هماهنگ ، صدايی کابليان، خاموش شد!
نوشته داکتر عارف پژمان نوشته داکتر عارف پژمان



مردی درهم شکسته، نوميد و سرتاپا پرخاش ، با ريشی نامرتب و چشمانی تار که در غروبی دلتنگ از دنيا رفت، روزی شيک پوش ترين و خوش قيافه ترين آواز خوان افغانستان بود! در غزلخوانی سرآمد بود، در خلق سرود ها ی محلی و فولکلور صاحب سبک بود ! موسيقی خراسانی را با سبک هندی درهم آميخته بود ، ميليون ها هوادار داشت. گمان نميبرم در دهه های چهل و پنجاه، کسی به محبوبيت هماهنگ ، رسيده باشد !
در آوان بدر آمدن خانم ها از چادر ، در باغ زنانه کابل ، برای شهروندان زن کابل ، کنسرت ميداد، ازين رو نام او با نهضت زنان عجين شده است !

سال های بيخيالی و دانشجويی که در ليليه دانشگاه کابل مستقر بودم ،زنده ياد مهدی عميد ( معروف به شاه جان) ، همکلاس من و راز دار غم و شادی من بود. مهدی عميد ( برادر ارشد داوود سرمد ، انقلابی پرشور ) از قره باغ شمالی بود؛ همين شاه جان ، مرا با افق بيکرانه شعر بيدل آشنا کرد .
ماه رمضان ، هرکدام ، از غزلخوانان سرشناس کابل در يک گوشه ءشهر، درمهمانخانه ای يا هوتلی، سی شب رمضان را ،برنامه يی ساز و آواز داشتند ، استاد رحيم بخش در محلی، صابر در جايی وشادروان هماهنگ در ماوايی!

از دانشگاه پياده راه می افتاديم ، تا باغ عمومی، کوچه منده ای کابل، که در کمرگاه اين گذر ، هوتل « بينظير» موقعيت داشت!
اين مهماخانه ، گاه در ماه های رمضان، پاتوق استاد هماهنگ بود!

با شاه جان ميرفتيم هوتل بينظير ، بزم شبانه هماهنگ . ايشان معمولا با لباس گيبی سپيد خامک دوزی برسکوی سرود می نشست ، شالی نخودی رنگ هم شانه و سينه اورا مستور ميداشت ؛
غوغا ميکرد، هلهله برپاميکرد، همه صندلی ها پر بود، برخی آدم ها ، چند ساعت سر پا می ايستادند ؛ مبهوتانه به زير وبم ساز و آواز هماهنگ گوش ميدادند ، چندين مستمع شوريده سر را می نگريستم ،که ميانه شب، به شيوه يک کودک ، هق هق گريه سر ميدادند ،راستش گاه من و شا جان هم ، ناخود آگاه، می گريستيم !

فرمايش ها و درخواستی ها ، روی هارمونيه هماهنگ، انبار ميشد ، ايشان از ميان تلی از کاغذ ، يکی را برميداشت و ندای خواستگار را لبيک ميگفت، به ياری حافظه، آن ياد بود های گرانسنگ را نقب ميزنم :

ازغمت ناله و فریاد کنم ، دلبر من!
خاک عالم به سرم باد کنم ، دلبرمن!
رخ چون ماه نوت، دل من در گروت ، دل من در گروت :
شکوه از جور تو صياد کنم ، دلبر من!


****
الاهی اگر عاشق شود، روزی چو من ديوانه اش کن
چو ديوانه شد و همدرد من، در گوشه ء ميخانه اش کن
به غم يارش کن!
گرفتارش کن!
تاچو من آهی کشد و اشکی بفشاند!
تا چو من در آتش غم ، دل را بنشاند!

***

ز
ما توره جانانه ، کډی باريگی ( بارېږی)
زما د زلفو په ارمانه، ک
ډی باريگی ، کډی باريگی !
په آخرت در ته ناری ک
ړم
چه له دنيا
نه ارمانجن راغلی يمه !
ک
ډی باريگی ، کډی باريگی!


****
شمالی لاله زار باشه به ما چی
سراپايش بهار باشه به ماچی!

****
آستا برو ، ماه تمام ، آسته برو !
يارب به سبو کشان مستم بخشای ، آستا برو، ماه من آستا برو! بر مغبچه گان ميپرستم بخشای! آستا برو، ماه تابان،آستا برو!
برآن منگر که باده در دست من است!
بر آن که دهد باده به دستم بخشای!آستا برو، راحت جان، آستا برو ! آستا برو، ابروکمان آستا برو!

****
نسا جان گلک من، دلک من
نساجان!
بت بالابلند ، قندولک من
نسا جان گلک من !
****
هماهنگ ، خلاف برخی از پيشکسوتان موسيقی که « سر» داشتند اما سواد خواندن نداشتند ، از حد سواد سزاوار پذيرشی ، برخوردار بود ، تک بيت های دلاويز و تماشايی، در حافظه داشت و در محل مناسب ، ازان بهره می گرفت!

مرگ هماهنگ:
غروب چارشنبه ، خبر مرگ هماهنگ مثل تگرگ بر سرم ريخت ؛ عينک ذره بينی ايکه گاه مطالعه بر ديده می بندم، مکدر شد، ديدم هيچ جا را نمی بينم!گويا من ، چمدانی از خاطرات بهار آلوده را بردم کنار باغچه و همه را بيرحمانه به خاک سپردم!

سال های خونين سترون:

جنگ های تنظيمی کابل، جمعی از ارزنده ترين هنر مندان کوچه خرابات کابل را از پا در افگند ، اينان بوی گوشت سوخته آدم ها را حس کردند، استاد رحيم بخش ، جنازه دو کودک را در آغوش فشرد، آنان ، نواسه های او بودند!

با دست تهی ،کو له بار رنج را به آتشدان پشاوربردن ، منت سايه و همسايه شنيدن، دل شيرجنگل ميخواهد!،هماهنگ کابل، را بهشت روی زمين می انگاشت !

کابل جان در گرفت ، دودش برآمد

کابل جان در گرفت ، دودش برآمد
آقا بيا بريم به کابل!
دل کابل زراکت، پاره، پاره!
نه شب در آسمان او ستاره !
آقا بيا بريم به کابل!

زمانی کابله، آباد بينم ، خبر داری زکابل!
که عمرمن، خدا سازد دوباره !
چه می پرسی زکابل!



« کابل جان در گرفت » نميدانم، اين آواز هماهنگ است يا فرياد کوه شير دروازه، ، يا شيون شبانه يک نسل، نسلی که گيسوان مادر خويش را در اسارت ديو ديد و معشوق او زنده به گور شد ! يا فرياد همه آدم های نشسته در کابلستان، شهری که جای پای رستم دستان را ديده است و جولانگاه دختر مهراب کابلی بوده است!

«کابل جان در گرفت» هميشه در گوش من می پيچد!

اندوه استاد هماهنگ ،در دل و ديده کابليان ، جاريست ، مثل آب در گلوگاه نهر ها، تا هميشه ی تاريخ!


June 10th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسايل هنری