• آقا اجازه؟
• سپتامبر سال ۱۹۷۳ است.
• اینجا سانتیاگو دو شیلی است.
• دسته های نظامیان، چماقداران و مزدوران آمریکایی پیروزمندانه خیابان ها را اشغال کرده اند.
• دستگیری ها شروع شده است.
• ۵۰۰۰ نفر را در استادیوم ورزشی Estado de Chile گرد آورده و زندانی کرده اند:
• روشنفکران، دانشجویان، سوسیالیست ها، کمونیست ها و همه طرفداران دولت مردمی سالوادور آلنده و شاعران و هنرمندان را.
• ویکتور خارا نیز در میان آنهاست.
• روزها با شکنجه می گذرد.
• اینجا آمریکای جنوبی است.
• حیاط خلوت ایالات متحده آمریکا ست.
• سازمان جاسوسی سیا، شرکت های بزرگ بین المللی و بانک های بزرگ از آن طرف دنیا در اینجا دولت مردمی سالوادور آلنده را سرنگون کرده و حکومت فاشیستی ژنرال پینوشه را سرکار آورده اند.
• اکنون زمان تصفیه حساب است.
• روز ۱۵ سپتامبر سال ۱۹۷۳ است.
• ویکتور خارا را شکنجه کرده اند و او روی زمین افتاده است.
• دنده هایش و دست هایش را با تبر شکسته اند.
• رئیس زندان استادیوم ـ سرمست از پیروزی ـ نزد ویکتور خارا می آید.
• چه اشتباهی!
• دیکتاتورها همواره احمق اند!
• «دوست داری برای دوستانت گیتار بزنی و بخوانی؟»
• ویکتور جواب مثبت می دهد.
• رئیس زندان دستور می دهد:
• « گیتارش را بیاورید!»
• ویکتور خارا با دست های شکسته و خونین گیتارش را در آغوش می گیرد و سرود اتحاد را می خواند.
• دوستانش همراهی می کنند:
• «مردم متحد، هرگز شکست نخواهند خورد
• مردم متحد، هرگز شکست نخواهند خورد
• برپا خیز، بخوان
• که ما پیروز خواهیم شد…»
• سربازان خونتا ویکتور خارا را به رگبار مسلسل می بندند و ترانه نیمه تمام می ماند!
• ۳۵ سالش بود.
• ترانه اتحاد اما پس از آن غروب خونین، سرود همه آزادی خواهان جهان می شود:
• در پرتغال، یونان، ایران، فیلیپین، نیکاراگوئه …
پایان