيون و راديو، بلكه هر نوع موسيقي و رقص و آواز را ممنوع اعلام كرد.بنيا د گرايان افغانستان از برنامه‌هايي كه به نظر آنان غيراخلاقي است به تنگ آمده‌اند و درنظر دارند اولين شبكه اسلامي اين كشور را تاسيس كنند. خبرگزاري رويترز از كابل گزارش داد كه پس از سقوط طالبان در اواخرسا ل ‪ ۲۰۰۱‬ميلادي،ايستگاه‌هاي تلويزيون خصوصي‌دركشور نمکي شده برزخم بنيا دگرايا ن.

احمد ظا هر
مردي رفت و گريه اي بجا ماند
شهرد ر سکو ت ا و تنها ما ند
روي شنهاي سا حل ا حسا س
نقش غم با تصويري عزا ما ند
خاطرات يادگارش را مي شستم
قطره ا شكم ز كار من وا ماند !

چشم من با غروب تو خشكيد
و طلوعت براي فرد ا ما ند
با خود م گفتم عا قبت د يدي؟
يا د مجنون برا ي ليلا ما ند
حيف هرشب دوبا ره مي فهمم
ظاهر رفت و گريه اينجا ما ند . . .

کاش آسمان حرف کوير را ميفهميد و اشک خود را نثار گونه های خشک او ميکرد .
کاش واژه حقيقت آنقدر با لبها صميمی بود که برای بيان کردنش به شهامت نيازی نبود .
کاش دلها آنقدر خالص بودند که دعاها قبل از پايين آمدن دستها مستجاب ميشد .
کاش شمع حقيقت محبت را در تقلای بال پرسوز پروانه ميديد و او را باور ميکرد .
کاش مهتاب با کوچه های تاريک شب آشنا تر بود .
کاش بهار آنقدر مهربان بود که داغ را بدست خزان نميسپرد .
کاش فرياد آنقدر بی صدا بود که حرمت سکوت را نمی شکست .
کاش در قاموس غصه ها شکوه لبخند در معنی داغ اشک گم نمی شد .
و بالاخره ..... کاش مرگ معنی عاطفه را ميفهميد !
( همیشه مرگ به سراغ کسی می‌رود که انتظارش را ندا رد...

همیشه لحظه‌ای هم می‌آ ید که انتظا رش را نداری...)
هر کس برای تسکين درد هايش چاره ای ميانديشد... يکی فرياد ميکشد... يکی نت ها را کنار هم چيده و آواز سر ميدهد...آن يکی طرحی از دردهايش ميکشد و ديگری سکوت ميکند...فرياد سکوت ميشود و نت ها خاموش، تيک تاک ساعت گذر شتابان لحظه های عمر را برايمان تداعی ميکند لحظه هايی که چون رودخانه ای خروشان پيش ميرود و باز نميگردد... نه رنگ شادی را ديديم نه خوشبختی و نه.... چگونه ميتوان خوشبخت و شاد بود وقتی هنوز سفيد برتر از سياه است و نژادی برتر از نژاد ديگر؟ وقتی هنوز زمين خشمگين است؟ وقتی هنوز کبوتران در طلب يک دانه اسير ميشوند؟وقتی هنوز صداي دريا با جيغ های خود ابرهای سياه رابيدار ميکند؟ دريغا که زمان باز نميگردد... و اما باز هم سکوت ٬ سکوت به احترام فرياد های خفه شده...سکوت به احترام قلم های خشک شده...سکوت به احترام نت های خاموش شده...سکوت به احترام درد های درمان نشده...سکوت به احترام سکوتی که شايد صدای ناگفته ها باشد... ولي اينجا ما فرزند تقدیریم، فرزند اتفاقات ناخوشایند، فرزند سوگواری و عزا، به همین خاطر هموا ره منتظریم، برای خبری ناگوار . این تصادفی بودن زند گی دراین
سرزمین، این بازوگشادن برای سوگواری های ممتد که اشک ها را هم خشک می کند وشنیدن هر خبر سوزنا کی رابه عاد تی کسل کننده مبدل می سازد، روزگار ما راساخته است. روزگاری که می توا نست طور دیگری با شد.

امشب از باده خرابم کن و بگذار بميرم
غرق دريای شرابم کن و بگذار بميرم
قصه ی عشق بگوش من ديوانه چه خوانی
بس کن افسانه و خوابم کن و بگذار بميرم
گر چه عشق تو سرابيست فريبنده و سوزان
دلخوش ای مه به سرابم کن و بگذار بميرم
زندگی تلخ تر از مرگ بود گر تو نباشی
بعد از اين مرده حسابم کن و بگذار بميرم
پيرم و نيست دگر بيم ز دمسردی مرگ
گرم رويای شبابم کن و بگذار بميرم
خسته شد ديده ام از ديدن امواج حوادث
کور چون چشم حبابم کن و بگذار بميرم
تابکی حلقه شوم سر بدر خانه بکوبم
از در خويش جوابم کن و بگذار بميرم
اشک گرمم که بنوک مژه شمع بلرزم
شعله شو، يکسره آبم کن و بگذار بميرم.
در آهنگهاي احمدظاهر ا حساس وعواطف شنونده با رنج‌ها، آلام‌، یأس‌ها، ناکامی‌ها، هراس‌ها، سرخوردگی‌ها، امیدها، عشق‌ها، دلبستگی‌ها و خاطرات شیرین پیوند می‌یابد . ترکیب عاشقانه سرودهاي وي پاک ‌ترین و اصیل‌ترین عواطفمان را به روشنایی خودآگاهی می‌آورند، عواطفی که هموا ره در ما می‌زیند اما گویی هیچوقت از وجودشان آگاه نبوده‌ایم‌. برخی از نواها چنان حزن تحمل‌ناپذیری را در جانمان می‌ریزند که به یاری هزاران اشک هم نمی‌توانیم از زیر بار آن خلاصی یابیم‌. اما هنگامی که این حزن را در درونمان می‌گواریم‌، بیکباره به چنان شادی بی‌حد و حصری تبدیل می‌شود که به یاری هیچ خنده‌ای قادر به بیان آن نیستیم‌. احمدظاهر محبوب ترین هنرمند افغان٬ مشهور ترین هنرمند شرق بود. احمدظاهر را نه تنها تمام مردم افغانستان میشناسند٬ بلکه در کشور های همسایه چون ایران٬ پاکستان، تاجکستان٬ ازبکستان و دور تر تا روسیه و آمريکاعلاقمندان آواز و هنرش او را میشنوند.


از چشم تو چون اشک سفر کردم و رفتم
افسانه ی هجران تو سر کردم و رفتم

در شام غم انگيز وداع از صدف چشم
دامان ترا غرق گهر کردم و رفتم

چون باد بر آشفتم و گل های چمن را
با ياد رخت زير و زبر کردم و رفتم
ای ساحل اميد ، پی وصل تو چون موج
در بحر غمت سينه سپر کردم و رفتم
چون شمع ببالين خيالت شب خود را
با سوز دل و اشک سحر کردم و رفتم
چون مرغ شباهنگ همه خلق جهان را
از راز دل خويش خبر کردم و رفتم
چون شمع حديث غم دل گفتم و خفتم
پيراهنی از اشک به بر کردم و رفتم
احمدظاهر در بیست چهارم جوزای سال 1325 هجری خورشیدی در کابل تولد شد.

پدرش داکتر عبدالظاهر که زمانی صدراعظم کشور وزمانی هم رئيس ولسی جرگه افغانستان بود. احمد ظاهر هنرمندی بود با استعداد خوش ذوق وپرکار او هیچ گاه در موسیقی رسمآ شاگرد کسی نشد بلکه ذوق سرشارواستعداد بی نظیر خود او هادی ورهنمایش بود. او سیزده ساله بود که انگشتانش با پرده های هارمونیه آشنا گشت بعد به آموختن فلوت و اکوردیون پرداخت و هنوز شاگرد لیسه حبیبه بود که به لقب بلبل حبیبیه مشهور شد . در سال 1340هجری خورشیدی به تشکیل یک گروه هنری از شاگردان آن لیسه پرداخت وهمراه با گروه که رهبری آن را تا آخر به عهده داشت به اجرای برنامه های منظم هنری خویش در رادیو آفغانستان آدامه داد.آحمدظاهرپس از فراغت از صنف دوازه لیسه حبیبه دروسش را در دارلمعلمین کابل به پایان رسانید مدتی در رشته تعلیم و تربیه در کشور هند تحصیل کرد وپس از ختم تحصیل ، درروزنامه ء کابل تايمز و زمانی هم درریاست آفغان فلم به کار پرداخت، احمد ظاهر که در سال 1351 هجری خورشیدی لقب بهترین آواز خوان سال را کمایی نمود جمعأ سه بار تن به ادواج داد که ثمره این ازدواجها پسری بود بنام احمد رشاد از همسر اولش و دختری از همسر سومی اش که آرزو داشت که نامش را شبنم بگذارد. دریغ که شبنم یک روز پس از مرگ پدر به دنیا آمد و چشمان پر انتظار احمد ظاهر او را ندید. احمد ظاهر به تاریخ 23 جوزای 1358 به شها دت رسيد و چهره در نقاب خاک پوشید . او نخسـتين كسي بود كه در آهــنك هايـش از وسـايل موسـيقي برقي اروپايي اســتـفاده كــرد و بـديـن لحاظ ، مي توان او را از پيشـگامان موســيقي پاپ در كشــور دا نســت . احمد ظاهر مشهورترین و محبوب ترین خواننده کشور ما بود. در دوران حکومت حفیظ الله امین او را در يک صحنه سازی تصادف به قتل رساندند. آقاي کشتمند در اثرخويش ( يا د داشتهاي سياسي ورويداد هاي تاريخي ) به این توطئه اشاره می کند. جرم احمد ظاهر این بود که با تصفیه های خونین حفیظ الله امین مخالفت کرده بود. پس از سقوط دولت حفیظ الله امین، پخش صدا و تصویر او که از تلویزیون ممنوع شده بود، بار دیگر آغاز شد، اما دریغ که دیگر خود او در حیات نبود تا بقول افغان ها" نو" بخواند. احمدظاهر در ایران و تاجیکستان نیز کنسرت اجرا کرده و چند ترانه و آهنگ او را گوگوش نیز خوا نده است. احمد ظاهر از دیده ها رفت ، اما هرگز ار دلها نرفت . هنوز طنین پر شکوه صدای او موجی از شادمانی را به هدیه می آورد. احمد ظاهر از همان سالهای اولين در مکتب حبیبیه که با گروه جوانان آما تور بر ستیژ های معارف بلند شد و با گرمی و حرارت ترانه های " بلبل شوریده " و " زلف پریشان " را سرود ، چنان شور ووجد آفرید که صدایش همه جا را تسخیر کرد و به " بلبل حبیبیه " مشهور گردید و بعد به رادیو آ مد و آهنگ زیبای " آخر ای دریا " را که خودش ساخته بود خواند، و همینطور دوسه آهنگ دیگر را اجرا کرد احمد ظاهرازهما ن آغازچنان غوغایی را بر انگیخت که دیگر همه گان از هنرمندی سخن میگفتند که چون کا جی بلند در بیشه های نیلی آواز روییده و قامت برافراشته بود.... احمد ظاهر در سالیان پسین زندگی که افق دیدش گسترده تروپیوندش به هنر ژرف تر شده بود با زمزمه ترانه های دلپذیر و آهنگ های دلنشین ، شیفته گی و جان باختگی را در جان های خفته دمید... او از آن سرود های پر هیاهوی به اصطلاح " مود روز " و تصانیف ساده و سطحی و کم عمق به سوی ترانه های اصیل و تصنیف های محکم و استوار و اشعار جاویدان و ماند گار ره گشود. غزل های سعدی ، حافظ ، مولوی ، و دیگر نام آوران سخن را زمزمه کرد و نغز سرود . احمد ظاهر راهش را در رهگذر موسیقی معاصر ، هنر مندانه دریافته بود ، ولی دریغ که داس مرگ خرمن زنده گیش را درو کرد. اما نه ، احمد ظاهر نمرده است زیرا در پهنه " هنر " مرگ نقطه آغاز است و " داور " کسی جز " زمان " نیست.


برايم گريه کن امشب ، که تنها امشبم با تو
برايم گريه کن فردا ، بجز يادی نخواهد بود
جهان عشق خواهد بود ، بنام ليلی و مجنون
و ليکن رهروان عشق را رهبر نخواهد بود
برويم بوسه زن امشب ، که تنها ا مشبم با تو
بجز از امشبم اينجا ، شبی ديگر نخواهم بود
نمی خواهم که بر گورم ، لب مهر و وفا سايی
و يا بی من نميخواهم ، که بی يار دگر مانی
.
مقبره احمدظاهر در کابل که درجنگهاي حکومت تنظيمي وبه دست طالبان ويران شده بود و به مناسبت بيست و چهارمين سال خاموشی ا ش به صورت زیبایی ترميم شده است. احمدظاهر آواز خوان جوانی که در سی وسه سالگی بد ست باند جنايت کارحفيظ الله امين مانند هزاران انسا ن بي گنا ه و بي دفا ع وطن مظلو ما نه د ر دره سا لنگ به شها دت رسِد . روحش شا د ومنزلگاهي آخرش بهشت برين با د . هنوز پس از گذشت کمتر از سی سال وي همچنان در قله شهرت و محبوبیت قرا ردا رد .


به سنگ غم زدی پيمانه ام را

به سيل اشک دادی خانه ام را
کنون کز خانه ام چون بخت رفتي
کجا بردی دل ديوانه ام را؟
ميان پاک بازانش قطاران

به افسون و جنون افسانه ام را
بيا ای شمع شام آرزو ها

بسوزان هستی و ويرانه ام را .

پي نوشت ها : شرقيا ن ، بی بی سی ، وطن براي هموطن ، مشعل .
June 13th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسايل هنری