نقد فيلم بادبادك‌باز يا گدي‌پران‌باز
نويسنده: سيد مرتضي حسيني شاه‌ترابي نويسنده: سيد مرتضي حسيني شاه‌ترابي

مقدمه:

اين فيلم نقدي است هنري بر قوم گرايي و نژادپرستي قومي در افغانستان، به خصوص تفكر پان پشتونيزم! از اين رو، آنچه آن را درخور توجه كرده است تقابل دو  فكر منسوب به جامعه‌ي پشتانه‌ي افغانستان است. فكر نخست، تفكري است سنتي و متعصبانه كه براي مشروعيت سلطه‌ي خويش و مطاع نمودن ديگران خود را ساكن اصلي و بومي اين كشور قلمداد مي‌كند و  ديگران را غيربومي و زيردست خويش مي‌شمارد؛ و فكر دوم، تفكري است نو و معتدلانه برخاسته از آشنايي او با  فرهنگ جهاني براي ملت‌سازي!

 

مشخصات فيلم:محصول2007 هاليوود: كمپاني دريم وركس(Dreamworks) و پارامونت وانتيج(Paramount Vantageكارگردان: مارك فاستر، فيلمنامه:ديويد بنيوف (بر اساس رماني با همين نام از خالد حسيني)، مدیر فیلمبرداری: روبرتو شافیر، تدوین: مت‌چیس، موسیقی متن: آلبرتو ایگلسیاس، بازیگران: خالدعبدالله، زكریا ابراهیم، همایون ارشادی، احمدخان محمودزاده، علی‌دانش بختیاری، آتوسا لئونی، شاون توب، مدت زمان: 128 دقیقه.

 

اين فيلم يكي از ده فيلم برتر سال 2007 است كه در فهرست سالانه‌ي برگزيده‌هاي منتقد مشهور سينماي امريكا، راجر ايبرت، جاي گرفته است.

 

خلاصه فيلم:

فيلم مذكور كه نام انگليسي آن  The Kite Runner است و به بادبادك‌باز و گدي‌پران‌باز ترجمه شده است، داستان جواني است افغان به نام امير كه در سانفرانسيسكوي سال 2000 زندگي مي‌كند و پس از دريافت تماس تلفني از يكي از آشنايان و هموطنان قديم خود به نام رحيم‌خان، گذشته، كودكي، نوجواني و جواني خويش را به ياد مي‌آورد. به خاطر مي‌آورد كه چگونه با پدر در كابل زندگي مي‌كردند. او كه از نژاد پشتون است از همان كودكي به خاطر دوستي با حسن كه كودكي هزاره است مورد توهين و تحقير همسالان همنژاد خود از جمله آصف(ضد قهرمان فيلم) قرار گرفته است و به چشم خود ديده است كه دوستش حسن به سبب وفاداري در دوستي او مورد تجاوز و تعدي آصف ودوستانش قرار گرفته است. امير و پدرش كه انسانهاي متمولي بودند با حمله‌ي نظامي روسها به افغانستان، كابل را ترك نموده، به سانفرانسيسكو مهاجرت مي‌كنند. امير در آنجا ازدواج مي‌كند، پدرش از دنيا مي‌رود و پس از سالها، دوستي به نام رحيم خان به او تلفن مي‌زند و از او دعوت مي‌كند كه به خانه برگردد. امير پس از اين گفتگو و به ياد آوردن خاطرات گذشته براي ديدار رحيم‌خان به پاكستان مي‌رود. در پاكستان مي‌فهمد كه همبازي و دوست وفادار كودكي‌اش يعني حسن، برادر نامشروع او بوده، اكنون به دست طالبان كشته شده است و از او فرزندي به نام سهراب باقي مانده است. بنابراين، براي يافتن برادرزاده‌ي نوجوان خود به كابل مي‌رود و پس از جستجوي بسيار او را اسير طالبان مي‌يابد. سهراب را از چنگال طالبان مي‌رهاند و با خود به پاكستان و از آنجا به امريكا مي‌برد و به عنوان عضوي از خانواده‌ي خويش مي‌پذيرد.

تجزيه و تحليل:

اين فيلم نقدي است هنري بر قوم گرايي و نژادپرستي قومي در افغانستان، به خصوص تفكر پان پشتونيزم! از اين رو، آنچه آن را درخور توجه كرده است تقابل دو  فكر منسوب به جامعه‌ي پشتانه‌ي افغانستان است. فكر نخست، تفكري است سنتي و متعصبانه برخاسته از رقابت‌هاي سياسي ريشه دار در تاريخ افغانستان كه براي مشروعيت سلطه‌ي خويش و مطاع نمودن ديگران خود را ساكن اصلي و بومي اين كشور قلمداد مي‌كند و  ديگران را غيربومي و زيردست خويش مي‌شمارد؛ و فكر دوم، تفكري است نو و معتدلانه برخاسته از آشنايي او با  فرهنگ جهاني براي ملت‌سازي كه همه‌ي ساكنان يك كشور را صرف نظر از قوميت و نژاد آنان، تابع و شهروند آن جامعه  و داراي حق و حقوق يكسان  مي‌داند.

 

پيام اصلي (لايه معنايي آشكار) فيلم نفي و تقبيح قومگرايي و نژادپرستي قومي در افغانستان است؛ مي‌خواهد بگويد: نابه‌ساماني‌هاي سياسي و اجتماعي افغانستان ريشه در همين قومگرايي دارد و انسان متمدن، آن انساني است كه تعصب‌ورزيهاي جاهلانه را كنار بگذارد و به هموطن خويش به ديد يك انسان صاحب احترام و سهيم در سرنوشت مملكت بنگرد به دور از وابستگيهاي قومي و نژادي!

 

علاوه‌ي برآن، معاني و پيامهاي ضمني و دلالتگري نيز در آن ديده مي‌شود كه عبارتند از:

1. جنبش طالبانيسم برخاسته از تفكر پان پشتونيزم است.

2. پشتون و هزاره در كنار هم بهتر و كارآمدتر از پشتون تنهاست؛ اين دو (و بالتبع ديگر اقوام اتنيكي افغانستان) در كنار هم و به ياري هم مي‌توانند به كاميابي در امور نائل شوند و گوي سبقت را از رقيبان بربايند.

3. اسلام در افغانستان دستاويزي است براي توجيه خشونت.

 

اما هاليوود پشت همه‌ي اين سخن‌ها سخن ديگري نيز در اين اثر نهفته است و آن اينكه علاج نابه سامانيهاي فكري، سياسي، اقتصادي و نظامي و امنيتي افغانستان در دوستي با امريكا و وصل به اين فرهنگ و تمدن است.

 

 

اين فيلم كه در ژانر تاريخي- اجتماعي است در سانفرانسيسكوي سال 2000 آغاز مي‌شود و با فلاشبكي به كابل 1978 منتقل مي‌شود. از اين طريق است كه توالي زمان در روايت داستان به هم مي‌ريزد تا گذشته‌ي تاسف‌بار امير به تصوير درآيد.

از زيباييهاي تصويري فيلم، آغاز خوب آن است كه با رنگ‌آميزي خوب و مناسب تيتراژ آغاز مي‌شود و اين تيتراژ در بادبادكي كه در ميانه‌ي آسمان در پرواز است محو مي‌گردد. تناسب رنگهاي به‌كار رفته در بك‌گراند تيتراژ و بادبادك آغازين از جمله زيباييها و ظرافتهاي بصري فيلم است. علاوه‌ي بر آن، كودكان و بزرگسالاني كه در كنار درياچه‌ي سانفرانسيسكو مشغول بادبادك‌بازي هستند به خوبي با موضوع و عنوان فيلم مطابق و هماهنگ اند؛ به خصوص، نوجوان بادبادك‌بازي كه در خط نگاه امير(شخصيت قهرمان) درحال دويدن است و در نقطه‌اي دورتر از او ناپديد مي‌شود. اين آغاز متناسب با پايان فيلم است به گونه‌اي كه انتهاي فيلم نيز در كنار همين درياچه و توامان با بادبادك بازي امير و سهراب است.

آغاز فلاشبك(كابل 1978) با صحنه‌ي بادبادك‌بازي و رقابت كودكان بر سر تصاحب بادبادك مغلوب نيز يكي از قسمتهاي جذاب فيلم است كه خوب پرداخته شده است و تصاوير هوايي از پرواز دو بادبادك رقيب كه يكي به رنگ پرچم افغانستان است و آن ديگري به رنگ آبي و سفيد و مشكي، زيبايي اين سكانس را افزوده است.

در اين سكانس، دويدن حسن برخلاف مسير جمعيت كودكان بيانگر اين نكته است كه او اقليتي است كه بهتر از اكثريت ميتواند تشخيص دهد صلاح و مصلحت و منفعت اربابش در كجاست و اربابش براي رسيدن به آنچه مي‌خواهد بايد به او اعتماد كند.  موزيك اين اين سكانس گرچه به نوعي اضطراب‌آور و تند است اما از سوي ديگر زيبا و شورانگيز است و از تلفيق آن با دويدن‌هاي امير و حسن در كوچه پس كوچه‌هاي كابل و بازار شهر، سكانس جذابي حاصل شده است.  شايد بتوان گفت يكي از زيباترين قسمتهاي موسيقي متن اين فيلم كه با جهان داستان نيز سازگار است همين قسمت است. در همين ابتداي داستان، صداقت و وفاداري بي‌مانند حسن نسبت به دوستش امير را مي‌بينيم كه در پاسخ پرسش او كه مي‌گويد اگر به‌ تو بگويم خاك را مي‌خوري مي‌گويد:((اگر تو بخواي مه ميخوروم!)).

حسن در داستان فيلم شخصيتي است كه به سبب انتساب به قوميت هزاره و وفاداري در دوستي با امير(منتسب به قوم پشتون) منفور آصف(ضد قهرمان فيلم) و دوستانش(كه منسوب به قوميت پشتون اند) قرار گرفته،بدين جرم مورد تجاوز جنسي آنان واقع مي‌شود. آصف در توجيه نفرت خويش از حسن به امير اينگونه مي‌گويد: :((اينا وطن ما ره مردار مي‌سازه، خون ماره مردار مي‌سازه، و اگه احمقايي مثل تو و پدرت ايناره همراه خود نگاه نميكدين ما از شرشان بيغم مي‌بويدم.))!

امير پشتون در سايه‌ي دوستي با حسن هزاره و همكاري با اوست كه در مهمترين رقابت بادبادك‌بازي شهر(كه كنايه‌اي از رقابت در عرصه‌ي سياست و اجتماع است) بر همگان چيره مي‌شود و كامياب مي‌گردد. او گرچه در صحنه‌ي تجاوز آصف به حسن منفعلانه و ضعيف عمل مي‌كند و به جاي دفاع از دوست صديق خويش پنهان شدن و دورشدن از صحنه را برمي‌گزيند، در ادامه‌ي روند داستان و پس از رسيدن به سن جواني و رشد عقلي درصدد جبران خطا وتقصير خويش درآمده و به اين منظور براي نجات سهراب(تنها يادگار حسن) به افغانستان جنگزده و تحت سلطه‌ي طالبان بازمي‌گردد و او را با خود مي‌برد.

از سوي ديگر، مي‌بينيم:طالبان و يكي از فرماندهان نظامي و صاحب نفوذ آنان كه قوانين خشك و خشني را در جامعه پياده مي‌كنند، به نام اسلام و قرآن بر ديگران ظلم مي‌كنند و زنان افغان را به جرم فسادا اخلاقي و آلوده داماني سنگسار و اعدام مي‌كنند خود كساني اند كه دچار فساد اخلاقي اند و آلوده دامان اند. نمونه‌ي بارز آنان آصف است كه در نوجواني به حسن تجاوز كرده است و اكنون كه داراي مقام و جايگاه سياسي در دستگاه قدرت طالبان شده است، هر چند وقت يكبار به يتيمخانه‌ي شهر رفته و يكي از دختربچه‌ها يا پسربچه‌هاي يتيم افغان را به ازاي مبلغي تصرف كرده و با خود مي‌‌برد و از او براي خواسته‌هاي نامشروع خود بهره ‌مي‌برد.

در واقع، گنجاندن شخصيت آصف در روايت داستاني فيلم به اين شكل مي‌خواهد بگويد: جنبش طالبانيسم برخاسته از تفكر پان پشتونيزم است و نيز، اسلام مورد ادعاي طالبان، دستاويزي است براي خشونت و توجيه رفتار آنان.

 بسط فيلم عبارتست از يك سفر به پاكستان و افغانستان و بازگشت از آنجا به امريكا. در عين حال كه پاياني كاملا بسته دارد و در انتهاي فيلم امير با موفقيت سهراب را از چنگال طالبان نجات داده به امريكا برده به عنوان برادرزاده‌ي خويش تحت سرپرستي مي‌گيرد.

نشانه‌هاي گوناگوني در سرتاسر داستان وجود دارد كه در كنار هم توجيه‌گر دخالت نظامي افغانستان در امريكاست و مي‌گويد: مردم براي عبور از وضعيت نابه‌سامان موجود و رسيدن به وضعيت پايدار و مطلوب بايد فرهنگ و تمدن امريكايي را بپذيرند. برخي از اين نشانه‌ها عبارتند از:

 1. هديه‌ي سالگرد حسن(كه امير براي سالگرد حسن به او يك تيركمان ساخت امريكا هديه مي‌دهد ومي‌گويد:فكر كردم اگر مي‌خواهي بادي‌گاردم شوي بايد يك سلاح درست داشته باشي)! اين نكته زماني روشن‌تر خود را نشان مي‌دهد كه متوجه باشيم تيركمان و قلك چندان شيء پيچيده و صعبي نيست كه يك نوجوان افغان قادربه ساخت آن نباشد و حاضر شود براي داشتن آن پول پرداخت كند و حتي مارك امريكايي آن را وارد كنند! در اينجا اين تيركمان ساده ولي امريكايي و ديالوگ امير پيامي دارد و آن اينكه:افغانستان اگر مي‌خواهد رو به رشد و قوام داشته باشد نبايد به توليد بيانديشد بلكه بايد به واردات امريكايي و مصرف كالاي امريكايي اعتماد كند. مهمتر از همه براي دفاع از خويش بايد مجهز به سلاحهاي امريكايي گردد.

2. دلبستگي شديد امير و حسن به استيو مك كوئين، چارلز برانسون و فيلم هفت دلاور!

3. كثرت ديالوگهاي انگليسي بين افغانهاي ساكن امريكا و حتي بين امير و راننده تاكسي پاكستاني و همسفرش در سفر به افغانستان.

 


ضعفها و انتقادها:

 

1. تيتراژ: تيتراژ اين فيلم گرچه ممكن است براي بخشي از مخاطبان عام جذاب و چشمنواز باشد، به لحاظ فني دچار نقص‌هايي است و با در نظرگرفتن اين نكته كه مخاطبان اصلي آن مردم افغانستان است، بستر انتقادهاي بيشتري مي‌شود.

نخستين انتقادي كه بر اين تيتراژ وارد است زبان نوشتاري آن است. تمامي اسامي و اطلاعات وارد شده در اين تيتراژ به زبان انگليسي است، حتي اسم فيلم. شايد برخي بخواهند اين انتقاد را با اين توجيه كه كمپاني سازنده‌ي فيلم يك كمپاني انگليسي زبان است و  فيلم مذكور محصول سينماي هاليوود مي‌باشد و  طبيعي است كه تيتراژي انگليسي داشته باشد، پاسخ گويند؛ اما بايد گفت: باتوجه به زبان ديالوگ‌ها كه بخش مهمي از فيلم را مي‌سازند و اكثر آنها به زبان دري است، اين پاسخ پذيرفته نيست. علاوه‌ي بر آن، از زبان مورد استعمال فيلم و  روايت داستاني آن مشخص است كه مخاطبان اصلي آن مردم جامعه‌ي افغانستان است؛ اما، تيتراژ فيلم در اداي مسئوليتي كه داشته و دارد ناتوان است؛ كاركرد اوليه تيتراژ معرفي عنوان فيلم و دست اندر كران توليد فيلم است اما تيتراژ مذكور در اداي اين وظيفه ناتوان است زيرا در حالتي خوشبينانه، بيش از شصت درصد مخاطبان افغان آن ناآشناي با زبان انگليسي‌اند و اين عدم آشنايي به عنوان پارازيتي در فرآيند برقراري ارتباط بين مخاطب افغان و تيتراژ فيلم است. بهتر بود طراح تيتراژ ذيل هر يك از نوشته‌هاي آن ترجمه‌ي آن را نيز ذكر مي‌كرد يا لااقل عنوان فيلم و نام كارگردان را به زبان دري مي‌نگاشت.

دومين انتقادي كه بر آن نشانه مي‌رود، موسيقي به‌كار گرفته شده در تيتراژ است. آهنگي كه در اين بخش از فيلم به گوش مي‌رسد آهنگي ‌است عربي و ناهمخوان با فيلم و جهان داستان. اين امر به گونه‌اي است كه مخاطب در ابتداي كار و با شنديدن موزيك تيتراژ آغازين گمان مي‌برد كه به تماشاي  فيلمي عربي نشسته است، فيلمي از قبيل: هزار و يك شب و... استفاده از آهنگي بر مبناي دستگاههاي موسقيايي افغاني و نزديك به فرهنگ فولكلوريك مردم افغانستان جذابيت تيتراژ را بيشتر ميافزود و بر غناي آن فزوني مي‌بخشيد.

سومين نكته نيز فونت يا قلم نوشته‌هاي آن است كه نزديك به خط كوفي است و گمان نادرست عربي بودن موضوع فيلم را تقويت مي‌كند.

2. لهجه:يكي ديگر از نكاتي كه واقعاً جزو نقاط ضعف فيلم محسوب مي‌شود عدم توازن و يكدستي لهجه‌ي ديالوگهاست به عنوان مثال: لهجه‌ي پدر امير(همايون ارشادي) كه با لهجه‌ي فارسي تهراني آميخته شده و به گونه‌اي غير قابل انكار باعث آزار مخاطب افغان مي‌شود. مخاطب از پدر امير انتظار دارد كه به لهجه‌ي شيرين و روان دري متداول در كابل سخن بگويد اما اين انتظار برآورده نمي‌شود. علت اين ضعف نيز عدم تسلط كافي هنرپيشه‌اي است كه نقش پدر امير را ايفا مي‌كند، هنر پيشه‌اي كه زبان و لهجه‌ي مادري‌اش فارسي تهراني است.

3. زبان:نكته‌ي ديگر اينكه برقراري پيوند با شخصيت‌هاي داستان و فهم سخنان آنان در بسياري از موارد براي مخاطب دري زبان دشوار و در برخي موارد غير ممكن است زيرا به ناگاه زبان ديالوگ به انگليسي بدل مي‌شود و عليرغم اينكه ديالوگ‌هاي فارسي براي مخاطب انگليسي زبان فيلم ترجمه و زيرنويس شده ، ديالوگهاي انگليسي براي مخاطبان دري زبان ناآشناي به زبان انگليسي بدون ترجمه و زيرنويس رها شده است. اين مسئله باعث مي‌شود كه در مواردي حساس، مخاطب دري زبان از فهم روند داستان محروم بماند.

4. كثرت ديالوگهاي انگليسي به‌خصوص بين شخصيت‌هاي افغان حتي در مواردي كه انتظار آن نمي‌رود. مثلاً در گفتگوي تلفني امير و رحيم خان در آغاز فيلم، به ويژه كه با زبان دري آغاز مي‌شود اما به ناگاه در نقطه‌‌اي حساس – كه خواهش رحيم خان مبني بر بازگشت امير به خانه‌اش است- به انگليسي بدل مي‌شود. 

5. عدم رعايت امانت در بازسازي وقايع: مثلا در فضاي شهر كابل در بكگراند صحنه‌ها در كوچه و بازارها زنهايي بدون حجاب اسلامي گنجانده شده است در حالي كه در دوره‌ي تاريخي مذكور پايبندي به حجاب اسلامي به شدت وفور دارد و هنوز جامعه بي‌حجابي را به شكل ترسيم شده به خود نديده است. اين اشكال و اشكالاتي از اين قبيل بدين جهت وارد است كه از اين منظر فيلم مذكور در ژانر تاريخي جاي مي‌گيرد. مثل همين اشكال در ترسيم موقعيت اجتماعي هزاره‌ها وارد است. چون در فيلم، هزاره فقط به عنوان نوكر معرفي شده است در حالي كه در همين برهه از تاريخ و قبل و بعد از آن مي‌بينيم هزاره‌هاي متعددي در جايگاه‌هاي مهم سياسي اجتماعي هستند. همه‌ي هزاره‌ها خدمتكار نبودند، در همين دوره عده‌اي در مشاغل اداري فعاليت دارند و عده‌اي نيز در امور تجارت و ...! در مورد اعمال مجازات زاني در دوران طالبان نيز همين ضعف به چشم مي‌خورد! طالبان زناكار را سنگسار شرعي مي‌كردند نه به شكلي كه در فيلم تصويرشده است! در مورد برگزاري مسابقه فوتبال در استاديوم نيز نظير همين ايراد وارد است و مانند آن....

6. انتخاب كاراكتر: در انتخاب كاراكتر كودكي امير اهمال صورت گرفته و هنرپيشه‌ي ايفاكننده‌ي نقش امير از لحاظ فيزيك صورت و چهره دقيق انتخاب نشده، چهره‌اش به حسن(و نژاد هزاره) شبيه‌تر از نژاد پشتون است! بايد از هنرپيشه‌اي ديگر نزديك به چهره آصف و امثال آنها كه به خوبي فيزيك صورتش منعكس كننده‌ي نژاد و پايگاه قومي اوست استفاده مي‌شد!

7. عدم تنوع قوميتي: فيلمنامه نويس فيلمنامه را به گونه‌اي نوشته است كه گويي اقوام موجود در افغانستان فقط دو قوم هزاره و پشتون است و نزاع قومي نيز فقط ميان اين دو است در حالي كه واقعيت چيز ديگري است و در كشور افغانستان اقوام متعددي زندگي مي‌كنند از جمله:تاجيك، ازبك، بلوچ، قزلباش و... و نزاع قبيله‌اي نيز بدين شكلي كه ترسيم شده است نيست!

8. ضعف در دگرگوني امير: چگونه امير كه كودكي ضعيف و منفعل و ترسو بود وحتي قدرت دفاع از خود را نداشت بدان حد از شجاعت رسيد كه به دنبال سهراب به قلب خطر زد و با يكي از سران طالبان درگيري و نزاع فيزيكي كرد؟! چگونگي اين تحول شخصيتي در فيلم بي جواب مانده است!

9. اسلام ستيزي: كه در قالب نماد طالبان و شخصيت آصف(مدعي جهاد عليه روسها و مجري احكام اسلامي) جلوه گر شده و پيش از آن نيز در ديالوگ ميان امير و پدرش بر سر حرمت شراب نشان داده شده است.

10. تصوير كردن صحنه‌ي تجاوز: به تصوير كشيدن صحنه‌ي تجاوز آصف و همدستانش به حسن يكي از مواردي است كه بيش‌از جنبه‌ي هنري و  سينمايي آن، جنبه‌ي ايجاد جذابيت تجاري و تاثيرگذاري فرهنگي(ترويج غير مستقيم همجنس بازي)اش مورد توجه كارگردان و تهيه كنندگان آن بوده است و گرنه مي‌شد با تمهيدات تصويري و استفاده از عناصر بياني و روايتگر اين صحنه را تغيير داد يا حذف كرد!

 

نتيجه: بادبادك‌باز گرچه بر پايه‌ي رماني پرفروش استوار شده‌است و فيلمنامه‌اي اقتباسي دارد اما آنچناني كه از كارگردان و سناريست آن انتظار مي‌رفت موفق نبوده است! اين فيلم در مقايسه با ديگر فيلمهاي هاليوودي در جايگاه متوسط قرار مي‌گيرد و اگر منتقداني چون راجر ايبرت از آن استقبال مي‌كنند به خاطر ساختار فرميك آن است. دليل سرمايه گذاري هاليوود براي اين فيلم نيز اگرچه اميد تهيه‌كنندگان آن به فروش و موفيقت تجاري است ولي انگيزه سياسي نيز پشتيبان آن بوده است و آن زمينه سازي براي حضور امريكا در افغانستان است كه تا حدودي در ايفاي اين رسالت خود موفق بوده است. 

 

 

 


April 7th, 2008


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسايل هنری