خُراسان (خوراسان) فصل سوم کتاب نام و ننگ
سلیمان راوش سلیمان راوش

 

        

 

بخش یکم

 

 

{یادداشت: فصل سوم کتاب "نام ننگ یا تولد دوبارۀ خراسان کهن در هزارۀ نو" شامل 17  عنوان در 48  صفحه بود ، که بنابر ضرورت وجلوگیری از اطالۀ کلام، تنها عنوانهای مربوط به واژۀ خراسان و جغرافیایی آن اینجا در چها رده صفحه و 3 بخش طبق وعده به نشر رسانده می شود تا خواننده گان عزیز ما حوصلۀ خواندن را داشته باشند. اینک بخش یکم.}

 

زبان در خراسان:

زبان در خراسان را با کلمه خود خراسان میآغازیم و می‌بینیم که خراسان به چه معناست. اما پیش ازاین  برای آن عده از کژ اندیشان و دیر فهم ها و آنهاییکه نمی توانند مطالب  و مضامین را از کم سوادی درک نمایند، به خط درشت می نویسم که: {هر کی ادعا کند که میان زبان دری ، پارسی و تاجیکی تفاوت وجود دارد از الفبای ادب و ادبیات ما خبر ندارد. اما هر کی سه نام را در یک نام تحمیل نماید بی خبر از تاریخ ادبیات ما می باشند. احمد، محمود و مقصود سه پسر یک پدر اند ، اما با نامهای مختلف و دارای شخصیت های مستقل و ویژه گی های منحصر به فرد خویش.} اکثریت لغت‌شناسان کلمۀ خراسان را لغت پهلوی می‌شمارند که در حقیقت پهلوی یعنی بلخی است. زیرا پهلوی چنان که احمد علی کهزاد ‌می‌نویسد:« عبارت از پارت‌ها ‌می‌باشند، اما چون بعد از ضعف دولت اخیرالذکر "ونونس" نا‌می ‌در سیستان و قندهار سلطنت مستقلی تشکیل داد و از روی عرف هم، با اسکایی‌ها خیلی مخلوط ‌می‌باشند و برای تسهیل موضوع ایشان را پهلوا ‌می‌نامند. وقتی ایشان از پارت‌ها مجزا شدند، طبیعی به علاوۀ سیستان و فراه و اراضی شرقی قندهار، به طرف کابل هم نفوذ پیدا نمودند و آخر ( کندو فارس) یکی از شاهان معروف ایشان، درة کابل را متصرف شده و سلطۀ یونانی‌های باختری را در کاپیسا خاتمه دادند. »1

پارت‌ها همان مردمان حوزۀ بلخ(بخدی) است که پس از کوچیدن از بلخ، خویشتن را پارت نامیده اند. در زمینه می‌خوانیم:

 

« (هیرکانیا) و (پارتیا) دو ولایتی است از ولایات شمال غربی آریانا که بعضی اوقات به نام‌های علیحده (هیرکانیا) و (پاتیا) و بعضی اوقات به یک اسم بزرگتر (پارتیا) یاد شده و از حوزۀ هریرود تا سواحل بحیرۀ خزر را - که سرحد (مدیا) شروع ‌می‌شد- در بر ‌میگرفت. به عبارت دیگر (پارتیا) مرکب بود از قطعات دامغان، شاهرود، جوین، سبزوار، نیشابور، طوس، شهر نو، ترشیز، حوزۀ اترک و هریرود.

 پارتیا در شمال غرب آریانا، آخرین ولایت بود که با خاک (مدیا) و (فارس) از آن بیرون ‌میماند. بنابراین، با این تقسیمات اساسی و صحیح، گفته ‌می‌توانیم که پارتیا در شمال غرب آریانا، آخرین ولایتی بود که با خاک مدیا تماس داشت. به همین جهت هرودوت در کتاب سوم، بند 93 و 117 پارتی‌ها را با خوارزمی‌ها، سغدی‌ها، آریا‌ها (اهالی حوزۀ هریرود) هیرکانیا‌ها (اهالی گرگان)، سرنکی‌ها (زرنجی‌ها) و تهامنی‌ها (تیمنی‌ها) که همه جزو باشنده‌ گان آریانا (باختر) اند، یک‌جا اسم برده و داریوش هم بعد از فتوحات خود، خارج خاک فارس را- به رویه ‌یی که در ذکر اسمای باشنده‌ گان نقاط مختلف آریانا داشت- علیحده علیحده اسم ‌می‌برد، پارتیا را با سرنجمیا، آریا، سگرتیا و هیرکانیا ملحق و یکجا نام برده است. از این بیانات واضح ‌می‌شود که پارتیا مانند ولایت زرنج و علاقۀ آمون و حوزۀ هریرود و ارکانیا، جزو خاک‌ های آریانا و خارج حدود مدیا و فارس افتاده بود.

 پارت و پارتیا، یعنی اسم قوم و محلی که به نام آن‌ها شهرت یافته، توجه جمعی از محققان را جلب کرده و در اطراف آن، به صورت مختلف و متناقض اظهار نظر کرده اند؛ ولی عموماً به این عقیده اند که ایشان از اهل باختر و از جملة کتلۀ آریایی‌های باختر اند.

«تلفظ اصلی و قدیم پارت و پارتیا از کتیبه‌های بیستون هم معلوم ‌می‌شود و در آن‌جا این کلمات نه به (ت) بلکه به (ث) به صورت (پرثو) و (پارثیا) آمده است. قراری که از مدارک ارمنی بر ‌می‌آید ایشان (پارت) را (پهل) ‌می‌گفتند و این نام، به نام‌های (بهل)، (بخل)، (باخل)، (بخلی) که در زبان دری متوسط، به بلخ نسبت داده ‌می‌شد قریب و حتا یک چیز است و از این هم معلوم ‌می‌شود که بخدی علاوه بر این که با نام‌های قدیم پخت و پختی و پارتی شباهت قریب داشت؛ پهل بهل و پخل اسمای باختر و پارتیا در دورۀ زبان متوسط دری هم یک چیز بود و ارتباط میان باختر و پارتیا قرن‌های مدید دوام کرد. بعد از این مرکز ثقل حکومت پارتی به طرف غرب، درحوالی رود خانۀ دجله رسید و از حدود آریانا بیرون شد، شاخۀ دیگری تحت زمامداری (ونونس) سلطنتی جداگانه، در حوزۀ هیرمند و ارغنداب به میان آورد که در تاریخ آریانا به نام (پهلوا) یاد ‌می‌شود.

پارتیا در حدود جغرافیایی که قبلاً شرح دادیم، منحیث غربی‌ترین ولایت آریانا، قبل از قرن (6 ق.م) وجود داشت و از همین جهت در نگارشات هرودوت و در فهرست اسمای ولایات مفتوحۀ داریوش اسم برده شده، ولی موجودیت کشوری و سیاسی آن، وقتی در پردۀ خفا بود که (ارساس) از همان خانواده‌های پارتی که در بلخ مانده بود، در اوالی (250 ق.م) به طرف غرب آماده و بر علیه سلطۀ یونانی‌های شا‌می ‌اعلان استقلال نمود . راجع به بلخی بودن (ارساس) یا (ارشک) بیشتر مورخین قدیم و کلاسیک هم‌نظر و هم عقیده اند.»2

از گزارش‌ها و پژوهش‌های احمد علی کهزاد بر ‌می‌آید؛ اقوام پشتون که در شرق و جنوب، یعنی گندهارا (قندهار) و ( پکتیا) و حومۀ آن زنده‌گی دارند، از قرن‌ها پیش از بلخ کوچیده اند و همان مردم بلخ اند. فقط چیزی که از ایشان تا کنون تحقیق درست به عمل نیامده، این است که زبان این قوم یا شاخۀ کوچیده از بلخ، چه هنگام از زبان بلخی یا خراسانی که آن را پارسی دری هم ‌می‌گویند؛ به لهجۀ امروزی آن (پشتو) تغییر کرده است.  به هر حال، این بحث را در جای دیگری دنبال خواهیم کرد، اما اکنون بحث ما روی پهلوا و پارتیا است که از مجموع پژوهش‌ها درمییابیم که وقتی پارت‌ها از باختر یا بلخ جدا ‌می‌گردند و به طرف غرب کوچ ‌می‌کنند، مسلماً دارای زبان هستند و این زبان چون از بلخ یا از باختر کوچیده، مسلماً زبان بلخی باختری است. پهلوا یا پهلوی هم، شاخه ‌یی از همین اقوام کوچیده از بلخ، ‌می‌باشد . ملک الشعرا بهار، یکی از محققان صاحب صلاحیت پژوهش ‌های ادبی نیز ‌می‌نویسد:

«( زبان پهلوی)این زبان را فارسی میانه نام نهادند و منسوب است به (پرثوه) نام قبیلۀ بزرگی یا سرزمین وسیعی که مسکن قبیلۀ پرثوه بوده و آن سرزمین، خراسان است که از مشرق به صحرای اتک (دشت خاوران قدیم) و از شمال به خوارزم و گرگان و از مغرب به قومس (دامغان حالیه) و از نیمروز به سند و زابل ‌می‌پیوسته، و مردم آن سرزمین از ایرانیان (سکه) { سکایی، م} بوده اند که پس از مرگ اسکندر یونانیان را از ایران {باختر ـ س.ر} رانده، دولتی بزرگ و پهناور تشکیل کردند و ما آنان را اشکانیان گوییم و کلمۀ پهلوی و پهلوان به معنی شجاع است. از این قوم دلیر که غالب داستان‌ها و افسانۀ قدیم شاهنامه، ظاهراً از کارنامه‌های ایشان باشد، باقی مانده است. زبان آنان را زبان(پرثوی) گفتند و کلمة پرثوی به قاعدة تبدیل و تقلیب حروف (پهلوی) گردید و در زمان شهنشاهی آنان، خط و زبان پهلوی در ایران (باستان = خراسان ) رواج یافت و نوشته‌هایی از آنان به دست آمده است که قدیم‌ترین همه دو قبالۀ ملک باغ است که به خط پهلوی اشکانی بر روی ورق پوست آهو نوشته شده و از اورامان کردستان به دست آمده است و تاریخ آن به 120 سال پیش از مسیح ‌می‌کشد و زبان پهلوی است که دورۀ تطور را پیموده و با زبان فارسی باستان و اوستایی تفاوت‌هایی دارد. خاصه آثاری که از زمان ساسانیان و اوایل اسلام در دست است، به زبان دری و فارسی بعد از اسلام نزدیکتر است، تا به فارسی قدیم و اوستایی.»3

در حاشیة همین اثر نوشته است که «در کتیبة بیستون نام خراسان است؛ چنان‌که گذشت ـ این مملکت را یونانیان(پارثیا ـ پارثوایا» گویند و امروز (پارت) یا (پارث) گویند ـ ارامن در تواریخ خود آن را(بهل شاهستان) و پهلوی یا پرثوی و پهلوانی منسوب بدانجاست.»

 در جای دیگر همین کتاب می‌خوانیم که: « پهلوی همان کلمۀ (پرثوی) که به قاعده و چم تبدیل حروف به یکدیگر حرف (ر) به (لام) و حرف (ث) به (ه) بدل گردیده و (پلهوی) شده است، پس به قاعدۀ قلب لغات که در تمام زبان‌ها جاری است؛ چنانکه گویند، قفل و قلف و نرخ و نخر و چشم و چمش؛ این کلمه هم مقلوب گردیده(پهلوی) شد. این لفظ در آغاز نام قو‌می ‌بوده است دلیر که در (250ق.م) از خراسان بیرون تاخته، یونانیان را از ایران راندند.... در عصر اسلا‌می ‌زبان فصیح فارسی را پهلوانی زبان و پهلوی زبان خواندند و پهلوی را برابر تازی گرفتند، نه برابر زبان دری، و آهنگی را که در ترانه‌ها «فهلویات» ‌می‌خواندند نیز پهلوی و پهلوانی ‌می‌گفتند. پهلوانی در سماع و لحن پهلوی و گلبانگ پهلوی، اشاره به فهلویات ‌می‌باشد.

 مسعود سعد گوید:

بشنو و نیکو شنو نغمۀ خنیاگران

به پهلوانی سماع به خسروانی طریق»4

چنان که یاد آور شدیم، پرثوه همان طوریکه بهار هم در حاشیه کتاب خویش نوشته، عبارت از خراسان ‌می‌باشد. گرچه در بیان جغرافیای آن، شادروان بهار هم دچار اشکالات شده است و هم باید گفت که منظور وی از کلمۀ ایران همان باختر و بلخ باشد، نه فارس امروزی. زیرا همانگونه که پیشتر گفتیم؛ ایران عبارت است از خراسان یا افغانستان امروزی ‌می‌باشد. از طرف دیگر منظور از ( زبان فصیح فارسی) همان زبان مردم بلخ و یا باختر است که به زبان دری مشهور گردیده است و این قول را همه مشاهیر ادب تایید می‌دارند. چنان‌که: عبدالله بن مقفع در کتاب «الفهرست» تألیف محمد بن اسحاق ابن الندیم الوراق که در سال 378  ذکر نموده است که:«در دورة هخامنشایان فارس و ساسانیان، در شهرهای مداین زبان دری مروج بود: "اما الدریه فلغۃ مدن المدائن و بها کان یتکلم من بباب الملک و هی منسوبه الی حاضره الباب..." عبدالله ابن مقفع به صراحت ذکر ‌می‌کند که:«الغالب علیها من لغۃ اهل خراسان و المشرق لغۃ اهل بلخ »5

برخی از اشعاری را که شاعران گرانمایۀ ما در ستایش و پرستش زبان دری سروده اند، این‌جا نقل ‌می کنیم. فردوسی توسی شاعر توانمند و حماسه‌ ساز ادبیات دری در شاهنامه ‌می‌گوید:

 

کجا بیور از پهلوانی شمار

بود در زبان دری صد هزار

**

به تازی همی‌بود  تا گاه نصـر

بدانگه که شد در جهان شاه نصر

بفرمود تا پارسی دری

نبشتند و کوتاه شد داوری

فرخی سیستانی شاعر ارجمند دربار غزنوی در غزلی، زبان دری را چنین مدح ‌می‌نماید:

دل بدان یافتی از من که نکو دانی خواند

مدحت خواجة آزاده به الفاظ دری

خاصه آن بنده که مانندة من بنده بود

مدح گوینده و دانندة الفاظ دری...(الخ)

 

ناصر خسرو بلخی، به زبان دری ارج می‌گذارد و او را زبان ادب و مقام ارجمند ‌می‌شمارد و ‌می‌گوید:

 

من آنم که در پای خُوکان نریزم

مراین قیمتی دُر لفظ دری را

 

سوزنی هم در شعر از زبان دری یاد می‌کند:

 

صفات روی او آسان بود  مرا گفتن

گهی به لفظ دری و گهی به شعر دری

 

نظا‌می ‌گنجوی شاعر برازندة زبان دری ‌می‌فرماید:

 

گزارندۀ داستان دری

چنین داد نظم گزارشگری

نظا‌می ‌که نظم دری کار اوست

دری نظم کردن سزاوار اوست

 

حضرت حکیم سنایی هم در بزرگی زبان دری و مدح آن، چنین ‌می‌گوید:

شکر لله که ترا یافتم  ای بحر سخا

از تو صفت زمن اشعار به الفاظ دری

عنصری بلخی ملک الشعرای دورة سلطان محمود غزنوی ‌می‌سراید:

آیا به فضل تو نیکو شده معانی خیر

ویا به لفظ تو شیرین شده زبان دری

حضرت سعدی درباب آموزش زبان دری ‌می‌فرماید:

هزار بلبل  دستان سرای عاشق را

بباید از تو سخن گفتن دری آموخت

حضرت حافظ شیراز از سخن‌سرایان زبان دری ‌می‌سراید:

ز شعر  دلکش حافظ کسی شود آگاه

که لطف طبع و سخن گفتن دری داند

علامه اقبال لاهوری هم در مورد زبان دری ‌می‌گوید:

گرچه اردو در عذوبت شکر است

طرز گفتار دری شیرین‌تر است

از یک بیت حضرت فردوسی که فرموده:

بفرمود تا پارسی دری

نبشتند و کوتاه شد داوری

معلوم ‌میگردد که حتا پیش از زمان حضرت فردوسی، میان اهل نظر و ادب بر تقدم و تاخر زبان فارسی و دری یک بر دیگر و مادر بودن یکی از این دو، مشاجرات و ارایۀ افکار و اسناد طی بحث‌های گر‌می ‌وجود داشته است که حضرت فردوسی اشاره ‌می‌نماید؛ شاه نصر امر نموده که «پارسی دری» بنویسند و داوری‌ها را کوتاه نمایند. خوب البته این حکم شاه نصر بوده، ولی به یقین، تنقید و تقریظ‌ های بعدی وجود داشته که بدبختانه این قلم، در غربت نتوانست به آن نقد‌ها و تقریظ‌ های اساتید متقدم دست یابد، ولی در سال‌های پسین مباحثی که در این باب آغاز گردیده، بدون انکار میتوان گفت که تداوم همان داوری هایی‌ست که حضرت فردوسی به آن اشاره نموده است.  

 به‌هرحال، داوری‌ها هرچه بوده باشد، باید گفت که هم دری و هم فارسی، ریشه در زبان بلخی دارد که بعد در اثر عوامل معینی نام عوض نموده اند و همین مادر زبان یا زبان دری (بلخی) پس از آن که توده‌یی از مردم، به ویژه قبایلی که از ایرینم ویجه مهاجر شدند و پس از سکونت به بلخ، بعد به سوی غرب هجرت نمودند و کشوری را بنام پارس را تشکیل دادند و خود را پارسیان و پارس نامیدند. زبان ‌شان را که همان (بلخی = دری) بود، به نام کشور شان پارسی یاد کردند که در حقیقت تمام زبان، چه پارتی ـ پهلوی و پارسی هم شاخه‌هایی از زبان (بلخی = دری) ‌می‌باشد که از این واقعیت دانشمندان و پژوهشگران خردمند و واقع‌گرای پارس به روشنی یاد نموده و به این امر مسلم تاریخی اعتراف دارند. چنان‌چه وقتی در بارۀ«هوزوارش» یا هزوارش*

------------------

* هزوارش عبارت است از شرح و تفسیر، خواندن کلمه‌یی با لفظی غیر از آن‌چه که نوشته شده. بعضی از کلمات آرا‌می‌ را که در موقع خواندن ترجمة پهلوی آن به زبان ‌می‌آوردند. مثلاً به جای جلتا می‌خواندند، پوست. یا به جای ملکا می‌خواندند، شاه.

 

سعید نفیسی، در زبان پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی بحث ‌می‌نماید. تکامل این زبان‌ها را به صورت فارسی آن، در طی زمان‌ها دری یاد نموده، ‌می‌نویسد : « از دورۀ اشکانیان به‌بعد زبان دیگری در ایران پیدا شده که همان زبان فارسی ادبی امروز است که به مرور زمان تکامل یافته و به این صورت در آمده است، نام این زبان همیشه دری بوده است. زبان دری کلمات هوزوارش نداشته و زبان مشرق ایران بوده و زبان پهلوی که هوزوارش داشته در مغرب ایران معمول بوده است.»6

از بررسی‌های محقیقن خودی و غیرخودی، در ‌می‌یابیم که کلمۀ خُراسان ( خُور آسان) یک کلمۀ بلخی ( دری) است. زیرا بر علاوۀ این که دریافتیم؛ پهلوی یعنی خراسانی یا بلخی، این کلمه در اوستا نیز ریشه دارد. در واژه نامۀ وندیداد می‌خوانیم که « هور، خور، خورشید، هور در پهلوی، خور(شید).  هور در اوستا نیز ریشه دارد؛ به معنای درخشیدن، تابیدن... خورننگه صفت مرکب است. بسیار با نور، بسیار با نور ایزدی، بسیار فروغمند، بسیار با فره ... خورننگه اسم خنثاست. درخشنده گی، نورمندی، فروغ، نور، خُره، خوره، فره از ریشة خور: درخشیدن، تابیدن.

در گزارش پهلوی ترکیب فوق vas xvareh آمده است: بسیار فروغمند. خور: خُره، فر، شکوه و جلال که از سوی خداوند آید. خوره: فرۀ ایزدی، خُر، نور، شکوه همان است که در اوستایی «خورننگه» می‌باشد. در «برهان قاطع» آمده است:( خُوره: نوری است از جانب خدای تعالی که بر خلایق فایض ‌می‌شود که به وسیلۀ آن قادر شوند به ریاست و حرفه‌ها و صنعت‌ها ـ و از این نور آن‌چه خاص است به پادشاهان بزرگ عالم و عادل تعلق ‌می‌گیرد).»7

چون این کلمه در اوستا موجود است، دیگر جای تردید باقی نمی‌ماند که خراسان یک کلمه صاف و پاک بلخی ( دری) ‌می‌باشد، زیرا اوستا با زبان مردم بلخ نوشته شده است.

پایان بخش اول

ادامه دارد

پینوشتها:

1 - احمد علی کهزاد، تاریخ افغانستان، ج 2، ص 76 .

2 - احمدعلی کهزاد، تاریخ افغانستان، جلد 2، ص: 111 – 116.

3- ملک الشعرا محمد تقی بهار، سبک شناسی، انتشارات مجید، تهران، 1376، ج 1، ص: 47 – 48.

4 - کتاب پیشین، ص 49.

5 - برگرفته شده از سایت خاوران.

6- سعید نفیسی، تاریخ نظم و نثردر ایران و در زبان پارسی، 1363، تهران، انتشارات فروغی ، ج1، ص: 12.

7 - وندیداد، ج 1، ص: 339 و واژه نامة فرگرد جلد 4 ،ص: 1784، پژوهش هاشم رضی


April 30th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
معرفی و نقد کتب