هنرشرقي وغربي دربرگ هاي تاريخ
تهيه و تدوين از استاد صباح تهيه و تدوين از استاد صباح


نخستين اشكال هنري به آسيا و مصر تعلق دارد. هنر مصري را به علت دوام طولاني و دامنه نفوذش مي‌توان به عنوان نمونه‌اي هنر كلي در نظر گرفت. سرزمين مصر به مدت هفتاد قرن شرايط اقتصادي خاصي داشت كه سبب شده بود يك فرهنگ مستمر و مداوم داشته باشد نژاد مصري كمتر از بسياري نژادهاي ديگر با عناصر خارجي درآميختگي دارد. بنابراين در ميان همه دگرگوني‌هايي كه براي نژاد مصري پيش آمده بايد بتوان رگه‌هاي ثابتي را كشف كرد كه ناشي از تأثيرات ثابت خون و خاك باشد استمرار تمدن مصري زاييده‌ي عوامل اقتصادي است مخصوصاً احيا شدن حاصل خيزي زمين به دليل طغيان نيل – محدود بود ن اين حاصل خيزي و در عين حال مداوم بودن آن همراه با رودخانه‌اي كه باعث آن بود، ثبات و قرار خاصي پديد آورد.اگر چه اين ثبات و قرار، مادي و اقتصادي بود اما در هنر كاملاً انعكاس يافت .در مصر ممكن است 2000 سال بگذرد و هيچ تغيير مشهودي در سبك‌هاي هنري پيش نيايد. در مصر قديم دو سنخ هنر در كنار يكديگر قرار داشته‌اند : هنر كاهني كه به دست يك طبقه كاملاً مسدود از كاهنان ساخته مي‌شد و ديگر هنر توده‌اي كه در كنار هنر كاهني اما مستقل از آن به دست مردم به وجود مي‌آمد. متأسفانه آثاري كه از هنر توده‌اي مصر باقي مانده بسيار ناچيز است. زيرا كه اين آثار برخلاف آثار كاهنان در مقابر و معابد نگاهداري نمي‌شده ولي مي‌دانيم كه اين هنر وجود داشته است و از حيث تغزل و صفا از هنر كاهني برتر بوده. در عهد (قوت عنخ آمن) كه در تاريخ هنر مصري يك دوره كوتاه رومانتيك را تشكيل مي‌دهد احساس تغزلي هنر توده‌اي بر هنر كاهني تسلط يافته و سبب انحطاط آن گرديد. در دورة قبطي كه در پايان قرن چهارم ميلادي آغاز مي‌شود هنر مصري از اصول كاهني خلاص مي‌شود. در اين دوره يك دين توده‌اي يعني مسيحيت كم‌كم الهام‌بخش هنر مردم مي‌شود و آن را به مراحلي مي‌رساند كه پيش از آن هرگز به آن مراحل نرسيده بود. اما اين هنر با آن كه هنر مسيحي است اما در مصر همچنان هنري و (مصري) باقي مي‌ماند. (استيون گازلي) كه كتابي درباره هنر مصري نوشته دربارة دوره قبطي به صورت خاصي كه مسيحيت در مصر به خود گرفته اشاره مي‌كند، و خاطرنشان مي‌سازد كه در اين دوره مسيحيت مصري به رهبانيت و ترك دنيا گرايش تا م دارد و اين گرايش سبب مي‌شود كه يك دوره انحطاط هنري مصر را فرا گيرد و سرانجام پس از 50 (پنجاه) قرن خشكي و جمود غيرانساني، نخستين نشانه‌هاي آزادي در تزيين و تخيل كه در پيكرهاي عاجي و پارچه‌ها و كتابهاي تذهيب شده دوره قبطي ديده مي‌شود انسان نفس راحتي مي‌كشد پرورش كامل اين تمايلات در دوره اسلامي صورت مي‌گيرد كه در قرن نهم آغاز مي‌شود. شهر قاهره در سال 969 تأسيس شد. از آن زمان تا شروع نفوذ مهلك هنر اروپائي در آغاز قرن نوزدهم هنر مصري بار ديگر از يك تكامل مستمر برخوردار بود. در نگاه اول به نظر مي‌رسد كه هنر دوره اسلامي مصر هنر يك دنياي جديد است و نمي‌تواند ربطي به هنر در قديم داشته باشد. در حالي كه در پشت آن هنر قديم انگيزة‌ نيرومندي وجود اشت كه هرگز با زندگي توده مردم در ارتباط نبود. در نتيجه هنر مردم نيز هرگز از حد تزيين و تفنن فراتر نمي‌رفت اما با آزاد شدن آن نيرو و مرتبط شدن آن با تودة مردم و تركيب آن با حساسيت فطري توده‌ها هنري پديد آمد كه يكي از عاليترين دستآوردهاي جمال شناختي نوع بشر است.
اهرام مصر مظاهر ابدي هنر مصري هستند ليكن مي‌توان در ارزش زيباشناختي آنان ترديد كرد هرم يك شكل هندسي ساده است. مي‌گويند اهرام مصر به واسطه عظمت خود و به واسطه تضادي كه با دشت‌هاي هموار پيرامونشان دارند و به واسطه سايه روشن‌هاي شديدي كه در آفتاب سوزان پديد مي‌آورند داراي ارزش فراوانند – اما همه اين عوامل عارضي است و نه هنري. خود اهرام كاملاً و هر آنچه كاملاً عقلاني باشد نمي‌توان حساسيت جمال شناختي را كاملاً راضي كند. كار هنر همواره اين بوده كه ذهن انسان را كمي آن سوي حدود فهم بكشاند. اين (آن سو) مي‌تواند روحاني، يا شايد فقط خيالي باشد. در هر حال از حدود امور عقلاني فراتر مي‌رود. البته نه اين‌كه هنر از حدود هماهنگي در مي‌گذرد يا آن كه بقول (بيكن) هنر هميشه بايد چيز غريبي در تناسب خود داشته باشد. معماري گوتيك هنري است كه والاترين جنبه‌هاي خود را به كمك قواعد هندسي به همان خشكي قواعد هندسي حاكم بر اهرام به دست مي‌آورد اما در معماري گوتيك هندسه در خدمت هنر است نه مخدوم آن. از بارزترين هنرهاي مصر قديم پيكرسازي است مخصوصاً در دورة سلطنت قديم قريحه جمال شناختي پيكرسازي نسبت به معماري آن دوره و حتي دوره‌هاي بعدي ميان بسيار فراخ‌تري داشته است. اما در اين هنر هم باز كيفيت جامد و راكد هنر مصري آشكار است. اين جمود و ركود ديرينه سال مربوط به كيفيات روحي هنر مورد بحث نيست بلكه بيشتر به آن قراردادهاي هنري مربوط مي‌شود كه در كشورهاي ديگر به اندازه قرار و مدارهاي اجتماعي تغيير و تبديل مي‌پذيرند. اين قراردادهاي هنري يا از ضرورت‌هاي صناعتي نشأت مي‌گيرند يا از ناتواني هنري يعني از اشكال در عينيت بخشيدن به مدركات بصري. در پيرسازي (به عنوان مثال) مي‌بايستي وزن قسمت بالاي بدن را به چيزي تكيه دهند. اين نقطه اتكاء مي‌تواند در ابتدا يك دسته ساقة پاپيروس بوده باشد كه به هم بسته و گل اندود كرده باشند هنگامي كه پيكرها را بجاي گل از سنگ ساختند نيز با آنكه به آن نقطه اتكا ضرورتي نبود باز هم آن را از سنگ مي‌ساختند. وجود چنين پديده‌اي در كوتاه مدت مي‌تواند قابل فهم و توجيه باشد. كما اينكه در تمدن‌هاي مختلف اين زوائد ممكن است حتي يكي دو نسل ادامه يابد اما در هنر مصري اين گونه زوائد هزاران سال ادامه مي‌يافتند. بعنوان نمونه، گذاشتن يك چشمِ تمام رخ را در يك صورت نيم رخ مي‌توان مثال زد كه نزد مصريان به قراردادي ابدي تبديل شد. تاريخ هنر چين يك دست‌تر و مداوم‌تر از هنر مصر است هنر چيني از حدود قرن سيزدهم پيش از ميلاد آغاز مي‌شود و با عبور از بعضي دوره‌هاي تاريك و نامطمئن تا امروز ادامه مي‌يابد. هيچ سرزميني در تمام جهان از لحاظ فعاليت هنري به غناي چين نيست. البته هنر چيني هم محدوديتهاي خاص خود را دارد. به عنوان مثال هنر چيني هرگز در صدد خلق آثار عظيم بر نيامده و از جمله معماري چيني هرگز قابل مقايسه با معماري گوتيك يا يوناني نبوده است. در همه هنرهاي ديگر از جمله نقاشي و پيكرسازي هنر چيني بارها از حيث زيبائي صوري تا حدود زيادي به كمال نزديك شده است – براي مردم عادي غرب، مشرق زمين همواره سرزميني اسرارآميز بوده است و با وجودي كه وسائل ارتباطي قرون جديد مانند دوربين عكاسي و سينما و نيز امكانات نقل خبر،‌ ظواهر تمدن شرقي را براي مردم مغرب زمين آشنا ساخته اما روح دروني اين تمدن همچنان رازآلود و دور از دسترس مي‌نمايد. وقتي كه ما درباره اموري روحاني مانند تائوئيسم يا بوديسم انديشه و بحث مي‌كنيم در نهايت به اين واقعيت مي‌رسيم كه اين فلسفه‌ها و تفكرها از قدرت فهم كامل غرب بيرون است. در حالي كه وقتي غربيها با آثار مادي و از جمله آثار هنري اين تمدنها برخورد مي‌كنند(مجسمه، سفال، نقاشي و…) تصور مي‌كنند آنها را به آساني هنر خود درك مي‌كنند زيرا كه تصورشان اين است كه زبان هنر (جهاني) است شك نيست كه غرب در درك هنر شرقي با اين نگرش، دچار اشتباه مي‌شود. زيرا براي فهم هنر شرقي بايد با نگاه شرقي به دنيا نگاه كرد.
نزديك شدن به هنر شرقي براي غربي‌ها از دو مسير مقدور است: يكي شناخت صناعت شرقي و ديگري درك جنبه‌هاي مابعدالطبيعي هنر شرقي، آموختن صناعت هنر شرقي البته كار دشواري است اين آموزش مستلزم به دست آوردن دانش درباره نظريه‌ رنگ‌ها و امتزاج مواد رنگي و بطور كلي مستلزم آموختن نكات علمي فراواني است البته در مورد نقاشي چيني وضع چنين نيست زيرا صناعت نقاشي چيني بسيار ساده است: فقط طرز كار كردن با يك قلم مو و يك رنگ را بايد آموخت. اما اين قلم با چنان ظرافتي و اين رنگ با چنان دقتي به كار مي‌رود كه در نقاشي چيني فقط پس از ساليان سال شاگردي و تمرين مي‌توان به آستانة استادي رسيد. چيني‌ها معمولاً با قلم مو مي‌نويسند و قلم‌مو به دست آنان همان قدر آشناست كه قلم يا مداد به دست ما. در حقيقت نقاشي چيني ادامه خط چيني است در چين عقيده بر اين است كه به تمامي كيفيت زيبائي مي‌تواند در يك خط زيبا متمركز شود و اگر كسي بتواند خط را خوب بنويسد از عده نقاشي خوب هم بر مي‌آيد. درواقع چيني‌ها ارزش هنرمند را اغلب از روي ظرافت خط او و قدرت بيان بي‌پايان خط تشخيص مي‌دهند. البته اين نگرش چيني‌ها به هنر تا آنجا كه مربوط به نقاشي مي‌شود دركش آسان است. اما اينان در پيكرسازي، سفالگري، مفرغگري و … نيز با كيفيت صناعتي نظير كيفيت خط برخورد مي‌كنند. در سفالگري، اين كيفيت در خطي كه حدود خارجي ظرف را تشكيل مي‌دهد و در تناسب اين خط با ضخامت و حجم ظرف منعكس مي‌شود. وقتي كه گل روي ميزي دوار از ميان انگشتان سفالگر مي‌گذرد حساسيت او را به همان قدرت و ظرافتي بيان مي‌كند كه قلم‌مو در دست نقاش. راه ديگر در درك هنر شرقي راه ما بعدالطبيعي است. آنچه به عنوان صناعت تا كنون توصيف شد در حقيقت با يك محتواي بسيار غيرشخصي و انتزاعي تركيب مي‌شود. گفته‌اند كه هنرمند چيني مي‌خواهد هماهنگي كائنات را در اثر خود بيان كند و اين با منظور هنر غربي كه عبارت از بازنمائي خصوصيات ظواهر طبيعت است، هيچ وجه مشتركي ندارد. به اين معني كه همواره در پي جزئيات كه نقاش چيني در بازنمائي يك منظره از طبيعت مي‌كشد، كليات فراواني نهفته است. البته روح هنر شرقي در تاريخ طولاني هنر چيني تحولاتي هم پيدا كرده مثلاً در اوايل سلسله (تانگ) آن وحي كه غالب بر همه چيز بود، روح وحشت بود اما نزد هنرمندان با فرهنگ ‌تر دورة (سونگ) آن روح كلي روحي ظريف و تغزلي بود بنابراين هنر چيني در سراسر تاريخ خود طبيعت را ملهم از يك نيروي پنهاني تصور مي‌كند و هدف هنرمندان اين است كه با اين نيرو تماس گرفته كيفتي آن را به بيننده منتقل كنند. در هنر غربي چنين هدفي به انواع و اقسام رومانتيسم و عرفانيات مشكوك منجر مي‌شود. اما هنر چيني هميشه به گونه‌اي اعجاب‌آور از اين انحرافات بركنار مي‌ماند، اگر يك هنرمند چيني از شرافت فكري سنت خود منحرف شود دستخط او راز انحراف او را فاش خواهد ساخت. هنر چيني در طول تاريخ خود دگرگوني‌هاي فراواني را از سر گذرانده؛ اقوام وحشي از شمال و غرب به چين حمله كردند و مدتها عنصر سبك هندسي هنر آنان در هنر چيني داخل شد. اما بيشترين تأثيرات ناشي از نفوذ اديان بودائي و كنفوسيوسي بوده است. اين اديان، هر چند شور و حركت عظيمي در فعاليت‌هاي هنري پديد آوردند، اما در عين حال زيان‌هاي فراواني هم وارد آوردند مثلاً آئين كنفوسيوس پرستش اجداد را تبليغ مي‌كرد و پرستش اجداد در زمينه هنر به اين صورت تعبير مي‌شد كه هنرمندان به سنت‌هاي گذشته بچسبند و به تقليد صرف از آثار گذشتگان بپردازند در عين حال شايد به واسطه وجود همين مذاهب بود كه هنر چيني توانست جنبه حياتي خود را حفظ كند و در دوره سونگ به اوج خود برسد. دورة سونگ از لحاظ سبك كم و بيش نظير آغاز دوره گوتيك در هنر اروپائي است.
سير تكامل تاريخي فرهنگهاي آمريكا پيش از كشف اين قاره هنوز بسيار تاريك است. ايروين بولاك مي‌گويد كه اين نظر اكنون مورد توافق همگان است كه انسان اول بار از راه باب برينگ از شمال شرقي آسيا پا به قاره آمريكا گذاشته و از آن جا رفته رفته به طرف جنوب مهاجرت كرده است. فرهنگ‌هاي مورد بحث ما در دو منطقه پديد آمدند: مكسيكو و سرزمين‌هاي همسايه آن (نيكاراگوا، كوستاريكا، پانامه) و باريكه ساحل شمال آمريكاي جنوبي (كلمبيا و پيرو). هر چند ترتيب وقايع كاملاً معلوم نيست. اما در درة مكسيكو زمان باستان مربوط به 500 سال پيش از ميلاد فرض مي‌شود در اين منطقه اقوام و سلسله‌هاي پادشاهي يكي پس از ديگري به سرعت ظهور و سقوط كردند. اما كمي پيش از ميلاد قوم (مايا) ظهور كرد كه به قول (بولاك) قوم بسيار متفكري بودند. داراي دين تكامل يافته و تقويم دقيق مبني بر رصدگيري صحيح و دانش فراوان از محاسبات رياضي بودند اما اين قوم متفكر هرگز نه الفباي فونتيك براي خود ساختند نه چرخ اختراع كردند.در جنوب هم چند قرن بود كه فرهنگ مسلط (اينكاها) به وجود آمد و هنوز در اوج كمال بود كه اسپانيايي‌ها آن را از ميان بردند. آنچه حقيقتاً در هنر پيش از كشف قاره آمريكا هست عبارتست از تكامل موازي تمايل انسان به آفرينش هنري در اين تمدن با تكامل همين تمايل در تمدنهاي ديگر. هنر متأخر (پيرو) استثنائاتي دارد اما به طور كامل بايد گفت در تمام هنر آمريكاي قديم هيچ محتواي فكري پروارنده نشده زيرا تمدن آمريكا نتوانسته است هيچ نوع نوشته‌اي را به وجود آورد. محاسبات نجومي مردم آمريكا نشان مي‌دهد كه با ارقام مي‌توانسته‌اند كار كنند؛ علم داشته‌اند، اما فلسفه نداشته‌اند امور را به صورت انديشه و آرمان در نمي‌آورده‌اند و ظاهراً دين آنها ساختمان پيچيده‌اي از مناسك و قرباني كردن بوده است و به هيچ وجه مابعدالطبيعي نبوده است. حتي خودشان را به صورت انديشه و آرمان در نمي‌آورده‌اند و همه جا نه تنها نسبت به زندگي انسان بلكه نسبت به هر نوع عاطفه انساني مطلقاً بي‌اعتنا بوده‌اند همچنين در هنر بوميان آمريكا هيچ اثري از موضوعات شهواني يا موضوعات مربوط به زناشوئي ديده نمي‌شود. عنصر غالب در هنر بوميان آمريكا ترس است نه عشق و هنر همه جا سرايندة ثناي مرگ است نه زندگي.به اين ترتيب مي‌توان گفت هنر قديم آمريكا كيفيتي زننده داشته است هر چند اين موضوع ربطي به كيفيت جمال شناختي اين هنر ندارد. زيرا از نظر زيباشناختي مي‌توان ادعا كرد هنر قديمي آمريكا هنر فرهنگهاي بومي امريكا در شمار زيباترين هنرهائي است كه بوسيله انسان پديد آمده درباره‌ي تفاوت هنر شرق و غرب . بايد بگوئيم اين تفاوت به اندازة مسيحيت با اديان شرقي است. در حقيقت اديان جريان نفوذ هنري را تحت تأثير قرار داده و آنها را با مقاصد خود منطبق ساخت. در هنر چيني و هنر اروپائي ما با يك سلسله قرادادهاي مشابه روبرو مي‌شويم اين قراردادها از يك جا سرچشمه گرفته‌انند اما براي مقاصد بسيار متفاوت به كار بسته شده‌اند. در سير تكامل هنر اروپايي به توضيح هنر بيزانس و هنر سلتي مي‌پردازيم: هنر بيزانس را بايد به عنوان يك هنر ديني مطالعه كرد در واقع آن ديني‌ترين هنري است كه مسيحيت به خود ديده است. زيرا كه هنر گوتيك به زودي رنگ انساني (اومانيستي) به خود گرفت و هر آنچه انساني باشد نمي‌تواند تماماً الهي يا مقدس باشد هنر بيزانس هنر مقدس است. هر چند كه مقدار زيادي از آن در ستايش جاه و جلال امپراتور ساخته شده نه در ستايش جاه و جلال خداوند – باز هم به حكم آن هنرمندان بيزانسي سلطنت را موهبتي الهي مي‌دانستند شكوه زميني را به صورت انعكاس مداوم امور آسماني در نظر داشتند. البته به جاي آنكه كاملاً بر جنبه‌هاي ديني و كاهني هنر بيزانسي تأكيد كنيم بايد بر جنبه‌هاي تغزلي هنر بيزانسي نيز اصرار ورزيم و جاذبه مستقيم و حسي آن را از نظر دور نداريم چه از حيث رنگ و چه از جهت فضا شايد هيچ هنري بجز بعضي از انواع هنر شرقي نتواند تا اين اندازه ما را وادار به غلبه بر غرايزمان كند.هنر سلتي خود يكي از جالبترين مراحل تاريخ هنر است. بر اثر اتفاقات تاريخي گوناگون در نواحي شمال اروپا يعني ايرلند و اسكاتلند و ايسلند و شمال اسكانديناوي يك سبك ماقبل تاريخي اصيل حفظ شد و به وسيله ايلات سلتي به جزاير بريتانيا برده شد و در آنجا محفوظ ماند، تا وقتي كه مسيحيت در شمال پديدار شد. در بريتانيا اشاعه مسيحيت به كندي صورت گرفت و حداقل 200 سال طول كشيد هنر سلتي به اين ترتيب به دو دوره مشخص تقسيم مي‌شود: يكي دوره قديم ماقبل مسيح كه سبك خود را مستقيماً از عهد نوسنگي مي‌گيرد و ديگري دوره ما بعد مسيح، كه تأثيرات سبك شرقي به هنر سلتي جاگير مي‌شود.
دكتر (ماهر) در كتاب خود به نام (هنر مسيحي در ايرلند باستان) اين دوره ما بعد مسيح را به چند سبك تقسيم مي‌كند: 1-سبك محلي از قرن هفتم تا ظهور وايكينگها در 850 2-سبك ايرلندي وايكنيگ (از 850 تا 1000 ميلادي) 3-سبك ترسيم جانواران از 1000 تا 1125 4-سبك ايرلندي رومي‌وار از 1125 تا زمان تسخير انگلستان به دست نورمن‌ها تزيين در ابتداي دورة سلتي، تزيين خطي و هندسي و انتزاعي است. رايج‌ترين نوع آن عبارتست از نوار درهم بافته با تزيين حصيري كه شكل ساده آن روي سنگ قبرهاي سلتي امروزي هم ديده مي‌شود. فراموش نكنيم كه هنر اروپا نيز در هر دوره‌اي تحت تأثير نيروهاي مادي جامعه است يعني نيروهاي نژادي، اقليمي، اقتصادي و اجتماعي. بعنوان مثال در كشوري كه در آن چوب فراوان باشد پرورش معماري چوبي را شاهديم و در آنجا محصولات هنري كوچك كه با چوب مربوط باشند به حد اعلاي تكامل مي‌رسند (مثلاً در اسكانديناوي) جائي كه مرمر و سنگهاي مناسب ديگر فراوان باشد،‌ هنر پيكرسازي پرورش خواهد يافت. البته اين علل مادي هرگز نمي‌توانند ظهور و تكامل دوره‌هاي هنري را كاملاً توضيح دهند. ماده هميشه حامل يك پيام معنوي است يك كليساي گوتيك تنها يك بناي سنگي نيست بلكه به قول پروفسور ورنيگريك (ديانت سنگي)است. بارها كوشيده‌اند تكامل كليساي گوتيك را به نحو مكانيكي توضيح دهند: دو طاق رومي كه از هم بگذرند يك ايوان (صفه)تشكيل مي‌دهند و ستونهاي ايوان چون تقويت شوند طاق ضربي را به وجود مي‌آورند وطاق ضربي وسيله‌اي‌ است براي ايجادارتفاع بيشتر و ارتفاع به نوبه خود خرپاي خارجي را ايجاب مي‌كند و خرپا هم مستلزم مناره است به همين ترتيب مي‌توان تمامي كليسا را براساس يك سلسله راه حل‌هاي مهندسي تحليل كنيم. اما اين كار آن احساسي را كه هنگام وارد شدن به همان كليسا بر انسان غلبه مي‌كند اصلاً توضيح نمي‌دهد. پس انسان در برابر وحدتي قرار گرفته كه جنبه معنوي دارد،‌ و عواطف انسان به واسطه يك حس زيبائي برانگيخته مي‌شود كه چيزي بيش از راه حل هندسي مسئله در بر دارد. هنر گوتيك از هنر رومي‌وار (رومانسك) به وجود آمد – و هنر رومانسك لااقل از لحاظ سطح و ظاهر اقتباسي است از هنر باستان مشرق زمين كه قريحه شمالي آن را هدايت كرده است. مي‌توان گفت در تبديل هنر رومانسك به هنر گوتيك و در سير تكاملي هنر گوتيك دائماً كيفيت (شمالي) اين هنر افزايش يافت از طرفي عامل ديگري كه در جريان اين تحولات مداخله مي‌كند عامل كليساي مسيحي است. كليسا در بيشتر ايام دورة هنر گوتيك يك دستگاه جهاني بود (قرون وسطي) و صاحب منصبان آن بدون توجه به اينكه متعلق به كدام كشور اروپائي باشند، به يك زبان سخن مي‌گفتند.اين مطلب نه تنها در مورد اسقف‌ها بلكه در مورد كشيشان نيز صادق بود. اين كيفيت بين‌المللي كليسا باعث مي‌شود كه هنر كليسا تمايلي به يكدست و يك‌نواخت شدن پيدا كند. به خصوص كه كليسا هر از گاهي دربارة‌ چگونگي برداشت و اجراي موضوعات ديني دستورهاي معين و مشخصي صادر مي‌كرد. بنابراين در تمام دوره گوتيك هنر كاهني كليسا وجود داشت و متمايل به سمبوليسم، تعقل و انواع و اقسام قراردادها بود. در عين حال يك هنر (زيرزميني) هم وجود داشت كه به توده مردم متعلق بود و هنري بود قوي،‌عاميانه و حتي وحشيانه، بسياري از صنعتگران غيرروحاني كه در دستگاه روحانيون كار مي‌كردندو ناچار بودند از دستورات كارفرمايان خود پيروي كنند، هنگامي كه از چشم كشيش‌ها دور و آزاد بودند به بازيهاي شيرين مي‌پرداختند. بازيهاي پنهاني در گوشه و كنار كليسا در انگلستان هنر اصيل توده‌اي در قرون وسطي هرگز بر هنر كليسايي برتري پيدا نكر. وليكن آن را عميقاً دگرگون ساخت.
يعني هنر كاهني كم‌كم كيفيت بين‌المللي خود را از دست داده و خصائص محلي پيدا كرد. در قرن دوازدهم و سيزدهم مشكل بتوان هنر فرانسه و انگلستان را از هم تشخيص داد. اما به تدريج تفاوتهاي ناچيز بزرگ مي‌شوند. سبك كه به صورت يك امر غيرشخصي در آمده بود جنبة فردي پيدا مي‌كند . در هنر انگليسي كيفيتي پيدا مي‌شود كه مي‌توان به عنوان (شيريني) از آن ياد كرد يعني دريافتي لطيف از چيزهاي عادي مانند گل، كودك و جانور و… البته بعدها اين تمايل منجر به احساساتي‌گري شد و به انحطاط گراييد. اما تا زماني كه دوام داشت با چاشني واقع نمايي و شوخ طبعي كه در آن به كار مي‌رفت، در سير تكامل هنر مغرب زمين يك چيز منحصر به فرد بود. اما از اين هنر حتي يك اثر سالم بر جاي نمانده است. هنر رنسانس ايتاليا مبحثي چنان وسيع است كه براي بسياري از مردم اهل هنر موضوعي آشنا و شناخته شده است. پرده‌هاي بي‌شمار استادان ايتاليائي ما را مرعوب مي‌كنند و حتي اين خطر وجود دارد كه از آنها خسته شويم و چشم خود را ببنديم و از تجربه عظيم هنر ايتاليايي در گذريم. اما اگر فقط گوشه كوچكي را مورد بحث قرار دهيم مي‌توانيم از اين خطر بپرهيزيم. مثلاً اگر در مورد طراحي‌هاي استادان ايتاليائي بررسي كنيم با شخصيت نقاش بصورتي مستقيم‌تر و واضح‌تر رو در رو قرار مي‌گيريم. مثلاً براي درك پرده‌اي مانند «تازيانه زدن عيسي» اثر پيرودلافرانچسكا اگر بخواهيم كه حد اعلاي تأثير را از آن بپذيريم تنها بكارگيري حواس كافي نيست بايد بدانيم كه در ذهن نقاش چه گذشته است. چرا خود صحنه تازيانه‌زني را تحت‌الشعاع سه هيكل اسرار‌آميز كه در جلو صحنه ايستاده‌اند قرار داده است. اما در مورد طراحي‌ها با چنين دغدغه‌هائي در تماس نيستيم بلكه با قريحه هنرمند ارتباط مستقيم پيدا مي‌كنيم و اين حقيقت قلب ما را به تپش وا مي‌دارد.
منبع : جامعه شناسي هنر - سايت ماندگار - گفتما ن .
July 24th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسايل هنری